< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/03/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ ادامه تقسیم نوع به حقیقی و اضافی 2ـ تعریف نوع اضافی/ باب ايساغوجي/ منطق/ شرح منظومه.
« و الثان ما قیل حالکونه ضُمِّما مع غیره الجنس نائب فائل قیل »[1]
دو نکته مربوط به جلسه قبل:
نکته 1: بعد از اینکه نوع معنا شد آن را تقسیم به اضافی و حقیقی کرد جزئی هم به اضافی و حقیقی تقسیم شد و درباره این نوع و جزئی دو تکافو قائل شد. یک تکافو بین جزئی و نوع بود که بیان شد همانطور که نوع تقسیم به دو قسم حقیقی و اضافی می شود جزئی هم تقسیم به دو قسم حقیقی و اضافی می شود. یک تکافو دیگر بین نوع اضافی و جزئی اضافه قائل شد که نوع اضافی با جزئی اضافی برابری دارند یعنی هر جا که نوع اضافی باشد جزئی اضافی هم هست و هر جا جزئی اضافی باشد نوع اضافی هم هست مثلا انسان، جزئی اضافی است، نوع اضافی هم هست « البته نوع حقیقی هم هست ولی به نوع حقیقی بودنش فعلا کاری نداریم » اما از آن طرف آیا هر جزئی اضافی، نوع اضافی هست یا نه؟ درجلسه قبل بیان شد که اگر بتوان دو قضیه موجبه کلیه درست کرد و گفت « کل نوع اضافی فهو جزئی اضافی » و « کل جزئی اضافی فهو نوع اضافی ». می توان گفت که بین این دو، تساوی و تکافو است و هیچ اختلاف مصداقی با هم ندارند. هر جا این، صادق است دیگری هم صادق است این مطلب به صورت مردد بیان شد و گفته شد که باید درباره اش فکر شود اما الان می خواهیم این مطلب را از تردید در بیاوریم و بیان کنیم.
قضیه « کل نوع اضافی فهو جزئی اضافی » صحیح است مثلا انسان، نوع اضافی است وجزئی اضافی هم هست. حیوان هم همینطور است اما از آن طرف آیا می توان گفت « کل جزئی اضافی فهو نوع اضافی »؟ جواب این است که صحیح نیست زیرا زید، جزئی اضافی است همانطور که جزئی حقیقی است ولی نوع اضافی نیست.
چون بین این دو قضیه، صدق موجبه ی کلیه نیست پس تساوی بین آنها نیست. مصنف تکافو را بیان کرده ولی تساوی را بیان نکرده. در مورد تکافو تعبیر به « الاضافی من الجزئی یکافی الاضافی من النوع » کرده است یعنی اضافی ها با هم مکافی است به عبارت دیگر اضافی در جزئی به معنای تحت کلی بودن است و اضافی در نوع هم به معنای تحت کلی بودن است. پس اضافی ها با هم مکافی است نه اینکه هر جا جزئی اضافی باشد نوع اضافی هم هست یعنی نمی خواهد ادعای تساوی کند بلکه تکافی در این حد را ادعا می کند.
نکته 2: سوالی مربوط به فصل قبل است در فصل قبل بیان شد جنس، مغمور در انسان عقلی خارجی و انسان عقلی ذهنی و انسان مادی است دلیل بر مغمور بودن جنس در این سه این است که می تواند بر هر سه حمل شود. انسان عقلی خارجی را حیوان می گویند. انسان عقلی ذهنی و انسان مادی خارجی را حیوان می گویند. هم حیوانی که عبارت است از « جسم نام متحرک بالاراده حساس » در اینجا مطرح است هم حیوانِ جنسی در اینجا مطرح است. آن حیوانِ جنسی را می توان بر این سه مورد حمل کرد نه حیوانی که عبارت از « جسم نام متحرک بالاراده حساس ». چون این حیوان، قابل حمل نیست نه می توان چیزی را بر آن حمل کرد نه می توان آن را بر چیزی حمل کرد این، جزء حیوان خارجی است و ماده برای حیوان خارجی است زیرا حیوان خارجی دارای ماده و صورت است. جزء را نمی توان بر کل حمل کرد و کل را هم نمی توان بر جزء حمل کرد و جزء را بر جزء دیگر نمی توان حمل کرد. لذا حیوانِ مادی قابل حمل بر هیچ یک از این دو نیست چون بشرط لا است. گذشته از این مباحث، از نظر معنا هم صحیح نیست. بر انسان عقلی خارجی که موجود مجرد و رب النوع است چگونه می توان حیوانِ به معنای جسمٌ نامٍ را حمل کرد زیرا آن، جسم و نامی نیست حتی حساس هم نیست. پس مراد از حیوانی که مغمور در این سه است حیوان مادی و بشرط لا نیست چون نمی توان حمل شود. این حیوان مادی در انسان عقلی خارجی وجود ندارد، در انسان عقلی ذهنی هم وجود ندارد. بله فقط انسان مادی خارجی، جسم نامی است و می تواند بر آن حمل شود اما چون بشرط لا است بر آن هم نمی تواند حمل شود.
پس مراد از حیوان که در این سه موجود است، حیوان مادی نیست بلکه حیوان جنسی است. اما حیوان جنسی چگونه در این سه وجود دارد؟ حیوان جنسی عبارت بود از حیوانی که بر انسان و فرس و بقر و .... حمل می شود. بله حیوان که به معنای موجود زنده است بر انسان عقلی ذهنی حمل نمی شود ولی با وجود این اگر حیوان به معنای جنسی گرفته شود می توان حمل کرد حتی بر حیوانی که در ذهن ما هست. چون لا بشرط است. لذا مرحوم سبزواری فرموده « فالحیوان الذی تعقله لیس وجوده العقلی وجود الجنس بل هو ماده عقلیه ماخوذه بشرط لا »‌ این را اجازه نداد اما فرمود « و وجود الحیوان الجنسی لا بشرط و هو الوجود المغمور فی وجود الانسان .... » یعنی حیوان جنسی را مغمور در وجود انسان و فرس کذائی لحاظ کرده است. اما حیوان مادی را اجازه نمی دهد که حمل شود و صادق هم نیست یعنی نمی توان مادی را بر رب النوع حمل کرد. بر آن ذهنی هم نمی توان حمل کرد چون هیچکدام ماده ندارند.
نکته: قبلا بیان شده موضوع گاهی محمول را تعیین می کند. در اینجا که گفته می شود « الانسان حیوان » محمول، حیوانِ جنسی نیست زیرا نمی توان گفت انسان، همان حیوان مردد بین ذا و ذا است. بر انسان، حیوانی حمل می شود که با انسان مناسب است یعنی همان حیوانیت انسان بر انسان حمل می شود ولو این حیوان، جنس است و در جای خودش مردد است اما الان که حمل می شود به توسط موضوع، معیَّن می شود. در واقع حیوانی که مخصوص به انسان است بر انسان حمل می شود نه مطلق حیوان ونه حیوانات دیگر که مقابل انسان است.
حیوان که جنس است، لا بشرط است و همراه با انسان می شود زیرا هر لا بشرطی را می توان با هزار شرط جمع کرد. در اینجا لا بشرط، با شرطی که عبارت از انسان باشد همراه شده است و این اشکالی ندارد « بله اگر بشرط لا بود نمی شد » در اینجا با انسان جمع شده وقتی بر بقر حمل شود با بقر جمع شده و وقتی بر فرس حمل شود با فرس جمع شده. لا بشرط اگر با شرط جمع شود از لا بشرطیت نمی افتد. الان در ضمن خودمان که انسان های شخصی هستیم، انسان که کلی طبیعی می باشد موجود است ولی کلی طبیعی همراه با عوارض است و این همراهی با عوارض بودن، کلی طبیعی را از کلی طبیعی بیرون نمی آورد پس اینجا هم همراه با انسان بودن، حیوان را از جنس بودن نمی اندازد.
بشرط شی با لا بشرط جمع نمی شود اما لا بشرط با شیئی که در بشرط شیء است جمع می شود نه با بشرط شیء. پس لا بشرط در ضمن بشرط شیء موجود است ولی همراه آن شیء است نه همراه بشرط شیء. در اینجا هم همینگونه است که جنس همراه زید و نوع موجود است و لا بشرطیتِ آن از بین نرفته است لا بشرطی است که با مجرد و مادی و ذهنی جمع شده است. اشکالی ندارد که لا بشرط با شیء جمع شود. لا بشرط با بشرط شیء جمع نمی شود.
بحث امروز: برای نوع اضافی معرِّفی ذکر می شود که به توسط این معرّف می توان نوع اضافی را شناخت. بیان می کند نوع اضافی کلی است که اگر با غیرش ضمیمه شود و از مجموع به « ما هو » سوال شود جنس در جواب بیاید مثلا انسان، نوع اضافی است به این دلیل که انسان با غیرش یعنی فرس ضمیمه می شود سپس از مجموع انسان و فرس به « ما هو » سوال می شود و گفته می شود « الانسان و الفرس ما هما؟ » در جواب، جنس می آید. وقتی در جواب، جنس آمد معلوم می شود که هم انسان، نوع اضافی است هم ضمیمه انسان که فرس است نوع اضافی می باشد.
مثال دیگر مثل حیوان که با شجر ضمیمه می شود و به « ما هو » از این دو سوال می شود و گفته می شود « الحیوان و الشجر ما هما؟ » در جوابِ این سوال لفظ « جسم نام » می آید که جنس است پس حیوان و شجر، نوع اضافی هستند. مثال دیگر مثل شجر که با حجر ضمیمه می شود و به « ما هو » سوال می شود و گفته می شود « الشجر و الحجر ما هما؟ » در جوابِ این سوال لفظ « جسم » می آید که جنس است پس شجر و حجر نوع اضافی هستند.
مثال دیگر مثل حجر که با نفس ضمیمه می شود و به « ما هو » سوال می شود و گفته می شود « الحجر و النفس ما هما؟ » در جوابِ این سوال، لفظ « جوهر » می آید که جنس است. پس حجر و نفس نوع اضافی هستند.
توضیح عبارت
« و الثانی ما قیل علیه حالکونه ضُمِّما مع غیره الجنس نائب فاعل قیل لدی جواب ما هو »
« ثانی » یعنی « نوع اضافی ». مراد از اول هم نوع حقیقی بود.
ترجمه: دومی « یعنی نوع اضافی » چیزی « یعنی کلّی » است « مثل انسان » که بر این چیز « یعنی کلی مثل انسان » در حالی که « این انسان » با غیرش « مثل فرس » ضمیمه شده، جنس حمل می شود وقتی که سوال از « ما هو » شده.
نکته: اگر غیر انسان به انسان ضمیمه نشود و به جای سوال از « الانسان و الفرس ما هما؟ » تعبیر به « الانسان ما هو؟ » شود در جواب آن، جنس واقع نمی شود بلکه حدّ واقع می شود و گفته می شود « حیوان ناطق ».
مراد از « غیر » هر چه می تواند باشد لذا می توان گفت « الانسان و الشجر ما هما؟ » در جواب، لفظ « جسم نام » می آید می توان گفت « الانسان و العقل ما هما؟ » در جواب، لفظ « جوهر » می آید اما اگر گفته شود « الانسان و البیاض ما هما؟ » که یکی جوهر باشد و یکی عرض باشد. در جواب، دو چیز می تواند بیاید یکی لفظ « ممکن » است و یکی لفظ « مقوله » است که هیچکدام جنس نیستند پس انسان، نوع اضافی بالنسبه به « ممکن » و « مقوله » نیست در اینجا جنس وجود ندارد لذا نمی توان انسان را نوع اضافیِ آن جنس گرفت چون انسان تحت جوهر است و بیاض، تحت عرض داخل است و مقوله این دو یعنی جنس عالی اینها فرق می کند چون جنس عالی آنها فرق می کند یک جنس مشترک برای هر دو وجود ندارد لذا نمی توان گفت انسان نوع اضافی برای جنس مشترک است. و نمی توان گفت بیاض نوع اضافی برای جنس مشترک است.
نکته: در این مثالها انسان را با غیرش مثلا زید ملاحظه نکن چون انسان همان زید است بلکه انسان را با یک فردی از فرس ملاحظه کن و بگو « ما هما؟ » در جواب، لفظ حیوان می آید. پس انسان، جزئی اضافی است آن فرد فرس « با اینکه جزئی حقیقی است » جزئی اضافی می شود اما نوع اضافی نمی شود چون نوع اضافی عبارت بود از کلّی که اینچنین باشد و فردِ فرس، کلّی نیست.
اگر گفته شود « زید و هذا الفرس ما هما؟ »باز هم جواب، لفظ « حیوان » است ولی در اینجا جزئی اضافی وجود دارد نه نوع اضافی، چون کلی نیست.
سوال: اگر از زید و فردی از فرس به وسیله « ما هما » سوال شود جوابِ آن لفظ، حیوان است.
جواب: در اینجا سوال به « ما هما » می شود یعنی از « ما هوی » ی زید و این فرس سوال می شود. از « من هو » نیست. یعنی سوال از شخص نیست بلکه سوال از نوع است. وقتی که زید در این سوال آورده شده در واقع نماینده از انسان گرفته شده و این فرد فرس که در سوال آورده شده در واقع نماینده طبیعیِ فرس گرفته شده. پس در واقع از نوع انسان و نوع فرس سوال می شود لذا در جواب، حیوان آورده می شود.
توجه کنید که سوال به « ما هو » می شود نه به « من هو ». مثلا یکبار سوال می شود « زید کیست؟ » در جواب گفته می شود این شخص است ولی یکبار سوال می شود « زید چیست؟ » یعنی سوال از ماهیت زید شده در جواب باید لفظ انسان آورده شود. هکذا در فرد فرس که نماینده فرس است. در اینجا گفته می شود زید و این فرد فرس، جزئی اضافی است ولی آنچه که مورد سوال قرار گرفته است نوع اضافی است.
« و بینهما ای بین النوع الحقیقی و النوع الاضافی العموم و الخصوص من وجه »
بین نوع حقیقی و نوع اضافی رابطه عموم و خصوص من وجه است یعنی یک مورد، هم نوع اضافی و هم نوع حقیقی است مثل انسان و یک مورد، فقط نوع اضافی است و نوع حقیقی نیست مثل جسم و یک مورد، فقط نوع حقیقی است و نوع اضافی نیست مثل عقل فعال که دهمین عقل است و طبق نظر مشاء نوع حقیقی است ولی نوعش منحصر در فرد است اما نوع اضافی نیست چون تحت کلی مندرج نیست. یعنی اگر با غیر خودش ضمیمه شود جنس در جواب نمی آید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo