< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

91/11/29

بسم الله الرحمن الرحیم

عدم فساد نفس مطلقا :

بحث در اين داشتيم كه نفس دائماً باقي است وهيچ عاملي نمي تواند نفس را فاسد نمايد، دليل كه بيان شد اين بود كه هرشيء كه شانيت فساد دارد، دوعنوان بر آن صادق است يكي فعليت بقا وديگري قوه اي فساد، واين دوعنوان درجاي صادق است كه شيء مركب باشد امّا نفس بسيط است و از آنجاي كه فعليت بقا را دارد نمي تواند قوه اي فساد را داشته باشد پس هميشه باقي است وهيچ عاملي نمي تواند نفس را فاسد كند.اگر نفس بسيط باشد دليل همين است كه بيان شد، امّا اگر نفس مركب باشد بايد اين طور بگوييم كه هر مركب را مي توانيم تحليل نماييم به امر بسيط وآن بسيط را نفس قرار مي دهيم ودليل را درموردش اجرا مي كنيم.

شيخ در شفا مي فرمايد : اگر نفس مركب باشد ما درمورد ماده اش كه جزئش است بحث مي كنيم واگر ماده مركب باشد آنرا تحليل مي كنيم واگر ماده بسيط است تمام حرف هاي را كه درباره اي نفس گفتيم درمورد آن پياده مي كنيم.

امر بسيط واصل هرمركبي نمي تواند هم قوه اي فساد داشته وهم فعليت بقا، بلكه بايد يكي از آنها را داشته باشد، واگر فعليت بقا را دارد، چنانچه درمانحن اين گونه است، پس نمي تواند قوه اي فساد را داشته باشد.اصل يعني چيزي كه باقي مي ماند وتبدل درش نيست ودرامر مركب صورت نمي تواند اصل باشد چرا كه درش تبدل رُخ مي دهد، امّا ماده باقي است تبل درش رُخ نمي دهد. لذا ابن سينا مي گويد دليل درشيء جاري مي شود كه اصل باشد واصل ماده است.

متن : و هو ( كلام شيخ ) كاف فى بيان المطلوب، لانّ النفس قد ثبت كونها مفارقة الذات ( يعني مجرد است وحلول نكرده ) بسيطتها ( همراه ماده نيست كه مركب باشد، چه مركبي باشد كه يك جزئش حال باشد وچه مركبي باشد كه دو جزئش منضم شده باشد ) لكنه قد زاد على ذلك فقال ( الف ) و ان كانت النفس بسيطة مطلقة ( رها از ماده باشد ) لم تنقسم ( جواب شرط ) الى مادة و صورة (ب) و ان كانت مركبة فلنترك المركب و لننظر فى الجوهر الّذي هو مادّته و لنصرف القول الى نفس مادّته و لنتكلّم فيها ( ماده ) و نقول ان تلك المادة (1) اما ان ينقسم هكذا ( تقسيم مثل خود نفس به ماده وصورت ) دائما و ثبت الكلام دائما ( سؤال دوباره مطرح مي شود ) و هذا محال ( چرا كه تسلسل لازم مي آيد ) (2) واما ان لا يبطل ( يعني منقسم نمي شود، تركيب ندارد ) الشّي‌ء الّذي هو الجوهر و السّنخ ( اصل شي كه تبدل درش نيست ) و كلامنا فى هذا الشّي‌ء الّذي هو النسخ و الاصل و هو الّذي نسمّيه النّفس و ليس كلامنا فى شي‌ء مجتمع منه و من شي‌ء اخر. فبين ان كلّ شي‌ء هو بسيط غير مركب او هو اصل مركّب و سنخه فهو غير مجتمع فيه فعل ان يبقى و قوة ان يعدم بالقياس الى ذاته ( بله اگر چيز ديگر به آن ضميمه شود جمع مي شود ) فان كانت فيه ( بسيط يا اصل ) قوة ان يعدم فمحال ان يكون فيه فعل ان يبقى و اذا كان فيه ( بسيط يا اصل ) فعل ان يبقى و ان يوجد فليس فيه قوة ان يعدم ( لكن دراين بسيط يا در اين اصل فعليت بقا است ) فبين اذن ( نتيجه كه از بيان گذشته ومقدمه مطوي بدست مي آيد ) ان جوهر النفس ليس فيها قوة ان يفسد و قال فى الاشارات ( نمط7، ف6 ) أيضا مثل ذلك ( كلام شفا ) و هو ان الجوهر العاقل منا ( قوه عقليه ما ) له ان يعقل بذاته ( يعني مجرد است وقائم بالذات ولذا مي تواند تعقل كند ) و لانّه اصل ( چيزي كه اشيا رويش متبدل مي شود وخودش باقي است يعني اصل است براي مبدل منه ومبدل اليه ) فلن يكون مركبا عن قوة قابلة للفساد مقارنة لقوة الثبات ( اوّلاً اشاره به اينكه اگر تركيب درنفس باشد به مقارنت است نه به حلول و ثانياً براي نفس چنين تركيبي نفي مي شود يعني مقارنت وجود ندارد ) فان اخذت ( نفس ) لا على انّها اصل بل كالمركب ( هيولي وصورت جمع مي شود جسم را مي سازد كه حيز دارد، امّا نفس وبدن جسم را ني سازد بلكه بدن كالهيولي است ويعني قبول مي كند ونفس كالصورت است يعني شان فعليت دارد، نه اينكه صورت باشد. پس كالمركب را مي سازد ) من شي‌ء كالهيولى و شي‌ء كالصّورة عمدنا ( توجه مي دهيم ) بالكلام ( سخن ) نحو الاصل من جزئيه ( كالمركب ) انتهى

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo