< فهرست دروس

درس رساله وجود - استاد حشمت پور

استاد حشمت پور

94/12/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : بررسی سلوب ملکات/ 10. الفرق بين كون الخارج ظرفا لنفس النسبة و كونه ظرفا لوجوده/ رسالة فی الوجود الرابط.

خلاصه جلسه قبل: درباره معقولات ثانیه بحث کردیم و درباره نسب و اضافات نیز در فصل بعد بحث خواهیم کرد و اکنون بحث در سلوب و اعدام داریم.

سلوب و اعدام یا سلب بسیط اند که از آن بحث شد و یا سلب ملکات که اکنون مورد بحث ماست.

و ان اخذت اعدام ملكات فلها وجود لكن وجودها ليس الاّ وجود موضوعاتها، فانها عبارة عن فقد شي‌ء بحسب وجوده لشي‌ء آخر يكون للشي‌ء الآخر شأن و قوة لوجدانه شخصا او نوعا او جنسا، فحقيقة معني العمي الثابت لموضوعه هو فقدان شخص من شأنه باحد هذه الوجوه وجدان البصر للبصر و ان عبّر عنه لا بحسب ثبوته لموضوعه بعدم البصر عما من شأنه ان يكون بصيرا.[1]

معروف این است که عمی یعنی عدم البصر و مشهور اینگونه می فرمایند که عدم ملکه بهره ای از وجود دارد یعنی وجودی جدای از وجود موضوعش دارد مانند بیاض و جدار که چون وجود بیاض صفت است برای جدار، مؤخر است از وجود جدار و وجود عمی نیز مؤخر از وجود زید است.

نظریه جمهور حکما در مورد وجود عدم ملکات:

درباره وجود عدم ملکات اینگونه معروف بوده که موضوعش موجود است به وجودی جوهری و خودش موجود است ولی وجودش ضعیف است و بهره ای از وجود دارد مانند بیاض و جدار با این تفاوت که بیاض یک صفت ثبوتی است ولی عمی یک صفت عدمی است و هر دو مؤخر از وجود موضوعشان هستند و وجودی مستقل (مغایر) با موضوعشان دارند.

نظریه مرحوم آقا علی در مورد وجود عدم ملکات:

مرحوم آقا علی می فرمایند که این صحیح نیست و عمی وجودی جز وجود زید که موضوعش باشد ندارد.

اگر حرف مصنف این است پس باید تعریف عمی را تغییر دهند لذا می فرمایند که عمی یعنی اینکه زید با وجودش فاقد باشد بصری را که این بصر می تواند برایش موجود باشد یعنی عمی یعنی «فقدان شخصٍ موجودٍ للبصرِ (للبصر متعلق به فقدان است و موجود صفت شخص است)» نه عدم البصری که برای شخص ثابت است.

ترجمه و شرح متن :

و اگر این سلوب و اعدام به صورت اعدام ملکات اخذ شوند (نه سلوب بسیط) پس برای آنها وجودی است ولی وجودشان نیست الا وجود موضوعاتشان و وجودی جدا از وجود موضوعشان ندارند و اعدام ملکات عبارت اند از اینکه شیئی (موضوعی) بحسب وجودش فاقد باشد شیئی دیگر را که برای این شیء آخر (بصر)، شأن و قوه ای است در موضوعش (زید که الآن فاقد بصر است) شخصا یا نوعا یا جنسا.

مثلا عقرب که بدون بصر است در جنسش شأنیت بصر موجود است.

و امرد که فاقد لحیه است در نوعش شأنیت لحیه وجود دارد.

پس حقیقت معنای «عمی» که برای موضوعش (زید) ثابت است این است که فاقد باشد شخصی مانند زید که این صفت را دارد که از شأنش این است که بصر را داشته باشد به یکی از این وجوه (شخصا یا نوعا یا جنسا)، بصر را (فاقد باشد بصر را). هر چند با توجه به اینکه این عمی برای موضوعش ثابت است تعبیر شود به «عدم البصر عمّا من شأنه ان یکون بصیرا» که در این تعریف عدم البصر مغایر با موضوع گرفته شده و به حسب ثبوت برای موضوع بیان نشده است.

«باحد هذه الوجود» غلط است و «باحد هذه الوجوه» صحیح است.

و هذا الفقدان لا يقبل وجودا بحياله، فان المفاهيم السلبيه لا ينتزع من الحيثيات الوجوديه بالذات، و الا لانقلبت تلك الحيثيات الي الحيثيات العدميّة، او تلك المفاهيم الي المفاهيم الثبوتيه بل ينتزع من الحيثيات العدميّة بما هي عدميّة، فعدم البصر موجود بنفس وجود الموضوع و هو نفس [فقد] هذا الموضوع لوجوده (بوجوده) للبصر لاعدم البصر القائم بوجوده بالموضوع،

و این فقدان (که به معنای عمی قرار داده شد) وجودی مستقل و جدای از موضوعش ندارد چون مفهومی سلبی است و مفهوم سلبی از امر وجودی انتزاع نمی شود چون اگر این انتزاع صحیح باشد لازم می آید یا آن امر وجودی سلبی شود و یا آن امر سلبی وجودی شود (و هر دو اینها خلاف فرض اند) بلکه ما مفهوم سلبی را از سلب انتزاع می کنیم به این بیان که به موضوع توجه می کنیم و در موضوع عدمی را می یابیم و از آن عدم، آن امر سلبی را انتزاع می کنیم.

پس هیچگاه عمی از وجودات ثبوتی انتزاع نمی شود بلکه از امری عدمی انتزاع می شود.

ترجمه و شرح متن:

و این فقدان، وجودی مغایر (که مال خودش باشد نه موضوعش) ندارد چون همانا مفاهیم سلبیه مانند عمی از حیثیات وجودیه انتزاع نمی شوند بالذات («بالذات» قید «لا ینتزع» است و یا قید «حیثیات» یعنی مفاهیم سلبیه را از خود حیثیات وجودیه انتزاع نمی کنیم تا در نتیجه وجودی مستقل پیدا کنند) و اگر این امور عدمی از امور ثبوتی گرفته شوند، یا باید آن مفاهیم عدمی مانند آن امور موجود، وجودی شوند و یا اینکه باید آن امور موجود مانند مفاهیم عدمی، معدوم باشند چون تناسب بین مُنتَزَع و منتزع عنه لازم است بلکه حق این است که این مفاهیم سلبیه انتزاع می شوند از حیثیات عدمیه بما اینکه عدمی هستند.

پس عدم بصر موجود است به نفس وجود موضوعش یعنی زید و عمی خودِ فقدانِ بصر این موضوع به وجودش است.

و هو نفس هذا الموضوع لوجوده للبصر: «و هو نفس فقد هذا الموضوع بوجوده للبصر» صحیح است و کلمه «فقد» باید اضافه شود و همچنین «لوجوده» نیز اشتباه است و «بوجوده» صحیح است.

و الا لكان هذا الوجود اعمي بالذات و موضوعه اعمي بالعرض، فان له مرتبة في الوجود متأخرة عن مرتبة وجود موضوعه كساير الصّفات الانضمامية مثل البياض، فانه لما كان له وجود متأخر عن مرتبة وجود موضوعه كان موضوعه ابيض بالعرض فيستدعي ابيض بالذات، اذ الابيض بالعرض لا يعقل الا بعد وضع ابيض بالذات، بل كل ما بالعرض لا يعقل الا بعد وضع ما بالذات، و الابيض بالذات ما يكون مصداقا بذاته لعنوان الابيض بمعني الواجد للبياض، و الواجد للبياض في مرتبة ذاته هو ما هو فرد للبياض بذاته، و البياض صادق عليه بنفسه، و البياض الصادق هو الابيض بعينه اذا اخذ علي نحو يصدق علي موضوعه، و هذا النحو هو اخذه لا بشرط من صدقه علي موضوعه و من صدقه علي فرده. فموضوع البياض ابيض بالعرض و البياض ابيض بالذات.

حال مصنف می خواهند قیاسی استثنایی ذکر کنند به این بیان که اگر عدم البصر وجودی مغایر با وجود موضوعش داشته باشد در این صورت این عدم البصر وجودی مؤخر از موصوفش پیدا می کند و همانگونه که ابیض برای بیاض بالذات است و برای جدار بالعرض است باید برای اعمی نیز اینچنین باشد یعنی این ابیض یک فردی دارد که بیاض است و یک فردی دارد که جدار است و ابیض بالذات برای بیاض است و چون این بیاض بر روی جدار است ابیض بر جدار نیز حمل خواهد شد یعنی ابیض دو مصداق دارد یکی ابیض بالذات و یکی ابیض بالعرض و اگر عدم البصر مثل بیاض باشد آن نیز باید همین وضع را داشته باشد یعنی باید اعمی هم بر عمی صدق بالذات داشته باشد و هم بر زید صدق بالعرض داشته باشد و دقیقا مثل ابیض باشد در حالی که اینچنین نیست (این محذور در 14 خط بعد بیان می شود یعنی بطلان تالی در آنجا مطرح می شود و در این بین مطالب مفید دیگری بیان می شود که جدای از بحث ما هستند ولی مناسب اند).

و اگر این دو (ابیض و اعمی) مثل هم باشند و اعمی وجودی مغایر با وجود مضوعش داشته باشد لازم می آید که وجود عمی، اعمی بالذات باشد و زید اعمی بالعرض باشد (همانگونه که ابیض برای بیاض بالذات بود و برای جدار بالعرض بود) و بطلان این تالی در آینده بیان خواهد شد.

پس برای این اعمی وجودی متأخر از موضوعش خواهد بود مانند سایر صفات. پس چون بیاض برایش وجودی متأخر از مرتبه موضوعش است، پس موضوعش که جدار است ابیض بالعرض می شود و فردش که بیاض است ابیض بالذات است و هر بالعرضی محتاج به بالذات است چون معقول نیست که ما بالعرضی باشد و ما بالذاتی نباشد و ابیض بالذات آن چیزی است که بذاته فرد ابیض باشد بدون انضمام (ابیض یعنی واجد بیاض) و بیاض صادق است بر آن بنفسه.

از اینجا به بعد مصنف به مناسبت بحث، وارد بحث عرض و عرضی می شوند.

و بیاضی که صادق است، آن همان ابیض است بعینه (یعنی بیاض که مصدر است نمی تواند صدق کند بلکه باید از آن چیزی مشتق کنیم و آن را بر مصادیق صدق دهیم) و آن نحوی از بیاض که می تواند صدق کند بر چیزی، آن ابیض است به صورت لا بشرط نسبت به فردش یا موضوعش که هم می تواند بر فردش مانند بیاض صدق کند و هم بر موضوعش مثل جدار ولی بیاض فقط بر فردش قابل صدق است و نمی تواند بر موضوعش یعنی جدار صدق کند و نمی توان گفت «الجدار بیاض» ولی می توان گفت «الجدار ابیض».

و این نحوی که می تواند بر موضوعش صدق کند، آن چیزی است که لابشرط باشد نسبت به فردش و موضوعش.

ادامه بحث در جلسه آینده مطرح می شود و بیان می شود که عمی مانند بیاض نیست و این مواردی که گفتیم در عمی و اعمی جاری نیست.


[1] مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرس طهرانی، علی بن عبدالله زنوزی، ج2، ص160.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo