< فهرست دروس

درس رساله وجود - استاد حشمت پور

استاد حشمت پور

95/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکال به پاسخ مذکور بنا بر اصالة الماهیة/ 15./ رسالة فی الوجود الرابط.

خلاصه جلسه قبل: گفتیم که مفهوم وجود را بنابر اصالة الوجود از ذات وجود انتزاع می کنیم و بنابر اصالت ماهیت از ذات ماهیت انتزاع می کنیم و بنا بر آن قاعده ای که می گوید هر چه که از ذات شیئی انتزاع شود ذاتی اوست باید گفته شود که مفهوم وجود بنابر اصالت وجود ذاتی وجود است و بنابر اصالت ماهیت ذاتی ماهیت است.

این اشکال را بنابر اصالت وجود و ماهیت جواب دادیم.

جوابی که بنابر اصالت وجود دادیم تمام است و شبهه ای در آن نیست ولی بر جوابی که طبق اصالت ماهیت دادیم شبهه و اشکالی وارد است که باید آن را بررسی کنیم.

و نقول: فرض كون الماهية مصداقا لحمل الموجود بلا حيثية تقييدية يلازم كون مفهوم الموجود ذاتيا لكل ماهية موجودة لاتحادهما سنخا، و انتزاعه من مرتبة ذاتها. [1]

جوابی که به آن اشکال سابق داده بودیم این است که ما وجود را از ذات ماهیت انتزاع نمی کنیم بلکه از ماهیت همراه با حیثی انتزاع می کنیم هر چند آن حیث مانند آن حیثی که در انتزاع ابیض مورد حاجت است نیست ولی به هر حال حیثی از حیثیات است یعنی جعل جاعل را در ماهیت ملاحظه می کنیم و بعد وجود را انتزاع می کنیم لذا مفهوم وجود از ذات ماهیت انتزاع نمی شود بلکه از ماهیتی که با جعل جاعل متحیث شده است انتزاع می کنیم.

پس ما نتوانستیم مفهوم وجود را از ذات ماهیت انتزاع کنیم تا مفهوم وجود ذاتی ماهیت شود.

به عبارت دیگر در ذاتی بودنِ شیء دو شرط است یکی اینکه از ذات انتزاع شود و دوم اینکه منتزع و منتزع منه از یک سنخ باشند.

وقتی طبق مبنای اصالة الوجود مفهوم وجود را از ذات وجود انتزاع می کردیم چون این دو از یک سنخ نبودند لذا گفتیم که مفهوم وجود ذاتی وجود نیست و شبهه ای نیز بر ما وارد نشد و جواب تمام بود.

ولی بنابر اصالة الماهیة منتزع و منتزع منه از یک سنخ هستند و هر دو مفهوم هستند بنابر این شرط دوم حاصل است لذا گفتیم که شرط اول مفقود است و ما مفهوم وجود را از ذات ماهیت به تنهایی انتزاع نکردیم بلکه از ماهیتی که متحیث به جعل بود انتزاع کردیم.

اشکال مصنف بر جوابی که به اشکالِ «انتزاع وجود از ماهیت» بنابر اصالة الماهیة داده شده بود:

اما مرحوم مصنف می فرمایند که این جواب تمام نیست و در فرض اصالة الماهیه مفهوم وجود از ذات ماهیت انتزاع می شود.

ما اینگونه می گوییم که آن حیثیتی که در هنگام انتزاع مفهوم وجود در نظر گرفته می شود خارج از ذات ماهیت است و به هر حال مفهوم وجود از ذات ماهیت گرفته می شود بنابر این هم شرط اول حاصل است و هم شرط دوم لذا مفهوم وجود باید ذاتی ماهیت باشد.

ترجمه و شرح متن:

پس می گوییم که فرض اینکه خود ماهیت مصداق باشد برای حمل موجود (یا انتزاع مفهوم وجود) بدون حیثیت تقییدیه (چون گفتید که جعل و مجعولیت نه قید است و نه وقت و فقط موقوف علیه است) این فرض لازم دارد که مفهوم «موجود» هر دو شرط ذاتی بودن را داشته باشد لذا ذاتی شود برای هر ماهیت موجوده ای چون هم این دو مسانخ هستند و همچنین مفهوم وجود از مرتبه ذات ماهیت انتزاع می شود لذا هر دو شرط موجودند و در نتیجه مفهوم وجود باید ذاتی ماهیت شود.

و فرض كونها مجعولة بذاتها يلازم كون مفهوم المجعول ايضا ذاتيا لكل ماهية مجعولة. و هذا كما تري.

مصنف اشکال دیگری را نیز مطرح می کنند و می فرمایند که شما که اصالة الماهوی هستید می توانید بر ماهیت مفهوم دیگری غیر از «موجودة» نیز حمل کنید مثلا می توانید بگویید که «الماهیة مجعولة» و چون هم ماهیت و هم مجعول از یک سنخ هستند و هر دو مفهوم اند و همچنین مفهوم «مجعول» از ماهیت انتزاع شده است لذا باید مفهوم «مجعول» نیز ذاتی ماهیت باشد.

ترجمه و شرح متن:

و فرض اینکه این ماهیت بذاته (بدون حیثیت تقییدیه) مجعول باشد، لازم دارد که مفهوم مجعول نیز مانند مفهوم موجود ذاتی هر ماهیت مجعوله ای باشد و این همانگونه است که می بینی (یعنی اشکالش روشن است و همانطور که مفهوم موجود ذاتی ماهیت نیست مفهوم مجعول نیز ذاتی ماهیت نیست).

و صدورها عن الجاعل ليس حيثية تقييدية لكونها موجودة حيث فرضت خارجة عن المحكوم عليه و لو فرضت داخلة لم تكن الماهية فقط مصداقا لحمل الموجود و قد فرض كونها مصداقا له فقط.

«صدورها....» دفع دخل مقدر است.

اشکال: اگر کسی بگوید که این ماهیت از جاعل صادر شده است و همین صدور از جاعل کنار این ماهیت نشسته است پس ماهیتِ خالی و تنها منشأ انتزاع و موضوع حمل «موجود» نیست بلکه این ماهیت همراه با این صدور جعل منشأ انتزاع است، بنابر این شرطِ اولِ ذاتی بودن را نداریم لذا مفهوم «موجود» و «مجعول» ذاتی ماهیت نیستند.

جواب: در جواب می گوییم که صدور از جاعل حیثیت خارجه است و حیثیت تقییدیه نیست یعنی حیثیتی است خارج از ذات ماهیت و کنار ماهیت نیست به دلیل اینکه خود شما نیز قبول دارید که «موجودة» حمل بر ذات ماهیت می شود نه بر ماهیت موجوده و همچنین است در «مجعولة» یعنی ماهیت مقید به موجود و مجعول را موضوع قرار نمی دهید بلکه خود ذات ماهیت را موضوع قرار می دهید و می گویید که «الماهیة موجودة او مجعولة».

و همچنین این قید در تقدیر نیز گرفته نمی شود تا کسی بگوید که اصل کلام اینگونه بوده که «الماهیة الموجودة موجودة».

ترجمه و شرح متن:

و صدور ماهیت از جاعل حیثیت تقییدیه برای موجود بودن ماهیت نیست زیرا صدور از جاعل خارج از محکوم علیه (موضوع که ماهیت است) فرض شده است و لذا حیثیت تقییدیه است و اگر این صدور از جاعل را داخل در ماهیت قرار بدهید، ذات ماهیت به تنهایی مصداق حمل «موجود» نیست در حالی که فرض شده که همین ذات مصداق برای موجود و مجعول است و به عبارت دیگر نمی توان «صدور از جاعل» را قید داخلی گرفت.

پس ما از ذات ماهیت مفهومی را انتزاع می کنیم که مسانخ با ماهیت است لذا باید ذاتی ماهیت باشد.

ثم تلك الحيثية الخارجة لو كانت من سنخ الماهيات فحالها حالها فيحتاج الي حيثية خارجة. والكلام فيها عائد. فلا تكون من سنخها و لا من سنخ العدم ضرورة، فتكون امرا ثالثا هو مجعول بذاته. فهو موجود بذاته و الا فيكون من سنخ الماهية او العدم لا امرا ثالثا و قد فرض انه امر ثالث. و الموجود بذاته نفس الوجود و كذا المجعول بذاته نفس الجعل، اذ المصداق بذاته لكل مشتق هو نفس مبدئه، فاذن تلك الحيثيته الخارجة نفس الجعل و الوجود، فتكون الماهية مجعولة و موجودة بالعرض و قد فرضت مجعولة بذاتها و موجودة بنفسها.

ثم هذا المجعول بذاته مبدء مفهوم المجعول لانه نفس الجعل و مبدء مفهوم الموجود لانه نفس الوجود.

رد اصالة الماهیة با در نظرگرفتن اشکال مذکور:

مرحوم مصنف در اینجا موقتاً از اشکال خارج می شوند و مطلبی را افاده می کنند که با استفاده از این مطلب، اصالة الماهیه رد می شود هر چند خود اشکال قبل نیز ردی بر اصالة الماهیة بود ولی در اینجا به مجیب اشکال نمی کنند بلکه مستقیماً سراغ اصالة الماهیة می روند.

ایشان می فرمایند که آن حیثیت خارجه از چه سنخی است؟ آیا از سنخ وجود است و یا از سنخ ماهیت است و یا عدم است؟ مشخص است که از این سه حال خارج نیست.

اگر بگویید که ماهیت است ما می گوییم که پس او هم اگر بخواهد مصداق مجعول و موجود شود احتیاج به حیثیت خارجه ای دارد همانطور که ماهیت اولیه ما نیز احتیاج به حیثیت خارجه ای داشت و آن حیثیت خارجه دوم نیز از سنخ ماهیت است و اگر بخواهد مصداق موجود یا مجعول شود احتیاج به حیثیت دیگری دارد و در نتیجه تسلسل لازم می آید پس نباید این حیث را از سنخ ماهیت بدانیم.

و همچنین از سنخ عدم نیز نیست چون موجود است و معدوم نیست و اصلا عدم چیزی نیست که بخواهد سنخیت داشته باشد.

پس ناچاریم که بگوییم که از سنخ وجود است.

و حال که از سنخ وجود شد، موجود بذاته و مجعول بنفسه می شود به دلیل اینکه هر مشتقی مبدأش مصداقش است مثلا ابیض مشتق است و مصداقش دیوار است و بیاض که مبدأ ابیض است به طریق اولی مصداق ابیض نیز می باشد پس مبدأ هر مشتقی مصداق آن مشتق نیز می باشد.

حال این حیثیت خارجه که از سنخ وجود است، خودش مصداقی می شود برای موجود چون خودش مبدأ وجود است و همچینن مصداق مجعول می شود چون خودش مبدأ مجعول است پس این حیثیت خودش مصداق «مجعول» و «موجود» می شود پس موجود بذاته و مجعول بذاته است پس بنابر این وجود (حیثیت خارجه) موجود بذاته و مجعول بذاته است که این همان معنای «اصالة» است لذا می توانیم بگوییم که «وجود» اصیل است لذا اصالة الماهیة باطل است و اصالة الوجود ثابت است.

ترجمه و شرح متن:

و این حیثیت خارجه اگر از سنخ «ماهیت» باشد، پس حالِ این حیثیت مانند حال ماهیت است پس در نتیجه احتیاج به حیثیت دیگری دارد و کلام در آن حیثیت دیگر نیز تکرار می شود و به حیثیت دیگری احتیاج خواهد بود و هکذا یتسلسل و همچنین این حیثیت از سنخ «عدم» نیز نیست بالبداهة پس امر سومی است که مجعول بذاته باشد (پس عدم اصلا مجعول نیست و ماهیت بغیره مجعول می شود و وجود (حیثیت خارجه) بذاته مجعول است).

و این حیثیت خارجه موجود بذاته است (از سنخ وجود است) و الا باید از سنخ ماهیت و یا عدم باشد (چون غیر از وجود چیزی جز عدم و ماهیت نیست) در حالی که ما الآن ثابت کردیم که این حیثیت نمی تواند از سنخ ماهیت و عدم باشد و چیز دیگری است.

پس «موجود بذاته»، خودِ «وجود» است و «مجعول بنفسه»، خودِ «جعل» است.

ما گفتیم که بیاض، ابیض بذاته است و وجود موجود بذاته است ولی مصنف برعکس می فرمایند یعنی جای موضوع و محمول را عوض می کنند و می گویند که ابیض بذاته بیاض است و موجود بذاته وجود است و مجعول بنفسه جعل است.

و آنچه که موجود بذاته است نفس وجود است و آنچه که مجعول بذاته است خود جعل است چون مصداق بذاته و ذاتی برای هر مشتقی خود مبدأ مشتق است پس این حیثیت خارجه نفس جعل و وجود است پس در نتیجه «ماهیت»، مجعول و موجود بالعرض است در حالی که بنابر مبنای اصالة الماهیه فرض شده بود که ماهیت اصیل و مجعول بنفسه است.

«اذا المصداق» غلط است و «اذ المصداق» صحیح است.

پس اینکه ما فرض کرده بودیم که ماهیت اصیل است خُلف است و باعث این محال می شود و حال که خلف فرض لازم آمد پس باید دست از این اصالة الماهیة کشیده شود.

پس بنابر اصیل بودن ماهیت هم خُلف فرض پیش می آید و هم مطلوب ما که اصالة الوجود است نتیجه داده می شود.

پس این مجعول بذاته (جعل) مبدأِ (مبدأ اشتقاقیِ) مفهوم مجعول است زیرا این مجعول بذاته خود جعل است و همچنین همین مجعول بذاته (که وجود است) مبدأ مفهوم موجود است چون خود این مجعول بذاته نفس وجود است.

و العبرة في صدق المشتق اتحاد المبدء مع ذات الموضوع او قيامه به قياما انتزاعيا او انضماميا او اعتباريا كما علمت فيما مضي.

مصادیق مشتق:

مصنف قانون مهمی را در اینجا ذکر می کنند.

مصنف می فرمایند که مشتق بر چهار چیز صدق می کند:

1. ذات مبدأ

2و3و4. چیزهایی که مبدأ به آنها قائم است که این سه گروه عبارت اند از همانهایی که در صفحه 153 و 154 گفته شد که گفتیم گاهی قیام اعتباری است و گاهی انضمامی است و گاهی انتزاعی است مثلا در «الجدار ابیض»، بیاض به جدار قیام انضمامی دارد لذا ما می توانیم ابیض را بر جدار حمل کنیم و همچنین است در «السماء فوقنا» که مبدأ مشتق به سماء قیام انتزاعی دارد و همچنین در «الانسان انسان» که قیام اعتباری است.

ترجمه و شرح متن:

و آنچه که معتبر است در صدق مشتق، اتحاد مبدأ مشتق با ذات موضوع است یا قیام مبدأ به موضوع به صورت انتزاعی و یا انضمانمی و یا اعتباری همانگونه که دانستی در آنچه که گذشت (صفحه 153 و 154).

فيكون تلك الحيثية داخلة في المحكوم عليه بالموجود و قد فرضت خارجة و يحصل من ذلك ان الوجود مجعول بذاته موجود بنفسه و الماهية تابعة لها فيهما.

حال مصنف به ادامه بحث سابق می پردازند.

حیثیتی که ما تا کنون آن را خارجه فرض کردیم ثابت کردیم که نه از سنخ ماهیت است و نه از سنخ عدم بلکه از سنخ وجود است و ما می خواهیم این حیثیت را بر ماهیت موجوده و مجعوله حمل کنیم لذا دیگر حیثیت خارجه نمی شود بلکه داخل در ماهیت است یعنی ماهیت می شود «المحکوم علیه بالوجود» یعنی «الماهیة الموجودة» در نتیجه قید و حیث وجود که آن را خارجه فرض کرده بودیم، داخله می شود لذا علاوه بر این مطلوب ما را نتیجه می دهد یعنی علاوه بر اینکه خلف فرض است، مُثبِت اصالة الوجود نیز می باشد.

ترجمه و شرح متن:

و حال که حیثیت عبارت شد از وجود و این وجود نیز بالذات محکوم علیه شد برای وجود، در نتیجه این حیثیت داخل خواهد بود در آنچه که بر آن حکم به موجودیت شده است (ماهیت مجعوله) در حالی که این حیثیت، خارجه فرض شده بود لذا خلف فرض است علاوه بر اینکه مطلوب ما را نیز نتیجه می دهد و در نتیجه وجود هم مجعول بذاته است و هم موجود بنفسه ولی ماهیت تابع حقیقت وجود است در جعل و وجود.

مصنف می فرمایند که «ماهیت تابع وجود است» چون ایشان ماهیت را تابع وجود می دانند و آن را بالتبع موجود می دانند نه بالعرض.

ثم الجعل علي هذه الطريقة من مقولة الفعل، فان كان كبعض الافعال واقعا علي المفعول بعد تقرره كوقوع الضرب من الضارب علي المضروب فيكون تعلقه بالماهية بعد تقررها، فنقول: تقررها المقدم علي تعلق الجعل به اما تقرر وجودي او تقرر ماهوي فقط.

مصنف در این قسمت از عبارت با اصالة الماهیة درگیر می شوند.

رد اصالة الماهیة با بیانی دیگر:

جعل وجود یعنی چه؟

جعل وجود: جعل وجود که همان افاضه وجود است اینگونه نیست که ما چیزی را فرض کنیم و بعد بر آن وجود را افاضه کنیم بلکه وجود سابقه ای ندارد و خود وجود افاضه می شود.

اما جعل ماهیت به چه معناست؟

جعل ماهیت: ماهیت چزی است که وجود به آن داده می شود و اینگونه نیست که ماهیت نیز مانند وجود بدون سابقه جعل شود بلکه ماهیت در خارج موجود می شود. حال آیا به ماهیتی که موجود نیست وجود می دهیم؟ و یا ماهیت حاصل است و به آن وجود می دهیم؟ اگر حاصل است و تقرر دارد آیا تقرر وجودی دارد یعنی موجود است و ما به او وجود می دهیم و یا تقرر ماهوی دارد یعنی فقط ماهیت دارد و وجودی ندارد و ما به آن وجود می دهیم؟

بیان فروض مسأله:

پس در اینجا سه فرض متصور است:

1. یکی اینکه ماهیت هیچگونه تقرری نداشته باشد و بعد جعل شود و وجود بگیرد.

2. فرض دوم اینکه ماهیتی که تقرر ماهوی و وجودی دارد جعل شود.

3. فرض سوم اینکه ماهیتی که فقط تقرر ماهوی دارد جعل شود.

فرض اول اینگونه است که ماهیت هیچگونه تقرری نداشته باشد و بعد به وجود بیاید نه تقرر ماهوی و نه تقرر وجودی.

در فرض دوم ماهیت هم تقرر وجودی دارد و هم تقرر ماهوی ولی در فرض سوم ماهیت فقط تقرر ماهوی دارد.

مصنف اینگونه می گویند که گاهی فعل به صورت جعل بسیط است یعنی چیزی در خارج نیست که فعل بر آن واقع شود بلکه با خود انجامِ فعل، مفعول ساخته می شود و گاهی جعل مرکب است یعنی فعل متعلق می شود به مفعولی که در خارج است مثل ضرب که بر مضروبی خاص که قبلا موجود بوده است وارد می شود.

پس در مورد ماهیت نیز همین دو حالت متصور است.

مصنف از قسم اول در مورد ماهیت صحبت نمی کنند و فعل ما هیچگاه ماهیت بدون سابقه را موجود نمی کند و یا اگر بکند فعلاً مصنف از آن بحث نمی کنند و به قسم دوم می پردازند.

بررسی فرض دوم: جعل یعنی چزی که اگر صادر شد، بتوان وجود را انتزاع کرد بنابر نظر اصالة الماهیة و یا بنابر نظر اصالة الوجود یعنی همان ایجاد.

فعلا طبق نظر اصالة الماهوی ها صحبت می کنیم و طبق فرض دوم می گوییم که جعل باید بر مفعولی واقع شده باشد یعنی جعل باید حیثیتی باشد که اجازه انتزاع مفهوم وجود از ماهیت را بدهد پس باید این ماهیت ابتدا تقرری داشته باشد تا وجود بر آن جعل شود.

حال آیا این ماهیت تقرر وجودی دارد که به تبع تقرر ماهوی نیز داشته باشد و یا فقط تقرر ماهوی دارد؟

معتزله تقرر ماهوی را در خارج معتقد هستند ولی ما تقرر ماهوی را در ذهن برای ماهیت قائل هستیم . ماهیت را در ذهن مقرر می دانیم و بعد همین ماهیت مقرر را با جعل موجود می دانیم.

پس ماهیت اگر تقرر نداشته باشد و فعل ما بخواهد این ماهیت را بسازد که اصلا مورد بحث ما نیست ولی اگر فعل ما واقع بر مفعول شود که فعل عبارت است از صدور حیثیتی که اجازه می دهد مفهوم وجود انتزاع شود و مفعول نیز ماهیت است که بحث ما در همین جا است.

اگر این ماهیت قبل از صدورِ فعل تقرر وجودی داشته باشد که در این صورت قهراً تقرر ماهوی نیز خواهد داشت که این فرض اول است.

فرض دوم این است که این ماهیت تقرر ماهوی داشته باشد و تقرر وجودی نداشته باشد.

پس در اینجا دو بحث را مطرح می کنیم.

ترجمه و شرح متن:

سپس جعل بنابر این طریقه (اصالة الماهیه) از مقوله فعل است پس اگر مانند بعضی از افعال واقع شود بر مفعول بعد از تقرر مفعول مانند ضرب از ضارب که بر مضروب واقع می شود که این مضروب که انسان خارجی است قبل از صدور فعل ضرب در خارج تحقق داشته است.

از عِدل «ان» مصنف بحث نمی کنند و عدل «ان» عبارت است از اینکه خودِ فعل یعنی خود صدور، مفعول را بسازد.

پس بنابر این فرض تقرر ماهیت قبل از جعل بوده است و تعلق این جعل به ماهیت بعد از تقرر ماهیت است.

پس می گوییم که تقرر ماهیت که مقدم بر تعلق جعل به ماهیت است یا تقرر وجودی است که در نتیجه تقرر ماهوی نیز همراه اوست و یا فقط تقرر ماهوی دارد.

فان كان تقررا وجوديا ـ و التقرر الوجودي يلازم التقرر الماهوي ـ فهي في تقررها الوجودي و الماهوي كليهما مستغنية عن الجاعل، فلم يكن حمل الموجود عليها متوقفا علي صدورها من الجاعل، فلم يكن فرق بين حمله عليها و حمل الذاتيات عليها، بل تكون موجودة بذاتها مع عزل النظر عن الحيثيات التعليلية ايضا فهي موجودة بالضرورة الازلية كما انها موجودة بالضرورة الذاتية، فهي واجبة بذاتها و قد فرضت ممكنة بذاتها،

حال اگر ماهیت قبل از جعل جاعل در خارج تقرر وجودی داشت در نتیجه تقرر ماهوی نیز خواهد داشت پس بنابر این ماهیت در تقرر وجودیش به جعل جاعل نیاز نخواهد داشت چون فرض این است که این ماهیت قبل از تعلق جعل، تقرر وجودی داشته باشد پس این جعل تحصیل حاصل خواهد بود و ماهیت به این جعل نیاز نخواهد داشت.

نکته: ماهیت ها اگر بخواهند در خارج موجود شوند باید چیزی به آنها قید زده شود چه آن چیز را وجود بنامیم و چه جعل و چه حیث صدور از جاعل خلاصه اینکه ماهیت برای موجود شدن احتیاج به حیثیت تقییدیه دارد ولی وجود اینگونه نیست و برای بودن در خارج فقط افاضه علت کافی است و وجود برای تقررش احتیاج به حیثیت تعلیلیه دارد ولی ماهیت هم احتیاج به حیثیت تعلیله دارد و هم حیثیت تقییدیه و حیثیت تعلیله است که حیثیت تقییدیه را به ماهیت می دهد.

پس حال که ماهیت در خارج تقرر وجودی دارد نه نیاز به حیثیت تقییدیه دارد و نه نیاز به حیثیت تعلیلیه.

مصنف ابتدا می فرمایند که با این فرض ماهیت، حیثیت تقیدیه نمی خواهد پس به ضرورت ازلی موجود است و همچنین احتیاج به حیثیت تعلیلیه نیز نخواهد داشت در نتیجه به ضرورت ازلی موجود است.

ماهیت اگر وجودش ضروری باشد ضرورت ازلی خواهد داشت یعنی ما دام الذات و یا ما دام القید است یعنی ما دامی که قید وجود دارد موجود است بالضرورة ولی اگر چیزی حیثیت تعلیله را نخواست مانند خود خدا می شود که احتیاج به افاضه ندارد و علتی نمی خواهد پس ماهیت نیز اگر در وجودش علتی نداشت موجود به ضوررت ازلی می شود یعنی واجب الوجود می شود.

پس ماهیت یا ضرورت ما دام دارد و یا ضرورت ازلی دارد و به اعتبار اینکه حیثیت تقییدیه نمی خواهد، ضرورت ما دام یا ذاتی دارد یعنی ما دامی که این ذات را دارد موجود است و اگر حیثیت تعلیلیه نخواهد نیز ضرورت ازلی خواهد داشت.

پس ماهیت اگر قبل از جعل جاعل تقرر وجودی داشته باشد، لازم می آید که واجب الوجود بالذات باشد در حالی که ماهیت ممکن الوجود است.

این اشکال فرض اول است.

اشکال دیگری نیز وارد است به این عبارت که مگر می توان موجودی که وجودش حاصل است را جعل گرد؟ در این صورت تحصیل حاصل می شود که محال است.

ترجمه و شرح متن:

اگر تقرر این ماهیت تقرر وجودی باشد (و تقرر وجودی همراه دارد تقرر ماهوی را) در این صورت ماهیت در تقرر ماهوی وجودیش مستغنی از جاعل خواهد بود پس در نتیجه حمل موجود بر این ماهیت متوقف بر صدور ماهیت از جاعل نخواهد بود و در نتیجه فرقی بین حمل وجود بر ماهیت و حمل ذاتیات ماهیت بر ماهیت نخواهد بود (چون هر دو برای حمل احتیاج به قید ندارند).

بلکه این ماهیت موجود بالذات خواهد بود یعنی نه تنها بدون ضمیمه بلکه بدون علت موجود خواهد بود با قطع نظر از حیثیات تعلیله (چون تقرر وجودی دارد) پس در نتیجه ماهیت موجود بالضرورة و ازلی خواهد بود کما اینکه موجود بالضرورة الذاتیة شده بود (با قطع نظر از حیثیت تقییدیه) پس در نتیجه ماهیت واجب بالذات خواهد بود در حالی که ماهیت ممکن بالذات فرض شده بود.

و الا كان تقررا ماهويا و تصير بتعلق الجعل موجودة، فلم تكن مجعولة بذاتها و متقررة بنفسها من الجاعل، بل تقررها الماهوي ازلي و تقررها الوجودي لا حق به، فمع الاغماض عن ان ذلك ليس مذهب من يقول بمجعولية الماهيات بل هو مذهب من يقول بثبوتها ازلاً و انفكاك الثبوت عن الوجود،

در نسخه «و الا کان» وجود دارد ولی ظاهرا «و ان کان» صحیح تر است.

تا اینجا ما فرض کرده بودیم که قبل از جعل، ماهیت تقرر وجودی و در نتیجه تقرر ماهوی داشته باشد.

بررسی فرض سوم: و اگر ماهیت واجب بالذات نباشد یعنی تقرر وجودی نداشته باشد، بلکه تقرر ماهوی داشته باشد، بنابر این نمی توان گفت که ماهیت احتیاج به جاعل ندارد بلکه ماهیت هر چند دارای تقرر ماهوی است ولی برای گرفتن تقرر وجودی احتیاج به جاعل دارد.

مصنف اولاً توضیح می دهند که بنابر این نمی شود گفت که ماهیت احتیاج به جاعل ندارد و ماهیت وقتی تقرر ماهوی دارد برای گرفتن تقرر وجودی احتیاج به جاعل دارد یعنی مجعول می شود و واجب بالذات هم نیست.

ولی دو اشکال در اینجا مطرح است:

اشکالات وارده بر فرض سوم:

اشکال اول: یکی اینکه این مبنا اصلا مبنای اصالة الماهوی ها نیست بلکه مبنای معتزله است که آنها قائل هستند که ماهیات از ازل تقرر ماهوی داشته اند و بعد خداوند به آنها وجود می دهد.

ترجمه و شرح متن:

و اگر تقرری که ماهیت قبل از جعل جاعل دارد تقرر ماهوی باشد و ماهیت به وسیله تعلق جعل موجود شود، پس ماهیت از ناحیه جاعل موجود و متقرر نشده است بلکه از ازل تقرر ماهوی داشته است و مجعول بالذات بوده از ازل (ولی وجودش مجعول نبوده است) و متقرر بالذات بوده است از ازل (خودش نه وجودش) .

پس تقرر ماهویِ ماهیت ازلی است و تقرر وجودیش بعداً به وی ملحق می شود به وسیله جعل جاعل.

و با اغماض از این که این قول مذهب کسانی نیست که قائل به اصالة ماهیت هستند بلکه مذهب کسی است که قائل به ثبوت ماهیت است ازلا و مذهب کسی است که بین ثبوت و وجود فرق می گذارند (یعنی معتزله که بین ثبوت و وجود فرق می گذارند) پس با اغماض از این اشکال می گوییم که:

نقول: ليست الماهية علي ذلك مجعولة بجعل بسيط بل هناك مجعول و مجعول اياه؛ و المجعول هو الماهية و المجعول اياه حيثية مكتسبة من الجاعل هي كونها بحيث ينتزع منها مفهوم الموجود، و تلك الحيثية لم تكن عدما ضرورة و لا ماهية اخري، اذ الكلام فيها عائد، بل امرا ثالثا يغاير الماهية او العدم و تعلق الجعل به بذاته فتقرر به ذاتا و وجودا فهو مجعول بذاته و كذا موجود بنفسه، و الماهية تابعة له فيهما، اذ لو كان في مرتبة المجعولية التي هي مرتبة ذاته خالية عن الوجود لم يكن امرا ثالثا فهو اما ماهية او عدم و قد فرض انه امر ثالث.

اشکال دوم: اشکال دوم این است که بنابر این قول ماهیت به جعل بسیط جعل نمی شود.

ماهیت باید به جعل بسیط جعل شود یعنی چیز ی ندهیم که آن برود ماهیت را جعل کند بلکه باید از ناحیه جاعل چیزی به نام حیثیت صادر شود که آن حیثیت ماهیت را موجود کند یعنی دو جعل اتفاق می افتد و جاعل حیثیت را جعل می کند و این حیثیت ماهیت را جعل می کند.

بنابر قول به اصالۀ الوجود اصلاً ماهیت مجعول نیست بلکه وجود مجعول است به جعل بسیط ولی بنابر قول اصالة لماهوی ها ماهیت مجعول است به جعل بسیط در حالی که بنابر این فرضی که الآن مطرح کردیم ماهیت «مجعول» می شود و حیثیت «مجعول ایاه» می شود یعنی واسطه جعل می شود.

اگر جعل به این حیثیت تعلق بگیرد و جعل، جعل بسیط باشد باید در مورد این حیثیت بحث کنیم تا ببینیم که چه اتفاقی می افتد:

این حیثیت یا از سنخ وجود است و یا عدم است و یا از سنخ ماهیت است که قبلاً از آن بحث شد.

ترجمه و شرح متن:

پس ماهیت بنابر این فرض مجعول به جعل بسیط نیست بلکه یک مجعول وجود دارد که ماهیت است و مجعول ایاه نیز موجود است که آن حیثیتی است که از جاعل مکتسب شده است و این حیثیت یعنی اینکه ماهیت به گونه ای باشد که از آن مفهوم وجود انتزاع شود یعنی جاعل ماهیت را به نحوی قرار می دهد که بتوان وجود را از آن انتزاع کرد و این نحو جعل همان حیثیت است و این حیثیت یا عدم است و یا وجود است و یا از سنخ ماهیت است که قبلا در مورد این سه فرض بحث شد.

این حیثیت نمی تواند امری عدمی باشد چون عدم چیزی نیست که بخواهد ماهیت را موجود کند.

و همچنین از سنخ ماهیت نیز نیست چون اگر ماهیت باشد باید حیثیت دیگری این حیثیت را موجود کند و هکذا یتسلسل پس این حیثیت باید از سنخ وجود باشد تا اشکالی پیش نیاید و وقتی این حیثیت از سنخ وجود باشد یعنی که جاعل وجود را جعل کرده است که این همان اصالة الوجود است.

و این حیثیت از سنخ عدم نیست چون عدم نمی تواند منشأ تغییر باشد و همچنین این حیثیت نمی تواند ماهیت باشد چون کلام در این حیثیت نیز عائد خواهد بود بلکه امر سومی است به غیر از ماهیت و عدم یعنی وجود است.

«او العدم» غلط است و «والعدم» صحیح است.

پس این حیثیت امر ثالثی است غیر از ماهیت و عدم، که جعل به آن تعلق گرفته است بذاته و بدون ضم ضمیمه و این حیثیت به وسیله این جعل هم ذات متقرری پیدا کرد و هم وجود متقرری پیدا کرد یعنی هم تقرر وجودی یافت و هم تقرر ذاتی پس این حیثیت مجعول بذاته و موجود بنفسه است و ماهیت تابع این حیثیت است هم در وجود و هم در جعل زیرا اگر این حیثیت خالی از وجود باشد در مرتبه ذاتش یعنی ذاتش وجود نباشد و چیز دیگری باشد لازم می آید که یا ذاتش ماهیت باشد و یا عدم باشد که این دو فرض را رد کردیم لذا ذات این حیثیت وجود است.

«فی مرتبة المجعولیة» صحیح نیست و «فی مرتبة مجعولیته» صحیح است.

چون اگر این حثیت در مرتبه مجعولیتش که همان مرتبه ذاتش است خالی از وجود باشد یعنی ذاتش وجود نباشد در نتیجه امر سومی نخواهد بود بلکه یا ماهیت است و یا عدم است در حالی که فرض شده بود که امر سومی است و حال که ذاتش وجود است پس موجود بنفسه است.


[1] مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرس طهرانی، علی بن عبدالله زنوزی، ج2، ص166.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo