< فهرست دروس

درس لوامع الأنوار الهیة(شرح عرفانی صحیفة سجادیة)

93/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ ادامه بیان اقوال درباره اسم اعظم
2 ـ آیا اسم عین مسمی است یا غیر از مسمی است.
«و منهم من قال: اسماء الله کلها عظیمه لا ینبغی ان یتفاوت بینها ـ کمامر ـ»[1]
بحث در این بود که اسم اعظم کدام اسم از اسماء الهی است اقوال مختلفی نقل شد بعضی گفته بودند الله است بعضی گفته بودند حی قیوم است و بعضی گفته بودند ذوالجلال و الاکرام است. البته همه اینها از روایات گرفته بودند و خودشان در این مورد نظری نداشتند و نمی توان در این مورد نظر داد کسی نمی تواند اسم اعظم خداوند ـ تبارک ـ را تعیین کند. چون روایات در این زمینه به صورت مختلف آمده بود آنها هم به صورت مختلف قائل شده بودند.
قول چهارم: همه اسماء الهی عظیمه اند بنابراین نباید دنبال اسم اعظم رفت هر کدام از اسماء را به عنوان اسم اعظم انتخاب کنید کافی است گروهی این قول را رد کردند و گفتند بعضی از اسماء، اسم ذات هستند و چون ذات، اشرف است آن اسماء هم که اسم ذات هستند اشرفند پس نمی توان گفت همه اسماء اعظم اند ما بین اینها عظیم و اعظم داریم. آن که اسم ذات است اعظم است سپس مرحوم شارح جواب می دهند که ما اسم ذات ندریم چنانچه قبلا بیان کردیم. تمام این اسماء به نحوی اوصافند و هیچکدام از این اسم ها، اسم و عَلَم برای ذات نیستند لذا ما اصلا اسم ذات نداریم تا بگویید این اشرف از بقیه است.
سپس خود مرحوم شارح نظر می دهند که بین خود اسماء که هیچکدام اسم ذات نیستند ما اسمانی داریم که اشرف از بقیه هستند مثلا اسم الله چون جامع همه اسماء است اشرف از بقیه است. پس این قول را ما قبول نداریم ولی نه به جهتی که آن مستشکل گفته که اسم ذات داریم بلکه به جهت دیگر است و آن این است که ما بین اسماء که نگاه می کنیم اگر چه هیچکدام اسم ذات نیستند ولی بین آنها اشرف و شریف وجود دارد در این صورت می توان گفت بین آنها عظیم و اعظم وجود دارد و اسم اعظم را تعیین کرد.
سپس می فرماید اسم اعظم منحصر در یک اسم نیست چندین اسم اعظم در بین اسماء الهی موجود است و به همین بیان اختلافاتی که در روایات به نظر می رسد حل می شود یعنی یک روایت که گفته اسم اعظم، الله است و یکی گفته حی قیوم است و یکی گفته ذوالجلال و الاکرام است صحیح می شود لذا همه روایات مورد قبول واقع می شوند.
توضیح عبارت
«و منهم من قال اسماء الله کلها عظیمه لا ینبغی ان یتفاوت بینها ـ کمامر ـ»
همه اسماء عظیم اند و اسم اعظم نداریم. نباید بین آنها تفاوت قائل شد اگر کسی دنبال اسم اعظم است هر کدام را که انتخاب کند کافی است البته این قول گفته نشده که برای چه کسی است ولی بعضی اینچنین معتقدند که اسم اعظم در واقع همان اسم الهی است که شخص واصل، آن اسم را به زبان می آورد. همین اسم معمولی که دیگران به زبان می آورند و نتیجه نمی گیرند آن واصل اگر به زبان بیاورد نتیجه می گیرد که همه اسماء، اسم اعظم می شوند ولی برای این عارف، اسم اعظم می شوند نه برای افراد معمولی. این گفته اگر قبول شود با همین کلامی که الان گفته شد تفاوتی نمی کند ولی این می گوید همه عظیم اند ولی آن می گوید همه عظیم اند اگر به دست عارف بیفتد نتیجه بخش می شود.
«و ردّ بما مر من ان اسم الذات اشرف من اسم الصفه»
این قول رد شده به آنچه گذشت که اسم ذات اشرف از اسم صفت است پس نمی توان گفت که همه اسماء مساوی اند و عظیم اند.
«و فیه ان الذات الصرف لم یوضع له اسم ـ کما عرفت ـ»
شارح می فرماید در این رد این اشکال است که ذاتِ صرف اسمی برایش وضع نشده همه اسماء به نحوی مشتمل بر صفاتند.
«فالاولی ان یقال: ان المفهوم من بعض الاسماء اشرف من بعضٍ بکثیر»
اولی این است که گفته شود مفهوم بعض اسماء اشرف از بعضی است.
«بکثیر» قید برای «اشرف» است یعنی زیاد اشرف است و خیلی بین اسماء فاصله است.
«الا ان القول بان الاسم الاعظم غیر منحصر فی واحد او اثنین غیر بعید عن الصواب ـ کما سنشیر الیه ـ»
الا اینکه قول به اینکه اسم اعظم منحصر در واحد یا اثنین نیست بلکه چندین اسم اعظم وجود دارد. این قول، غیر بعید از صواب است یعنی می توان به آن اعتماد کرد و این قول را پذیرفت.
«و به یندفع التدافع بین النصوص الوارده فی اعظیمه اسم و الوارده فی اعظیمه اسم آخر»
و به اینکه گفته شد اسم اعظم منحصر در یکی یا دو تا نیست بلکه بیش از یکی یا دو تا اسم اعظم وجود دارد، دفع می شود تدافع و تعارضی که بین نصوص وارد در بیان اعظمیت اسمی و وارد در اعظمیت اسم دیگری است یعنی روایاتی وجود دارد که بعضی در اعظمیت این اسم وارد شدند و بعضی در اعظمیت اسم دیگر وارد شدند و اختلاف بین روایات پیش آمده و تدافع درست شده و با این بیانی که گفته شده تدافع را می توان دفع کرد و گفت که تعارضی بین روایات نیست و همه، اسم اعظم اند چون اشرف از بعضی اسماء دیگر هستند به آنها اسم اعظم گفته می شود ولی هر کدام به یک مناسبت تعیین شدند و شاید هر کدام در یک جا کآرایی داشته باشند.
صفحه 208 سطر 15 قوله «تذنیب»
آیا اسم عین مسمی است یا غیر از مسمی است. این بحث اختصاص به اسم الله ندارد. اسم مطلقا «چه اسم واجب تعالی باشد چه بقیه اسماء باشد» آیا عین مسما هستند یا خیر. مثلا اسم شخصی زید است آیا این اسم عین مسمی است یا خیر؟ واضح است که عین نیست. زیرا زید لفظ است و مسمی، یک انسان است و این لفظ با آن انسان عین هم نیستند. پس این بحث به خاطر چه مطرح می شود؟ مرحوم شارح این را توضیح می دهند که مراد چیست؟ به ظاهر این بحث، بحث لغوی است زیرا روشن است که اسم عین مسما نیست ولی بعضی اصرار دارند که اسم عین مسمی است اینها چه چیزی اراده کردند؟
چون مطالب آسان است لذا عبارت را می خوانیم.
توضیح عبارت
«تذنیب اعلم انه قد اختلف کلمه اهل الکلام فی ان الاسم مطلقا هل هو عین المسمی او غیره؟»
اهل کلام در این مساله اختلاف دارند که اسم مطلقا «چه اسم در واجب تعالی باشد چه در غیر واجب تعالی باشد» آیا عین مسمی است یا غیر مسمی است.
«فالاول منسوب الی الاشاعره و الثانی الی المعتزله»
قول اول که می گوید اسم، عین مسمی است منسوب به اشاعره است و قول دوم که می گوید اسم، غیر از مسمی است منسوب به معتزله است.
«و المتاخروه عن آخرهم ـ حتی الفضلاء و النحاریر ـ تحیروا فی تحریر محل النزاع بحیث یصیر قابلا للمتقابلین»
متاخرون در محل نزاع ماندند و می گویند نزاع در کجا است زیرا روشن است که اسم عین مسمی نیست. چه بحثی است که در آن اختلاف است موضع بحث کجا است که در آن می توان این دو قول مقابل را قرار داد لذا محل نزاع برای بعضی مشخص نیست.
ترجمه: متاخرون از اول آنها تا آخر «لفظ ـ عن آخرهم ـ به صورت اصطلاح مطرح می شود و معنای تحت اللفظی ندارد یعنی مراد، همه متاخرون مراد است» حتی فضلا و کسانی که نحریر و ماهر هستند نتوانستند محل نزاع را درست تبیین کنند به طوری که محل نزاع قابل برای دو قول متقابل شود.
«و ما قام من الدلیل غیر قطعی الاستحاله من الجانبین»
از هر دو طرف «از طرف قول به عینیت و از طرف قول به غیر عینیت» دلیل اقامه شده و هر دو گروه بر مدعایشان دلیل آوردند اما هیچکدام از دلیل ها محال بودن طرف مقابل را افاده نمی کند.
«و کذا جزم بعضهم بان البحث فیه لفظی او عبث»
«و کذا» عطف بر «تحیروا» است.
بحث در این مساله که آیا اسم عین مسمی است یا غیر مسمی است یک بحث لفظی است و به عبارت دیگر عبث است و به معنا ارتباطی ندارد و جا ندارد در کلام مطرح شود چون در کلام، بحث های معنوی مطرح است و بحثهای لفظی مطرح نیست.
«عبث»: یعنی بحث بیهوده ای است چون جوابش روشن است و هیچ اسمی عین مسمی نیست.
«و هو کذلک بحسب الظاهر ـ علی ما هو مصطلح اهل الکلام»
مرحوم شارح می فرماید: «هو کذلک» یعنی این بحث، بحث عبثی است به حسب ظاهر، ولی وقتی ما محل نزاع را تحریر کردیم و معلوم شد که بحث ما چیست؟ شاید از عبث شدن در بیاید.
«علی ما هو مصطلح اهل الکلام» یعنی وقتی به مصطلح اهل کلام مراجعه می کنید و ظاهر این مصطلح را می بینید بحث آن لغو است اما فارغ از مصطلح اهل کلام، یک بحث می شود و با مصطلح اهل کلام «اما نه به ظاهر آن بلکه» به باطن آن یک بحث دیگر می شود.
دو جمله مثال می زند و هر دو جمله را رسیدگی می کند در یک جمله حکمی بر اسمی بار شده است و در یک جمله، به مسمی اشاره شده و اسم بر این مسما حمل شده. یعنی در یک جمله، اسم را موضوع قرار داده و حکمی بر این اسم مترتب شده اگر اسم عین مسما باشد آن حکم همانطور که بر این اسم مترتب شده بر این مسما هم مترتب است. اگر اسم غیر مسما باشد این حکم بر این اسم حمل شده ولی بر مسما حمل نمی شود. در مثال بعدی به مسما اشاره شده و اسم بر آن حمل شده که در اینجا احتمال غیریت داده نمی شود و باید حتما گفت اسم عین مسمی است چون به مسمی اشاره می کند و می گوید: «هذا زید». به مسما اشاره می کند و اسم را بر آن حمل می کند زیرا «هذا»، اشاره به مسما است و نمی گوید اسم این شخص، زید است بلکه می گوید خود این شخص، زید است که از عبارت اینطور بر می آید که زید را عین این شخص قرار می دهد یعنی زید را که اسم است عین مسمی می گیرد سپس شارح این را جواب می دهد و می گوید «هذا زید» یعنی «هذا مسمی بزید»، خود اهل عربیت هم همینطور گفته اند. پس این جمله کاشف از عینیت اسم و مسمی نیست. برای جمله اول مثال به «زید انسان» زده است. زید که اسم است آمده و انسان که حکمی است بر آن زید حمل کرده است. حال اگر زید عین مسما باشد معنایش این است که آن مسمای به زید، انسان است. همانطور که خود زید گفته می شود انسان است مسمای به زید هم انسان است. اما اگر اسم، غیر از مسما باشد ما زید را انسان دانستیم و باید درباره مسمی فکر دیگری کرد.
این مطالب که گفته شد برای ورود به بحث لازم است.
«و هو انهم اذا ارادوا حمل الانسان فی قولنا زید انسان مثلا علی زید ارادوا مجرد حمل لفظ الانسان علی علم زید»
«هو»: مصطلح اهل کلام
مصطلح اهل کلام این است که وقتی در «زید انسان» می خواهند انسان را بر زید حمل کنند چنانکه حمل کردند فقط می گویند لفظ انسان بر لفظ زید که علم است حمل می شود نمی توانند بگویند معنای انسان بر لفظ زید حمل می شود چون لفظ «زید»، انسان نیست.
«و اذا ارادوا التنبیه علی اسمه فیقال هذا زید فیتوهم انه عین اسمه»
وقتی بخواهند تنبیه بر اسم زید کنند اشاره به مسما می کنند و می گفتند «هذا زید» و چون اسم اشاره آمده است و اشاره به مسما است توهم می شود که خود زید که مسما است عین اسمش است چون جمله، اینگونه افاده می کند»
«و لم یتفطنوا بان الثانی مُأول بان هذا مسمی بلفظ زید»
توجه نمی کنند «یا توجه نکردند» به این که مثال دوم «هذا زید» تاویل برده می شود به اینکه این مسمای لفظ زید است.
«فلا حمل فیه الا فی المعنی»
در آن حملی انجام نشده که شما بخواهید از این حمل، عینیت را استفاده کنید در ظاهر که حمل بین دو لفظ است اما در معنا حمل، بین معانی است یعنی «هذا» اشاره به این مسمی است و مراد از «زید» لفظ زید نیست بلکه معنای زید است که در این صورت صحیح می شود. معنای زید یعنی معنای زید علمی که علم است نه اینکه مصدر به معنای زیاده باشد. آن معنایی که ملاحظه می شود معنای مسمّی است یعنی این زید که علم باشد معنایش چیست؟ نه زیدی که مصدر باشد معنایش چیست؟ چون زیدی که مصدر باشد در اینجا مسلما با «هذا» یکی نیست آن کسی که می گوید «زید» و «هذا» یکی است مرادش زیدِ عَلَمی است اگر معنای هذا الامر ملاحظه شود عینیت می تواند تصور شود. معنای هذا با معنای زید علمی یکی است.
ترجمه: در معنا حمل است اما در ظاهر، حمل نیست. در ظاهر، کلمه مسما در تقدیر گرفته می شود و آن، حمل می شود. عینیت بین هذا و مسمّا به زید است. این شخص با مسمای به زید یکی است.
«قال الامام فی التفسیر الکبیر ان هذا البحث یجری مجری العبث»
فخر رازی گفته این بحث، عبث و لغو است.
«یجری مجری»: شاید لغو بودنش کاملا واضح نباشد ولی بمنزله لغو است چون ممکن است بعضی مطالب مفید در آن وجود داشته باشد ولی خود بحث بی ارزش است.
«لانه ان اراد به اللفظ فلا ریب انه غیر المسمی»
ضمیر «به» به «اسم» بر می گردد.
اگر مرادش از اسم، لفظ اسم و لفظ زید و لفظ الله است بدون شک این لفظ، غیر مسمی است.
«او المعنی فلا شک انه عینه»
اگر مراد از این اسم، معنای این اسم یعنی مسمّا است شکی نیست که اسمی که از آن معنا و مسمی اراده شده عین مسمّی است.
«او الصفه فهو مثلها فی العینیه و الغیریه»
یا مراد از زید، نه لفظ زید است نه معنای زید که مسما باشد بلکه مراد، صفت است یعنی معنای وصفی زید مرادف با زیاده است. زید و زیاده هر دو یکی می شوند. اگر معنای وصفی اراده شود مثل خود زید که شک داریم عین است یا غیر است در این زیاده هم که اینچنین معنای وصفی برای زید است همین شک برای ما پیدا می شود که آیا عین است یا غیر است پس اگر معنا، مسما نباشد بلکه صفتی باشد خود آن صفتی، مورد بحث است که آیا عین مسما است یا نیست. زید، اسم است و معنایش زیاده است در مورد زیاده بحث می شود که آیا عین مسما است یا نه؟
ترجمه: یا صفت است پس این اسم مثل صفت است در عینیت و غیریت.
«فالتنزاع عبث لا طائل تحته»
ما به این سه نزاع توجه می کنیم و یکی از این سه نزاع را باید در اینجا مطرح کنیم و هر کدام را که مطرح کنیم جوابش روشن است. پس بحث در این سوال، لغو می شود.
ترجمه: نزاع، لغو است و فایده ای در تحت این نزاع نیست.
«و اول بعض المتاخرین کلامهم لسخافته و ان کانت کلماتهم صریحة فیما نسب الیهم ـ کما صرح به الامام ـ»
بعضی خواستند قول کسانی را که قائل به عینیت هستند را تاویل ببرند چون می گویند ظاهر کلام که حکم به عینیت اسم با مسما می کند واضح البطلان است پس باید این ظاهر، تاویل برده شود تا از ظهور بیفتد در این صورت شاید بتواند قبولش کرد.
ترجمه: بعضی متاخرین کلام کسانی را که قائل به عینیت اسم با مسما شدند تاویل بردند چون ظاهر کلامشان سخیف است ولو کلماتشان صریح است در آن مذهبی که به آنها نسبت داده شده است یعنی مذهبی که می گوید اسم عین مسمی است.
«قال شارح المقاصد الاسم هو اللفظ المفرد الموضوع للمعنی علی ما یعمّ انواع الکلمه»
شارح مقاصد اسم و مسمّا و تسمیه را معنا می کند. سپس وارد بحث می شود.
اسم را به این صورت معنا می کند: اسم، لفظ است اما لفظی که مفرد است و برای معنا وضع شده. این، همان تعریف است که برای کلمه در علم نحو آورده می شود. ایشان آن تعریف را برای اسم آورده است ولی کلمه سه قسم است که اسم و فعل و حرف است. تعریفی که برای کلمه است هر سه را شامل می شود اما چطور این تعریف را ایشان اختصاص به اسم می دهد؟ می فرماید اسم را عام قرار بده به طوری که مرادف با کلمه بشود آن وقت این تعریفی که برای کلمه است را برای اسم می آورد پس در این تفسیری که برای اسم می شود اسم به معنای عامش ملاحظه شده که مرادف با کلمه است لذا می تواند شامل اسم و فعل و حرف باشد.
این معنا اگر مستقل باشد حرف نیست و اگر دلالت بر زمان نکند فعل نیست پس اسم خاص «یعنی اسمی که مرادف کلمه نیست بلکه مقابل فعل و حرف است» اگر بخواهیم تعریف کنیم به این صورت تعریف می شود که لفظ مفردی است که برای معنایی وضع شده باشد و در معنا مستقل باشد و از زمان، مجرد باشد. این، تفسیر اسمی است که در مقابل آن دو تای دیگر است اما اگر اسم را مرادف کلام بگیرید که مقابل فعل و حرف نباشد بلکه مشتمل بر فعل و حرف باشد آن فیه استقلال و تجرد از زمان برداشته می شود فقط آنچه باقی می ماند «لفظ مفردی که برای معنا وضع شده» است.
مفرد، اطلاقات مختلف دارد. گاهی مفرد در مقابل تثنیه و جمع گفته می شود گاهی مفرد در مقابل مرکب گفته می شود اسم را لفظ مفرد می گیرند یعنی نه اینکه تثنیه و جمع نباشد می تواند تثنیه و جمع باشد بلکه مراد این است که مرکب نباشد. اگر هم مرکب است مثل عبدالله، دو جزئش چنان یکی گرفته شده باشد که سرتاسر آن، یک اسم شود.
ترجمه: شارح مقاصد گفته: اسم، لفظ مفرد است که موضوع برای معنا شده به طوری که این اسم، شامل انواع کلمه بشود «یعنی علاوه بر اینکه شامل اسم است شامل حرف و فعل هم بشود».
«و قد یقیّد بالاستقلال و التجرد عن الزمان فیقابل الفعل و الحرف ـ علی ما هو مصطلح النحاه ـ»
گاهی همین تعریفی که برای اسم شده به استقلال و تجرد از زمان مقید می شود پس اسم مقابله با فعل و حرف می کند تا اینجا اسم را توضیح داد.



[1] لوامع الانوار العرشیه فی شرح الصحیفه السجادیه، سید محمد باقر موسوی، ج 1، ص208، س.7، ط عترت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo