< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ بیان ضرب ششم از ضروب منتج شكل ثالث/ بیان ضروب منتج شكل ثالث/ 2 ـ بیان ضروب منتج شكل چهارم/ بیان ضروب منتج قیاس/ بیان اقسام قیاس/ قیاس/ منطق/ شرح منظومه.

و السادس من صغری موجبه جزئیه و كبری سالبه كلیه ینتج سالبه جزئیه[1]

بحث در بیان ضروب منتج شكل ثالث بود. 5 مورد از 6 ضرب شمرده شد و حكمشان بیان گردید الان می خواهد ضرب ششم را بیان كند. ابتدا می فرماید ضرب ششم از چه چیزهایی درست شده است بعداً مثال زده می شود بعداً بر انتاج آن، استدلال می شود. یكی از استدلالها، دلیل خلف است كه مصنف به مناسبت دلیل خلف، كل دلیل خلف را در اینجا به طور كلی توضیح می دهد چه در ضرب ششم باشد چه در ضروب دیگر باشد.

توضیح عبارت

و السادس من صغری موجبه جزئیه و كبری سالبه كلیه ینتج سالبه جزئیه

ضرب ششم از ضروب شكل سوم تالیف و تركیب می شود از صغرای كه موجبه كلیه است و كبرایی كه سالبه كلیه است. نتیجه ای كه بدست می آید سالبه جزئیه می باشد. چون در قیاس، سالبه وجود دارد لذا نتیجه، سالبه می شود و چون در قیاس،‌ جزئیه وجود دارد لذا نتیجه، جزئیه می شود. پس نتیجه، سالبه ی جزئیه شود.

نكته:‌ قبلا بیان شد كه این ضروب منتج با توجه به شرائط بدست می آید. یعنی شرائط انتاج ملاحظه می شود می بینیم در این 16 ضرب، این شرائط در بعضی از آنها حاصل است لذا آن بعض، منتج است و در بعضی از آنها حاصل نیست لذا آن بعض، عقیم است. یعنی این ضروب را از خودمان بدست نمی آوریم بلكه از آن شرائط بدست می آید. الان ضرب ششم را ملاحظه كنید كه صغری، موجبه است و كبری، كلیه است. این دو شرط در شكل سوم بود چون در شكل سوم گفته شد كه صغری،‌ موجبه باشد و احدی المقدمتین كلیه باشد.

كقولنا: « بعض الحیوان انسان و لا شیء من الحیوان بحجر فبعض الانسان لیس بحجر »

مانند « بعض الحیوان انسان » و « لا شیء من الحیوان بحجر » نتیجه می دهد « بعض الانسان لیس بحجر ». این نتیجه، صادق است چون از آن، مفهوم گرفته نمی شود. بله اگر مفهوم گرفته شود و گفته شود « بعض الانسان حجر » كاذب خواهد بود. در اینگونه موارد اصلا مفهوم گرفته نمی شود بلكه گفته می شود آن قسمتی كه مسكوت است به آن اعتنا نمی شود و توجه نداریم. یعنی توجه ما به بعض انسان است و به بعض دیگر توجه نداریم نه نفیاً و نه اثباتاً.

و یتبین بعكس الصغری

انتاج این شكل به واسطه ی دو دلیل ثابت می شود:

دلیل اول: به واسطه عكس صغری بیان می شود. صغری، موجبه ی كلیه است و قابلیت دارد كه عكس شود. عكس به موجبه جزئیه می شود شكل آن به صورت شكل اول می شود. در اینصورت چون صغری، موجبه است و كبری، كلیه است لذا شرائط شكل اول موجود است و منتج می باشد. نتیجه می دهد « بعض الانسان لیس بحجر ». پس با عكس صغری و ارجاع این شكل به شكل اول، همان نتیجه ای گرفته می شود كه از شكل سوم گرفته شده است و چون شكل اول، نتیجه اش صحیح است پس شكل سوم هم نتیجه اش صحیح است.

و بالخلف ایضا

دلیل دوم: از طریق خلف است.

بیان خلف: در خلف اینگونه رایج است: نتیجه ای كه بدست می آید اگر قبول شود در اینجا بحثی نداریم اما اگر نتیجه، قبول نمی شد گفته می شد كه باید نقیض آن قبول شود چون رفع نقیضین جایز نیست. آن نقیض را ضمیمه می كنیم به یك مقدمه از مقدمات آن شكلی كه می خواستیم انتاجش را ثابت كنیم. اما كدام مقدمه انتخاب می شود؟ می فرماید مقدمه ای انتخاب می شود كه با نقیض نتیجه بتواند شكل اول را درست كند. آن نقیض نتیجه با آن مقدمه ی انتخاب شده، ضمیمه می شود و نتیجه ای از این شكل اول بدست می آید. این نتیجه را با مقدمه ی دیگر آن قیاسی كه می خواهیم انتاجش را ثابت كنیم می سنجیم می بینیم ناسازگار است. و چون آن مقدمه، پذیرفته شده است می فهمیم این نتیجه ای كه گرفتیم باطل است. این نتیجه ای كه گرفتیم از نقیض آن نتیجه ی اولی بدست آمد پس نقیض آن نتیجه ی اولی باطل است یعنی نتیجه ی اولی كه از شكل گرفته شده باطل است. مثلا ما نحن فیه را توجه كنید كه به صورت شكل سوم است. نتیجه از شكل سوم گرفته شد. خصم این نتیجه را نمی پذیرد به او می گوییم پس نقیض آن را بپذیر. این نقیض ضمیمه به صغری می شود.

مثلا نتیجه این بود « بعض الانسان لیس بحجر » كه سالبه ی جزئیه است و اگر بخواهد نقیض شود موجبه كلیه می شود و به اینصورت می گردد « كل انسان حجر ». این نقیض را ضمیمه به صغرای همین قیاس می كنیم. توجه كنید در « كل انسان حجر »، انسان، موجود است در صغری هم كه « بعض الحیوان انسان » می باشد، انسان موجود است. معلوم می شود كه انسان حد وسط است. باید كاری كرد كه انسان محمول در صغری و موضوع در كبری شود. این وقتی اتفاق می افتد كه صغرای شكل سوم را صغرای شكل اول قرار دهیم و این نقیض نتیجه را كبری قرار دهیم. شكل اول به اینصورت در می آید: « بعض الحیوان انسان » و « كل انسان حجر » نتیجه می دهد « بعض الحیوان حجر » این نتیجه را با مقدمه ی دیگر شكل سوم یعنی « لا شیء من الحیوان بحجر » می سنجیم می بینیم سازگار نیست می فهمیم این نتیجه ای كه گرفته شد، نتیجه ی صحیحی نیست چون با كبرایی كه در شكل سوم بود و مورد قبول واقع شد، سازگاری ندارد. باید به سراغ شكل اول برویم و ببینیم كجای آن ایراد دارد؟ صغری در شكل اول، همین صغرای در شكل سوم بود كه پذیرفته شده بود. پس صغرای شكل اول مشكل ندارد می فهمیم كبری كه نقیض نتیجه می باشد اشكال دارد. حكم می شود به اینكه نقیض نتیجه ی شكل سوم باطل است. پس خود نتیجه یِ شكل سوم درست است.

با این بیان، حقانیت نتیجه ی شكل سوم روشن می شود.

فانه لو لم یصدق « بعض الانسان لیس بحجر » لصدق نقیضه و هو « كل انسان حجر »

ما می گوییم « بعض الانسان لیس بحجر » كه نتیجه ی شكل سوم می باشد صحیح است اما خصم می گوید صادق نیست ما حرف خصم را قبول می كنیم و آن را مقدم قیاس قرار می دهیم و می گوییم. اگر « بعض الانسان لیس بحجر » صادق نباشد نقیضش یعنی « كل انسان حجر » باید صادق باشد. ملازمه بین مقدم و تالی روشن است چون اگر یك نقیض باطل شد و كاذب گردید نقیض دیگر حتما باید رفع نشود و الا ارتفاع نقیضین می شود. لذا ملازمه ی این قیاس تمام است. سپس می گوییم لكن التالی باطل. مصنف با عبارت « و هو ... » بیان بطلان تالی را می کند و از آن، بطلان مقدم « یعنی لم یصدق بعض الانسان لیس بحجر » را نتیجه می گیرد.

و یُضَمّ الی الصغری و یقال: « بعض الحیوان انسان و كل انسان حجر » ینتج ما یناقض الكبری الصادقه فنقیض النتیجه باطل فالنتیجه حقه

« یُضَمُّ » به مجهول خوانده می شود تا « یقال » به آن عطف شود.

جمله ی « كل انسان حجر » را ضمیمه به صغرای شكل سوم یعنی « بعض الحیوان انسان » می کنیم و می گوییم « بعض الحیوان انسان » و « كل انسان حجر » نتیجه می دهد « بعض الحیوان انسان » كه مناقض كبرای صادقه است. یعنی نتیجه ای می دهد كه این نتیجه با مقدمه ی دیگر شكل سوم سنجیده می شود می بینیم كه مناقض با آن است. از اینجا معلوم می شود نقیض نتیجه ای كه در شكل اول بكار رفت باطل است پس نتیجه، حق است.

لان الصغری مفروضه الصدق و الهیئه بدیهیه الانتاج

چرا در شكل اول، نقیض نتیجه را باطل می كنید؟ نقیض نتیجه، كبری بود اما صغرایی هم وجود داشت چرا آن را باطل كنید؟ می گوید صغری، صغرای شكل سوم بود كه از ابتدا قرار گذاشتیم صادق باشد.

ترجمه: به خاطر اینكه صغری، مفروضه الصدق بود و هیئت این شكل كه نتیجه می داد، هیئت شكل اول و بدیهیه الانتاج بود. « پس اشكال در صغرای شكل سوم نیست كه الان صغرای شكل اول شده و همچنین اشكال در هیئت نیست. هیئت، شكل اول می باشد و بدیهیه الانتاج است ».

و الخلف یجری فی الضروب السته كلها

مصنف می فرماید در هر شش ضربِ منتجِ شكل سوم می توان دلیل خلف را اجرا كرد. دو دلیل دیگر در بعض ضروب اجرا می شد و در بعض دیگر اجرا نمی شد. الان به نحو كلی می خواهد خلف را توضیح دهد.

فیوخذ نقیض النتیجه و یجعل لكلیته كبری و صغری القیاس لایجابه صغری لینتج من القیاس الكامل الذی هو الشكل الاول ما ینافی الكبری

نقیض نتیجه چون در هر 6 ضرب كلی است می توان آن را كبری قرار داد لذا این عبارتِ مصنف اختصاص به ضرب ششم ندارد بلكه در تمام ضروب ششگانه است.

ترجمه: نقیض نتیجه اخذ می شود و كبری برای كلیت این نقیض قرار داده می شود و صغرای قیاس « یعنی صغرای قیاس شكل سوم » به خاطر ایجابش، صغری قرار داده می شود « یعنی نقیض نتیجه را كبرای شكل اول قرار می دهید و صغرای شكل سوم را صغرای شكل اول قرار می دهید » تا نتیجه بدهد از قیاس كاملی كه شكل اول است قضیه ای كه منافی با كبرای شكل سوم است « در اینصورت می فهمیم این نتیجه ای كه از شكل اول گرفته شد، باطل است می رویم تا علت بطلانش را كشف كنیم می بینیم علت بطلانش این است كه كبرای شكل اول كه نقیض نتیجه است باطل می باشد حكم می كنیم كه نقض نتیجه باطل است پس خود نتیجه حق است. بنابراین در قیاس استثنایی كه به صورت خلف است اینگونه گفته می شود: لو لم یصدق بعض الانسان لیس بحجر لصدق نقیضه لكن نقیضه لم یصدق ـ‌یعنی تالی باطل است به بیانی كه گفته شد ـ نتیجه گرفته می شود مقدم كه لم یصدق بعض الانسان لیس بحجر می باشد كاذب است پس بعض الانسان لیس بحجر كه نتیجه ی شكل سوم بود مقبول و صحیح می باشد و هو المطلوب ».

و رابعا من الاشكال ینبو یبعد عن الطبع ندع

« ینبو » به معنای « یبعد » است. « ندع » به معنای « نتركه » است كه ضمیر مفعولی حذف شده و به شكل چهارم بر می گردد.

تا اینجا بحث شكل سوم تمام شد و معلوم گردید كه شش ضرب منتج دارد و دلیل انتاج آن هم بیان شد. الان مصنف می خواهد وارد شكل چهارم بشود، با توجه به شروطی كه برای انتاج گفته شد چند ضرب از 16 ضربِ شكل چهارم منتج است؟ مصنف می فرماید 8 ضرب منتج است كه باید مثال آورده شود و استدلال گفته شود. ایشان می فرماید من این كار را انجام ندادم به خاطر اینكه شكل چهارم دور از طبع انسان است و آنچنان كه باید پسندیده می شود، نمی باشد لذا بحث آن كنار گذاشته می شود. نه ضروب منتجه اش بیان می شود نه مثال برای آن آورده می شود و نه اثبات انتاج می شود. هر كسی كه این سه مطلب را می خواهد به كتبی كه در منطق نوشته شده و طولانی می باشد مراجعه كند.

ترجمه: چهارمیِ أشكال « یعنی شكل چهارم از طبع دور است « و ترك می شود ».

نکته: در شروح مزجی دیده شده كه گاهی از اوقات فعلی در متن می آید اما در شرح، مرادف آن را ذكر می كنند بدون اینكه بین این دو فعل كلمه ی « یعنی » یا « ای » را فاصله كنند. در جایی كه لفظ « ای » زیاد تكرار می شود سعی بلیغ دارند كه آن را ترك كنند. تفاسیری كه به صورت مزجی نوشته شده نوعا بین آیه قرآن و آن شرحی كه در نوشته نیاز به « ای » دارد ولی نمی آورد. در اینجا هم به همین صورت است.

و نكتفی بدلالة الشرط اجمالا

« اجمالا » قید « دلالت » است.

مصنف می فرماید قبلا شرط انتاج را بیان كردیم. خود شرط انتاج، در شكل اول دلالت می كند كه ضروب منتج چهارتا می باشد. تمام ضروب منتج از طریق شرط بدست آمد. شرائط شكل اول را در جلوی خود قرار دادیم و 16 ضرب را نگاه كردیم دیدیم این شرائط در چهار تا حاصل است. ولی ما دلالت شرط را تفصیل دادیم.

در شكل اول، شرط به طور اجمالی دلالت می كرد كه چند ضرب منتج داریم. ما به این اجمال اكتفا نكردیم و به تفصیل وارد شدیم و ضرب اول و دوم و سوم و چهارم را ذكر كردیم. در حالی كه اگر شرط را می گفتیم این شرط، دلالت بر ضروب منتج به دلالت اجمالی می كرد. مصنف می فرماید ما به دلالت اجمالیِ آنها اكتفا نكردیم و تفصیل دادیم. در شكل دوم و سوم هم تفصیل دادیم اما در شكل چهارم به دلالت شرط اجمالاً اكتفا می كنیم یعنی شرط به طور اجمال دلالت بر ضروب منتج می كند و به همین اكتفا می كنیم و ضروب منتج را نمی شماریم. شرط این بود « مینکغ او خینكاین ».

ترجمه: به همین كه شرط، دلالت اجمالی بر آن ضروب دارد، ما اكتفا كردیم « و تفصیل ضروب را نیاوردیم ».

فارجع فی بیان ضروبه و دلیل انتاجها و نحو ذلك الی كتب القوم

ترجمه: در بیان ضروب شكل چهارم و دلیل انتاجش و نحو ذلك به كتب قوم مراجعه كن.

ذو الشرفین

مصنف در ادامه اشاره می كند كه نتیجه ی شكل سوم در تمام ضروب منتجش، جزئیه است و بعداً بیان می كند ما از شكل سوم خارج شدیم و وارد شكل چهارم شدیم. اینكه چرا این بیان كه مربوط به شكل سوم است را تاخیر انداخت هم بیان می كند.

خلاصه: بحث در بیان ضروب منتج شكل ثالث بود. 5 مورد از 6 ضرب شمرده شد و حكمشان بیان گردید الان می خواهد ضرب ششم را بیان كند. ابتدا می فرماید ضرب ششم از چه چیزهایی درست شده است بعداً مثال زده می شود بعداً بر انتاج آن، استدلال می شود. یكی از استدلالها، دلیل خلف است كه مصنف به مناسبت دلیل خلف، كل دلیل خلف را در اینجا به طور كلی توضیح می دهد چه در ضرب ششم باشد چه در ضروب دیگر باشد. مانند « بعض الحیوان انسان » و « لا شیء من الحیوان بحجر » نتیجه می دهد « بعض الانسان لیس بحجر ». انتاج این شكل به واسطه ی دو دلیل ثابت می شود:

دلیل اول: به واسطه عكس صغری بیان می شود. صغری، موجبه ی كلیه است و قابلیت دارد كه عكس شود. عكس به موجبه جزئیه می شود شكل آن به صورت شكل اول می شود. در اینصورت شرائط شكل اول موجود است و منتج می باشد. نتیجه می دهد « بعض الانسان لیس بحجر ».

دلیل دوم: از طریق خلف است.

بیان خلف: در خلف اینگونه رایج است: نتیجه ای كه بدست می آید اگر قبول شود در اینجا بحثی نداریم اما اگر نتیجه، قبول نمی شد گفته می شد كه باید نقیض آن قبول شود چون رفع نقیضین جایز نیست. آن نقیض را ضمیمه می كنیم به یك مقدمه از مقدمات آن شكلی كه می خواستیم انتاجش را ثابت كنیم. آن نقیض نتیجه با آن مقدمه ی انتخاب شده، ضمیمه می شود و نتیجه ای از این شكل اول بدست می آید. این نتیجه را با مقدمه ی دیگر آن قیاسی كه می خواهیم انتاجش را ثابت كنیم می سنجیم می بینیم ناسازگار است. مثلا نتیجه این بود « بعض الانسان لیس بحجر » كه سالبه ی جزئیه است و اگر بخواهد نقیض شود موجبه كلیه می شود و به اینصورت می گردد « كل انسان حجر ». این نقیض را ضمیمه به صغرایِ همین قیاس می كنیم. به اینصورت در می آید: « بعض الحیوان انسان » و « كل انسان حجر » نتیجه می دهد « بعض الحیوان حجر » این نتیجه را با مقدمه ی دیگر شكل سوم یعنی « لا شیء من الحیوان بحجر » می سنجیم می بینیم سازگار نیست می فهمیم این نتیجه ای كه گرفته شد، نتیجه ی صحیحی نیست. به سراغ شكل اول برویم و ببینیم كجای آن ایراد دارد؟ صغری در شكل اول، همین صغرای در شكل سوم بود كه پذیرفته شده بود. پس صغرای شكل اول مشكل ندارد می فهمیم كبری كه نقیض نتیجه می باشد اشكال دارد. حكم می شود به اینكه نقیض نتیجه ی شكل سوم باطل است. پس خود نتیجه یِ شكل سوم درست است.

تا اینجا بحث شكل سوم تمام شد و معلوم گردید كه شش ضرب منتج دارد و دلیل انتاج آن هم بیان شد. الان مصنف می خواهد وارد شكل چهارم بشود، با توجه به شروطی كه برای انتاج گفته شد چند ضرب از 16 ضربِ شكل چهارم منتج است؟ مصنف می فرماید 8 ضرب منتج است كه باید مثال آورده شود و استدلال گفته شود. ایشان می فرماید من این كار را انجام ندادم به خاطر اینكه شكل چهارم دور از طبع انسان است و آنچنان كه باید پسندیده می شود، نمی باشد لذا بحث آن كنار گذاشته می شود. نه ضروب منتجه اش بیان می شود نه مثال برای آن آورده می شود و نه اثبات انتاج می شود. هر كسی كه این سه مطلب را می خواهد به كتبی كه در منطق نوشته شده و طولانی می باشد مراجعه كند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo