< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

91/09/25

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث درتجرد نفس داشتيم به بررسي دلايل كساني پرداختيم كه نفس را جسم وجسماني مي داند.

دليل اوّل شان اين بود كه ما حكم مي كنيم برموضوع به حكم كلي مثلاً مي گوييم كه هذه الحرارت حارّه وحاكم بين موضوع ومحمول بايد دوطرف آن را درك نمايد. پس ما بايد هم جزئي را ادراك نماييم وهم كلي را وآن حاكم كه هم جزئي وكلي را درك مي كند نفس است وآنچه كه جزئي را درك مي كند به قول جسم يا جسماني است. پس نفس جسم ويا جسماني است.

درجواب گفته شدكه ما قبول نداريم كه مدرك جزئيات جسم باشد بلكه مدرك نفس است بواسطه اي جسم؛ مثلاً‌ مدرك مبصرات نفس است بوسطه اي قوه باصره كه جسماني است ويا بصر كه جسم است.

ان قيل : شما گفتيد كه نفس مدرك جزئيات است بواسطه اي جسم وجسماني وهمان نفس مدرك كليات است بدون واسطه، ما دومي را قبول داريم كه نفس مدرك كليات باشد بدون واسطه ولي اينكه نفس مدرك جزئيات باشد با واسطه سوال مي كنيم كه ايا حيوان جزئيات را با قوايش درك مي كند ويا مثل ما نفس شان درك مي كند باواسطه؟ اگر بگوييد كه درحيوان مدرك نفس است بواسطه اي قوا، دراين صورت نفس حيوان مثل نفس ما است وبايد مجرد باشد، وشما اين را قبول نداريد. واگر بگوييد كه قواي حيوان جزئيات را درك مي كند، ولي درانسان مدرك جزئيات نفس است بواسطه اي قوا اين تحكم است ودليل ندارد.

قلنا : ما شق اوّل از دوصورت را قبول مي كنيم كه هم در انسان وهم درحيوان مدرك جزئيات نفس است با اين اصلاح كه درانسان نفس مجرده مدرك جزئيات باواسطه اي بدن ودرحيوان مدرك جزئيات نفس منطبعه است بواسطه اي قوا . و اين كه نفس حيوان منطبع است درماده درجاي خودش به اثبات رسيده است.

ان قلت : اگر نفس منطبع حيوان مدرك باشد با واسطه اي بايد هر صورت نوعيه كه منطبع دربدن است مدرك جزئيات باشد با آلت؛ چون انطباع مانع ادراك نيست.

قلت : اينكه نفس حيوان كه منطبع است مدرك جزئيات است لازم نمي آيد كه هر صورت منطبع مدرك جزئيات باشد؛ چرا كه نفس صورت نوعيه اي خاص است كه با اراده كار مي كند ولي صورت هاي نوعيه اي ديگر چنين نيستند. بعبارت ديگر درست كه انطباع مانع ادراك نيست، ولي اين بمعناي اين نيست كه هر منطبعي مدرك باشد بلكه منطبع مدرك است كه از سنخ نفس باشد كه موجود ارادي است.

دليل دوم جسم بودن نفس ( اين دليل با دوبيان طرح مي شود ) :

بيان اوّل : ما صفاتي را به خود مان نسبت مي دهيم مثلاً مي گوييم كه من ايستاده ام، ومن وانا حكايت از نفس مي كند. پس اوصافي را به نفس نسبت مي دهيم كه اين اوصاف اوصاف بدن است، قيام از اوصاف بدن است كه به نفس مي دهيم. پس انا وبدن يكي است.

بيان دوّم : براي بدن ادراكاتي است كه عيناً ادراك چيزي است كه به آن چيز با أنا اشاره مي شود كه عبارت است ازنفس؛ مثل ادراك حرارت نار وبرودت يخ وشيريني عسل، حال اگر نفس غير از بدن باشد ممتنع است كه صفاتش عين صفات بدن باشد، درحاليكه صفات نفس عين صفات بدن است، چنانچه اشاره شد. پس بايد نفس همان بدن باشد.

جواب : ادراك وصف نفس است وقت مي گوييم أنا مدركٌ يعني نفس ما مدرك است، ولي گاهي ما اين وصف را به بدن نسبت مي دهم، بعبارت ديگر أنا را اشاره به بدن مي گيريم، و اين به يكي از دوجهت است؛ يا بخاطر اينكه نفس همان بدن است ويا بخاطر ارتباط شديد نفس وبدن است، شق اوّل كه نفس همان بدن باشد باطل است؛ چرا كه لازم مي آيد كه نفس درغايت غفلت باشد مثل بدن كه درغايت غفلت است، درحاليكه نفس درهر حالتي نحوي از ادراك دارد. پس بايد شق دوّم را بپذيريم كه بخاطر ارتباط شديد نفس وبدن گاهي أنا اشاره به بدن است. خلاصه اوصاف مذكور مثل قيام وقعود كار ارادي است وتوسط نفس انجام مي شود واگر گاهي به بدن نسبت داده مي شود بخاطر ارتباطي است كه به بدن دارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo