< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/07/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه این بحث كه در قضیه سالبه آیا نسبت ایجابی رفع می شود یا نسبت سلبی حاصل می شود/ موجهات/ منطق/ شرح منظومه.

فعلی هذا لیس لقضیه موجهه نقیض هو موجهه اخری الا سلب تلك الموجهه الموجبه[1]

بحث در این بود كه آیا قضیه سالبه نسبتی جدای از نیست قضیه ی موجبه دارد یا همان نیست قضیه موجبه در قضیه سالبه، سلب می شود و برای سالبه نسبت دیگری نداریم؟ توضیح بحث این بود: نسبتی كه در موجبه هست، نسبت ایجابیه می باشد. اما آیا در سالبه، نسبت سلبیه وجود دارد یا همان نسبت ایجابیه، سلب می شود؟ بیان شد كه در مساله، دو قول وجود دارد. قولی كه مرحوم سبزواری انتخاب كردند و از مرحوم صد را هم تاییدیه آوردند این بود كه در سالبه، نسبت جدید وجود ندارد همان نسبت ایجابیه كه در موجبه بود در سالبه، سلب می شود پس سالبه دارای نسبتی جدای از موجبه نیست. سپس، بحث از كیفیت نسبت پرداخته شد كه اسمش جهت یا ماده گذاشته می شد یعنی آیا سالبه، جهتی غیر از جهت موجبه دارد یا همان جهتی كه در موجبه است سلب می شود؟ این را هم مرحوم صدرا اینگونه بیان كرد كه جهتی كه در موجبه است در سالبه سلب می شود و اینچنین نیست كه در سالبه، جهت دیگری باشد.

در بیاناتی كه قبلا آورده شده بود اینگونه گفته شد: نقیض ضروریه، ممكن است پس اگر ضروریه، موجبه بود نقیضش كه سالبه می باشد ممكنه است بنابراین در موجبه، جهتی وجود دارد در سالبه هم جهت دیگری است. نقیض دائمه را بیان كردیم كه فعلیه یا مطلقه می شود. اگر قضیه موجبه، دائمه بود سالبه، مطلقه می شود یعنی جهت سالبه، مغایر با جهت موجبه می شود. الان خلاف آن را بیان می كند و می گوید جهتی كه در سالبه است نفی همان جهتی است كه در موجبه بود. در موجبه، ضرورت داشتیم در سالبه، امكان نداریم بلكه نفی ضرورت را داریم. بله لازمه ی نفی ضرورت، امكان است. اگر كسی بخواهد بگوید لازم نقیض، امكان است، حرف صحیحی می باشد ولی خود نقیض، امكان نیست. خود نقیض، نفی ضرورت است. لازمه ی نفی ضرورت، امكان است. خود نقیض، نفی دوام است. لازمه ی نفی دوام، مطلق بودن است. پس آنچه كه قبلاً گفتیم با توجه به این بود كه جهت در قضیه سالبه، غیر از جهت در قضیه ی موجبه باشد. الان مصنف این را انكار می كند و می گوید در سالبه، جهت جدایی نیست همان جهتی كه در موجبه بود در سالبه، سلب می شود. مصنف الان درصدد تحقیق مسأله است. قبل از نقل قول بعض قدما مصنف حرف دیگران « یعنی متاخرین » را بیان كرد الان كه حرف قدما نقل شد مصنف حق را به قدما می دهد و حرف متاخرین را باطل می كند. ما قبول نداریم كه نقیض ضروریه، ممكنه شود و نقیض دائمه، مطلقه شود اگرچه متاخرینِ از منطقیین گفتند. ما می گویم نقیض ضروریه، سلب ضرورت می شود و نقیض دائمه، سلب دوام می شود آنچه كه آنها ذكر كردند را لازم نقیض می دانیم نه خود نقیض.

سپس مصنف این مطلب را بیان می كند كه خوب است حد وسط را انتخاب كنیم « نه مثل شیخ اشراق همه جهات را منحصر به ضرورت كرد و نه مثل بعضی از افراد كه جهات متعدد ذكر كردند و مطلب را طولانی كردند » یعنی باید گفت نقیض ضروریه، لا ضرورت است سپس مابقی مطالب را اگر خواستید ذكر كنید به عنوان لازم نقیض اشكالی ندارد ولی به عنوان نقیض حق ندارید ذكر كنید این جهات را مصنف در موجبه قبول می كند اما در سالبه، قبول نكند و همه را نفی می كند. به اینصورت حد وسط رعایت می شود. اگر می خواستید در موجبه، جهات متعدد بیاورید و در سالبه، جهات متعدد دیگر بیاورید این جهات با آن جهات اگر جمع می شد مجموعه آنها زیاد می شد. در اینصورت اطناب واقع می شد یعنی مطلب، طولانی می شد. اگر هم می خواستید در موجبه فقط یك قضیه ضروریه را بپذیرید چنانچه شیخ اشراق كرده مرتكب اجمال می شدیم و افراط و تفریط صورت می گرفت. برای اینكه حد وسط رعایت شود در موجبه، جهات متعدد را قبول می كند و در سالبه، جهات متعدد را قبول نمی كند بلكه همان جهاتی كه در موجبه بود را سلب می كند. پس جهات، متعدد نمی شوند مگر به همان اندازه ای كه در موجبه، متعدد شدند.

به این طریق كه بیان كردیم این فصل را مصنف تمام می كند فقط یك مطلب باقی مانده و آن این است: كسی كه می خواهد قضیه سالبه تشكیل دهد كارش این است كه قضیه موجبه را در مقابل ذهنش قرار می دهد و حرف « لیس » بر آن وارد می كند این « لیس »، هم بر نسبت وارد می شود هم بر جهت وارد می شود. اینطور نیست كه فقط بر نسبت وارد شود و جهتِ جدایی در سالبه ذكر شود به این ترتیب، در سالبه مرتكب جهات جدید نمی شویم و همان جهاتی كه در موجبه است، با حرف « لیس » سلب می شود.

نكته ای مربوط به جلسه قبل: به عبارت دوم مرحوم صدرا توجه كنید كه در صفحه 272 سطر 16 آمده بود « یثبت له او به او یرفع عنه او به » این عبارت را بنده ـ استاد ـ‌ معنا كردم. « مثبت له » درست كردم و اسم آن را موضوع گذاشتم و « مثبت به » درست كردم و اسم آن را نسبت گذاشتم و در سالبه « مرفوع عنه » درست كردم و اسم آن موضوع گذاشتم و « مرفوع به » درست كردم و اسم آن را نسبت گذاشتم. سوال شد كه مرحوم صدرا در این عبارت چرا محمول را مطرح نكرد؟ چون هر قضیه دارای سه جزء است موضوع و محمول و نسبت. یك جوابی كه جواب ناقصی است ولی مطرح كردن آن بد نیست، این می باشد: باء در « مثبت به » یا « مرفوع به » را به دو صورت می توان معنا كرد. یكی اینكه بگوییم باء سببیه است. « مثبت به » یعنی آنچیزی كه به سبب آن، اثبات می شود. مراد از این، نسبت می شود چون محمول سبب برای اثبات نمی شود بلكه خودش ثابت می شود. آن چیزی كه سبب اثبات است نسبت می باشد محمول، خودش مثبَت است و موضوع، مثبَت له است.

اگر بخواهید « مثبت به » را ناظر به محمول كنید كه این كار را هم می كنند چون محمول را « محكوم به » یا « مثبت به » یا «مرفوع به» می گویند در اینصورت نباید باء را سببیه بگیرید.

توجه كردید كه بنده ـ استاد ـ‌ در باء‌ تصرف كردم و یكبار آن را سببیه قرار دادم كه ناظر به نسبت می شود و یكبار غیر سببیه قرار دادم كه ناظر به محمول می شود. پس در عبارت مرحوم صدرا هم محمول و هم نسبت آمده است.

نكته: می توان اینگونه گفت كه اگر باء را سببیه حقیقیه بگیرید مراد از « مثبت به »، نسبت می شود و اگر باء را سببیه بگیرید ولی حقیقیه نباشد مراد از « مثبت به »، محمول می شود.

نكته: این جوابی كه بنده ـ‌ استاد ـ‌ بیان كردم در عبارت مرحوم صدرا جواب خوبی نیست. در عبارت مرحوم صدرا محمول، صریحا ذكر شده و لازم نیست به وسیله ی باء در « مثبت به » محمول، اراده شود و گفته شود اگر سببی نباشد، محمول اراده شده است. در این عبارت دقت كنید كه مصنف فرموده « یثبت له معنی » یعنی سلب را موضوع قرار دهد و براستی معنایی ثابت كنید. این « معنی » كه برای این عبارت است همان محمول می باشد. پس عبارت « معنی محصل یثبت له » یعنی سلب، معنای محصل ندارد كه معنایی « یعنی محمولی » برایش اثبات شود پس كلمه ی « معنی » در عبارت آمده كه خود محمول را افاده كند و « مثبت له » هم موضوع است و « مثبت به » هم نسبت است.

پس در « یثبت له » و « یرفع عنه » كلمه ی « معنی » حالت محمولی دارد یعنی « یثبت للموضوع معنی » كه این در موجبه است و « یرفع عن الموضوع معنی »‌كه این در سالبه است.

توضیح عبارت

فعلی هذا لیس لقضیه موجهه نقیض هو موجهه اخری الا سلب تلك الموجهه الموجبه

بعد از اینكه كلام مرحوم صدرا را نقل كردیم می خواهیم نتیجه گیری كنیم یا می خواهیم كلام مرحوم صدرا را به بیان دیگری بگوییم.

ترجمه: بنابراین « كه سلب، معنای محصّلی ندارد و لذا در سالبه نمی توان نسبتی یا جهت نسبتی داشته باشید » قضیه ی موجبه موجهه، نقیضی ندارد كه آن نقیض موجهه ی دیگری باشد، « بلكه نقیضش، نفی همان موجهه ی اول است » مگر سلبِ همان موجهه موجبه « یعنی همان موجهه موجبه را اگر سلب كنید، نقیض می شود و لازم نیست برای نقیض، جهت جدید آورند ».

نكته: ‌توجه كنید كه تاكید مرحوم سبزواری بر كلمه « اخری » است یعنی در اینجا نقیض وجود دارد ولی نقیضی كه جهت اخری داشته باشد، نداریم.

و لم یزد الا اللیس علی النسبه و كیفیتها و جهتها اللاتی فی الأیس

در قضیه ی سالبه، چیزی اضافه نمی شود جز « لیس ». به عبارت دیگر، قضیه ی سالبه، همان موجبه است و چیزی در آن اضافه نمی شود جز « لیس » و این « لیس » همه ی كارها را انجام می دهد. هم نسبت را سلب می كند هم جهت را نقیض می كند، لازم نیست نسبت دیگری به نام نسبت سلبیه آورد و لازم نیست جهت دیگری مقابل جهتی كه در موجبه بود آورده شود.

ترجمه: و در قضیه سالبه، اضافه نمی شود مگر « لیس » كه وارد می شود بر نسبت « و نسبت را سلب می كند و احتیاجی به نسبت سلبیه نیست » و بر كیفیتِ نسبت « كه ماده است » و جهت نیست « كه جهتِ نسبت، همان ماده می باشد كه ملفوظ شده یعنی تلفظ شده ».

« اللاتی فی الأیس »: این عبارت صفت برای هر سه است یعنی نسبت و كیفیت و جهت كه در أیس « یعنی قضیه موجبه » بودند، « لیس » بر هر سه داخل می شود و هر سه كه « أیس » دارند را تبدیل به « لیس » می كند.

نكته: لفظ « لیس » در مقابل « أیس » آمد. و « أیس » معنای مصدری دارد می توان مراد از « لیس » را هم مصدری گرفت ولی در اینجا كلمه « لیس » مراد است كه بر این سه مورد داخل می شود نه « لیس » مصدری كه به معنای « نبودن » است.

فلیس نقیض الضروریه الا سلبها

پس نقیض ضروریه نیست مگر سلب ضروری نه امكان.

و لا نقیض الدائمه الا سلبها

و نقیض دائمه نیست مگر سلب دائمه.

لا ممكنه و لا مطلقه عامه

این عبارت لف و نشر مرتب است لفظ « لا ممكنه » بعد از عبارت « فلیس نقیض الضروریه الا سلبها » می آید و لفظ « لا مطلقه عامه » بعد از عبارت « و لا نقیض الدائمه الا سلبها » می آید. لذا عبارت به اینصورت در می آید « فلیس نقیض الضروریه، الا سلبها لا ممكنه و لیس نقیض الدائمه الا سلبها لا مطلقه عامه ».

قبلا بیان شد كه در مقابل ضروریه، ممكنه است و در مقابل دائمه، مطلقه عامه است الان می خواهد بیان كند كه اینگونه نیست یعنی در مقابل ضروریه، سلب ضرورت است نه ممكنه و در مقابل دائمه هم سلب دائمه بودن است نه مطلقه. بله بعداً خواهیم گفت كه این مطلقه بودن و ممكنه بودن لازم نقیض است « یعنی لازم نقیض بودنشان را قبول داریم ولی نقیض بودنشان را قبول نداریم ».

و لا غیرهما فی غیرهما

معنای این عبارت اینگونه می شود « لا ممكنه فی نقیض الضروریه و لا مطلقه فی نقیض الدائمه و لا غیر ممكنه و مطلقه فی غیر نقیض الضروریه و نقیض الدائمه ». توجه می كنید كه ضمیر « غیرهما » اوّلی به « ممكنه و مطلقه » برمی گردد و ضمیر « غیرهما » دومی به « ضروریه و دائمه » برمی گردد.

ترجمه: نه اینكه غیر ممكنه و غیر مطلقه را در غیر ضروریه و غیر دائمه بیاوریم « یعنی همانطور كه در ضروریه، ممكنه را نیاوردیم و در دائمه، مطلقه را نیاوردیم در غیر دائمه و ضروریه هم، آن جهات دیگری كه مغایرند آورده نمی شود بلكه در همه جا همان جهت موجبه، سلب می شود ».

لان نقیض كلشی رفعه

به چه علت در همه جا باید جهت موجبه را سلب كرد؟ مصنف می فرماید به خاطر اینكه نقیض هر شیئی، رفع آن شیء است پس نقیض ضروریه، لا ضروره است و نقیض دائمه، لا دوام است.

و الیه اشرنا بقولها: سلب ضرور فی عقد سالب هو نقیض عقد موجب ضروری فحسب لیس امكان و ممكنه و لا اطلاق و مطلقه عامه فی عقد سالب نقیض عقد موجب ذی دوام

« فحسب » به معنای « فقط » است و مربوط به سلب ضرور است.

و به همین مطلبی كه مرحوم صدرا فرمود و ما از كلام ایشان استفاده كردیم و توضیح دادیم، اشاره می كنیم به قول خودمان: « نقیض ضروریه، سلب ضرور است نه امكان ».

مراد از « لیس امكان » یعنی « لا امكان ».

« و لا مطلقه »: یعنی نقیض دوام، سلب دوام است لا مطلقه.

ترجمه: سلب ضرورت در یك قضیه سالبه، نقیض قضیه ی موجبه ی ضروریه است فقط « یعنی سلبِ ضرورِ تنها، نقیض ضرورت است و چیز دیگری نیست لذا بعد از لفظ ـ ‌فحسب ـ به صورت تاكید، لفظ ـ لیس امكان و ممكنه را می آورد » نه امكان و ممكنه « یعنی سلب ضرورت، نه امكان می شود نه ممكنه می شود بلكه فقط، سلب ضرورت است بله مستلزم امكان یا ممكنه است » و لا اطلاق و مطلقه عامه در قضیه سالبه، نقیض عقد و قضیه ی موجبه ای است كه دارای جهت دوام باشد « به عبارت دیگر اینگونه ترجمه می كنیم: نه اطلاق و نه مطلقه عامه، نقیض قضیه ی موجبه ی دائمه است یا جابجا می كنیم و به اینصورت ترجمه می كنیم: نقیض قضیه ی موجبه ی دائمه، نه اطلاق است نه مطلقه ی عامه است ».

نكته: توجه می كنید كه « لا اطلاق » و « لا مطلقه » مبتدی است یعنی لا اطلاق و لا مطلقه، نقیض قضیه ی موجبه ی دائمه است ولی این، مقداری تكلف دارد لذا خوب است كه در ترجمه، جابجا كنیم و اینگونه بگوییم « نقیض عقد موجب ذی دوام » مبتدی موخر است و « لا اطلاق و مطلقه عامه » خبر مقدم است.

و غیرها مما تلا ای تبع الضروریه فی الذكر

« غیرها »: یعنی امكان نیست، مطلقه نیست، اما چرا ضمیر به صورت مفرد مونث آمده نه تثنیه. دقت كنید كه اگرچه در شعر فقط « امكان » و « مطلقه » را نفی كرده لذا باید « غیرهما » می گفت ولی در شرح، اضافه كرد یعنی « امكان و ممكنه » دو تا می باشد و « اطلاق و مطلقه » هم دو تا كه چهارتا می شود و ضمیر « غیرها » به این چهار تا بر می گردد لذا مفرد مونث آورده است.

ممكن است كسی ضمیر « غیرها » را به « جهت » برگرداند یعنی غیر این جهاتی كه گفته شد یعنی غیر از امكان و اطلاق، هر جهت دیگر كه می خواهد باشد.

به عبارت « فلیس نقیض الضروریه الا سلبها » در سطر 4 توجه كنید كه در عبارت شعر كه در سطر 6 آمده بود « سلب ضرور لیس امكان » به آن اشاره كرد و به عبارت « و لا نقیض الدائمه الا سلبها و لا مطلقه عامه » در سطر 7 با عبارت « و لا مطلقه » اشاره كرد و به عبارت « و لا غیرهما فی غیرهم ا» در سطر 5 با عبارت « و غیرها » در سطر 8 اشاره كرد. توجه كردید كه در عبارت سطر 4 تا 6، سه مطلب بیان كرد در این شعر كه از سطر 6 با عبارت « سلب ضرور ... » شروع می شود به آن سه مطلب اشاره می كند لذا عبارت « الیه اشرنا بقولنا » را كه بنده ـ استاد ـ به مفاد كلام مرحوم صدرا معنا كردم و معنای خوبی بود ولی با توجه به این مطلبی كه الان بیان شد می توان ضمیر « الیه » را اشاره گرفت به این مطالبی كه در سطر 4 تا 6 گفته شد.

« و غیرها مما تلا »: لفظ « تلا » در اینجا به معنای «تالی» می آید یعنی « تابع ». به معنای « تلاوت » هم می آید. اگر به معنای « تالی » باشد یك معنا برای این عبارت ذكر می شود اما اگر به معنای « تلاوت » باشد سه منظور و مقصود برای این عبارت ذكر می شود.

اگر به معنای « تالی » باشد معنایش این است كه ما در كتاب خودمان در وقتی كه جهات را ذكر می كردیم، اولین جهت را ضرورت گفتیم بعداً بدنبالش جهات دیگر آمد الان می گوییم غیر از ضرورت یعنی آنهایی كه بدنبال ضرورت آمدند همین حكم را دارند. در قضیه سالبه همانطور كه ضرورت، سلب می شود آن جهاتی هم كه بدنبال ضرورت، در كلام ما ذكر شدند را با سالبه سلب كن. از اینجا معلوم می شود كه خود مرحوم سبزواری ضمیر « غیرها » را به « ضروریه » برگردانده است نه به « ممكنه » و نه به « مطلقه » و نه به این چهار تایی كه گفتیم برمی گردد.

پس ترجمه عبارت به این صورت می شود: غیر ضرورت هم در سالبه سلب می شود اما غیر ضرورت، جهاتی است كه بدنبال ضرورت ذكر شدند.

او تلا الناظم تلاوةً من باب الالتفات من التكلم الی الغیبه او تلا النظم من باب الاسناد المجازی او تلا القائل بالقول المشهور فیها بین المتاخرین

از اینجا مصنف لفظ « تلا » را به معنای « تلاوت » می گیرد و سه صورت معنا می كنند.

معنای اول: از آن جهاتی كه ناظم یعنی مولف، تلاوت كرد.

معنای دوم: نظم « یعنی خود شعر » تلاوت كرد. تلاوت كردن به یك موجود عاقل نسبت داده می شود شعر كه عاقل نیست. در معنای اول تعبیر به « ناظم » كرد این اشكالی ندارد چون ناظم كه مرحوم سبزواری باشد عاقل است. اما طبق معنای دوم تلاوت به نظم نسبت داده شد. و این نسبت، نسبت مجازی است یعنی اسناد الی غیر ما هو له است.

معنای سوم: متاخرین در كتب خودشان جهاتی را تلاوت كردند آنها هم همین حكم ضرورت را دارند یعنی اگر بخواهند سلب بشوند خودشان سلب می شوند و چیزی جانشین خودشان نمی كنند.

پس معلوم شد كه تمام این جهات كه غیر ضرورتند، حكم ضرورت را دارند همانطوری كه در سالبه، ضرورت، نفی می شود در سالبه، بقیه ی جهات را هم نفی كنید. همانطور كه در سلب ضرورت، جهت جدید نمی آورید. در سلب بقیه ی جهات را هم جهات جدید نیاورید.

« او تلا الناظم تلاوةً من باب الالتفات من التكلم الی الغیبه »: لفظ « تلاوة » مفعول مطلق تاكیدی برای « تلا » است.

« من باب الالتفات من التكلم الی الغیبه »: تا اینجا مرحوم سبزواری هر وقت می خواست حرف بزند و به خودش چیزی را نسبت بدهد به صورت صغیه متكلم می آورد اما در اینجا با صیغه غایب آورد و تعبیر به « تلی » كرد كه التفات از تكلم به غیبت است و این یكی از اموری است كه پسندیده می باشد. تمام اقسام التفات توسط جلال الدین سیوطی در جلد دوم كتاب الاتقان بیان شده و مثال برای آنها گفته شده و سبب التفات و حُسنِ التفات هم بیان شدد. لفظ « تلا » در اینجا به این خاطر آمده كه از تكلم التفات به غیبت شده یعنی اگر تا الان من چیزی را به خودم نسبت می دهم به صیغه تكلم می گفتم الان به صیغه غیبت گفتم كه از باب التفات از تكلم به غیبت است و اشكالی ندارد.

« او تلا النظم من باب الاسناد المجازی »: یعنی از چیزهایی كه نظم و شعری بر شما تلاوت كرد و شما شنیدید. این از باب اسناد مجازی است چون تلاوت به عاقل نسبت داده می شود نه به شعری ولی مصنف می فرماید تلاوت را به شعر نسبت دادم از باب اسناد الی غیر ما هو له كه مجاز است اما مجاز عقلی است نه مجاز لغوی « مجاز لغوی این است كه كلمه ای در غیر موضوع له استعمال شود اما مجاز عقلی این است كه حكمی را به غیر ما هو له اسناد بدهید ».

« او تلا القائل بالقول المشهور فیما بین المتاخرین »: لفظ « فیما بین المتاخرین » متعلق به « المشهور » است. یعنی تلاوت كرد كسی كه قائل به قول مشهور بین متاخرین است. قول مشهور بین متاخرین همان است كه گفتند جهات متعدد داریم. آنها جهات متعدد را تلاوت كردند.

كأنّ سالباً علی هذا ببدء ای فی الابتداء قبل دخول اداه السلب اوجبا

توضیح شعر به اینصورت است: گویا سالبی « یعنی كسی كه قضیه سالبه را تشكیل می دهد » به بدء « یعنی در ابتدایی كه می خواهد تخیه سالبه تشكیل بدهد » یك قضیه موجبه تشكیل داده سپس یك ماده ای هم در این قضیه ی موجبه تحقق داشته و بعد از تشكیل موجبه، آن سالب، همین ماده را سلب كرده است یعنی آن سالب « كسی كه می خواسته قضیه سالبه را تشكیل بدهد » در بدء و ابتدا، یك موجبه را در ذهن خودش تشكیل داده است كه یك ماده ای در این قضیه موجبه بوده و بعد از اینكه قضیه ی موجبه را با آن ماده ی خاص تشكیل داده، همان ماده را سلب كرده است یعنی سلب را بر این ماده وارد كرده، است نه اینكه یك ماده ی دیگری در سالبه ذكر كرده باشد.

خلاصه: بحث در این بود كه آیا قضیه سالبه نسبتی جدای از نیست قضیه ی موجبه دارد یا همان نیست قضیه موجبه در قضیه سالبه، سلب می شود و برای سالبه نسبت دیگری نداریم؟ بیان شد كه در مساله، دو قول وجود دارد. قولی كه مرحوم سبزواری انتخاب كردند و از مرحوم صد را هم تاییدیه آوردند این بود كه در سالبه، نسبت جدید وجود ندارد همان نسبت ایجابیه كه در موجبه بود در سالبه، سلب می شود پس سالبه دارای نسبتی جدای از موجبه نیست. سپس، بحث از كیفیت نسبت پرداخته شد كه اسمش جهت یا ماده گذاشته می شد یعنی آیا سالبه، جهتی غیر از جهت موجبه دارد یا همان جهتی كه در موجبه است سلب می شود؟ این را هم مرحوم صدرا اینگونه بیان كرد كه جهتی كه در موجبه است در سالبه سلب می شود و اینچنین نیست كه در سالبه، جهت دیگری باشد.

در بیاناتی كه قبلا آورده شده بود اینگونه گفته شد: نقیض ضروریه، ممكن است پس اگر ضروریه، موجبه بود نقیضش كه سالبه می باشد ممكنه است بنابراین در موجبه، جهتی وجود دارد در سالبه هم جهت دیگری است. نقیض دائمه را بیان كردیم كه فعلیه یا مطلقه می شود. اگر قضیه موجبه، دائمه بود سالبه، مطلقه می شود یعنی جهت سالبه، مغایر با جهت موجبه می شود. الان خلاف آن را بیان می كند و می گوید جهتی كه در سالبه است نفی همان جهتی است كه در موجبه بود. در موجبه، ضرورت داشتیم در سالبه، امكان نداریم بلكه نفی ضرورت را داریم. بله لازمه ی نفی ضرورت، امكان است. اگر كسی بخواهد بگوید لازم نقیض، امكان است، حرف صحیحی می باشد ولی خود نقیض، امكان نیست. خود نقیض، نفی ضرورت است. لازمه ی نفی ضرورت، امكان است. خود نقیض، نفی دوام است. لازمه ی نفی دوام، مطلق بودن است. مصنف الان درصدد تحقیق مسأله است. قبل از نقل قول بعض قدما مصنف حرف دیگران « یعنی متاخرین » را بیان كرد الان كه حرف قدما نقل شد مصنف حق را به قدما می دهد و حرف متاخرین را باطل می كند. ما قبول نداریم كه نقیض ضروریه، ممكنه شود و نقیض دائمه، مطلقه شود اگرچه متاخرینِ از منطقیین گفتند. ما می گویم نقیض ضروریه، سلب ضرورت می شود و نقیض دائمه، سلب دوام می شود آنچه كه آنها ذكر كردند را لازم نقیض می دانیم نه خود نقیض.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo