< فهرست دروس

درس لوامع الأنوار الهیة(شرح عرفانی صحیفة سجادیة)

93/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا اسم، عین مسمی است یا غیر مسمی است؟
«و المسمی هو المعنی الذی وضع الاسم بازائه»[1]
بعد از اینکه درباره اسم اعظم بحث کردیم به این بحث پرداختیم که آیا اسم عین مسمی است یا غیر مسمی است. این بحث اختصاص به اسماء الهی ندارد بلکه در همه جا این بحث مطرح است که اسم عین مسمی است یا غیر مسمی است. یکی از موارد آن، اسماء الهی است مثلا ما اسم کسی را زید می گذاریم و مسمّی، این شخص است آیا این اسم عین مسمی است یا غیر مسمی است یا مثلا الله آیا عین خدا ـ تبارک ـ است یا غیر خدا ـ تبارک ـ است گفتیم که واضح است که اگر مراد ما لفظ زید باشد مسلّماً با خود زید که مسما است فرق می کند چون لفظ زید، انسان نیست انسان، جوهر است و لفظ، از مقوله فعل است. بالاخره تفاوت های زیادی بین آنها است و اگر مراد معنای اسم است معنا با مسمّا عین هم هستند و شکی نیست که معنا عین مسمی است. پس در اینجا شک و نزاعی نیست و نزاع در اینجا لغو و عبث است. بعضی هم کلام را تاویل برده بودند که این نزاع را به نحوی درست کنند گفتیم تاویل در اینجا جا ندارد چون آنچه که به بحث کنندگان نسبت داده شده صریح است و کلماتی دارند که صریحا نشان می دهد همین بحثی که به نظر می رسد لغو است را مطرح کردند سپس عبارتی از تفتازانی در شرح مقاصد نقل شد که بخشی از کلامش در جلسه قبل خوانده شد. در آن عبارت، تفتازانی سه چیز را معنا می کند که عبارتند از اسم و مسمی و تسمیه، و بین این سه فرق می گذارد اسم را عبارت از لفظی گرفت که مفرد است و دارای معنا است و دلالتش استقلالی است و دلالت بر زمان نمی کند. که با عبارت «مفرد است و دارای معنا است» هر سه قسم کلمه که عبارت از اسم و فعل و حرف است شامل می شود و با عبارت «دلالتش استقلالی است» حرف را خارج کرد و با عبارت «دلالت بر زمان نمی کند» فعل را خارج کرد.
مسما معنایی است که اسم برای آن وضع شده. تسمیه هم کار ما است که وضع آن لفظ برای آن معنا است یا بکار بردن لفظ برای رساندن آن معنا است. گاهی یک بچه تازه متولد می شود اسمش را زید می گذارند این را وضع لفظ برای معنا می گویند اما یک وقت این بچه در آینده بزرگ می شود و می خواهم آن را صدا کنم می گویم «زید». یعنی استعمال لفظ برای متوجه کردن او و رساندن معنا است. در هر دو حال، به آن تسمیه گفته می شود. تسمیه به دو صورت است که اسم گذاشتن یا اسم بردن می گویند وقتی پدر بر این فرزند اسم می گذارد اسم گذاشتن است و وقتی پدر یا دیگران این شخص را صدا می کنند اسم بردن است.
توضیح عبارت
«و المسمی هو المعنی الذی وضع الاسم بازائه»
«المسمی» عطف بر «الاسم» است که در سطر 14 آمد.
«و التسمیه هو وضع الاسم للمعنی»
«التسمیه» عطف بر «المسمی» و «الاسم» است.
برای تسمیه دو معنا می کند که معنای اول وضع اسم برای معنا است که مثلا کار پدر است که اسم برای فرزندش می گذارد.
« و قد یرادبها ذکر الشیء باسمه ـ کما یقال: یسمّی زیداً و لم یُسمِّ عمرواً ـ»
ضمیر «بها» به «تسمیه» بر می گردد.
گاهی شیئی را با اسمش می خوانیم و ذکر می کنیم همانطور که گفته می شود زید را نام برد ولی عمرو را نام نبرد. مراد از «یسمّی» این نیست که اسم روی آن گذاشت نمی توان این طور معنا کرد که بر روی زید اسم گذاشت و بر روی عمرو اسم نگذاشت چون اگر بر روی عمرو اسم نگذاشته نباید به آن عمرو بگوید. پس باید به این صورت معنا کرد که زید را اسم بُرد ولی عمرو را اسم نبرد.
«فلا خفاء فی تغایر الامور الثلاثه»
بعد از اینکه تفتازانی این سه را معنا می کند با فاء تفریع می گوید که مخفی نیست این سه امر با هم تفاوت می کنند. پس معنا ندارد که بحث شود اسم با مسمی یکی است یا نیست. مسلماً یکی نیست.
«و انما الخفاء فی ما ذهب الیه بعض اصحابنا من ان الاسم نفس المسمی»
مراد از «بعض اصحابنا» اشاعره است چون تفتازانی از اشاعره است حرف آنها خفا دارد یعنی نمی دانیم که حرف آنها حق است یا نه؟ نه اینکه نمی توانیم حرف آنها را بفهمیم. خفا در تصور نیست بلکه خفا در تصدیق است. می فهمیم که چه می گویند ولی نمی توانیم حرف آنها را تصدیق کنیم شاید هم منظورشان روشن نیست که ما نمی تو انیم حرف آنها را تصدیق کنیم. یعنی شاید خفا ر تصور داریم و تصور حرف آنها را نکردیم که نمی توانیم تصدیق کنیم.
«و فیما ذکره الشیخ الاشعری من ان اسماء الله ـ تعالی ـ ثلاثه اقسام»
«فیما» عطف بر «فی ما ذهب» است یعنی خفا در دو چیز است که با این عبارت، به مورد دوم اشاره می کند یعنی خفا در چیزی است که شیخ اشعری ذکر کرده که کلامش در شرح مواقف آمده است.
اشعری اسماء خداوند ـ تبارک ـ را به سه قسمت تقسیم می کند:
اول: بعضی اسماء را می گوید دلالت بر ذات می کنند که ما این را قبلا گفتیم غلط است و الله را دال بر ذات نگرفتیم و گفتیم ذات، اصلا اسم ندارد. الله اسم برای مجموعه صفات است اما «عالم» اسم برای صفتی و «قادر» اسم برای صفت دیگر است اما الله اسم برای همه این صفات است و اسم ذات نیست ولی اشعری می گوید اسم ذات است.
دوم: اسمی که غیر از ذات و غیر از مسما است مثلا خالق. یعنی اسماء فعل مغایر با مسمی هستند. و اسم برای وصف است.
سوم: اسمی که می گوید: نه می توان گفت مسما است و نه می توان گفت غیر مسمی است مثل عالم. این قسم سوم دلالت بر صفات ذاتی دارند. اما خالق دلالت بر صفت فعل داشت. می گوید اینها را نمی توان گفت عین مسمی است و نمی توان گفت غیر مسمی است. تفتازانی می گوید مطلبی که ایشان گفته مخفی است یعنی یا تصورش مخفی است که تصدیقش هم مخفی می شود یا فقط تصدیقش مخفی است.
«ما هو نفس المسمی ـ مثل الله الدال علی الوجود ای الذات ـ»
مثل الله که دلالت بر وجود می کند یعنی دلالت بر ذات خداوند ـ تبارک ـ می کند. ذات خداوند ـ تبارک ـ هم عین وجود است. این اسم هم عین وجود و عین مسمی می شود.
«و ما هو غیره ـ کالخالق و الرازق و نحو ذلک مما یدل علی فعل ـ»
قسم دوم آنچه که غیر مسمی است مثل خالق و رازق و نحو آنها از صفات فعل.
«و ما لا یقال انه هو و لا غیره ـ کالعالم و القادر و کل ما یدل علی صفه»
قسم سوم اسمی است که گفته نمی شود این اسم، مسمی است و گفته نمی شود که غیر مسمی است «نه می توان آن را مسمی گذاشت و نه می توان آن را غیر مسمی گذاشت» مثل عالم و قادر و هر چه که دلالت بر صفت ذات می کند.
این تمام کلام شیخ اشعری بود که تمام شد.
«و اما التسمیه فعیر الاسم و المسمی»
تفتازانی از اینجا کلام جدیدی می گوید. اسم را با مسمی سنجیدیم که بعض اصحاب گفتند عین مسمی است شیخ اشعری تفصیل داد و بعضی را عین مسمی گرفت و بعضی را غیر مسمی گرفت و بعضی را هم گفت که نه عین مسمی می گوییم و نه غیر مسمی می گوییم. حال مقایسه بین تسمیه و اسم و همچنین تسمیه و مسمی را می کند و می گوید اینها غیر از هم هستند یعنی تسمیه هم با مسمی مغایر است هم با اسم مغایر است.
«و توضیحه انهم یریدون بالتسمیه اللفظ و بالاسم مدلوله کما یریدون بالوصف قول الواصف و بالصفه مدلوله»
«توضیحه»: یعنی توضیح مغایرت تسمیه با اسم و مسمی نه اینکه توضیح تمام کلام شیخ اشعری را بدهد.
ابتدا تسمیه با اسم سنجیده می شود. تسمیه آن لفظ است و اسم همان معنا است. گاهی ما می گوییم فلانی را توصیف کردیم یعنی وصفش را گفتیم. توصیف با وصف فرق می کند. توصیف کردیم یعنی وصفش را گفتیم و وصفش چیزی غیر از توصیف ما است. توصیف، همان آوردن لفظ است و وصف هم یک معنایی است که این لفظ گوینده آن را افاده می کند. پس توصیف، لفظی است که گوینده به کار می برد و لفظ، معنای آن وصف است. اما گاهی کلمه توصیف بکار نمی رود و کلمه وصف بکار می رود و گفته می شود فلانی را وصف کردیم یعنی لفظی گفتیم که معنایش وصفی برای اوست.
وصف با صفت فرق می کند وصف یعنی آوردن صفت و صفت هم همان معنا است پس لفظی که من می آورم آوردن صفت است و خود صفت، معنا است پس فرق بین وصف و صفت، فرق بین لفظ و معنا است. همینطور است فرق بین تسمیه و اسم که تسمیه، بکار آوردن لفظی است که آن لفظ، اسم است پس اسم، معنا است و این لفظی که می آوریم تسمیه می شود.
پس بین اسم و تسمیه مغایرت است همانطور که بین وصف و صفت مغایرت است همانطور که بین قرائت و مقروّ مغایرت است زیرا قرائت، فعل ما است و مقروّ آن است که می خوانیم.
اگر در وصف دقت کنید این مطلب به خوبی روشن می شود یعنی به این صورت گفته شود که واصف وقتی صفتی را القاء می کند وصف می شود معنایی که لفظِ او بر آن معنا دلالت می کند صفت است پس وصف، لفظی است که واصف می آورد و صفت معنایی است که این وصف، بر آن معنا دلالت می کند گاهی مثلا می گوییم فلانی شخص عالم است این، وصف است و این وصف و لفظی که آوردیم دلالت بر علم او می کند و علم او صفت می شود حال در اسم هم همینطور است. تسمیه، لفظی است که ما بکار می بریم که دلالت بر معنای این لفظ می کند یعنی این لفظ معنایی دارد که این معنا اسم آن شخص است و اگر اسم آن شخص است اسم، معنا می شود و آن شخص هم معنا می شود و می توان گفت اسم و مسمی در اینجا یکی هستند ولی تسمیه با اسم فرق دارد.
ترجمه: اراده می کنند به تسمیه، بکار بردن لفظ را و از اسم، مدلول لفظ و معنای آن را، همانطور که وقتی وصف می گویند مراد، کلامی است که آن واصف گفته است «که ما اسم آن را توصیف هم می گذاریم وصف، معنای مصدری دارد یعنی توصیف کردن و گفتن صفت» و اراده می کنند به صفت، مدلول قول واصف را.
«و کما یقولون ان القراءه حادثه و المقروء قدیم»
اختلافی بین متکلمین است که کلام خداوند ـ تبارک ـ حادث است یا قدیم. قرآن که کلام خداوند ـ تبارک ـ است آیا حادث است یا قدیم است. چرا علم کلام را کلام گفتند؟ دلایل متعددی آوردند یکی از بیاناتشان که مربوط به بحث ما است بیان می کنیم. تا زمانی که پیامبر زنده بودند مباحث کلامی مطرح نبود. مردم یا منکر بودند یا قبول می کردند کسانی هم که قبول داشتند شبهه نداشتند و احتیاج به علم کلام نبود بعضی معتقدند که این از معجزات خود پیامبر بوده که دین وقتی جا نیفتاده شبهه برای کسی پیش نیاید و افراد بیایند و دین را قبول کنند بعداً که متدینین زیاد شدند شبهه بیاید و دفاع کنند و جواب بدهند.
اولین بحثی که بعد از پیامبر بین مردم رایج شد این بود که کلام خداوند ـ تبارک ـ قدیم است یا حادث است؟ چون بحث در کلام خداوند ـ تبارک ـ بود اسم این علم را که تازه می خواست تدوین شود کلام گذاشتند. یعنی کلام، اسم جزء علم است و علم به اسم جزئش نامیده شده است. اختلاف این بود که آیا قرآن قدیم است یا حادث است؟ اصحاب گفتند که لفظ قرآن حادث است و معنای قرآن قدیم است یعنی این که در صفحات نوشته شده و صحافی شده حادث است زیرا نبوده و بعداً آمده اما معانی که این قرآن مطرح می کند همه قدیم اند بعداً بعضی آمدند و گفتند که قدیم به معنای ازلی است و ازلی به معنای این است که قبل ندارد و در آیات قرآن لفظ «کان» بکار رفته و در یک جا فرموده ﴿وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیمَاً حَکِیماً﴾ [2]که آن را گفتند منسلخ از زمان است و زمان را ا فاده نمی کند اما در یک جا «کان» و افعال ماضی بکار رفته که مثلا حضرت موسی یا حضرت نوح علیهما السلام اینگونه گفتند که نشان می دهد این قضیه قبلا اتفاق افتاده است. اگر معنای قرآن، ازلی است آیا می توان گفت در ازل این کار انجام شد؟ مگر در ازل چیزی هست که ما بگوییم این کار قبل از ازل انجام شده. آیه ای که به قول شما ازلی است می گوید حضرت موسی علیه السلام اینچنین گفت. معنای ماضی را که نمی توان منسلخ از زمان کرد.
اگر قرآن ازلی باشد لازمه اش این است که قبل از ازل هم زمانی باشد و وجود زمان قبل از ازل باطل است پس ازلی بودن قرآن باطل است. این اختلافات وجود داشت که ما به آنهاکاری نداریم قولی را که بعضی انتخاب کردند این بود که قرائت، حادث است و مقروّ، قدیم است مراد از قرائت، لفظ است. یعنی همین لفظی که می خوانیم و می نویسیم. و مراد از مقرو، معنا است. این گروه قرائت را اطلاق بر لفظ کرده ما هم تسمیه را اطلاق بر لفظ می کنیم وصف را هم بر لفظ اطلاق می کنیم. مقروّ را بر معنا اطلاق کرده ما اسم را اطلاق بر معنا می کنیم و همچنین صفت را بر معنا اطلاق می کنیم. تسمیه و اسم، وصف با صفت، قرائت با مقرو مثل هم هستند که اولی لفظ و دومی معنا است. همانطور مراد از قرائت، لفظ است و مراد از مقرو، معنا است همانطور که مراد از وصف لفظ است مراد از صفت معنا است همچنین مراد از تسمیه لفظ است و مراد از اسم معنا است. در این صورت تسمیه با اسم فرق می کند پس اینکه گفته شد «اما التسمیه فعیر الاسم» صحیح است.
«الا ان الاصحاب اعتبروا المدلول المطابقی فاطلقوا القول بان الاسم نفس المسمی للقطع بان مدلول الخالق شیءٌ ما له الخلق لا نفس الخلق و مدلول العالم شیء ما له العلم لا نفس العلم»
«بان الاسم» متعلق به «القول» است.
این عبارت استثنا از «ما ذکره الشیخ الاشعری» است. اشعری بین اسماء تفصیل داده لکن اصحاب ما که پیروان اشعری اند چون مدلول مطابقی را اعتبار کردند تفصیل ندادند و مطلق گفتند. قول به اینکه اسم عین مسمی است را مطلق گذاشتند. اما اشعری این قول را اختصاص به قسم اول «که اسم عین ذات باشد» داد.
خالق به معنای ذاتی است که خلق می کند. ذاتی که خلق می کند خداوند ـ تبارک ـ است خالق اسم برای ذات است همانطور که الله اسم برای ذات است نمی توان گفت الله اسم برای ذات است و خالق اسم برای فعل است و عالم اسم برای صفت است بلکه همه اینها اسم برای ذات هستند خالق اسم برای خلق نیست بلکه برای ذاتی است که برای او خلق است عالم اسم برای علم نیست بلکه برای ذاتی است که برای او علم است. پس هر سه اسم ذاتند و مدلول مطابقی در خالق، ذاتٌ له الخلق است و در عالم، ذاتٌ له العلم است همانطور که در الله، ذات است. پس در هر سه، مدلول مطابقی، ذات است پس در هر سه اسم عین ذات یعنی عین مسمی است اینکه اشعری در قسم اول فقط اسم را عین مسمی گرفت ناقص است پس اصحاب چون به مدلول مطابقی الله و خالق و عالم توجه کردند و مدلول مطابقی این سه را ذات دیدند به طور مطلق حکم کردند که اسم عین مسمی است ولی اشعری چون فقط الله را اسم ذات گرفت حکم کرد که اینجا اسم عین مسمی است وقتی به خالق رسید خالق را به معنای ذات نگرفت بلکه به معنای فعل گرفت وقتی به عالم رسید عالم را به معنای ذات نگرفت بلکه به معنای صفت گرفت. و نگفت که خلق عین ذات است بلکه گفت خلق، غیر ذات است و نگفت که علم عین ذات است بلکه گفت: نه می توان گفت غیر ذات است نه می توان گفت عین ذات است. ولی اصحاب، همه جا اسم برای ذات گرفتند به طور مطلق، پس اگر الله را اسمی عین مسمی می دانند بقیه را هم اسم عین مسمی می دانند.
ترجمه: الا اینکه اصحاب مدلول مطابق را اعتبار کردند «که مدلول مطابقی هر سه همان ذات است ولی یک وقت فقط ذات است و یک وقت ذاتی است که خلق می کند و یک وقت ذاتی است که عالم است» پس به طور مطلق قائل شدند به اینکه اسم، نفس مسمی است. «مقید نکردند به قسم اول که اشعری مقید کرد» زیرا اصحاب قطع داشتند به اینکه مدلول خالق، یک شیء معینی است که برای آن خلق است «و شیئی که برای آن خلق است همان مسما است» نه نفس الخلق «یعنی خالق به معنای خلق نیست تا بگویید خالق به معنای فعل است و مسمی، ذات می شود بلکه خالق هم ذات است مسمی هم ذات است» و مدلول عالم ذاتی است که دارای علم است نه خود علم «پس باید ما هر سه را اسم ذات بگیریم و هر سه را عین مسمی که ذات است قرار دهیم».
«و الشیخ اخذ المدلول اعم و اعتبر فی اسماء الصفات المعانی المقصود»
«الشیخ» عطف بر «اصحاب» است.
شیخ مدلول اسم را اعم اخذ کرد که هم اسم ذات را و هم اسم مربوط به فعل را و هم اسم مربوط به صفت را شامل شود «هم عالم و هم خالق و هم الله را» و در اسماءِ صفات معانی مقصوده را گرفت یعنی اسماء صفات در اسمی که عالم است معنای مقصود، علم است و درخالق، معنای مقصود، خلق است یعنی در هر اسمی،معنای مقصود را اراده کرد و معنای مقصود وقتی خلق شد خلق با اسم و ذات فرق می کند یا معنای مقصود علم است و علم با ذات فرق می کند. پس نتیجه می دهد که اسماء سه قسم اند همانطور که اشعری گفت.
ترجمه: شیخ مدلول اسم را اعم گرفته و در اسماء صفات، معانی مقصود، را اعتبار کرده «اسماء صفات مانند عالم و قادر و معانی مقصوده علم و قدرت است».
«فزعم ان مدلول الخالق الخلق و هو غیر الذات و مدلول العالم العلم و هو لا عین و لا غیر انتهی»
گمان کرده که مدلول خالق، خلق است و خلق هم غیر ذات است پس ذات را مسمی و خلق را هم اسم می گوییم و این دو را مغایر می گیریم و مدلول عالم، علم است و این علم، غیر ذات نیست و عین ذات هم نیست. پس اشعری توجه کرده به اعم و تفصیل داده اما اصحاب توجه کردند به آنچه که واقعیت دارد یعنی معنای مطابقی دارد و اسم را یک قسم بیشتر قرار ندادند یعنی معنای مطابقی خالق و الله و عالم، ذات است.
«هذا علی عرف القوم»
«هذا»: اینکه گفتیم اسم در جایی عین مسمی است و در جایی غیر مسمی است و تفصیل دادیم و بعضی گفتند تفصیل نمی دهیم و مطلق می گوییم عین مسمی است اینها تماما عرف آنها است حال ما می خواهیم تحقیق خودمان را بیان کنیم که آیا اسم عین مسمی است یا نه؟
«و اما علی عرف المحققین من الحکماء و العرفا فالخَطب فیه عظیم و البحث عنه مهمّ فخیم ـ کما سیلوح لک منه شیء ان شاء الکریم ـ »
مرحوم شارح معتقد است که اسم غیر مسمی است. اسم، مفهوم و معنا دارد و مصداق هم دارد مثلا کلمه ماکول، مفهوم دارد که مراد، آن چیزی که خوردنی می باشد هست. مصداق هم دارد مثل نان. آیا مفهومش عین مصداقش است یا فرق دارد؟ مسلماً فرق دارد بر نان ماکول اطلاق می شود ولی می بینید که غیرِ نان است یعنی مفهوم از ماکول غیر از خبز است بله مصداق ماکول، خبز است ولی از ماکول چه چیز فهمیده می شود از خبز هم چه چیز فهمیده می شود ماکول به معنای خوردنی است و خبز به معنای نان است. خوردنی با نان یکی نیست بله نان یکی از مصادیق خوردنی است ولی مفهوم آنها با هم فرق دارند و مغایرند یا مثلا مُحرق با نار از نظر مفهوم فرق دارند ولی نار مصداقی از مُحرق است. پس مغایرت بین اسم و مسمی را قبول دارد.
ترجمه: اما بر طبق محققین از حکما و عرفا پس امر در آن عظیم است و بحث از آن مهم و عظیم است همانطور که از این مهم بودن، شیئی برای تو روشن می شود «یعنی تا حدی برای تو روشن می کنیم که این بحث، بحث مهمی است».
«کیف و لا یشک عاقل قطّ فی ان مفهومات الاسماء غیر ما هو موجود فی الخارج من افراده»
سوال: آیا منظور این است که بحث، مهم است یا منظور این است که حکم دادن در این بحث، سخت است.
جواب: منظور ایشان این است که نظر دادن در این بحث سخت است لذا می گوید «کیف» یعنی چگونه نظر دادن در اینجا آسان است و چگونه اسم را عین مسمی می دانید. اسم با مفهومش باید عین مصداق و مسمی باشد در حالی که در همه جا اینچنین نیست.
ترجمه: هرگز عاقلی شک نمی کند در اینکه مفهوم های اسماء غیر از چیزهایی است که آن اسماء به ازاء آن چیزها هستند. و آن چیزهایی که به ازاء اسماءند عبارت از مسمیاتند. «مفهوم اسم با مفهوم مسمی فرق می کند یا مفهومات اسماء با مسمیات فرق دارند پس اسم عین مسمی نیست».
«و کذا کل مهیه و کل کلی طبیعی و مفهوم عقلی غیر ما هو موجود فی الخارج من افراده»
هیچکدام از این مفاهیم عین موجود فی الخارج نیستند. مفاهیم، مفهوم اند و موجودات خارجی، مصداق اند. پس بین آن ها مغایرت است. مانند مغایرت مفهوم با مصداق و مغایرت کلی با فرد.
«فان مفهوم الماکول اسمٌ لما یصدق علیه ـ کالخبز ـ و مفهوم المشروب یصدق علی الماء و مفهوم الملبوس یصدق علی الثوب و المحرق علی النار و کذا الرائحه علی المسک و اللون القابض للبصر علی السواد و الجوهر القابل للابعاد و التناهی و الحساس و الحی و الناطق علی زید»
مفهوم ماکول اسم است بر هر چیزی که ماکول صدق می کند بر آن مثل خبز. و مفهوم مشروب صدق بر آب می کند و مفهوم ملبوس صدق بر ثوب می کند و مفهوم محرق، صدق بر نار می کند و مفهوم رائحه صدق بر ثوب مسک می کند لون القابض للبصر صدق بر سواد می کند و جوهر صدق می کند بر قابل ابعاد و تناهی و حساس و حی و ناطق بر زید صدق می کند که زید مصداق این مفهوم می شود. اینها همه مصداق می شوند و آنهایی که صدق می کنند مفهوم است.
«ثم اذا النظرت الی کلّ من هذه المفهومات و المعانی فی انفسها وجدتها غیر محکوم علیها باحکامها»
ضمیر «احکامها» به خبز و ماء و ثوب و ... بر می گردد.
بر این خبز و ماء و ثوب و ... احکامی حمل می شود می بینی آن احکام بر اینها حمل می شود ولی بر مفهوم اینها حمل نمی شود. آنها مصادیق اند و اینها مفاهیم اند از اینجا می فهمیم که این مصادیق با این مفاهیم فرق می کنند قهراً اسم با مسمی فرق می کند.
ترجمه: اگر این مفاهیم خودشان را ملاحظه کنی و مصداقشان را نظر نکنی می یابی که بر این مفاهیم، احکام آن مصادیق حمل نمی شود.
«فان معنی الماکول غیر ماکولٍ انما الماکول شیء آخر ـ کالخبز ـ کذا مفهوم المشروب غیر مشروب و مفهوم المحرق غیر محرق و کذا البواقی»
معنای ماکول بر خبز حمل می شود یعنی یکی از احکام خبز ماکول است ولی بر مفهوم ماکول، حمل نمی شود که ماکول است. یکی از مصادیق ملبوس، ثوب است بر ثوب، ملبوس را حمل می توان کرد اما بر مفهوم ملبوس، ملبوس حمل نمی شود.
ترجمه: معنای ماکول، خوردنی نیست در حالی که شی دیگری است که خبز می باشد همچنین مفهوم مشروب، مشروب نیست و مفهوم محرق، محرق نیست پس مرحوم شارع اسم را با مسمی متفاوت دید و اسم دارای مفهوم است و مسمی دارای مصداق است مفهوم با مصداق فرق می کند پس اسم هم که صاحب مفهوم است با مسمی که مصداق است فرق می کند چون احکامی که بر مصداق بار شد بر مفهوم بار نشد.




[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص209، س.17، ط عترت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo