< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

91/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در دليل چهارم بر تجرد نفس داشتيم كه بيان وتقرير ابن سينا بيان شد، لاهيجي همان تقرير را به زبان ساد بيان مي كند.گفتيم كه اگر نفس محل داشته باشد يا صورت خارجي محل پيش نفس حاضر مي شود ويا صورت ديگري غير از صورت خارجي محل پيش نفس حاضر است، حال اين صورت ديگر يا باصورت خارجي محل نوعاً يكي است فقط شخصاً تفاوت دارد ويا اينكه با صورت خارجي محل ماهيتاً ونوعاً تفاوت دارد.درفرض اوّل چنانچه بيان شد بايد نفس هميشه محلش را درك نمايد و درفرض دوّم وسوّم با بيان كه مي آيد بايد نفس هرگز تعقل نداشته باشد.فرض سوّم كه صورت حاضر پيش نفس ماهيتاً با صورت خارجي محل تفاوت داشته باشد طبيعي است كه نفس به محل آگاه نخواهد بود؛ چرا كه صورتي از محل پيش نفس نيست تا بواسطه اي آن محل را درك نمايد.درفرض دوّم كه صورت حاضر درنفس شخصاً با صورت خارجي محل متفاوت است باز هم نبايد نفس به محل علم داشته باشد؛ چرا كه هرچند دراين فرض صورت كه پيش نفس است با صورت خارجي محل يكي است ومي تواند حاكي باشد از محل، ولي بين حاكي ومحكي بايد تفاوت باشد ودر اين فرض صورت حاضر درنفس با صورت خارجي محل هيچ تفاوتي ندارد؛ چرا تفاوت به ماهيت كه نيست وتفاوت به ماده وعوارض ماده هم دراين جا منتفي است، چون كه هر دوصورت در يك ماده حلول نموده است.

ان قلت : بين صورت منطبع درنفس وبين صورت حال درماده دوتا فرق وجود دارد؛ اولاً صورت منطبع درنفس منطبع درماده است امّا بواسطه اي نفس درمحل ولي صورت خارجي بدون واسطه منطبع در محل است وثانياً صورت كه درنفس وارد شده صورت ذهني محل است ولي صورت كه محل صورت خارجي است وآنچه كه بوجود ذهني موجود است با آنچه كه بوجود خارجي موجود است فرق دارد، موجود به وجود خارجي اصيل است وموجود به وجود ذهني وجود ظلي و غير اصيل ست.

قلنا : فرق اوّل ودوّم هر دوباطل است؛ چرا كه درفرق اوّل گفتيم كه صورت كه درنفس است بواسطه اي نفس وارد محل مي شود وصورت خارجي محل بدون واسطه حال درمحل است، امّا اين فرق پذيرفتني نيست زيرا كه اين دوصورت ماهيتاً يكي است طبق فرض وفرق هاي ديگر هم منتفي است پس نفس نمي تواند واسطه باشد، واسطه درجاي است كه دوچيز داشته باشيم كه شي سوّم بين شان واسطه شود ولي درمانحن فيه دوصورت را كه فرض كرديم مغايرت و دوئيتش ثابت نشده وباواسطه نمي توانيم تغايرشان را اثبات كنيم؛ چون كه واسطت متفرع بر دوئيت وتغاير است، نه اينكه تغاير ودوئيت را درست نمايد. خلاصه اگر نفس واسطه شود معنايش اين كه يك شي واسطه شود بين شي وخودش كه باطل است.

ان قلت : آنچه كه درنفس حلول كرده صورت تنها است وآنچه كه نفس در آن حلول كرده است ماده وصورت است. پس نفس واسطه شده بين دوچيز.

قلت : به هر صورت مي توانيم بگوييم كه نفس محل شده براي صورت وحلول نموده درصورت وحال وحل يك صورت اند. پس نفس واسطه شده بين شي وخودش.

فرق دوّم هم باطل است؛ چرا كه گفته شد فرق دو تا صورت در وجود ذهني وخارجي شان است، كه وجود خارجي وجود اصيل است و وجود ذهني وجود غير اصيل، ولي اصيل بودن به اين است كه شي در ماده خودش باشد وغير اصيل اين است كه شي درماده خودش نباشد، بلكه از ماده خودش جدا نماييم يعني انتزاع نماييم وبياوريم درحاسه وعاقله در اين صورت است كه مي شود ظلي وغير اصيل، درحاليكه در مانحن فيه هر دوصورت در ماده است، هيچ يك از دوصورت از ماده جدا وانتزاع نشده كه بگوييم وجودش ظلي وغير اصيل است. پس فرق به اصالت وغير اصالت هم صحيح نيست.

متن : وعلى الثانى و الثّالث يلزم انّ لا يكون النفس عاقلة لآلتها ( يعني محلش؛ چرا كه همه اي آلات قواي مدركه محل قواي مدركه است ) اصلا اما على الثالث ( فرض سوّم كه صورت كه حاضر پيش نفس ماهيتاً با صورت محل فرق دارد ) فلان الصّورة المنطبعة فى النفس على هذا التّقدير ( فرض سوّم ) لا يكون صورة لآلتها لكونها ( صورت منطبعه ) مخالفة لها ( صورت آلت ) بالماهيّة و امّا على الثانى ( فرض دوّم كه صورت حاضر پيش نفس شخصاً با صورت خارجي محل تفاوت دارد ) فلان الصّورة المنطبعة فى النفس على هذا التقدير ( فرض دوّم ) يجب كونها مغايرة للصورة المنطبعة فى المادّة بالعدد و لا يمكن مغايرتها ( صورت منطبع درنفس ) لها ( صورت منطبع درماده ) بالعدد ( مربوط به مغايرت ) لكونها مماثلة ( يعني نوعاً يكي است ) لها و التغاير بين المتماثلين لا يكون الا بالمادّة و لواحقها و هى ( ماده ولواحق ) واحد فى كليتهما ( صورت منطبع درنفس وصورت منطبع درماده ) فان قلت المغايرة بين الصّورتين هاهنا ( فرض دوّم از سه فرض ) انما هى يكون إحداهما ( صورت خارجي محل ) حالة فى المادّة بلا واسطة و الاخرى ( صورت منطبع درنفس ) بواسطة ( يعني بواسطه اي نفس ) و أيضا ( فرق دوّم ) بكون إحداهما ( صورت خارجي محل ) موجودة بوجود اصيل و اخرى ( صورت ذهني محل كه منطبع درنفس است ) بوجود غير اصيل قلنا الفرق الاوّل غير ممكن ضرورة توقفه على الامتياز ( امتياز دوصورت؛ صورت منطبع درنفس وصورت منطبع درماده، درحاليكه چنين امتيازي وجود ندارد ) و لا يمكن حصول الامتياز بالواسطة لامتناع توسّط شي‌ء ( واسطه كه نفس باشد ) بين الشي‌ء ( صورت محل ) و نفسه ( صورت محل ) و كذا الفرق الثّاني لانّ ( مقدمه اي اول : ) الوجود الظلى انّما يفارق الاصيل سواء كان ( وجود ظلي ) فى المعقولات او فى المحسوسات ( يعني وجود ظلي درصورتي است كه انتزاع شود ) اذا لانتزاع عن نفس المادة ضرورى فى الوجود الذّهنى مطلقا ( چه درمعقول چه درمحسوس ) و الفرق بين المعقول و المحسوس فى ذلك ( انتزاع ) انّما هو فى النّزع عن لواحق المادة ( يعني انتزاع از ماده ولواحق ماده، درمعقول ) و عدمه ( يعني انتزاع فقط ازماده نه از لواحق آن، درمحسوس ) و ( مقدمه اي دوّم : ) فيما نحن فيه كلتا الصّورتين منطبعتان فى المادّة ( نتيجه : ) فلا يمكن الحكم بظلية احد الوجودين و اصالة الاخر

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo