< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

92/10/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : دلايل قائلين به ضوء بودن جسم

خواجه گفت ضوء يا شعاع جسم نيست، ابن سينا همين عقيده را دارد وبراي اثبات آن سه دلايل اقامه كرد. اما گروهي ديگر معتقد اند كه ضوء شعاع است وسه دليل بر مدعاي شان آورده اند.دلايل كساني كه ضوء را جسم مي دانند: دليل اول : ما مي بينيم كه شعاع از خورشيد فرو مي ريزد، بعبارت ديگر تابش خورشيد براي ما اين گونه جلوه مي كند كه شعاع از خورشيد مي ريزد. و يا وقت كه آتش را روشن مي كنيم مي بينيم كه شعاع به اطراف پخش مي شود.

خلاصه : شعاع خورشيد منحدر مي شود بعبارت ديگر فرو مي ريزد و شعاع آتش به اطراف پخش مي شود. وانحدار و توجه نوعي حركت است پس شعاع خورشيد و شعاع آتش حركت مي كند.

شعاع حركت مي كند و هيچ چيزي بجز جسم حركت نمي كند. پس شعاع جسم است.صغراي قياس بالا از قياس قبل بدست آمد ونياز به بيان ندارد. كافي است كبراي قياس را اثبات كنيم. بيان كبرا: آنچه حركت بالذات است ساير شيا بواسطه اي جسم حركت دارند؛ مثلا عدد به تبع معدود حركت، رنگ بواسطه اي جسم حركت مي كند، اما جسم حركتش بالذات است.بيان بالا قياس مركب از دو قياس ذيل است :قياس اول: ضوء يا شعاع منحدر مي شودي و انحدار نوعي حركت است پس ضوء يا شعاع حركت مي كند.قياس دوم: شعاع حركت مي كند وهيچ چيزي بجز جسم حركت نمي كند. پس شعاع جسم است.

دليل دوم : شعاع منتقل مي شود، خورشيد وقت كه در مشرق است شعاعش را به سمت مغرب مي فرستد وقت كه درمغرب است شعاعش را به سمت مشرق مي فرستد و انتقال حركت است. پس شعاع حركت مي كند.

قياس دوم : شعاع حركت مي كند، و حركت مال جسم است. پس شعاع جسم است.

دليل سوم: شعاع وقت كه به آينه برخورد كند منعكس مي شود، وانعكاس نوعي حركت است. پس شعاع نوعي حركت دارد.

قياس دوم : شعاع نوعي حركت دارد وحركت مال جسم است. پس شعاع جسم است ويا جسماني. جسماني يا جسم است ويا حال در جسم وشعاع حال درجسم نيست، پس جسم است. جسماني يعني منسوب به جسم ولذا لزوم ندارد كه شعاع حلول در جسم داشته باشد شعاع حركتش جسماني است ولي خودش جسماني نيست، جسم است.

جواب ابن سينا:

اولا، لفظ هاي انحدار، توجه و... مجازي است وقتي كه مي گوييم نور منحدر مي شود و يا نور عبور مي كند از شفاف و يا منعكس مي شود از آينه، همه اي بيانات مجازي است، چشم ما اين گونه بيند. بعبارت ديگر ضوء ويا شعاع حادث مي شود ولي چون از خورشيد كه عالي است در اشيا كه پايين است حادث مي شود، به وهم ما اينگونه مي رسد كه منحدر مي شود، درحاليكه ضوء در مستضي حادث مي شود.ثانيا، اگر بگوييم شعاع كيفيت است كه وقت مستضي در مقابل مضي قرار مي گيرد در مستضي حادث مي شود اولي است از اينكه بگوييم شعاع ويا ضو جسم است؛ چرا كه اولا بين خورشيد واشيا مقابل آن فاصله اي وجود دارد كه شعاع آنرا پر نركرده است بلكه بين خورشيد واشيا مقابل آن هواي شفاف است. وثانيا اگر شعاع جسم باشد كه از خورشيد به اشيا مقابل آن منحدر شود بايد بين طلوع خورشيد ورسيدن آن به اشيا مقابل خورشيد مدت زماني فاصله داشته باشد، درحاليكه بين طلوع خورشيد وروشن شدن اشيا مقابل مدت زماني طول نمي كشد.

خلاصه : باتوجه به دوجه بالا اينكه شعاع يا ضوء كيفيت باشد كه با قرار گرفتن مستضي در مقابل مضي در مستضي حادث شود اولي است.

علماي جديد مي گويند كه از طلوع خورشيد بايد زماني طول بكشد تا به زمين برسد. پس حرف ابن سينا امروزه پذيرفته نيست.قائلين به جسم بودن شعاع اگر با برهان قائل باشند كه چنين برهاني نداريم وحس هم خلاف آن را مي گويد؛ چرا كه حس نمي تواند زمان حركت وانحدار را حس كند ونمي تواند مسافت بين خورشيد واشيا مقابل آنرا حس كند. پس شعاع يا ضو جسم نيست.

متن : ثم قال : و اما الحجة التى تتعلق بها اصحاب الشعاع ( آنهاي كه شعاع را جسم مي داند ) فمن ذلك قولهم إن الشعاع لا محالة ينحدر ( فرو مي ريزد ) من عند الشمس و يتجه ( به سمت اطراف ) من عند النار و هذه ( انحدار وتوجه ) حركة و لا حركة اى بالذات الا للجسم.

و أيضا فان الشعاع ينتقل بانتقال المضي‌ء و الانتقال للجسم.

و أيضا فانّ الشعاع يلقى شيئا ( آينه ) فينعكس عنه ( آينه ) الى غيره و الانعكاس حركة جسمانية لا محالة.

ثم قال : و هذه القياسات ( قياس هاي سه گانه )كلها فاسدة و مقدّماتها ( كه از كلمه ينحد، يتجه وينعكس استفاده نموده ) غير صحيحة، فان قولنا الشعاع ينحدر او يخرج او يدخل الفاظ مجازيّة ليس ( تامه يعني تحقق ندارد ) من ذلك ( مذكورات ) شي‌ءٌ ( يعني انحدار تحقق ندارد، خروج تحقق ندارد )، بل الشعاع يحدث فى المقابل ( مقابل مضي ) دفعة ( يعني اين طور نيست كه از مضي حركت كند وبه مستضي برسد، بلكه دفعتا در مستضي تكون پيدا مي كند ) و لما كان يحدث عن شي‌ء عال يوهم كانّه ينزل.

و ( مبتدا :) ان يكون ( شعاع ) على سبيل الحدوث فى ظاهر الحال ( خبر:) اولى[1] من النّزول، اذ (1) لا يرى ( شعاع ) البتة فى الطريق ( فاصله اي بين مضي ومستضي ) (2) و لا يحتاج الى زمان محسوس فلا يخلو : امّا ان يكون البرهان دل على انحداره و انّى لهم بذلك ( چگونه مي توانند چنين برهاني داشته باشند ) و اما ان يكون الحسّ هو الدال عليه و عليه ( حس ) معولهم و كيف يدل الحسّ على حركة متحركٍ لا يحس زمانه و لايحس في وسط المسافة؟


[1] ابن سينا معتقد به حدوث است ونزول را قبول ندارد، اما اينكه گفته حدوث اولي از نزول است، بخاطر اين است كه درظاهر حال حدوث اولي است، ودرواقع حدوث متعين است، نه اينكه حدوث اولي از نزول باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo