< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان تعریف تمثیل/ تمثیل/ قیاس/ منطق/ شرح منظومه.

و قد یقال التمثیل تشبیه جزئی بجزئی فی معنی مشترك بینهما لیثبت فی المشبه، الحكم الثابت فی المشبه به المعلل بذلك المعنی[1]

بیان شد كه تمثیل به دو صورت تفسیر می شود.

بیان معنای تمثیل:

تفسیر اول: در جلسه قبل بیان شد.

تفسیر دوم: یك امر جزئی به امر جزئی دیگر در یك معنای جامع تشبیه می شود تا از این شباهت استفاده شود این مطلب كه حكمی كه در یك جزئی است بر دیگری نیز مترتب شود.

توجه می كنید همان معنایی كه در تفسیر اول از تمثیل بدست آمد با این تفسیر هم همان معنا به ذهن می آید ولی نحوه ی طرح تعریف با نحوه ی قبل فرق می كند.

بیان فرق تفسیر اول و تفسیر دوم: در معنای اول بیان شد كه دو جزئی، در یك حكم شریك می شوند اما در معنای دوم بیان شد كه دو جزئی، در جامع، به یكدیگر تشبیه می شوند. توجه می كنید كه فرق زیادی بین این دو تفسیر نیست اگر چه یك فرق كمی هست اما دخالتی در معنا و واقعیت تمثیل ندارد.

توضیح عبارت

و قد یقال: التمثیل تشبیه جزئی بجزئی فی معنی مشترك بینهما لیثبت فی المشبه، الحكم الثابت فی المشبه به المعلل بذلك المعنی

مراد از « جزئیِ » اول، مشبه است و مراد از « جزئی » دوم مشبه به است و « فی معنی مشترك بینهما » وجه شبه است كه مراد همان معنای جامع است یعنی این دو جزئی در جامع مشترك دیده می شوند و چون در جامع، مشترك دیده می شوند یكی به دیگری تشبیه می شود.

« لیثبت فی المشبه الحكم الثابت فی المشبه به »: این عبارت برای بیان غرض از تشبیه و استفاده كردن از اشتراك را بیان می كند و آن این است كه حكم در مشبه به وجود دارد و می خواهیم این حكم در مشبه هم آورده شود لذا مشبه به به خاطر وجود جامع به مشبه به تشبیه می شود و گفته می شود وقتی این دو شبیه هم شدند پس همانطور كه حكم در آن مشبه به حاصل شد در مشبه هم حاصل می شود.

ترجمه این عبارت می شود: غرض از این تشبیه این است كه تا ثابت شود در مشبه، حكمی كه در مشبه به ثابت بوده است.

« المعلل بذلك المعنی »: صفت برای « الحكم » است. « بذلك المعنی » به معنای آن معنای مشترك و جامع است یعنی آن معنای جامع باعث شده بود كه این حكم بیاید مثلا اسكار باعث شده بود كه حرمت بیاید یا آن تالیف باعث شده بود كه حدوث بیاید. ترجمه این عبارت به این صورت می شود:

حكمی كه معلل به این جامع است بین دو جزئی حاصل است همان طور كه جامع بین دو جزئی حاصل است به عبارت دیگر علت كه جامع است در هر دو جزئی وجود دارد حكم هم كه معلول این علت است در هر دو جزئی وجود دارد.

كقول بعض المتكلمین: « العالم مولَّف فیكون حادثا كالبیت »

مثل قول بعض متكلمین كه گفتند: « العالم مولف فیكون حادثا كالبیت » یعنی عالم، مولَّف است مثل بیت كه مولف است. هر دو در تالیف شبیه هم هستند پس در حكم هم شبیه یكدیگرند یعنی اگر یكی كه عبارت از « بیت » می باشد، حادث است دیگری هم كه عبارت از « عالم » است، حادث می باشد.

نكته: می توان این را قیاس مضمر هم گرفت ولی اینجا كه عنوان تمثیل بیان شده است.

و قول الفقها ـ و یسمونه قیاساً ـ « النبیذ حرام لان الخمر حرام » و عله الحرمه الاسكار و هو متحقق فی النبیذ

فقهاء این تمثیل را قیاس می نامند و اینگونه مثال می زنند « النبیذ حرام لان الخمر حرام ».

مراد از « نبیذ » شرابی است كه از كشمش گرفته می شود و این، حرام است چون خمر « یعنی شرابی است كه از انگور گرفته می شود » حرام است.

علت حرمت، اسكار است و این اسكار همانطور كه در خمر است در نبیذ هم متحقق است. در اینجا علت و به تعبیر دیگر وجه شبه در هر دو هست پس حكم هم باید در هر دو باشد. این دو در اسكار با هم شباهت دارند. پس باید در حكم یعنی حرمت هم شباهت داشته باشند.

فالصوره التی كان الحكم فیها ثابتا بالاتفاق كالبیت و الخمر تسمی اصلا و الاخری كالعالم و النبیذ فرعا

مصنف می خواهد این دو مثال را، هم به زبان منطقی و تمثیلی ذكر كند هم می خواهد بیان كند كه در هر تمثیلی چهار ركن وجود دارد. مثال را طوری بیان می كند كه هم غرض اولش تامین شود یعنی به صورت منطقی بیان گردد هم غرض دومش تامین شود یعنی بتواند به راحتی چهار ركن تمثیل را توضیح دهد لذا می فرماید « فالصوره .... » یعنی صورتی كه حكم در آن صورت، ثابت بود بالاتفاق « یعنی به اتفاقِ اقامه كننده ی تمثیل و شنونده ی تمثیل ». یعنی هر دو بر یكی از دو جزئی اتفاق دارند مثلا اتفاق دارند كه « بیت » حادث است و هر دو قبول دارند كه خمر حرام است.

ترجمه: صورتی كه در آن صورت، حكم ثابت است به اتفاقِ اقامه كننده ی تمثیل و شنونده تمثیل، مثل بیت « در مثال متكلمین » و خمر « در مثال فقها » اصل نامیده می شود و صورت دیگری كه حكم در آن بالاتفاق ثابت نیست و ما با كمك گرفتن از تمثیل می خواهیم حكم را در آن ثابت كنیم » مانند عالم و نبیذ فرع است.

و المعنی المشترك علةً و جامعاً كالتالیف و كالاسكار

ترجمه: معنای مشترك، علت و جامع نامیده می شود مثل « تالیف » در مثال متكلمین و « اسكار » در مثال فقهاء.

و مثل الحدوث و الحرمه حكما

و مانند حدوث و حرمت، حكم نامیده می شود. یعنی حدوث و حرمت و هر چه مثل اینها است را حكم می گویند. توجه كنید مراد از « مثل الحدوث و الحرمه » این نیست كه خود حدوث و حرمت را كنار بگذار و مثل آن، حكم نامیده می شود بلكه خودش، حكم نامیده می شود و مثل آن هم، حكم نامیده می شود.

فالتمثیل التام لابد فیه من اربعه حدود: الاصل و الفرع و الجامع و الحكم

كسی كه تمثیل را اقامه می كند گاهی به صورت تام اقامه می كند و گاهی هم می بیند علت یا حكم روشن است یك جا را حذف می كند مثلا می گوید « العالم كالبیت فی التالیف فكالبیت للحدوث ». در این مثال لفظ « العالم » فرع و لفظ « البیت » اصل است جامع هم عبارت از « تالیف » است و حكم كه « حدوث » بود را نیز آورد. به این، تمثیل تام گفته می شود ولی همه را نمی آورد. مانند «‌ العالم مولف فیكون حادثا كالبیت ».

ترجمه: تمثیل تام آن است كه 4 جزء داشته باشد و عبارتند از اصل « كه اسمش را مشبه به گذاشتیم » و فرع « كه اسمش را مشبه گذاشتیم » سومی هم « علت » است كه مراد جامع است و چهارمی حكم است كه به آن حكم عمل می شود.

اساس كار در تمثیل این است كه ثابت كنیم حكم مستند به جامع است یعنی جامع، موضوع حكم قرار داده می شود و گفته می شود « المسكر محرَّم ». در اینصورت اهمیتی ندارد كه مصادیق مسكر چه باشد آیا خمر باشد یا فقاع باشد زیرا حكم از یكی به دیگری سرایت می كند. شاید اسم این را سرایت نگذاریم چون در واقع وقتی حكم بر روی كلی رفته روی مصادیق هم رفته است.

و یثبتون تعلیل الحكم بالجامع بطریقین

« بطریقین »: متعلق به « یثبتون » است و « بالجامع » متعلق به « تعلیل » است.

مصنف از اینجا دو راه می آورد تا بگوید چرا حكم، معلَّل به جامع است.

ترجمه: اینكه حكم، معلل به جامع شده و معلول برای جامع قرار گرفته است و جامع، علتش حساب شده به دو طریق بیان می شود « به عبارت دیگر چگونه حكمی كه بر جزئی وارد شده است بر جامع وارد می شود؟ ».

الاول الدوران و یسمی بالطرد و العكس و هو التلازم وجوداً و عدماً

راه اول دوران و راه دوم سبر و تقسیم است.

دوران به معنای دائر مدار بودن یك چیز نسبت به دیگری وجوداً و عدماً می باشد.

راه اول: دوران. یعنی باید ثابت كرد حكم وجودش وابسته به وجود جامع است و عدمش از عدم جامع حاصل می شود. پس حكم، وجوداً به جامع بستگی دارد عدماً هم به جامع بستگی است و بالعكس پس این جامع و حكم همدیگر را تلازم دارند وجوداً و عدماً. دوران را طرد و عكس هم می نامند. طرد به معنای طرد كردن نیست بلكه به معنای بخش كردن است. ما وقتی حرمت را ملاحظه می كنیم كه بر روی یك جزئی رفته است بر روی جزئی دیگر هم می بریم و آن را پخش می كنیم یعنی گفته می شود كه اگر این جزئی وجود گرفت جامع هم وجود می گیرد و اگر آن جزئی وجود گرفت جامع هم وجود می گیرد. اما « العكس » یعنی « عكس الطرد ». لفظ « طرد » در ناحیه « وجود » است و لفظ « عكس الطرد » در ناحیه « عدم » است. در ناحیه ی وجود گفته می شود كه هر وقت این هست آن هم هست در ناحیه ی عدم گفته می شد كه هر وقت این نیست آن هم نیست. علت نسبت به معلول هم مطرد است هم منعكس است. وجودش، وجود معلول را در پی دارد عدمش هم، عدم معلول را در پی دارد. این علت نسبت به معلول، هم مطرد است هم منعكس است. هر متلازمی كه متلازمان در وجود و عدم باشند طرد و عكس دارند مثلا وجود نهار با طلوع شمس طرد و عكس دارند طرد به این معنا كه اگر شمس طلوع كرده باشد مستلزم وجود نهار است یعنی وجود شمس، وجود نهار را در پِی دارد. عكس هم به این معنا كه عدم شمس مستلزم عدم نهار است.

اما طلوع شمس با حرارت، تلازم ندارد وجوداً و عدماً، طلوع شمس مستلزم حرارت هست ولی عدم شمس مستلزم عدم حرارت نیست چون ممكن است شمس معدوم شود و حرارت از چیز دیگر موجود شود. پس بین این دو، تلازم وجودی هست ولی تلازم عدمی نیست به عبارت دیگر تلازم دارند وجوداً ولی عدماً تلازم ندارند.

ترجمه: « به دو طریق بیان می شود كه چگونه حكم، معلل به جامع شده است » راه اول، دوران است كه طرد و عكس هم نامیده می شود و آن، تلازم است وجوداً و عدماً.

فانّ المعنی الجامع كالتالیف حیثما تحقق كما فی البیت و ما یقوم مقامه كان مقروناً بهذا الحكم اعین الحدوث

معنای جامع مثل « تالیف » هر جا تحقق پیدا كرد همانطور كه « فی البیت » تحقق پیدا می كند و قائم مقام بیت تحقق پیدا می كند، مقرون به این حكم می شود « یعنی همین حكمی كه در تمثیل آورده می شود كه در یك مثال، حدوث بوده و در دیگری حرمت است.

و بالعكس ای حیث إنتَفَی، أُنتُفی

« بالعكس »: یعنی هر وقت كه تالیف منتفی شد آن حدوث هم كه حكم می باشد نیز منتفی می شود. پس « تالیف » یعنی جامع، وجودش علت برای حدوث می شود و عدمش كه نفی تالیف است علت برای عدم حدوث می شود.

خلاصه: بیان شد كه تمثیل به دو صورت تفسیر می شود.

بیان معنای تمثیل:

تفسیر اول: در جلسه قبل بیان شد.

تفسیر دوم: یك امر جزئی به امر جزئی دیگر در یك معنای جامع تشبیه می شود تا از این شباهت استفاده شود این مطلب كه حكمی كه در یك جزئی است بر دیگری نیز مترتب شود. مثل قول بعض متكلمین كه گفتند: « العالم مولف فیكون حادثا كالبیت » یعنی عالم، مولَّف است مثل بیت كه مولف است. هر دو در تالیف شبیه هم هستند پس در حكم هم شبیه یكدیگرند.

تمثیل تام آن است كه 4 جزء داشته باشد و عبارتند از اصل « كه اسمش را مشبه به گذاشتیم » و فرع « كه اسمش را مشبه گذاشتیم » سومی هم « علت » است كه مراد جامع است و چهارمی حكم است كه به آن حكم عمل می شود. مصنف در ادامه دو راه می آورد تا بگوید چرا حكم، معلَّل به جامع است.

راه اول: دوران. یعنی باید ثابت كرد حكم وجودش وابسته به وجود جامع است و عدمش از عدم جامع حاصل می شود. پس حكم، وجوداً به جامع بستگی دارد عدماً هم به جامع بستگی است مثلا وجود نهار با طلوع شمس طرد و عكس دارند طرد به این معنا كه اگر شمس طلوع كرده باشد مستلزم وجود نهار است یعنی وجود شمس، وجود نهار را در پِی دارد. عكس هم به این معنا كه عدم شمس مستلزم عدم نهار است. اما طلوع شمس با حرارت، تلازم ندارد وجوداً و عدماً.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo