< فهرست دروس

درس شوارق - استاد حشمت پور

91/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: علّت انکار وجود عقل توسط متکلمین و تعریف نفس
 قوله (ره): «و لا ينافى ثبوت المجرّدات العقلية حدوث العالم على ما حققناه، و المتكلّمون لما تصدّوا لاثبات الحدوث من طريق الحركة و هى لا تجرى عليها استنكفوا من ثبوتها و لا يلزم ذلك على تلك الطريقة أيضا لان تلك المجرّدات عند مثبتيها مرتبطة بالجسمانيات نحوا من الارتباط غير منفكه عنها انفكاكا تخلفيا فحدوث الجسمانيّات باىّ طريق كان مستلزم لحدوثها لا محالة.» (شوارق الالهام: ج 3 ص 425)
 بحث در اثبات وجود عقول بود، مرحوم خواجه مدعی بود که ادله فلاسفه بر اثبات وجود عقول تام نیست، از این جهت وجود عقول گر چه ممکن است و محال نیست لکن دلیلی بر تحقّق آنها نداریم.
 محقق لاهیجی (ره) مدعی است نه تنها ادله عقلی بر وجود عقول قائم شده بلکه میتوان وجود عقول را با تکیه بر روایات نیز اثبات نمود، محقق لاهیجی (ره) در اینجا به یک روایت استناد می نماید، که توضیح فقرات آن گذشت، اکنون به توضیح ادامه فرمایشات ایشان می پردازیم.
 محقق لاهیجی (ره) می فرماید علّت اینکه متکلمین به انکار وجود عقول پرداخته اند این است که متکلمین از یک طرف عالم را حادث می دانند و از طرف دیگر حدوث عالم را از طریق حرکت، اثبات می نمایند، و چون در عقول حرکتی نیست، پس عقول را جزء عالم ندانسته و وجود آنها را انکار می نمایند. پس چون حدوث عقول را از طریق حرکت، نمی توانند اثبات نمایند به انکار وجود آنها می پردازند.
 محقق لاهیجی (ره) می فرماید این روش متکلمین دو اشکال اساسی دارد:
 اشکال اوّل: حدوث عقول را میتوان از طریق دیگری اثبات نمود، زیرا اثبات حدوث، منحصر به طریق حرکت نیست.
 اشکال دوّم: حدوث عقول را از طریق حرکت نیز میتوان اثبات نمود، بدین تقریر:
 همه اتفاق نظر دارند که اگر عقول موجود باشند، مرتبط با اجسام اند، این مطلب مورد اتفاق متکلمین و فلاسفه است، از طرف دیگر به اعتقاد متکلمین، اجسام حادث اند، حالا با توجه به این دو مطلب می گوئیم: اگر عقول مرتبط با اجسام باشند، عقول نیز حادث اند، زیرا عقول، علت تامه افلاک اند و افلاک نیز جسم اند، وجه اینکه عقول، علت تامه آنهایند این است که قبل از آفرینش افلاک، افلاک قابل نیستند تا علت قابلی جزئی از علت تامه باشد، چون مفروض این است که عقول، افلاک را می آفرینند، یعنی هم ماده آنها را و هم صورت آنها را می آفرینند، بنابر این، علت قابلی مطرح نیست، بلکه عقول، علت تامه افلاک اند؛ حالا مفروض این است که افلاک حادث اند، اگر عقول، قدیم باشند، تخلّف معلول از علت تامه رخ می دهد به این صورت که علّت تامه در ازل بوده لکن معلولش موجود نشده و از او تخلف نموده است، پس اگر معلول، حادث است، لازم است تا علت تامه اش نیز حادث باشد؛ با این تقریر، حدوث عقول از طریق حرکت، ثابت می گردد.
 إن قلت: با همین بیان میتوان گفت که خداوند نیز باید حادث باشد، چون خداوند علت تامه عقول است و عقول نیز حادث اند؟
 قلت: بین عقول و ذات الهی فرق است، زیرا بر مبنای متکلمین، خداوند علت تامه نیست، زیرا متکلمین اراده خدا را جزء علت تامه می گیرند، و اراده خدا را حادث می دانند و یا اگر آنرا قدیم بدانند، تعلقش را حادث می دانند، بنابر این تخلف معلول از علّت تامه رخ نمی دهد؛ در حالی که عقول، علت تامه اند. اما فلاسفه، اراده را عین ذات الهی دانسته و قدیم می دانند و تعلقش را نیز قدیم می دانند و قائل به قدم عالم اند.
 إن قلت: در استدلال فوق بر حدوث عقول از طریق حرکت، از حدوث معلول به حدوث علّت تامه اش استدلال شده است، در حالی که میتوان بر عکس نمود و از قدم علت تامه بر قدم معلولش استدلال نمود؟
 قلت: استدلال فوق با فرض مسلم گرفتن حدوث معلول ارائه شده است که مورد قبول متکلمین است.
 قوله (ره): «لا تجرى عليها» ضمیر علیها به عقول (مجردات) بر می گردد.
 قوله (ره): «و لا يلزم ذلك» ذلک به استنکاف مذکور اشاره دارد.
 قوله (ره): «نحوا من الارتباط» ارتباط انحاء مختلفی دارد: الف: ارتباط حلولی مانند ارتباط صورت با ماده که صورت در ماده حلول می کند. ب: ارتباط تدبیری (ایجادی) مباشر مانند ارتباط عقل با فلک در ایجاد فلک، که در اینجا، عقل، فلک را بی واسطه ایجاد می کند. ج: ارتباط تدبیری غیر مباشر، مانند ارتباط عقل با جسم فلک در تحریک فلک، که در اینجا، عقل، جسم فلک را با واسطه نفس فلک تحریک می نماید.
 قوله (ره): «انفكاكا تخلفيا» در مقابل انفکاک غیر تخلفی مانند انفکاک در تجرّد و رتبه.
 
 المسئلة الثانية فى تحديد النفس‌
 قوله (ره): «و مقصود المصنف بالبحث ههنا هو النّفس الانسانيّة النّاطقة و ان كانت الخارجة من قسمة الجوهر اعمّ منها، لكونها شاملة للنّفوس المجرّدة الفلكية أيضا و اسم النّفس يطلق على ما هو اعمّ من المجرّدة فانها تطلق على بعض الصّور الحالّة فى المادة كالصّور النّوعية النّباتيّة و الحيوانية فيقال نفس نباتيّة و نفس حيوانية، و يخصّان مع النّاطقة الانسانية باسم النّفس الارضيّة. » (شوارق الالهام: ج 3 ص 426)
 مسأله قبلی در عقل بود، مسأله دوّم در نفس است، محقّق لاهیجی (ره) ابتدا تذکر می دهد که مقصود مصنّف از نفس در این مسأله، خصوص نفس ناطقه انسانی است، با قید ناطقه، نفس نباتی و حیوانی خارج می گردد و با قید انسانی، نفس فلکی خارج می گردد.
 البته محقّق لاهیجی (ره) تذکر می دهد که مقصود از نفس در اقسام جوهر، اعم از نفس ناطقه انسانی است، زیرا نفس در آنجا شامل نفس فلکی، نفس نباتی و نیز نفس حیوانی می گردد، اگر چه نفس ارضیه بر خصوص نفس ناطقه انسانی و نفس نباتی و نفس حیوانی صادق است.
 قوله (ره): «و ان كانت الخارجة من قسمة الجوهر اعمّ منها» لفظ الخارجه در اینجا به معنای مستخرجه است.
 قوله (ره): « و اسم النّفس يطلق» این فقره میتواند در ادامه فقره قبلی قرار بگیرد تا به دخول نفس نباتی و حیوانی در تقسیم جوهر اشاره نماید و نیز میتواند در ابتدای پاراگراف قرار بگیرد تا با مطلب بعد مرتبط باشد.
 قوله (ره): «فانها تطلق على بعض الصّور الحالّة فى المادة» لفظ « بعض الصّور الحالّة فى المادة» اشاره دارد به اینکه همه صورتهای حال در ماده، نفس نیستند، زیرا صورت حالّ در هیولی، و نیز صورت معدنی که به حفظ مرکب از تفرق می پردازد، نفس نیستند گر چه در ماده، حلول نموده اند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo