< فهرست دروس

درس لوامع الأنوار الهیة(شرح عرفانی صحیفة سجادیة)

93/09/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل دوم شارح بر اینکه اسم عین مسما نیست/ اسم عین مسما نیست.
«الثانی ما عرفت من الاحادیث و ما روی فی الکافی فی نوادر کتاب التوحید»[1]
بحث در این بود که اسم، عین مسما است یا غیر مسما است. اقوالی در مساله نقل شد تا به تحقیق بحث رسیدیم. در تحقیق بحث گفته شد که مراد از اسم، آن لفظ نیست بلکه معنایی است که از لفظ فهمیده می شود پس ما لفظ و معنا و مسمایی داریم. مسما روشن است که همان ذات می باشد. معنا را اسم می نامیم و لفظ را اسم الاسم می گوییم. حال ممکن است تسامحاً بر لفظ، اطلاق اسم شود ولی در واقع لفظ، اسم الاسم است نه اسم. آنچه که اسم می باشد معنا است.
برای اثبات این مدعا گفتیم 4 دلیل ذکر می کنیم.
در اینجا دو مدعا داشتیم:
1 ـ اسم عبارت از معنا است نه لفظ.
2 ـ اسم را بر سه چیز اطلاق کردیم:
الف: بر لفظ مسموع.
ب: بر صورت معقوله که معنا است.
ج عین موجود خارجی که مسما است.
این مورد دوم را با عبارت «فکان الاسم عندهم.... » در صفحه 213 سطر 4 بیان شد.
نکته: بین «اعم» و «اشمل که در سطر 4 صفحه 213 آمده بود فرق است اگر چه از نظر نتیجه هر دو یکسان اند. ولی اعم به لحاظ مفهوم است و اشمل به لحاظ مصداق است می گوییم این لفظ اعم است یعنی مفهومش اینگونه است که شامل این امور می شود اشمل است یعنی مصادیق بیشتری دارد. حال ممکن است لفظی مفهوم وسیع داشته باشد و مصادیقی برایش نباشد حتی ممکن است مفهومی وسیع داشته باشد ولی یک فرد هم برایش ممتنع باشد مثل شریک الباری. یا ممکن است یک فرد داشته باشد مثل شمس که مفهومش می تواند هر شمسی را شامل شود. اما یکبار کاری به مفهوم نداریم بلکه می بینیم مصادیق زیادتری هست وقتی مصادیق، بیشتر باشد گفته می شود که این، اشمل از آن است در اینجا هم همینطور است که اعم، دارای مصادیق است. اشمل هم همان مصادیق را دارد لذا فرقی بین آنها نیست ولی از نظر معنا فرق می کنند اعم یعنی مفهوما اعم است واشمل یعنی مصداق بیشتری دارد در این صورت عبارت اینگونه معنا می شود: که اسم از نظر مفهومی طوری است که اعم از این سه است به طوری که منحصر در یکی از این سه نیست و هر سه را شامل می شود.
در این 4 دلیلی که آورده می شود هم می خواهیم ثابت کنیم که اسم همان معنا است نه لفظ و هم می خواهیم ثابت کنیم که اسم بر هر سه می تواند اطلاق شود لذا در آخر دلیل چهارم در صفحه 215 سطر 8 آمده «فالاسم وضع لمفهوم الکلی یصدق علی اللفظ و علی ما یفهم منه ای المعنی الذهنی... و علی المظهر و الموجود الخارجی» نتیجه ای که بعد از آوردن چهار دلیل می گیرد این است که اسم بر هر سه اطلاق می شود. پس معلوم می شود که مدعای دومی هم در این 4 دلیل دارد ولی بیشترِ بیان ما در این است که اسم همان معنا است نه لفظ.
توضیح عبارت
«الثانی ما عرفت من الاحادیث»

دلیل دوم بر اینکه اسم عبارت از لفظ نیست بلکه عبارت از معنا است احادیثی است کهشناختی.
«و ما روی فی الکافی فی نوادر کتاب التوحید عن الحسین بن محمد بن الاشعری و محمد بن یحیی جمیعاً عن احمد به اسحق عن سعد بن مسلم عن معاویه بن عمار عن ابی عبدالله علیه السلام ـ فی قول الله ـ عز و جل ـ ﴿وَ لِلّه الاسمَاءُ الحُسنَی فَادعُوهُ بِها﴾[2]»
«ما روی» عطف بر «ما عرفت» است. نسخه صحیح «احمد بن اسحق» است.
یعنی دلیل دوم، احادیثی که شناختی به ضمیمه این روایت که در کافی آمده.
«قال: نحن و الله الاسماء الحسنی التی لا یقبل الله من العباد عملاً الا بمعرفتنا»
دو مطلب در این روایت است:
مطلب اول: حضرت علیه السلام اسماء حسنی را بر خودشان تطبیق کردند اگر ما بخواهیم کسی را معرفی کنیم با اسم معرفی می کنیم ممکن است معرفتهای دیگر هم باشد. یعنی وقتی مثلا گفته می شود کسی که امروز ملاقاتش کردی چه کسی بود؟ جواب می دهد که مثلا زید بود. زید را با لفظ معرفی می کند. گاهی از اوقات هم لفظی نمی آوریم و خود آن شخص را می آوریم و می گوییم این شخص بود که با ذات معرفی شد. یعنی گاهی شیء را به توسط لفظ معرفی می کنید گاهی به توسط ذات معرفی می کنید. گاهی هم ممکن است خود ذات را نیاورید بلکه عکس آن را بیاورید.
در مورد خداوند ـ تبارک ـ نمی توانیم ذات را بیاوریم و نمی تو انیم بگوییم این ذات را عبادت می کنیم چون ذات را نمی توان آورد. پس اگر از ما پرسیدند چه کسی را عبادت می کنید یا باید اسم آورده شود و گفته شود که الله را عبادت می کنیم نه اینکه این اسم را عبادت می کنیم بلکه به معنای این است که آنچه که این اسم الله آن را معرفی می کند عبادت می کنیم. یا باید عکس آورده شود البته خداوند ـ تبارک ـ عکس ندارد که باز هم گفته می شود که عکس عبادت نمی شود بلکه صاحب عکس عبادت می شود. عکس خداوند ـ تبارک ـ چه می باشد؟ عبارت از آیات می باشد بالاترین آیتی که خداوند ـ تبارک ـ را نشان می دهد خود ائمه علیهم السلام هستند که تمام اوصاف الهی را در خودشان دارند ولی اوصاف الهی، اوصاف واجبند و در اینها اوصاف ممکن هست. پس اینها آیینه و آیت کامل حق هستند که در زیارت خوانده می شود مثلا در زیارت حضرت امیر علیه السلام آیت عظمی گفته می شود. همه آیت الله هستند ولی ایشان «آیت الله العظمی» است. از اینجا معلوم می شود که این اسم «آیت الله العظمی» برای شخص خاصی است و برای همه نیست.
پس ما ممکن است به توسط اسم، خداوند ـ تبارک ـ را معرفی کنیم و ممکن است به توسط همین اجسام معرفی کنیم بنابراین اینها هم اسم هستند همانطور که ما هم اسم هستیم ولی اینها اسماء حسنی هستند.
ما هم اسم را نشان می دهیم ولی ائمه علیهم السلام، اسم را به خوبی نشان می دهند پس اینکه می فرماید «نحن و الله الاسماء الحسنی» یک مطلب غریب نیست بلکه مطلبی است که قابل استدلال می باشد.
«و ذلک لان الدلاله بالذات اعظم بکثیر من دلاله الالفاظ و النعوت»
«ذلک»: این کلمه، جمله اول حدیث را توضیح می دهد که حضرت علیه السلام فرمود «نحن و الله الاسماء الحسنی».
ترجمه: اینکه ائمه علیهم السلام اسماء حسنی هستند به این جهت می باشد که دلالت بر اشیاء به توسط ذوات، بکثیر اعظم است از دلالت بر اشیاء به توسط الفاظ و نعوت.
می توان سامع را به شیئی راهنمایی کرد ولی به توسط اسم آن شیء راهنمایی کرد و به توسط ذات آن شیء یا عکس آن ذات راهنمایی کرد ولی دلالت به وسیله ذات، بسیار عظیم تر است از دلالت به وسیله لفظ. اگر خود زید را آوردید دلالتش قویتر است از اینکه لفظ زید را بگویید. چون لفظ زید احتمال تطبیق بر خیلی افراد دارد اما وقتی عکس زید یا خود زید آورده شود احتمالش تطبیق داده نمی شود. پس دلالت کردن بر شیء به توسط ذات، بسیار قویتر است از دلالت بر شیء به توسط اسم. در این صورت، ذات را هم می توان گفت که اسم است. آن عکس را هم می توان گفت که اسم است. الان روشن شد که ائمه علیهم السلام آیت و مرآت کامل هستند. پس می توانند معرّف باشند پس اسماء حسنی هستند.
«فمن اجل ذلک یتوقف قبول العباده ـ المتوقفه علی معرفته تعالی ـ علی معرفه النبی و الائمه ـ علیهم السلام»
از اینجا شارح می خواهد جمله دوم حدیث را معنا کند که فرمود «التی لا یقبل الله من العباد عملا الابمعرفتنا»
«فمن اجل ذلک»: چون اینها اسماء حسنی هستند.
ترجمه: چون اینها اسماء حسنی هستند پس معرفت خداوند ـ تبارک ـ به توسط معرفت آنها انجام می شود.
وقتی ما می خواهیم خداوند ـ تبارک ـ را عبادت کنیم باید معرفت به خداوند ـ تبارک ـ داشته باشیم و بدون معرفت نمی توان عبادت کرد. چیزی را که نمی شناسیم نه عبادت می کنیم و نه احترام می گذاریم. حتی به آن توجه هم نداریم پس باید معرفت به خداوند ـ تبارک ـ پیدا کرد و بعداً عبادت کرد. معرفت خداوند ـ تبارک ـ به توسط معرفت ائمه علیهم السلام است پس عبادت، متوقف بر معرفت ائمه علیهم السلام است اگر متوقفٌ علیه و موقوفٌ علیه که معرفت اینها است نباشد عبادت، عبادت نیست. لذا درست است که فرمودند کسی اگر ما را نشناسد عبادتش به درد نمی خورد. همانطور که توجه کردید اینها معرِّف خداوند ـ تبارک ـ هستند یعنی معرفت خداوند ـ تبارک ـ به توسط معرفت ائمه علیهم السلام است نه اینکه ائمه علیهم السلام خدا هستند.
وقتی عبادت، متوقف بر معرفت شد این معرفت، شرط می شود و اگر شرط نیامد مشروط که عبادت است فایده ای ندارد. اینکه می فرماید اگر کسی معرفت ما را نداشته باشد عبادتهایش قبول نیست حرف صحیحی است. یعنی در واقع این شخصی که ما را نمی شناسد خداوند ـ تبارک ـ را نمی شناسد و وقتی خداوند ـ تبارک ـ را نمی شناسد چگونه می خواهد خداوند ـ تبارک ـ را عبادت کند.
ترجمه: چون ائمه علیهم السلام بهترین معرّف ها هستند قبول عبادت «که این عبادت متوقف بر معرفت آنها است» متوقف بر معرفت ائمه علیهم السلام است. «معرفت خداوند ـ تبارک ـ متوقف بر معرفت ائمه علیهم السلام است و عبادت هم متوقف بر معرفت خداوند ـ تبارک ـ است سپس با واسطه، عبادت متوقف بر معرفت ائمه علیهم السلام می شود».
«فهم کلمات الله التامات و وسائل معرفه ذاته»
تا اینجا مرحوم شارح، حدیث را معنا کرد و آن را مستدل کرد حال می خو اهد بیان کند که اینها چگونه دالّ بر خداوند ـ تبارک ـ هستند یا به تعبیر دیگر چگونه اسماء حسنی هستند؟ چون کلماتِ تام هستند و کلمه از ما فی الضمیر و باطن متکلم خبر می دهد اینها هم از متکلم که خداوند ـ تبارک ـ است خبر می دهند و دلالت بر متکلمی که خداوند ـ تبارک ـ است می کنند.
«وسائط معرفت ذات هستند» یعنی ذات را اگر بخواهیم بشناسیم به توسط اسماء می شناسیم خود ذات، غیب است و شناخته نمی شود. به توسط اسماء شناخته می شود و اسماء هم به توسط ائمه علیهم السلام شناخته می شوند پس اینها وسائل برای شناختن ذات هستند همانطور که اسماء وسائل برای شناختن ذات هستند.
عبارت «یا من دل علی ذاته بذاته» که در دعای صباح آمده نشان می دهد که خداوند ـ تبارک ـ ظاهر است بذاته ولی آیا همین که ظاهر بذاته است از طریق ظواهر دیگر شناخته می شود یا نه؟ شناخت ما انحصار به ذات ندارد بلکه از طریق دیگر هم شناخته می شود. ما، هم با خداوند ـ تبارک ـ، مستقیما ارتباط داریم هم با خداوند ـ تبارک ـ با وسائط ارتباط داریم. پس اشکالی ندارد که خداوند ـ تبارک ـ بذاته شناخته شود و از طریق وسائط هم شناخته شود.
مطلب دیگر این است که خداوند ـ تبارک ـ بذاتش روشن است و ذاتش، دلالت می کند ولی این ذات، ظهور دارد ولی ظهورش کجاست. آیا ما می توانیم ظهور خود خداوند ـ تبارک ـ را ببینیم؟ خیر، خود خداوند ـ تبارک ـ را یا باید در اسماء ببینیم یا در خلایق ببینیم پس خداوند ـ تبارک ـ با همین ظهورش دلالت می کند مثلا خورشید بذات خودش دلالت بر خودش می کند. ما همین جا که نشستیم به قرص خورشید نگاه نمی کنیم. الان به خورشید آگاه هستیم اما از شعاعش به آن آگاهیم زیرا شعاعش، ظهور دارد و از همین ظهور به آن عالم هستیم حال اگر کسی توانست به قرص خورشید نگاه کند و به شعاعش نگاه نکند باز هم عالم می شود اما ما نمی توانیم به قرص خورشید نگاه کنیم ناچاریم که از همین ظهورات استفاده کنیم. در مورد خداوند ـ تبارک ـ هم اینچنین است. مثالی که زده شد حسی است و مثال با ممثل فرق می کند. خداوند ـ تبارک ـ ذاتش ظهور دارد همانطور که ذات خورشید ظهور دارد و به خاطر شدت ظهورش ممکن نیست دیده شود. خداوند ـ تبارک ـ هم از شدت ظهورش ممکن نیست تعقل بشود. اگر چه ظهور دارد ولی ما مستقیم نمی توانیم آن ظهور را ببینیم ظهور را باید از اشعه ببینیم. در اشعه می بینیم و می گوییم خداوند ـ تبارک ـ ظاهر است بذاته، همانطور که خورشید شعاعش ظاهر بذاته است اگر قرص خورشید را می دیدیم می توانستیم بگوییم خودش ظاهر است ولی نمی توانیم قرص خورشید و خود خداوند ـ تبارک ـ را ببینیم. خداوند ـ تبارک ـ ظهور دارد ولی ظهوری که در اختیار ما قرار می گیرد از این مسیر است پس خداوند ـ تبارک ـ به توسط ذاتش نزد ما ظاهر است ولی ظهور از ذات خداوند ـ تبارک ـ آمده نه اینکه از جای دیگر آمده باشد.
گاهی به خود آینه و به شیئی که در آینه است نگاه می کنید اما یک وقت مستقیما به خود آن شیئی که در آینه است نگاه می کنید. به آن شیئی که در آینه است اگر نگاه کنید خود ظهور ذات است.
«و وسائل معرفه ذاته»: این عبارت، شانی را که به طور تکوینی دارند بدون اینکه از اراده شان استفاده کنید تبیین می کند. آنها بدون اینکه از اراده استفاده کنند وسایل معرفت ذات هستند یعنی چه بخواهند یا نخواهند وسیله معرفت ذات هستند.
«و وسائط ظهور صفاته»
یعنی صفات الهی را به طور مستقیم نمی توان دید باید در یک جا ظاهر شود تا بتوان آن را دید. بهترین محلی که صفات در آن ظاهر شدند اینجا است پس بهترین ظهور را در اینجا دارند.
صفات الهی در تمام خلایق ظاهرند لذا خلایق، آیتِ اِلاه می شوند ولی در ائمه علیهم السلام، ظهور کامل دارند پس بهترین مظهر و ظهورند بنابراین وسائطِ ظهورِ صفاتند. شارح با این عبارت، زینت هایی که ائمه علیهم السلام دارند را توضیح می دهد که تمام صفات در ائمه علیهم السلام ظاهر است، و یا ظهور صفاتی که در خودشان است صفات الهی را نشان می دهند.
«و ارباب انواع مخلوقاته»
شارح با این عبارت، فعل آنها را نشان می دهد ولی فعل ارادی را نشان می دهند «آن وسائل و معرفت ذاتی، فعل غیر ارادی بود». یعنی اینها نه اینکه رب النوع اند بلکه ارباب انواع اند. رب النوع انسان به اذن پروردگار انسان را تربیت می کند. رب النوع فرس به اذن الله، فرس را تربیت می کند. اینها رب النوع نیستند بلکه ارباب انواع اند یعنی تمام انواع به توسط اینها تربیت شوند.
«و هم اعظم قدرا و اجل ذکرا من کل اسم من اسماء الله»
اگر اسم را عبارت از لفظ بگیرید و ائمه علیهم السلام بخواهند با الفاظ مقایسه بشوند مسلماً ائمه علیهم السلام بالاترند. اسم را برای معنا جعل کنید و به قول مرحوم شارح که در ادامه فرمود «ای المعنی الذهنی» سپس آن معنا را با ائمه علیهم السلام مقایسه کنید می بینید ائمه علیهم السلام بالاترند. بله اگر اسم را عبارت از خود مسما و ذات بگیرید و ائمه علیهم السلام را با آنها مقایسه کنید می بینید ائمه بالاتر نیستند. ولی اگر اسم به معنای لفظ و معنا باشد «چون بعضی گفتند اسم به معنای لفظ است و بعضی گفتند اسم به معنای معنا است و ما گفتیم اسم به معنای معنا است و آن لفظ ـ اسم الاسم می شود» ائمه علیهم السلام بالاترند.
«کما اشار الیه امیر المومنین ـ علیه السلام ـ انا کلام الله الناطق و هذا الصامت»
«و هذا»: کلام الله صامت است. در جنگ صفین حضرت علیه السلام فرمود «انا کلام الله الناطق و هذا الصامت». ناطق بالاتر از صامت است حال توجه کنید که کلام الله چیست؟ آیا لفظ است یا معنا است؟ یا آن اصلی است که این کلام از آن نازل شده است؟ همه اینها را کلام الله می گوییم. این لفظ را اگر با حضرت امیر علیه السلام مقایسه کنید حضرت علیه السلام بالاتر هستند. اگر با معنی هم مقایسه کنید حضرت علیه السلام بالاتر هستند. اگر با آن اصلی که قرآن از آن نازل شده مقایسه شود در اینجا گفته می شود اگر مراد از آن اصل، واجب باشد حضرت امیر علیه السلام بالاتر نیستند. اصلی که ممکن است خود حضرت امیر علیه السلام است. چون خود حضرت علیه السلام صادر اول است زیرا نورش با نور پیامبر یکی است.
پس «هذا» در «هذا الصامت» اشاره به اصل ندارد بلکه اشاره به این دارد که یا لفظ است یا معنا است هر کدام که مراد باشد حضرت علیه السلام بالاتر است.
«و الی مثله اشار علیه السلام فی خطبه البیان ایضا»
در خطبه ی بیان، حضرت امیر علیه السلام به این مطلب اشاره کرده است.
خطبه البیان خطبه ی عجیبی است که در آن خیلی مطالب است بعضی ها به خاطر غرابت این مطالب خواستند در این خطبه شک کنند. بعضی ها هم پذیرفتند. اصل خطبه در کتاب مشارق انوار الیقین محدث رجب بن محمد حافظ برسی نقل شده است. گروه شیخیه در بین شیعه خیلی به این خطبه اهمیت می دهند حتی به صورت مستقل چاپ می کنند و در اختیار مریدان خودشان قرار می دهند.
نکته: در کلام منصور حلاج هست که گفته انا الله. عرفا این را توجیه کردند و گفتند روا هست که «انا الله» را یک درخت بتواند بگوید اما یک انسان نتواند بگوید. منظور از «انا الله» یعنی مظهری از مظاهر خداوند ـ تبارک ـ است یعنی من به اعتبار اینکه خداوند ـ تبارک ـ را نشان می دهم خدا هستم نه اینکه ذاتا خدا باشم.
در درخت، خداوند ـ تبارک ـ تعبیر به ﴿اِنَّنِی اَنَا اللَّه﴾ [3]کرده ولی می تواند به طور دیگر حرف بزند چنانکه می فرماید ﴿اِنَّا اَنزَلنَاهُ فِی لَیلَهِ القَدر﴾[4]. در جایی که خداوند ـ تبارک ـ خودش را معرفی می کند متکلم وحده می آورد اما در جایی که کارهای خودش را می گوید متکلم مع الغیر می آورد چون وسائط فیض را در کارها دخالت می دهد. ﴿اِنَّا اَنزَلنَاهُ﴾ یعنی وسائط فیض هم دخالت داشتند و همه با هم نازل کردیم. نحویون می گویند در جایی که خداوند ـ تبارک ـ متکلم مع الغیر آورده به خاطر احترام است به نحویین می گوییم در جایی که می خواهد خودش را معرفی کند چرا احترام به خودش نگذاشته است چون مفرد آورده است. هر توجیهی که در﴿اِنَّنِی اَنَا اللَّه﴾ می کنید در کلام حضرت امیر علیه السلام که تعبیر به «انا الله» می کند بکنید یا کسانی که حلاج را قبول دارند کلامش را توجیه می کنند.
«و فی العیاشی عن الرضا ـ علیه السلام ـ قال اذا نزلت بکم شده فاستعینوا بنا علی الله و هو قول الله﴿وَ لِلّه الاسمَاءُ الحُسنَی فَادعُوهُ بِها﴾... الی آخر الحدیث»
در تفسیر عیاشی از امام رضا علیه السلام روایتی نقل می شود که اسماء حسنی را بر خودشان تطبیق کردند. می گویند وقتی مصیبتی بر شما وارد شد و خواستید از خداوند ـ تبارک ـ رفع مشکل کنید ما را و اسطه قرار دهید.
اگر کلمه «علی الله» نبود اینگونه معنا می کردیم: مستقیم به خود ما مراجعه کنید اما لفظ «علی الله» به این معنا است که ما را واسطه قرار بدهید و استعانت کنید به ما بر خداوند ـ تبارک ـ یعنی به سمت خدا ـ تبارک ـ بروید و ما را واسطه قرار د هید همانطور که اسماء را و اسطه قرار می دادید.
سوال: اگر «علی الله» نباشد آیا این معنا صحیح است که مستقیم به خود ما مراجعه کنید؟
جواب: گفته می شود که اشکال ندارد زیرا مستقیم می توان به خود ائمه علیهم السلام مراجعه کرد بعضی وقتی نزد امام می روند می گویند از خداوند ـ تبارک ـ بخواهید. بعضی ها مستقیم به امام می گویند به ما بدهید. هر دو را می گویند صحیح است اینکه «از خدا بخواهید» صحیح است واضح می باشد اما اینکه «به ما بدهید» صحیح است به خاطر اینکه اگر زیارت جامعه را بخوانید می بینید اینها اراده ی خداوند ـ تبارک ـ را در جهان اجرا می کنند یعنی خواسته ی آنها همان خواسته ی خداوند ـ تبارک ـ است چون اینها وسائط فیض اند همان چیزی که خداوند ـ تبارک ـ می خواهد آنها اجرا می کنند و خداوند ـ تبارک ـ قدرت اجرای اراده خودش را به ائمه علیهم السلام داده است. اما کدام اراده را داده است؟ اراده ای که عین ذات خداوند ـ تبارک ـ است در اختیار کسی نیست. اراده در مقدرات، در اختیار ائمه علیهم السلام قرار داده شده است یعنی در امور تقدیری نه قضایی. یعنی خداوند ـ تبارک ـ به آنها اجازه داده که در امور تقدیری عمل کنند.
در اولین زیارت مطلقه امام حسین علیه السلام که می گویند سندش از زیارت عاشورا قویتر است و خیلی از علما بر این زیارت، مواظبت داشتند آمده «اراده ربّه فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم» اراده خداوند ـ تبارک ـ در مقادیر به شما هبوط می کند و مصدر می شود و این امور از بین شما صادر می شود. بنابراین چون این تقدیرات به آنها داده شده اگر به طور مستقیم از آنها بخواهیم اشکالی ندارد زیرا و ایطه در فیض اند.
البته ما می دانیم که اینها مخلوق خداوند ـ تبارک ـ هستند و اراده ای هم که دارند اراده الهی است یعنی مستقل قرار نمی دهیم خداوند ـ تبارک ـ است که مستقل است ولی به اینها اجازه انجام کار داده شده وقتی اجرا کننده اند اشکالی ندارد که مستقیما از خود ائمه علیهم السلام بخواهید.
پس اگر لفظ «علی الله» گفته نمی شد عبارت، قابل معنا کرده بود. اگر چه در خود «استعینوا بنا» لفظ «علی الله» خوابیده است.
« و عن ابی عبد الله ـ علیه السلام ـ انه قال «ان الله خلقنا فأحسن خلقنا و صوّرنا فأحسن صورتنا»
«أحسن» یعنی نیکو قرار داد. آیا مراد این است که زیبا آفرید؟ حضرت یوسف علیه السلام از ائمه علیهم السلام زیباتر بود. مراد از «احسن» زیبایی در وجود است یعنی کمالی وجود را به ما داد یعنی در آن امور تکوینی و اموری که ذاتا کمال است ما را نیکو آفرید. «احسن صورتنا» به معنای این نیست که صورت ما را زیبا کرد بله زیبایی ظاهری بود ولی ائمه علیهم السلام به این چیزها افتخار نمی کنند. یعنی خداوند ـ تبارک ـ که جمیل است ظهور جمال خودش را به ما داد و ما ظهور جمال خداوند ـ تبارک ـ هستیم و ظهور جمال خداوند ـ تبارک ـ نیکو است.
«و جعلنا عینه فی عباده»
ما چشم خداوند ـ تبارک ـ در خلق هستیم و چشم خداوند ـ تبارک ـ تا کجا می بیند؟ همه جا را می بیند ما هم همه جا را می بینیم ولی خودشان گفتند اگر اراده کنیم همه جا را می بینیم. مثلا گاهی ممکن است بگویند ما با افراد هستیم و به اعمالشان کاری نداریم هر هفته یکبار یا دوبار اعمالشان بر ما اراده می شود. «ارائه می شود» یعنی ما توجه می کنیم و همه چیز روشن است. و وقتی که توجه نمی کنیم به صورت معمولی زندگی می کنیم آیا لازم است پرونده باشد؟ شاید پرونده لازم باشد ما نمی دانیم اما یک راه این است که ما به علم خودمان توجه می کنیم. تعبیر زیبایی در خود ادعیه و روایات است «و عیبه علم الله» مراد از «عیبه»، صندوقچه است. گویا علم خداوند ـ تبارک ـ در یک صندوقچه ای است و اینها اگر بخواهند عالم بشوند باید درب صندوقچه را باز کنند. همان که ما می گوییم علم اجمالی اگر بخواهد تفصیلی شود باید توجهی به آن شود و استنباط شود خود علم اجمالی، تفاصیل را در بر دارد و می تواند تفاصیل را نشان دهد ولی کافی است که ما توجه کنیم تا از علم اجمالی به علم تفصیلی برسیم. اینجا هم همینطور است که علم ائمه علیهم السلام علم اجمالی است و داخل صندوقچه است و اگر باز کنند تفصیلی می شود. ائمه علیهم السلام هفته ای دوبار باز می کنند. پس ائمه علیهم السلام، علمِ خداوند ـ تبارک ـ در عبادش هستند اما به شرطی که بخواهند.
«و لسانه الناطق فی خلقه و یده المبسوطه علی عباده بالرافه و الرحمه»
یدی که پهن شده به رافت و رحمت. یعنی دست ما بر عباد پهن شده به رافت و رحمت.
نقل می شود که اتفاقی در مدینه می افتد و ظاهراً امام زین العابدین علیه السلام از امام باقر علیه السلام می پرسند که کار مردم به اینجا رسیده که اینگونه اعمال انجام دهند. برو و نخ کذایی را بیاور. نخ را می آورد حضرت علیه السلام می فرمایند این نخ را بگیر. سپس امام باقر علیه السلام نخ را می گیرند امام زین العابدین علیه السلام یک ذره این نخ را تکان می دهند به محض تکان دادن زلزله شدیدی در مدینه می آید و شهر خراب می شود و بسیاری از افراد می میرند. و نشان می دهند که زلزله را ما اجرا می کنیم و بقیه، توجیهات طبیعی است. حال آن نخ کنایه از چه بوده روایات توضیح نمی دهد. منظور بنده این است که امام، ید مبسوط بر عباد است به رافت و رحمت. ما در اینجا به نظرمان می رسد که زلزله، رحمت نیست پس عبارت «مبسوطِ در عباد است به رافت و رحمت» مبهم می باشد. این اشکال در مورد خود خداوند ـ تبارک ـ هم جاری می شود. ارحم الراحمین است ولی یک زلزله می آید و یک شهر ویران می شود. جواب این است که، چه بگوییم خداوند ـ تبارک ـ به طور مستقیم اجرا می کند چه بگوییم به وسائط فیض اجرا می کند در هر صورت، فیض است و هیچ چیزِ خداوند ـ تبارک ـ خارج از فیض نیست حتی جهنم.
ولی باید بررسی کرد که مستفیض لیاقت چه چیز را دارد؟ این، رحمت برای او است لا اقل این است که می میرد و دیگر گناه نمی کند چون هر ذره گناه، عذاب دارد هر چه جلوی گناه گرفته شود و لو به توسط مرگ، عذاب کمتر می شود. این، رحمت است. زیرا دیگران هم عبرت می گیرند و هم آلودگی اینها به آنها سرایت نمی کند پس همه چیز، رحمت و رافت است. لذا این ید مبسوط بر رافت و رحمت، موردِ نقضی ندارد.





[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص213، س10 ط عترت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo