< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/12/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استقراء تام مفید یقین است اما استقراء ناقص مفید یقین نیست/ استقراء و تمثیل/ قیاس/ منطق/ شرح منظومه.

یعطی الیقین التمّ ای الاستقراء التام[1]

بعد از اینکه توضیح استقراء تمام شد آن را به دو قسم تقسیم کرد یکی استقراء تام و دیگری استقراء ناقص است. الان درباره ی این دو قسم بیان می شود که قسم اول یعنی تا،م مفید یقین است و قسم دوم، مفید ظن است و آنچه مفید ظن است در حکمت و فلسفه بی اعتبار می شود اما قسم اول معتبر است چون در فلسفه احتیاج به یقین داریم اگر حجتی مفید ظن باشد در فلسفه بی اعتبار است و اگر حجتی مفید یقین باشد معتبر است. ما از بین این دو استقراء، آن که در فلسفه و حکمت حجت است « یعنی مفید یقین است » را تبیین می کنیم تا آنکه مفید یقین نیست بلکه مفید ظن است بی اعتبار شود.

مصنف بیان می کند استقراء تام مفید یقین است چون استقراء تام بازگشت به قیاس می کند و قیاس، مفید یقین است پس استقراء تام، مفید یقین است.

کبرای این قیاس « یعنی اینکه هر قیاسی مفید یقین است » مقبول است. اما صغری « که چطور استقراء تام به قیاس بر می گردد » باید اثبات شود.

مصنف می فرماید ما استقراء را به قیاسِ مقسَّم « یا مقسِّم » بر می گردانیم یعنی قیاسی که در آن، شیء تقسیم شده و به تمام اقسام توجه شده است « یا قیاسی که تقسیم کننده ی شی است و ما را با این تقسیم متوجه تمام اقسام می کند » مثلا جسم را ملاحظه کنید که می گوییم جسم، متحیز است « یعنی جایی را پُر می کند و بُعدی را اشغال می کند و دارای مکان است یا متحیز به این معناست که قابل اشاره ی حسی است و جهت دارد و ما به جهتش اشاره می کنیم و می گوییم بالا یا پایین است ».

اما آیا همه ی جسم ها را جستجو کردیم تا تحیز را در این اجسام ببینیم و استقراء، استقراء تام باشد؟ جواب آن خیر است و استقرا نکردیم. استقراء از این جهت، تام نشد. ما این کار را انجام می دهیم و جسم را تقسیم به اقسامی می کنیم و می گوییم جسم جمادی و جسم نباتی و جسم حیوانی. سپس به جای جسم این اقسام قرار داده می شود و گفته می شود: هر جسمی، یا جمادی است یا نباتی است یا حیوانی است این صغری، قطعی است چون جسم به این سه قسم تقسیم می شود. سپس می گوییم هر یک از این سه « چه جماد، چه نبات، چه حیوان » بُعدی را اشغال می کنند و به تعبیر مصنف، متحیزند. « این، کبری است » نتیجه گرفته می شود که هر جسمی متحیز است.

الان ملاحظه کنید این مطلبی که بیان شد، قیاس بود ولی قیاسی است که مشتمل بر تقسیم است لذا به آن، قیاس مقسَّم « یا مقسِّم » گفته می شود ولی این قیاس، تبیین دیگری برای استقراء بود چون فرقی نمی کند که همه اقسام جسم را جستجو کنیم یا جسم را تقسیم به عناوینی کنیم و آن عناوین را ملاحظه کنیم.

توجه کردید با قیاسی که در آن قیاس، تقسیم بکار رفته است همان نتیجه ای گرفته می شود که از استقراء گرفته شده است. اینچنین استقرائی را استقراء تام می گویند چون رجوعش به قیاس مقسَّم است. در اینصورت استقراء تام که مفید یقین است می توان آن را در علوم عقلیه از جمله فلسفه که طالب یقین اند بکار ببریم و به عنوان حجت قبول کنیم. اما استقراء ناقص اینگونه نیست و مفید ظن است و در علومی مثل فلسفه که به ظن اعتماد ندارند بلکه دنبال یقین هستند نمی توان استقراء ناقص را به عنوان یک دلیل و حجت پذیرفت.

توضیح عبارت

یعطی الیقین التمّ ای الاستقراء التام

استقراء تام، یقین را عطا می کند یعنی انسان را صاحب یقین می کند.

اذ قیاسٌ مقسَّمُ المرجع و الاساس ای مرجعه الی قیاس مقسم

الف و لام در « المرجع » بدل از مضاف الیه است یعنی « مرجع » اضافه به ضمیر شده که مصنف آن را در شرح ظاهر کرده چون ضرورت شعری نیست.

لفظ « مرجع » با « الی » متعدی می شود لذا لفظ « الی » بر « قیاس » داخل می شود و گفته می شود « اذ مرجعه و اساسه الی قیاس مقسم ».

و القیاس مفید الیقین

تا اینجا مقدمه اول را بیان کرد که استقراء تام همان قیاس است. با این عبارت، مقدمه ی دوم را بیان می کند که قیاس، مفید یقین است. نتیجه گرفته می شود که استقراء تام مفید یقین است.

اذ نظمه فی المثال الاول: « ان کل جسم اما حیوان او نبات او جماد، و کل حیوان او نبات او جماد متحیزٌ، فکل جسمٍ متحیزٌ »

این عبارت دلیل بر این نیست که قیاس، مفید یقین است. این، احتیاج به دلیل ندارد. در جای خودش وقتی قیاس را صاحب نتیجه گرفتیم و آن را منتج کردیم، بیان شد که قیاس مفید یقین است. پس نمی خواهیم در اینجا کبری را مستدل کنیم. این عبارت بیان برای صغری است یعنی چگونه این استقراء تام به قیاسِ مقسَّم برمی گردد. دو مثال برای استقراء بیان شد که با هم تفاوت داشتند الان مصنف می خواهد آن مثال را در قالب قیاس بریزد. مثال اول اینگونه بود « الحیوان و النبات و الجماد متحیز » که استقراء شده بودند سپس گفته شد « فکل جسم متحیز ». این استقراء در اموری مثل معدن یعنی جماد و در نبات و حیوان بررسی شد سپس مراجعه کردیم و دیدیم این سه، عناوین برای تمام اجسام هستند به اینکه بعضی اجسام، جماد هستند و بعضی نبات هستند و بعضی حیوان هستند لذا به جای « جسم » این تقسیمات آورده شد. سپس گفته شد که اگر این سه متحیزند پس جامع آنها که جسم است نیز متحیز است اما در مثال دوم شیء به اقسامش تقسیم نشد بلکه شی به یک قسم و مخالفِ آن قسم، تقسیم شد یعنی حیوان تقسیم به ناطق و غیر ناطق شد نه به ناطق و صاهل و ناهق و ... .

توجه می کنید که هر دو تقسیم حاصر بود ولی در یکی اقسام به صورت ثبوتی آورده شد و در دیگری، یک قسم آورده شد و سلبیِ آن قسم که شامل بقیه می شد آورده شد. این دو مثال با هم فرق داشتند. الان می خواهیم در هر دو مثال، استقراء را به قیاس مقسم برگردانیم توضیح این از خارج لازم نیست بیان شود لذا از روی عبارت می خوانیم.

ترجمه: زیرا نظم قیاس در مثالِ اول استقراء این است که هر جسمی یا حیوان است یا نبات است یا جماد است « توجه می کنید که جسم تقسیم شد و این اقسام، حد وسط قرار گرفتند » سپس گفته شد هر حیوان یا نبات یا جماد متحیز است نتیجه گرفته می شود همه جسم ها متحیزند « این نتیجه، همان است که در استقرا گفته شد چون در استقرا گفته شد الحیوان و النبات و الجماد متحیز فکل جسم متحیز ».

و فی الثانی « کل حیوان اما ناطق او غیر ناطق، و کل ناطق حساس، و کل غیر ناطق من الحیوان حساس، فکل حیوان حساس »

در این مثال دوم ملاحظه کنید آنکه کلی است موضوع و اصغر قرار داده شد که تقسیم به ناطق و غیر ناطق شد. تقسیمی که در این مثال واقع شده به اقسام نبوده است بلکه تقسیم به یک قسم و خلاف آن قسم بوده است که خلاف آن قسم، شامل بقیه اقسام می شده است. در این مثال، حیوان که کلی است اصغر قرار داده شد و اقسامش که ناطق و غیر ناطق است اوسط قرار داده شد و در مقدمه ی دوم حد وسط تکرار شد ولی اکبر که حکم است تکرار نشده است.

« غیر ناطق من الحیوان »: چون غیر ناطق شامل همه چیز می شود حتی جماد هم می تواند غیر ناطق باشد لذا قید « من الحیوان » آورده شد. توجه کنید که جماد، غیرِ ناطقِ عدولی نیست بلکه تحصیلی است یعنی در عدولی آنچه بر آن، « غیر » اطلاق می شود باید قابلیت مضاف الیه « غیر » را داشته باشد لذا به دیوار نمی توان غیر بصیر گفت چون مضاف الیهِ « غیر » که « بصیر » است قابلیت ندارد اما اگر تحصیلی بود مثلا « الجدار لیس ببصیر » اشکالی ندارد که بصیر را از جدار نفی کرد با اینکه جدار قابلیت بصیر را ندارد. لفظ « غیر » را اصطلاحا می گویند برای عدول است ولی این، مساله ای است که خیلی ثابت نیست لذا جا دارد احتیاط شود.

ممکن است کسی « غیر » را در سلب بکار ببرد. اگر در سلب بکار رود جماد هم غیر ناطق است اما اگر « غیر » در عدول بکار برود جماد را نمی توان گفت غیر ناطق است. آنکه قابلیت دارد ناطق باشد و ناطق نشده است را غیر ناطق می گویند. در اینجا چون اطمینان نداریم کلمه « غیر » برای عدول باشد و احتمال سلب بودنش هم داده می شود لذا به نظر می آید که سلب است. اگر سلب باشد شامل همه می شود در اینصورت معنایش این می شود « هر چه غیر ناطق است حساس می باشد » در اینصورت می گوییم « جماد غیر ناطق است ولی حساس نیست » این غلط می شود لذا قید « فی الحیوان » می آورد و می گوید غیر ناطقی که از جنس حیوان باشد حساس است. یعنی عمومیت را از بین می برد.

فان کان الحکم لم یشمل الجمیع فهو الاستقراء الناقص

تا اینجا استقراء تام توضیح داده شد اولاً و حکمش که افاده ی یقین است بیان شد ثانیاً. الان می خواهد اشاره به استقراء ناقص کند و حکمش که افاده ظن است را بیان کند.

ترجمه: اگر حکمی که روی افراد بار شد همه ی افراد را شامل نیست پس چنین استقرائی، استقراء ناقص است « یعنی بعض افراد جستجو شدند و حکمشان بدست آمد اما قبل از اینکه این جستجو به کمال برسد حکم بر روی کلی رفت. اینچنین حکمی که روی کلی رفته است فقط مفید ظن است ».

و الناقص ظناً حدی ای دعا لم یتبع فی الحکمه اذ لا یعبأ بالظن فیها

ترجمه: ناقص، ظن را دعوت می کند « یعنی استقراء ناقص باعث می شود که در نفس ما ظن دعوت شود و ما ظن را در نفس خودمان بیابیم » ظنی که این صفت دارد که در فلسفه تبعیت نمی شود چون اعتنا به ظن نمی شود در حکمت « ممکن است در فقه به ظن اکتفا کنید ولی در فلسفه اعتنا به ظن نمی شود ».

و لهذا فالمتبع فیها البرهان المفید للیقین

« و لهذا »: چون اولا در حکمت، ظن کافی نیست و ثانیا استقراء ناقص تولید ظن می کند که کافی نیست.

ترجمه: و به خاطر این، مُتَّبَعِ در حکمت، برهانی است که مفید یقین باشد نه استقرائی که مفید ظن است.

و مثل المضغ وُعی ای سمع

مراد از « ما » در « ما لم یتحرک » حیوان است.

قبلا مصنف مثال زد و گفت « کل حیوان یتحرک فکه الاسفل عند المضغ » که یک حکم کلی داده شد. ممکن است کسی این را در فلسفه در بخش طبیعی بیاورد « چون در بخش طبیعی درباره حیوان بحث می شود » چطور می گویید استقراء ناقص در فلسفه پذیرفته نیست؟ مصنف می فرماید این استقراء شنیده شده است و مورد توجه قرار گرفته است و الا این استقراء هم تام نیست و مفید یقین نمی باشد چون خلاف آن دیده شده است مثل تمساح که در هنگام غذا خوردن فک بالای او حرکت می کند. پس معلوم می شود این کلی که در طبیعیات گفته می شود اعتبار ندارد. توجه کنید که در این مثال مورد نقض یافته شد و دانسته شد که به صورت کلی صحیح نیست اما در جاهایی هست که یافت نمی شود که آیا مورد خلاف دارد یا ندارد لذا در آنجا فقط گمان می شود که حکم کلی صحیح است. این موارد هم باید کنار گذاشته شود. فقط جایی را می توان قبول کرد که یقین داریم.

پس مثل داستان مضغ، یک داستانِ شنیده شده است نه یک داستان یقینی شده باشد و چون یقینی نبوده لذا مورد نقض داشته است.

ترجمه: و مثل مضغ شنیده شده است. این، مثال استقراء ناقص است چون ممکن است « حیوانی یافت شود که فک اسفلش را در هنگام جویدن غذا حرکت ندهد. همانطور که گفته می شود تمساح، فک بالای خودش را هنگام جویدن غذا حرکت می دهد ».

تا اینجا بحث از استقراء تمام شد در ادامه وارد بحث تمثیل می شود.

خلاصه: بعد از اینکه توضیح استقراء تمام شد آن را به دو قسم تقسیم کرد یکی استقراء تام و دیگری استقراء ناقص است. الان درباره ی این دو قسم بیان می شود که قسم اول یعنی تا،م مفید یقین است و قسم دوم، مفید ظن است و آنچه مفید ظن است در حکمت و فلسفه بی اعتبار می شود اما قسم اول معتبر است چون در فلسفه احتیاج به یقین داریم اگر حجتی مفید ظن باشد در فلسفه بی اعتبار است و اگر حجتی مفید یقین باشد معتبر است.

مصنف بیان می کند استقراء تام مفید یقین است چون استقراء تام بازگشت به قیاس می کند و قیاس، مفید یقین است پس استقراء تام، مفید یقین است.

کبرای این قیاس « یعنی اینکه هر قیاسی مفید یقین است » مقبول است. اما صغری « که چطور استقراء تام به قیاس بر می گردد » باید اثبات شود.

مصنف می فرماید ما استقراء را به قیاسِ مقسَّم « یا مقسِّم » بر می گردانیم یعنی قیاسی که در آن، شیء تقسیم شده و به تمام اقسام توجه شده است « یا قیاسی که تقسیم کننده ی شی است و ما را با این تقسیم متوجه تمام اقسام می کند » مثلا جسم را ملاحظه کنید که می گوییم جسم، متحیز است. اما آیا همه ی جسم ها را جستجو کردیم تا تحیز را در این اجسام ببینیم و استقراء، استقراء تام باشد؟ جواب آن خیر است و استقرا نکردیم. استقراء از این جهت، تام نشد. ما این کار را انجام می دهیم و جسم را تقسیم به اقسامی می کنیم و می گوییم جسم جمادی و جسم نباتی و جسم حیوانی. سپس به جای جسم این اقسام قرار داده می شود و گفته می شود: هر جسمی، یا جمادی است یا نباتی است یا حیوانی است این صغری، قطعی است چون جسم به این سه قسم تقسیم می شود. سپس می گوییم هر یک از این سه « چه جماد، چه نبات، چه حیوان » بُعدی را اشغال می کنند و به تعبیر مصنف، متحیزند. « این، کبری است » نتیجه گرفته می شود که هر جسمی متحیز است.

اما استقراء ناقص باعث ظن می شود و در فلسفه به ظن اعتنا نمی شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo