< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

95/06/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: لفظ « لا دوام » و « لا ضرورة » که در قضایای مرکبه می آید اشاره به چه قضیه ای دارد/ بیان قضیه ی موجهه مرکبه/ موجهات/ منطق/ شرح منظومه.

ثم ان اللادوام اشاره الی مطلقه عامه مخالفه لاصل القضیه فی الکیف و موافقه له فی الکم[1]

بیان شد قضایای موجهه ی مرکبه « غیر از ممکنه ی خاصه اش » با ضمیمه شدن « لا دائما » یا « لا بالضرورة » ساخته می شود یعنی اگر همان قضیه بسیطه را با قید « لا دائما » یا « لا بالضرورة » همراه کنید این قضیه ی بسیطه، مرکبه می شود. الان مصنف می خواهد بررسی کند که « لا دائما » و « لا بالضرورة » به چه معناست؟ چون قضیه ای مرکبه است که از دو قضیه مرکب شده باشد یکی از آنها قضیه ی بسیطه است و دیگری یا « لا دائما » یا « لا بالضرورة » است یعنی « لا دائما » و « لا بالضروره » خودشان یک قضیه است که با ضمیمه شدن به قضیه ی دیگر، قضیه ی مرکبه را می سازند.

هر قضیه ای، کیفیت و کمیت می خواهد و دارای جهت است لذا « لا دائما » باید دارای کیفیت و کمیت و دارای جهت باشد. « لا بالضرورة » هم باید دارای کیفیت و کمیت و دارای جهت باشد. پس تمام خصوصیاتی که در قضیه ی بسیطه است در این قضیه ی دوم هم هست تنها فرق در اجمال و تفصیل است.

مصنف ابتدا درباره « لا دائما » بحث می کند تا ببیند چه نوع قضیه ای است؟

بحث درباره مدلول قضیه « لا دائما »: کیفیت آن، مخالف کیفِ قضیه ی بسیطه است. پس اگر کیف قضیه ی بسیطه، موجبه باشد قضیه ی « لا دائما » سالبه می شود و اگر کیف قضیه ی بسیطه، سالبه باشد قضیه ی « لا دائما » موجبه می شود اما کمیت تغییر نمی کند یعنی اگر قضیه ی بسیطه، جزئی بود قضیه ی « لا دائما » هم جزئی است و اگر قضیه ی بسیطه، کلی بود قضیه ی « لا دائما » هم کلی است.

اما جهت در قضیه بسیطه فرقی نمی کند که « دوام » یا « ضرورة » باشد ولی جهت در « لا دائما »، بالفعل است یعنی کلمه ی « بالفعل » آورده می شود و قضیه، قضیه ی فعلیه یا مطلقه ی عامه می شود.

پس « لادائما » اشاره به یک قضیه ی مطلقه ی عامه دارد که این قضیه ی مطلقه ی عامه از نظر کیفیت مخالف است با آن بسیطی که مقید به « لا دائما » شده و از نظر کمیت، عین همان بسیط است. بنابراین اگر گفته شود « کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتبا » مشروطه ی عامه می شود. این را مقید به « لا دائما » می کنیم و می خواهیم ببینیم « لا دائما » چه نوع قضیه ای است؟ قضیه ی بسیطه، « کل کاتب » بود که موجبه ی کلیه بود. در « لا دائما » باید سالبه ی کلیه آورد. جهت در قضیه ی بسیطه، ضرورت بود اما جهت در این قضیه، « بالفعل » و به عبارت دیگر « اطلاق » است و قضیه به این صورت در می آید « لا شیء من الکاتب بمتحرک الاصابع بالفعل ». موضوع و محمول عوض نمی شود و کمیت هم که کلیت می باشد عوض نمی شود فقط کیفیت عوض شده یعنی موجبه تبدیل به سالبه شده. الان باید بررسی کرد که آیا قضیه، صادق است یا نه؟ همه کاتب ها در یک زمانی متحرک الاصابع نیستند و آن وقتی است که کتابت را کنار می گذارند.

توجه کنید که تعبیر به « بالفعل » می کند و نمی گوید هیچ وقت متحرک الاصابع نیستند بلکه می گوید در یک زمانی متحرک الاصابع نیست و آن وقتی است که کتابت را کنار می گذارد.

توجه کنید که اگر اینگونه گفته شود « لاشیء من الکاتب بمتحرک الاصابع دائما » یعنی قید « دائما » آورده شود غلط می باشد و تناقض است.

توضیح عبارت

ثم ان اللادوام اشاره الی مطلقه عامه مخالفه لأصل القضیه فی الکیف و موافقه له فی الکم کما قلنا

ترجمه: « لا دائما » که در قضایای مرکبه ذکر می شود اشاره به مطلقه ی عامه می باشد « و مطلقه ی عامه عبارت از قضیه ای بود که جهتش با کلمه ی بالفعل نشان داده می شد » که این مطلقه ی عامه مخالف با اصل قضیه « یعنی قضیه ی بسیطه که مقید به لا دائما شد » در کیف است و موافق با اصل در کم است چنانچه ما گفتیم.

فعلیةٌ مدلولةٌ لا دائما

لفظ « فعلیه » را با تنوین می خوانیم ولی « مدلوله » را بدون تنوین می خوانیم بعدا بیان می کنیم که می توان با تنوین هم خواند.

ترجمه: قضیه ی فعلیه « که همان مطلقه ی عامه است » مدلول کلمه ی « لا دائما » است « یعنی مفاد کلمه ی لا دائما، یک قضیه ی فعلیه است اگر بخواهید لا دائما را تفصیل دهید و از اجمال در بیاورید کافی است که قضیه ی فعلیه بیاورید ».

اما بالاضافه و اما من باب الحذف و الایصال ای مدلوله للفظ لا دائما

مصنف می فرماید لفظ « مدلوله » را می توانید اضافه به « لا دائما » کنید و آن را تنوین ندهید یا آن را تنوین بده و بگو در اینجا مضاف، حذف شده و « مدلوله » که مضاف نبوده به مضاف الیه که « لا دائما » است ایصال و رسانده شده مثلا به این صورت بوده « مدلولةُ للّفظِ لا دائما » یعنی مضاف، کلمه ی « لفظ » بوده که حذف شده. تا الان این لفظ، واصل به « لا دائما » می شد الان « مدلوله » که به « لا دائما » وصل نبود را ایصال کردیم و به « لا دائما » چسباندیم یعنی مضاف در واقع، « مدلوله » نیست بلکه « لفظ » است.

نکته: در بعضی از چاپهای شرح منظومه عبارت « اما بالاضافه و اما من باب الحذف و الایصال » را داخل پرانتز گذاشته و عبارت « ای مدلوله للفظ » را تفسیر « فعلیه مدلوله لادائما » قرار داده که صحیح نیست زیرا عبارت « ای مدلوله للفظ » تفسیر برای « اما من باب الحذف و الایصال » است. البته اشکالی ندارد که تفسیر برای مطلق شعر یعنی « فعلیه مدلوله لا دائما » گرفته شود چون در صورت اضافه هم می توان « لفظ » را آورد.

فی القضایا المرکبه

این عبارت متعلق به « مدلوله » است یعنی « لا دائما » در قضایای مرکبه، مدلولش فعلیت است نه در همه جا. در یک جا ممکن است « لا دائما » گفته شود و کاری به قضیه ی مرکبه نداشته باشید. در اینصورت مدلولش، قضیه ی فعلیه نیست و از « لا دائما » معنای لغوی اش اراده شده است مثلا گفته می شود « من گاهی نزد تو می آیم لا دائما ». در این قضیه لفظ « لا دائما » که بکار رفته از قبیل « لا دائما » نیست که در ما نحن فیه بحث می شود بلکه معنای لغوی آن اراده شده که به معنای « نه همیشه » است. پس توجه کردید که در قضایای مرکبه، مدلولِ « لا دائما » این است که گفته شد.

خالف کیف الاصل لا تَکَمُّمَاً

ضمیر « خالف » به « لا دائما » یا « فعلیه » برمی گردد که مراد « قضیه فعلیه » است ولی ما گاهی « قضیه فعلیه » را تاویل به « قول » می بریم و مذکر می شود و ضمیر « خالف » که مذکر است به آن برمی گردد و گفته می شود « قول فعلی » نه « قضیه فعلیه ». توجه کنید که مصف در شعر نمی توانست تعبیر به « خالفت » کند بلکه « خالف » فرموده.

آن قضیه ی فعلیه که مدلول « لا دائما » است از نظر کیف و کم با قضیه ی اصل چه نسبتی دارد؟

ترجمه: « لا دائما » یا « قضیه ی فعلیه » مخالفت می کند با کیفیتی که آن اصل « یعنی قضیه ی بسیطه » دارد ولی در تکمم « یعنی کمیت » مخالفتی نیست « یعنی کمیتِ همان اصل ثابت می ماند اما کیفیت اصل، مخالفت می شود و عوض می گردد ».

مثل « کل کاتب متحرک الاصابع بالضرورة مادام کاتبا لا دائما

قضیه ی « کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتبا » قضیه ی بسیطه است که به آن، قضیه ی اصل گفته می شود. همانطور که ملاحظه می کنید جهتش، بالضروره است و از سنخ مشروطه عامه است.

ای لاشیء من الکاتب متحرک الاصابع بالفعل

این عبارت تفسیر « لا دائما » است. توجه کنید که همان موضوع و محمول را آورده و کمیت را حفظ کرده ولی کیف را عوض کرده و تبدیل به سالبه ی کلیه شده است و سپس قید « بالفعل » آورده که جهت قضیه می باشد.

صفحه 262 سطر 19 قوله « و کذا »

بحث درباره مدلول قضیه « لا بالضروره »: لفظ « لا دائما » نفی دوام می کرد نفی دوام به دو صورت حاصل می شود مثلا گفته می شود « این امر دائما حاصل است » اما اگر بخواهید بگویید « این امر دائما حاصل نیست » به دو صورت می توان بیان کرد یکی به اینصورت است « این امر هیچ وقت حاصل نیست » دیگری به اینصورت است « این امر در بعضی اوقات حاصل نیست ».

پس توجه کردید که در مقابل « لا دائما » دو چیز داریم که یکی « هیچ وقت » است و دیگری « بعض اوقات » است ولی حداقل، « بعض اوقات » وجود دارد به همین جهت است که « لا دائما » را به همان حداقل معنا کردیم و به « هیچ وقت » معنا نکردیم چون « هیچ وقت » در همه جا صادق نیست ولی « بعضی اوقات » در همه جا صادق است و قانون در منطق، کلی است و باید در همه جا صادق باشد لذا لفظ « لا دائما » به معنای « بعض اوقات » گرفته شد.

تا اینجا بیان شد که مقابل « دوام » دو چیز است اما مقابل « ضرورت » چیست؟ می فرماید مقابل « ضرورت »، فقط « امکان » است و « امتناع » نیست. چون « امتناع »، مقابل « ضرورتِ وجود » است نه مقابلِ « ضرورت ». به همین جهت است که « لا ضروره » را وقتی در قضیه ی مرکبه می آورید حتما ممکنه می گیرید چون مقابلش است.

در اینجا کیفِ قضیه ی اصلی عوض می شود و کمِّ قضیه ی اصلی حفظ می شود همانطور که در قضیه ی « لا دائما » انجام می شد. به عبارت دیگر یک قضیه ی ممکنه ی عامه در تفسیر « لا ضرورة » آورده می شود که از نظر کیفیت مخالف با اصل « یعنی قضیه بسیطه » باشد و از نظر کمیت موافق با اصل « یعنی قضیه بسیطه » باشد.

توضیح عبارت

و کذا مدلول لا ضرورة امکان عمّ ای ممکنه عامه

لفظ « عم » مخفف « عام » است و خود مصنف می فرماید « ای ممکنه عامه ».

ترجمه: مدلولِ « لا ضرورة » از نظر جهت، ممکنه ی عامه است « اما از نظر کیفیت و کمیت را با عبارت بعدی بیان می کند ».

کلا دوامٍ اَدرِها کیفاً و کم ای بحسب الکیف و الکم

لفظ « کیفاً و کم » یعنی « کیفاً و کمّاً » که تنوین آن به خاطر ضرورت شعری افتاده است.

ترجمه: « به لحاظ جهت، گفته شد که امکانِ عام باشد » اما کیفا و کما « یعنی به حسب کیف و به حسب کم » مثل « لا دوام » بدانش « در لا دوام به اینصورت بود که کیفیت را عوض می کردید و کمیت را حفظ می کردید در اینجا هم مثل لا دوام، کیفیت را عوض کن و کمیت را حفظ کن ».

حیث اَن تلک الممکنه العامه خالف مع اصل القضیه فی الکیف و وافق معه فی الکم

« حیث » تعلیل برای « کاف » است یعنی چطور ممکنه ی عامه، مثل « لا دائمه » است؟

این ممکنه ی عامه که در تفسیر « لا ضرورة » آمد با اصل قضیه در کیف مخالفت می کند و با اصل قضیه در کم موافقت می کند.

مثل « کل انسان متحرک الاصابع بالفعل لا بالضرورة »

قضیه « کل انسان متحرک الاصابع بالفعل لا بالضرورة »، قضیه مطلقه ی عامه می شود که آن را مقید به « لا بالضروره » می کند و تبدیل به قضیه ی « وجودیه لا ضروریه » می شود.

ای لا شیء من الانسان متحرک الاصابع بالامکان العام

مصنف با این عبارت لفظ « لا بالضرورة » را معنا می کند و می فرماید « لا بالضرورة » اشاره به یک قضیه ی ممکنه ی عامه دارد که سالبه ی کلیه است.

در این تفسیر توجه می کنید که موضوع و محمولش با موضوع و محمولِ اصل فرق نکرده است. در قضیه اصل، سُور آن موجبه ی کلیه بود اما در اینجا سالبه ی کلیه است. در قضیه اصل، جهت، بالفعل بود اما در اینجا جهت، « بالامکان العام » است.

نکته: بنده ـ استاد ـ بیان کردم که در مقابل « ضروره »، « امکان عام » قرار داده می شود به چه دلیل « امکان خاص » قرار داده نمی شود چون « امکان خاص » هم نفی ضرورت است و این بهتر است چون نفی ضرورتین است زیرا « امکان خاص » به معنای این است که نه وجود، ضرورت دارد نه عدم، ضرورت دارد.

در جواب از این سوال همان حرف هایی گفته می شود که در « لا دائما » گفته شد. در « لا دائما » بیان شد که دو چیز در مقابلش قرار داد در اینجا هم می گوییم دو چیز در مقابل « ضروره » است « البته در واقع یک چیز در مقابل ضرورت است و آن، امکان باشد ولی چون امکان، دو قسم می شود می گوییم دو چیز در مقابل ضرورت است » که یکی امکان عام و یکی امکان خاص است. امکان عام، نفی یک ضرورت است و امکان خاص، نفی دو ضرورت است. در جایی که نفی دو ضرورت می شود، نفی یک ضرورت هم شده است اما در جایی که نفی یک ضرورت می شود، نفی دو ضرورت نشده است. پس در همه جا امکان عام وجود دارد یعنی نفی یک ضرورت، همه جایی است اما نفی دو ضرورت، موونه و هزینه بیشتر می خواهد و قانون وقتی که بخواهد کلی باشد جایی را اخذ می کنیم که در همه جا باشد.

توجه کردید همانطور که در « لا دائما » بعضی اخذ شد که آن بعض در ضمن کل بود در اینجا هم امکان عام که در ضمن امکان خاص است اخذ می شود تا همگانی و همه جایی باشد.

نکته: ضرورتی که در قضیه هست یک ضرورت می باشد مثلا اگر گفته شود « کل انسان متحرک الاصابع بالامکان »، لفظ « بالامکان » به این معنا است که ثبوت کتابت، بالامکان است. اما اگر به جای لفظ « بالامکان » تعبیر به « بالضروره » می شود به این معناست: ثبوت کتابت، بالضروره است.

توجه کردید که وقتی نفی ضرورت می شود، فقط ثبوت نفی می شود که یک طرف می باشد نه اینکه هر دو طرف یعنی هم ثبوت و هم سلب نفی شود تا امکان خاص درست شود به عبارت دیگر اینطور نیست که ضرورت ثبوت و ضرورت نفی، برداشته شود تا امکان خاص درست شود. وقتی که ضرورت ثبوت بود اگر آن را برداریم ضرورت ثبوت برداشته می شود و در اینصورت امکان عام درست می شود اما امکان خاص زمانی درست می شود که هم ضرورت ثبوت برداشته شود هم ضرورت سلب برداشته شود و در اینجا این کار نمی شود. در قضیه موجبه اگر « لا بالضرورة » گفته شود ضرورت ایجاب برداشته می شود و در قضیه سالبه اگر « لا بالضرورة » گفته شود ضرورت سلب برداشته می شود یعنی همیشه یک ضرورت برداشته می شود و در امکان هم یک ضرورت برداشته می شود.

پس این هم یک مناسبت دیگر است که بتواند ما را کمک کند تا در مقابل ضرورت، امکان عام قرار داده شود نه امکان خاص. اما توجه کنید که این مطلب از خود « لا بالضروره » فهمیده نمی شود بلکه از کیفیت قضیه هم فهمیده می شود یعنی کیفیت دخالت می کند. اما ما در مقابل ضرورت با توجه به کیفیت، امکان عام را قرار می دهیم اما بنا بر بیان بنده ـ استاد ـ در مقابل ضرورت، بدون توجه به کیفیت، امکان عام را قرار دادیم. هر دو بیان خوب است ولی بیان بنده ـ استاد ـ دقیق تر است. چون بنده ـ استاد ـ در مقابل ضرورت، امکان را گذاشتم ولی شما در مقابل ضرورت، با توجه به کیفیتی که در قضیه است ضرورت را می گذارید.

سوال: چرا در مقابل دوام، فعلیت گذاشته می شود؟ می توان امکان را گذاشت همانطور که در مقابل ضرورت گذاشته شد. چون چیزی که دائم است مقابلش امکان است.

جواب: دوام، در قضیه موجبه مثلا، حکم به وجود است دائما « اما دوام در قضیه ی سالبه، حکم به نفی است دائما و چون بحث وجود راحت تر از سلب است ما بحث را در وجود مطرح می کنیم و الا حکم سلب هم همین است » اما مراد از دوام چیست؟ آیا دوامِ امکان مراد است یا دوام وجود مراد است؟ حتما دوام وجود مراد است در مقابلش باید عدم دوام وجود را بگذارید نه امکان وجود را زیرا امکان وجود معنایش این است که وجود نیست، اما می تواند باشد. این، مقابل دوام نیست. مقابل دوامِ وجود، عدمِ دوامِ وجود است نه امکان وجود یعنی وجود هست ولی دائم نیست. در امکان وجود، وجود را ندارید بلکه امکان وجود را دارید اما در دوام، وجود را دارید مقابلش این است که گفته شود این وجودی که دارد، دائمی نیست نه اینکه به این معنا باشد: « این وجودی که دارد، وجود نیست بلکه امکان وجود است ». پس توجه کردید که امکان در مقابل دوام نیست بلکه در مقابل ضرورت است لذا در اینجا نگفتند « لا دوام » به معنای « ممکن » است بلکه به معنای « وجودیه » گرفتند ولی وجودیه ای که خاص است. یعنی همیشگی نیست و بالفعل است و در یکی از ازمنه ی ثالثه است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo