< فهرست دروس

درس لوامع الأنوار الهیة(شرح عرفانی صحیفة سجادیة)

93/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه دلیل دوم و دلیل سوم و دلیل چهارم شارح بر اینکه اسم عین مسما نیست/ اسم عین مسما نیست.
«و وجهه الذی یوتی منه و بابه الذی یدل علیه و خزّانه فی ارضه و سمائه»[1]
بحث ما در این بود که اسم را بر سه چیز می توان اطلاق کرد:
1ـ بر لفظ اطلاق می شود و به قول شارح بر لفظ مسموع اطلاق می شود.
2ـ برصورت معقوله اطلاق می شود که از آن تعبیر به معنا می شود .
3ـ بر عینی که در خارج موجود است اطلاق می شود. سپس فرمودند بر این مدعا دلایلی است به این روایت رسیدیم. «ان الله خلقنا فاحسن خلقنا و صورنا فاحسن صورتنا و جعلنا عینه فی عباده و لسانه الناطق فی خلقه و یده المبسوطه علی عباده بالرافه و الرحمه» تا اینجا را توضیح دادیم در این جلسه می خواهیم از عبارت بعدی توضیح بدهیم.
امام علیه السلام خودشان را معرفی می کنند و خودشان را اسم اِله قرار می دهند این، شاهدی بر مدعای ما است. ادعای ما این بود که اسم می تواند لفظ باشد. امام علیه السلام، لفظ نیست. اسم می تواند معنا و صورت عقلیه باشد امام علیه السلام صورت عقلیه نیست. اسم می تواند عین موجود خارجی باشد امام علیه السلام عینِ موجود خارجی است و بر خودش اطلاق اسم کرده است و کارهایی که از اسم بر می آید به خودش نسبت داده است. در بعضی جاها می فرماید «ما اسماء الله هستیم» که اطلاق اسم بر خودش می کند در مثل این روایتی که الان می خوانیم نمی فرماید که ما اسماء الله هستیم ولی آن خصوصیاتی که از اسم بر می آید به خودشان نسبت می دهند ما بعدا خواهیم گفت که اسماء الهی ظهور پیدا می کنند و با ظهور پیدا کردن مظاهری برای آنها موجود می شود این مظهر، اسم الهی نامیده می شود حال اگر یک اسم ظهور کند این مظهر به همان اسم نامیده می شود و اگر اسمائی در یک نفر ظهور کند این مظهر به همه آن اسماء نامیده می شود. پس مظاهر خارجی می توانند اسماء باشند بنابراین اطلاق اسم بر لفظ و معنا و مظهر خارجی جایز است و در این روایت اطلاق اسم بر مظهر خارجی شده است پس مدعای ما را اثبات می کند.
توضیح عبارت
«و وجهه الذی یوتی منه»
امام خودش را معرفی می کند به اینکه وجه خداوند ـ تبارک ـ هستم.
در لغت این کلمه مطرح است «المأتی» و «المأتاه» هر دو را به این صورت می کنند «الوجه الذی منه یوتی». پس «الوجه الذی منه یوتی» با «الماتی» یا «الماتاه» مرادف است. حال باید ببینیم لفظ «الماتی» در لغت به چه معنی است تا از طریق آن معلوم شود که «الوجه الذی یوتی منه» چه معنایی می دهد. «مأتی» یعنی جهتی که از آن جهت، کار انجام می شود یعنی اگر بخواهد کاری انجام شود ما باید از یک راهی وارد شویم تا آن کار انجام شود. به عبارت دیگر «ماتی» به معنای راهکار است. اما در اینجا به چه معنا است؟ به این معنی است که هر کس بخواهد کاری را که از خداوند ـ تبارک ـ توقع دارد انجام شده ببیند نزد ما بیاید. یعنی خداوند ـ تبارک ـ ما را واسطه فیض گذاشته و کارگزار این جهان قرار داده که کار این جهان را تدبیر کنیم و انجام دهیم.
عبارت «وجه الذی یوتی منه» ترجمه ی تحت اللفظی فارسی ندارد. لذا به این معنا نمی شود «صورتی که از آن صورت می آید» بلکه به معنای «جهتی است که از آن جهت می آید» هست و معنای جهت در فارسی به معنای راهکار است.
«و بابه الذی یدل علیه»
ما باب خداوند ـ تبارک ـ هستیم مراد از باب، آستانه و درگاه است که دلالت بر او می کند. ما اگر بخواهیم وارد اتاقی بشویم که شخصی در آن اتاق هست به محض اینکه دربِ آن تاق را یافتیم رسیدن ما به آن شخصی که داخل اتاق است کار ساده ای است. تا وقتی که درب را جستجو نکردیم و نیافتیم دیوار، ما را به آن شخصی که داخل اتاق است راهنمایی نمی کند اما درب را که یافتیم می توان راهنمایی به آن شخص شد چون وارد اتاق می شویم و آن شخص را می بینیم. آن درب که دلالت بر خداوند ـ تبارک ـ می کند ما هستیم و اگر از راه دیگر برود به دیوار بسته برخورد می کند و به مطلوب نمی رسد.
«و خزّانه فی ارضه و سمائه»
این عبارت را داخل علامت گذاشته اما نه اینکه جزء روایت نباشد بلکه به خاطر این است که در حاشیه کتاب اشاره کرده که چون در اینجا، کلام طولانی است و شارح این قسمتِ آن را نقل کرده که داخل علامت گذاشته شده است.
خداوند ـ تبارک ـ آنچه را که می خواهد در جهان ایجاد کند از خزائن تنزل می دهد. همه چیز را در خزائن نهاده و از آنجا به قَدَرِ معلوم تنزل می دهد. خودش این خزینه را پُر کرده است و خودش هم از این خزینه تنزل می دهد اما تنزلش باعث نمی شود که چیزی از خزینه کم شود. امام علیه السلام می فرماید ما آن خزائن هستیم. تعبیر به «خزائن» در قرآن آمده و در اینجا تعبیر به «خزّان» دارد.
«خزان» به معنای خزینه دارها است یعنی خداوند ـ تبارک ـ به ما اجازه داده که از آن خزینه ها تنزل بدهیم و این موجودات جهان به وسیله آن تنزل هایی که ما از خزائن الهی می دهیم اداره شوند خلاصه اینکه ما خزانه دار الهی هستیم یعنی کلّ عالم خلقت در اختیار ما هست.
«فی ارضه و سمائه»: یعنی خزّان خزینه های مربوط به زمین نیستیم بلکه خزان خزینه های آسمان هم هستیم یعنی تنها در زمین امام نیستیم در آسمان هم امام هستیم. در زمین فقط کارگزار نیستیم بلکه در آسمان هم کارگزار و واسطه فیض هستیم. سپس توضیح بیشتری می دهند تا واضحتر شود.
«بنا اثمرت الاشجار»
به سبب ما و با اراده ی ما و با تصرف ما درختان میوه دادند. البته همه اینها به اذن الله تعالی است.
«و اینعت الثمار»
«اینعت»: یعنی پخته شد و قابل چیدن شد.
و به سبب ما میوه ها پخته شدند. اصل وجود میوه به وسیله ما بود. پختگی و رسیدگی آنها هم به توسط ما بود.
«و جرت الانهار»
به سبب ما انهار جاری شدند.
«این عبارت، مجاز عقلی است یعنی آبی که در انهار بود جاری شد نه اینکه انهار جاری شدند چون انهار جاری نمی شوند. مگر اینکه گفته شود نهر به معنای آب است نه به معنای بستر آب، در این صورت جمله، حقیقت عقلیه می شود نه مجاز عقلی».
ممکن است کسی بگوید آب وقتی در سراشیبی قرار می گیرد جاری می شود احتیاجی به این ندارد که کسی در آن دخالت کند.
اولا توجه کنید که گفته شده بعضی رودخانه ها سربالایی هستند و این جزء عجایب است و علاوه بر این در دریا که شیبی وجود ندارد رودخانه جاری است که از قاره ای به قاره دیگر است. ممکن است در آنجا هم اینطور گفته شود که آبِ سرد و گرم است که آبِ سرد استقامتش بیشتر است و آب گرم مقداری شُل شده و راه افتاده است. حال به هر صورت که گفته شود عبارت امام علیه السلام که فرمود «انهار به توسط ما جاری شده» به چه معنا است؟
دو معنا می تواند داشته باشد:
1ـ اصل آب را ما مایع درست کردیم باذن الله، تا بتواند جریان پیدا کند یعنی قوه ی جریان به وسیله ما بود و چون این موجود، قوه اش را داشت تبدیل به فعلیت می شد و می رفت.
2ـ بالاخره وقتی آب یا هر چیزی، قوه ای را دارد و بعدا آن قوه تبدیل به فعلیت می شود یک عاملی این قوه را تبدیل به فعلیت می کند و خود این شیئ که از قوه درآمده نمی تواند این کار را بکند. اما آن عامل چیست؟ شیب زمین می تواند عامل باشد که آبی را که بالقوه می تواند جریان داشته باشد، بالفعل جاری کند اما شیب زمین از کجا هست؟ همین را می توان به ائمه علیهم السلام نسبت داد که ما شیب دادیم. ممکن هم هست که از ابتدا گفته نشود شیب زمین عامل است بلکه شیب زمین، معدّ است. شاید حتی سیال بودن آب یک نحوه معدّ یا لااقل مقتضی است و علیت تامه نیست. امام علیه السلام علت تامه را فراهم می کند مثلا موانع برداشته میشود و شرایط، موجود می شود. ولی بالاخره چیزهایی باقی می ماند که به طور طبیعی انجام نشود و نیاز به دخالت داشته باشد هر چند آن امور طبیعی از ابتدا که ساخته شد با دخالت ساخته شد. پس امام علیه السلام در آن امور طبیعی هم دخالت کردند بعد از اینکه همه امور طبیعی حاصل شد باز هم در آخرِ کار که آب می خواهد جریان پیدا کند دخالت می کنند پس، «بنا جرت الانهار» قابل توجیه است.
البته احتیاج به توجیهات نیست. ظاهر عبارت این است که آب دارد جاری می شود و جریانش دست ما است نه ساختن آن سیالا و نه شیب زمین در دست ما است بلکه خود جریان به دست ما است و اگر ما نبودیم این آب جریان پیدا نمی کرد.
مثال زلزله را در جلسه قبل بیان کردیم که یک امر طبیعی است زیرا گسل های زیرزمینی جابجا می شوند و زمین حرکت می کند ولی در عین حال این به دست امام علیه السلام است یعنی می تواند جلوی آن را بگیرد و می تواند جلوی آن را نگیرد و حتی آن داستانی که نقل شد نشان می دهد که امام علیه السلام زلزله را ایجاد کردند پس معلوم می شود که این امور به دست ائمه علیهم السلام است ولی ما به طبیعت نسبت می دهیم زیرا عادت کردیم و همه چیز را به طور طبیعی دیدیم. الان هم همینطور می گوییم که این کواکب که می چرخند بر اثر قوه جاذبه و گریز از مرکز است اما قبلا تعبیر به نفسِ فلک می کردند. این قوه جاذبه و گریز از مرکز توجیه خوبی است ولی این امر باید با تدبیر انجام بگیرد حال سوال می شود که چه کسی آن را تدبیر می کند؟ خداوند ـ تبارک ـ می فرماید ﴿فَالمدَبِّراتِ اَمراً﴾[2]یعنی کسانی هستند که تدبیر کنند و آنها را تعیین نمی کند. همین اموری که به نحو طبیعی انجام می گیرد نیاز به تدبیر دارد و بدون تدبیر نمی شود.
از عارفی نقل می کنند که می گفت من در سن کوچکی (سن 18 سالگی) بودم و ملائکه را می دیدم که با زنجیرهای مخصوصی خورشید را می کشند و میبرند. هیچ بعید نیست که این امور باشد ولی ما هر امری، طبیعی آن را می بینیم و جنبه معنوی اش را نمی بینیم. داستان دیگری هم هست که برامکه خیلی مورد توجه هارون الرشید لعنه اله علیه بودند بعدا یکدفعه همه آنها را قتل عام کرد همه در فکر این بودند تا ببینند که جریان طبیعی چه بود؟ چه شده که هارون بر اینها غضب کرده است. هر کس یک توجیهی کرده است. هارون الرشید لعنه اله علیه دلیل را نگفته. یکی از توجیهات این بود که خواهرش عباسه را فضل گرفت و هارون الرشید لعنه الله علیه عصبانی شد بعضی گفتند امام رضا علیه السلام فرمودند بنده نفرین کردم. هیچ کس این مطلب را در تاریخ ننوشته مگر در روایات آمده باشد. چون مردم به دنبال امور طبیعی بودند و نفرین از امور غیرطبیعی است. زیرا ما با طبیعت عادت کردیم همه توجیهات، توجیهات طبیعی است. اگر وارد معنویات بشویم توجیه نمی کنند. با اینکه خیلی از این امور مجری آنها امر معنوی است یا مستقیما یا همراه با امر طبیعی است. بعید نیست که امر طبیعی که انجام می شود به دخالت ائمه معصومین علیهم السلام باشد ولی ما نمی دانیم لذا «جرت الانهار» به توسط ائمه علیهم السلام قابل توجیه است و نباید انکار شود.
اینکه درباره «جرت الانهار» اینقدر توجیه کردیم به خاطر این بود راه طبیعی دارد. و الا بقیه هم همینطور است. و در مورد «اثمرت الاشجار» گفته می شود که درخت به طور طبیعی آب و آذوقه از زمین می گیرد و خداوند ـ تبارک ـ آن را میوه دهنده آفریده و میوه می دهد ولی در مثل «اثمرت الاشجار» به وضوح «جرت الانهار» نیست لذا «جرت الانهار» را توجیه کردیم تا کسی فکر نکند که طبیعی است. اگرچه طبیعی است ولی نیاز به دخالت دارد.
«و بنا نزلت غیث السماء و نبت عَشَبُ الارض»
«عشب» به معنای گیاه است.
«و بعبادتنا عُبِد الله»
ممکن است به غالی ها «یعنی کسانی که در مورد ائمه علیهم السلام غلو می کنند و آنها را خدا می دانند» این عبارت داده شود به این صورت معنا کنند که اگر ما را عبادت کنید خداوند ـ تبارک ـ عبادت شده است. یعنی ما خدا هستیم. ولی معنای آن، این نیست بلکه معنایش این است که دیگران اگر بخواهند عبادت کنند باید به عبادت ما توجه کنند و مثل ما عبادت کنند. «بعبادتنا» یعنی به همان نحوه عبادتی که ما می کنیم خداوند ـ تبارک ـ عبادت می شود که ما معلمِ عبادت های شما هستیم و به شما یاد می دهیم که چگونه خداوند ـ تبارک ـ را عبادت کنید. اگر ما نباشیم خداوند ـ تبارک ـ عبادت نمی شود چون کسی نمی داند که خداوند ـ تبارک ـ را چگونه عبادت کند.
این معنا، معنای خوبی است ولی شاید کافی نباشد. ظاهر عبارت هم نمی فهماند که ما به شما تعلیم می دهیم بلکه می گوید به عبادت ما، خداوند ـ تبارک ـ عبادت می شود نه اینکه به تعلیم ما و به نحوی که ما عبادت می کنیم خداوند ـ تبارک ـ عبادت می شود این معانی، خوب است ولی از عبارت بدست نمی آید. باید چیزی در تقدیر گرفت تا این مطالب به دست آید.
معنای دقیق به این صورت است: باء را سببیه می گیریم و عبادت این بزرگواران را واسطه قرار می دهیم. در همه کارهای خیر اینها واسطه در فیض اند. در عبادت هم واسطه فیض اند یعنی عبادت ما واسطه می شود که شما عبادت کنید که فیض عبادت برای شما از عبادت ما حاصل می شود. اگر ما نبودیم و این فیضِ عبادت را نداشتیم شما به این فیض موفق نمی شدید یعنی عبادت ما باعث می شود که شما موفق به عبادت کردن بشوید. عبادت ما راه را برای این کمال شما باز می کند اگر ما نبودیم و عبادت نمی کردیم راه برای کمال شما باز نمی شد و شما به این وسیله ی کمال موفق نمی شدید. ما این وسیله کمال را برای شما فراهم کردیم نه اینکه برای شما گفتیم بلکه علاوه بر گفتن، انجام هم دادیم به طوری که اگر ما عبادت نمی کردیم و جهان به نور عبادت ما روشن نمی شد شما هم نمی توانستید عبادت کنید.
آیا می توان جمله را طوری معنی کرد که کاری به عبادت بندگان نداشته باشد یعنی بفرماید «خداوند ـ تبارک ـ با عبادت ما عبادت می شود و اگر ما نبودیم عبادتهای شما ارزشی نداشت تا گفته شود عبادتِ خداوند ـ تبارک ـ است».
توجه کنید عبادت ما هم عبادت است و خود ائمه علیهم السلام آن را امضا کردند مگر به این صورت گفته شود که عبادت کامل خداوند ـ تبارک ـ به توسط عبادت ائمه علیهم السلام است. این هم معنای خوبی است.
«و روی ثقه الاسلام فی نوادر التوحید مثله ایضا»
مرحوم کلینی در کتاب نوادر توحید کافی مثل روایت را نقل فرموده.
«و توضیح المدعی علی الوجه المستوفی یطلب من الزیاره الجامعه المرویه عن الحضره الهادی ـ علیه السلام ـ»
مدعا، اسما الحسنی بودن ائمه علیهم السلام بود یعنی گفتیم اسم می تواند لفظ و می تواند معنا و می تواند موجود خارجی باشد. ائمه علیهم السلام موجود خارجی و اسم هستند اما به چه دلیل اسم هستند؟ می فرماید در زیارت جامعه ملاحظه کن که مدعای ما اثبات شده است.
ترجمه: و توضیح مدعا به وجه مستوفی ز زیارت جامعه طلب می شود زیارتی که از حضرت هادی علیه السلام روایت شده است.
تا اینجا دلیل دوم بر اینکه اسم می تواند اعم از آن سه باشد تمام شد.
«الثالث قوله ـ تعالی ـ ﴿سَبِّح اسمَ رَبِّکَ الأَعلَی﴾[3] و قوله ﴿تَبَارَکَ اسمُ رَبِّکَ ذِی الجَلَال وَ الإکرَامِ﴾[4]»
دلیل سوم: دلیل سوم این دو آیه قرآن است که «اسم» در آیه قرآن به معنای لفظ نیست. در دلیل سوم می خواهد بیان کند اطلاق اسم را نه بر لفظ بلکه بر معنا بیان کند.
اما آیا می توان از این آیه استفاده کرد که اسم بر موجود خارجی هم اطلاق می شود یا نه؟ معلوم نیست ولی بر معنا اطلاق می شود چون ایشان در استدلالهای خودش اگر فقط ثابت کند که اسم بر لفظِ تنها اطلاق نمی شود برایش کافی است چون اسم را همه بر لفظ اطلاق کردند اما اسم را بر معنا و بر موجود خارجی که مرحوم شارح ادعا می کند شاید خیلی ها اطلاق نکرده باشند. ایشان در استدلالهای خودش بیشتر توجه دارد به اینکه این دو را اطلاق کند یعنی ثابت کند که اسم بر معنا اطلاق می شود بر آن مظهر خارجی هم اطلاق می شود. در استدلال دوم بر آن مظهر خارجی اطلاق کرد اما در استدلال سوم می خواهد بر معنا اطلاقش کند.
در آیه قرآن آمده ﴿سَبِّح اسمَ رَبِّکَ الأَعلَی﴾ یعنی اسم را تسبیح کن نه اینکه به وسیله اسم من را تسبیح کن، پس اسم که لفظ است، مسبِّحٌ به در این خبر نشده اگر چه می تواند مسبِّحٌ به «یعنی وسیله تسبیح» باشد. اسم در این آیه، مسبّحٌ له شده و لفظ مسبِّحٌ له نیست پس مراد اسمی که لفظ می باشد نیست بلکه معنا است.
در آیه ﴿تَبَارَکَ اسمُ رَبِّکَ ذِی الجَلَال وَ الإکرَامِ﴾ مراد، معنا است یعنی «تبارک» برای معنا است.
شارح، استدلال به آن اول را توضیح می دهد ولی استدلال به آیه دوم را توضیح نمی دهد.
«اذ معلومٌ ان الاسم مما یسبح به لا مما یسبّح له»
اسمی که لفظ است «مما یسبّح به» است نه «مما یسبح له». در حالی که در اینجا اسم، مسبّح له قرار گرفته پس معلوم می شود که مراد، اسمی که لفظ می باشد نیست. حال یا اسمی است که معنا می باشد یا اسمی است که مظهر است.
«الرابع: ان الذی صار سببا لمزیه منزله آدم ـ علیه السلام ـ علی الملائکه فی قوله ـ تعالی ـ ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسمَاءَ کُلَّهَا﴾[5] لم یکن مجرد حفظ الالفاظ و تعلیمها و الدلاله علی معانیها فحسب»
«علی الملائکه» متعلق به «مزیت» است. «فحسب» و «مجرد» هر دو همدیگر را تاکید می کنند.
این عبارت دلیل چهارم است بر اینکه اسم می تواند بر معنا و بر مظهر اطلاق شود به تعبیر دیگر اسم می تواند بر حقایق خارجی اطلاق شود.
دلیل چهارم: خداوند ـ تبارک ـ می فرماید من به حضرت آدم علیه السلام اسماء را تعلیم کردم و ملائکه، را اسماء را نمی دانستند و با تعلیم حضرت ادم علیه السلام، عالِم شدند. آیا منظور از اسم، لفظ است یا لفظ با معنای لغوی است یا منظور، حقایق خارجیه است حقایقی که موجودات، تنزل آن حقایق هستند؟
می فرماید مراد لفظ نیست. مراد لفظ با معنای لغوی هم نیست مگر لغت حفظ کردن چقدر اهمیت دارد که خداوند ـ تبارک ـ بخواهد مایه مباهات حضرت آدم علیه السلام بر ملک باشد. حضرت آدم علیه السلام الفاظی را حفظ کرد و معنای آن را دانست. یک شخص لغوی هم چنین کاری کرده و این، خیلی اهمیتی ندارد که خداوند ـ تبارک ـ بخواهد آن را مایه مباهات ایشان بر ملک قرار دهد. پس معلوم می شود مراد از اسمی که خداوند ـ تبارک ـ به حضرت آدم علیه السلام تعلیم داد و حضرت آدم علیه السلام به ملک تعلیم داد مراد همان حقایق خارجیه و مظاهر الهیه است چه آنها اگر تنزل کنند رقیقه آنها این عالَم می شود. یعنی ما حقایق اشیاء را به حضرت آدم علیه السلام تعلیم کردیم به تعبیر دیگر، ملکوت اشیاء را که به حضرت ابراهیم علیه السلام دادیم به حضرت آدم علیه السلام هم دادیم که ملکوت را عالِم شد و تنزلِ ملکوت، همین عالمِ مُلک است وقتی به ملکوت عالم شود به مُلک هم عالم می شود. پس مراد از اسم در این آیه همان مظهر اسماء است که عبارت از حقایق خارجیه است. سپس توضیح می دهد که چگونه حقایق خارجیه می توانند مظهر اسم باشند.
ترجمه: مقام آدم علیه السلام را خداوند ـ تبارک ـ مزیت بر ملائکه داد در قولش که فرمود ـ ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسمَاءَ کُلَّهَا﴾ و صرف حفظ الفاظ و تعلیم الفاظ و یاد گرفتن معانی الفاظ باعث مزیت حضرت آدم علیه السلام نبوده.
نکته: آیا می توان لفظ «آدم» در آیه قرآن را کنایه از نوع آدم گرفت نه اینکه مراد شخص حضرت آدم علیه السلام باشد؟ یعنی خداوند ـ تبارک ـ نوع آدم را بر ملائکه مزیت داد مگر آنهایی که آدمیت خودشان را ضایع کردند حال یا با آلودگی ضایع کردند یا با تنبلی و نپرداختن به استکمال، که مزیت بر ملائکه ندارند. ظاهرا می توان گفت نوع آدم مزیت دارد ولی در آیه قرآن مراد شخص حضرت آدم علیه السلام است و در توضیحی هم که مرحوم شارح می دهد شخص حضرت آدم علیه السلام است ولی می توان مراد از آن را نوع آدم گرفت شاهدش روایاتی است که انسان را بر ملک ترجیح می دهد یعنی مطلق انسان را ترجیح می دهد ولی اشکال وارد نمی شود که اگر مطلق انسان از ملک بالاتر است چرا خیلی از انسانها در جهنم می سوزند ولی هیچ ملائکه ای در جهنم نمی رود. جواب این همان است که بیان شد که خود ما انسانها هستیم که خودمان را ضایع می کنیم و الا انسان بما هو انسان بالاتر از ملک است. ضایع کردن ما هم به دو صورت است یا به انحرافات رو می آوریم که آلوده می شویم یا به قول ابن سینا در نمط هشتم، معطَّل می مانیم یعنی نه به سمت کمال می رویم و نه به سمت نقص می رویم بلکه مهمل هستیم و خود را رها می کنیم و به اهمال می گذرانیم. این هم یک نوع ضایع کردن است ولی ضایع کردن این، کمتر از آن است که به سمت انحرافات می رود.
نکته: خداوند ـ تبارک ـ به حضرت آدم علیه السلام تعلیم کرد لذا لفظ «علّم» بکار رفته اما حضرت آدم علیه السلام به ملائکه آیا تعلیم کرد یا انباء کرد؟ ظاهر آیه این است که انباء کرد لذا لفظ «انبئهم» آمده نه اینکه تعلیم داد. ملائکه فقط گزارش را شنیدند ولی یاد نگرفتند و معلوم نیست که ملائکه عالم شده باشند. فلسفه هم می گوید ملک، عالم نمی شود. آن ملک که علم دارد تا آخر علم دارد و آن هم که ندارد تا آخر ندارد. نمی توان به آن ملک چیزی اضافه کرد چون بالفعل است. فقط فهمیدند که حضرت آدم علیه السلام شرافت دارد. البته این مطلب هم خیلی روشن نیست چون همین که شرافت را فهمیدند معلوم می شود که این علم را قبلا نداشتند ولی الان پیدا کردند. علی الخصوص که ملائکه دو قسم اند که جسمانی و روحانی است. ملائکه روحانی تغییر نمی کنند اما ملائکه جسمانی که می توانند تغییر کنند.
«کیف و هو یرجع الی تعلیم اللغه»
ترجمه: چگونه این، باعث مزیت بشود در حالی که اینچنین امری رجوع به تعلیم لغت می کند.
«و لیس هو علما یصلح لان یتفاخر به علی الملائکه و یتفضَّل به علیهم»
و ضمیر «لیس» به تعلیم لغت برمی گردد.
«بل المراد بالاسماء حقائق المخلوقات الکائنه فی عالم الجبروت»
بلکه مراد به اسماء حقایق مخلوقات است که در عالم جبروت «یعنی عالم عقل» کائن هستند و تنزلشان، عالم ناسوت است.
« ـ المسماه عند طائفه، ب: الکلمات، و عند قوم ب: الاسماء و عند آخرین بـ: العقول ـ»
آن حقایقی که نزد بعضی به کلمات نامیده شده و نزد قومی به اسماء و نزد قوم دیگر به عقول نامیده شده است.
«و بالجمله اسباب وجود الخلائق و ارباب انواعها التی بها خلقت و بها قامت و بها رزقت»
و بالجمله به آدم علیه السلام، اسباب وجود خلایق را نشان دادیم. اسباب یعنی آنهایی که اگر تنزل کنند خلائق می شوند. یعنی خود خلایق را نشان ندادیم بلکه اسباب خلایق را نشان دادیم که مهم تر از نشان دادن خود خلایق است.
«و ارباب انواعها»: و ارباب انواع این خلایق را نشان دادیم، آنهایی که اگر تنزل کنند خلائق می شوند.
«التی بها خلقت» اربابی که به توسط آن ارباب، انواع خلق شدند.
«فانها اسماء الله ـ تعالی ـ»
همان حقایق عالم جبروت، اسماء الله هستند و همان ها که کلمات و عقول نامیده شدند اسماء هستند. اما به چه دلیل اسماء هستند؟ به دلیل مظهریتشان.


[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص214، س5 ط عترت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo