< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/02/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مبنای مصنف در باب وجود ماهیت/ وجودی که برای ماهیت است وجود بالعرض است نه بالتبع یا بالذات/ آیا کلی طبیعی در خارج وجود دارد یا نه؟/ بیان فرق سوم کلی منطقی با کلی طبیعی و عقلی/ کلی و جزئی/ مباحث الفاظ/ منطق/ شرح منظومه.
« لکن لیعلم ان الماهیه اعتباریه انتزاعیه وان کانت من الاعتبارات النفس الامریه »[1]
قبل از بحث امروز، لفظ « الحقیقی » در صفحه 143 سطر 2 که قید « الوجود » قرار داده شده باید توضیح داده شود این قید را هم به اصطلاح فیلسوف می توان توضیح داد هم به اصطلاح عارف می توان توضیح داد.
توضیح قید « الوجود » بنابر اصطلاح فلسفه: مراد از « وجود حقیقی » در فلسفه همان وجودی است که حقیقتا موجود است. شاید به ماهیت هم بتوان وجود یا موجود گفت ولی وجود و موجود مجازی است نه حقیقی. پس وقتی به « وجود »، « موجود » می گویید مراد وجود حقیقی است. با توجه به اینکه وجود و موجود یکی است یعنی خود وجود بنفس ذاتش موجود است نه اینکه با اعطای یک موجودی، موجود شود « اما ماهیت با عطای وجود، موجود می شود » در اینصورت چه تعبیر به وجود کنید یا تعبیر به موجود کنید فرقی نمی کند. پس موجودیت برای وجود حقیقی است به این اعتبار، وجودش هم حقیقی است پس وجود حقیقی یعنی وجودی که حقیقتا موجود است و ماهیت هم به توسط او موجود می شود. ماهیت اگر حقیقتا موجود بود احتیاج به وجود نداشت ولی چون حقیقتا موجود نیست احتیاج به چیزی دارد که آن چیز حقیقتا موجود است و آن، وجود است به این مناسبت است که مرحوم سبزواری تعبیر به « وجود حقیقی » کرده است.
توضیح قید « الوجود » بنابر اصطلاح عرفان: در عرفان یک وجود حقیقی است و یک فیض و یک ظل « و سایه » هست. به عبارت دیگر یک نور و یک شعاع و یک ظل « و سایه » هست. به نور، وجود حقیقی گفته می شود و به شعاع، فیض گفته می شود و آن ظل را حکایت وجود می گوییم. در عرفان معتقدند که وجود حقیقی فقط یکی است و آن، خداوند ـ تبارک ـ است. فیض هم یکی است و آن وجود منبسط است. تکثر برای ظل ها است که همه حکایت وجود و آیات الهی اند که حکایت از اِلاه یعنی وجود حقیقی می کنند. خداوند ـ تبارک ـ وجود دارد. فیض آن هم که وجود منبسط است وجود دارد ولی شعاعِ آن وجود « تعبیر به شعاع، تعبیر درستی نیست چون لفظی وجود ندارد لذا تعبیر به شعاع شده » که برخورد به موانع و تعیّنات می کند ظل درست می شود مثل شعاع خورشید که وقتی به دیوار که مانع می باشد مرتبط شود پشت دیوار، ظلّ درست می شود و ظل،خود نور نیست اما حکایت از نور می کند. هر موجودی دارای یک تعیّن است که این تعیّنات موانع هستند « مثل دیوار که مانع بود » آن نوری که فیضِ اِلاه است « نه خود منبع نور که وجود است » به این تعینات می رسد و تشکیل سایه می دهد و این سایه حکایت از نور می کند پس ما همه حاکی هستیم و از نور حکایت می کنیم و لذا به ما « وجود ظلّی » می گویند. گاهی هم تعبیر به « وجود ثانوی ظلّی » می کنند. وجود حقیقی گاهی بر فیض هم اطلاق می شود. این وجود حقیقی در ما حاصل می شود و چون همراه تعیّن است مجموعه آن، ظل و حاکی می شود.آن وجودی که در ماهیت می باشد « که همان فیض الهی است نه خود خداوند ـ تبارک ـ » وجود حقیقی می شود و ماهیت ما که همان تعیّن است به توسط همین وجود حققی تحقق پیدا می کند ولی تحقق ظلّی پیدا می کند نه تحقق حقیقی « زیرا تحقق حقیقی برای وجود است که به ما افاضه شده است ».
توضیح تفصیلی « وجود » بنابر اصطلاح عرفان خیلی مفصل است و ما به طور مجمل بیان کردیم.
بحث امروز: مرحوم سبزواری می خواهد مبنایی را که در باب وجود و ماهیت دارد اظهار کند که 4 مطلب است:
مطلب اول: ماهیت، امری اعتباری است.
مطلب دوم: ماهیت امری انتزاعی است.
مطلب سوم: ماهیت از اعتباریاتِ نفس الامریه است.
مطلب چهارم: اعتباری بودن ماهیت منافات با تحققش در خارج ندارد.
مصنف می فرماید ماهیت امری اعتباری است یعنی در وعاءِ اعتبار موجود است. وعاء اعتبار، خارج نیست. ظرف اعتبار با ظرف خارج فرق می کند. در جلسه قبل و دو جلسه قبل ادعا شد که ماهیت در خارج موجود است و تحقق دارد الان بیان می کند که ظرف ماهیت، اعتبار است. به نظر می رسد که این دو حرف منافات دارند. مرحوم سبزواری می فرماید اعتباری بودنش با تحقق خارجی داشتنش منافات ندارد.
توضیح مطلب اول: وقتی خارج را ملاحظه می کنید ماهیتِ موجوده دیده می شود یعنی شخصی از نوع انسان مثلا در خارج موجود است. این، ماهیت موجوده است و مراد، کلی طبیعی است. وقتی ماهیت موجوده در خارج لحاظ می شود، انسانیت « که ماهیت کلیه و لا بشرط است نه انسانیت که مقید به کلیت باشد. البته اگر چه مقید به کلیت هم شود اشکال ندارد ولی ماهیت کلیه و لا بشرط » در ذهن می آید بر اثر ملاحظه کردن شخص ماهیت‌ « یا به عبارت دیگر بر اثر ملاحظه کردن ماهیت موجوده ». این ماهیت، مستقل از وجود و از عوارض است این ماهیت به وسیله لحاظ کردن، در اعتبار و ذهن می آید. در جلسات قبل بیان شد همین که در اعتبار است حمل بر ماهیت موجوده می شود و حمل دلالت بر اتحاد می کند پس آنچه که در ذهن شما است متحد با آن خارج است.
تا اینجا معلوم شد که ابتدا توجه به ماهیت موجوده در خارج می شود سپس از این ماهیت موجوده، ماهیتی در ذهن می آید که بدون قید « وجود » و بدون همراهی با عوارض می باشد.
توجه کنید که بیان کردیم ظرف ماهیت، اعتبار و لحاظ ذهن است با این توضیحاتی که داده شد معلوم گردید که ماهیت در لحاظ ذهن حاضر شد پس وجودِ لحاظی و اعتباری دارد.
در خارج، ماهیتِ موجوده وجود دارد اما ماهیت به عنوان اینکه ماهیت است وجود ندارد مگر اینکه در اعتبار بیاورید و در اعتبار آن را حمل بر خارج کنید و بگویید متحد با خارج است و چون خود ماهیتِ موجوده در خارج است متحدِ آن هم در خارج است و متحد، در ضمن فرد در خارج آمد. وقتی بخواهید آن را مستقل ملاحظه کنید و کاری به فرد نداشته باشید در ذهن و اعتبار می آورید و وجود اعتباری پیدا می کند.
توضیح مطلب دوم: ماهیت امر انتزاعی است چون ماهیت از ماهیت موجوده انتزاع شده است. ماهیت موجوده، فردی از وجود بود که محدود به حدّ خاصی بود آنچه که در خارج هست وجود می باشد چون اصالت با وجود است و از این وجودی که محدود بود حدّش انتزاع شد پس ماهیت، از وجود خارجی انتزاع شد. پس اعتبارش به نحو انتزاع کردن بود.
توضیح مطلب سوم: این اعتبار، اعتبار نفس الامری است و از واقعیت، اخذ شده است و ساخته ذهن ما نیست زیرا یک ماهیتِ موجودِ در خارج لحاظ شد و از این ماهیتِ موجود در خارج که واقعیت داشت حدش که همان ماهیتِ خالص بود گرفته شد و اعتبار گردید.
توضیح مطلب چهارم: تحقق خارجی ماهیت با اعتباری بودن ماهیت منافات ندارد چون تحقق خارجی ماهیت به اینصورت اثبات شد که در ذهن ما این ماهیت به صورت لا بشرط می آید و حمل می شود بر ماهیت موجوده که بشرط شیء است. آن ماهیت موجوده در خارج وجود دارد و این ماهیت لا شرط هم که حمل بر ماهیت موجوده می شود متحد با ماهیت موجوده قرار داده می شود و به مقتضای اتحاد گفته می شود اگر آن ماهیت موجوده در خارج است این ماهیت لا بشرط هم در خارج است پس اعتباری است که از طریق اتحاد با این امر خارجی، تحقق خارجی پیدا کرده است پس هم می تواند اعتباری باشد هم می تواند خارجی باشد. اگر اعتباری بودن و خارجی بودن به یک حیث باشد با هم جمع نمی شود اما به دو حیث است زیرا اعتباری بودنش به این حیث است که در اعتبار و ذهن شخص آمده است و خارجی بودنش به این حیث است با امر خارجی متحد است. پس منافاتی بین اعتباری بودن و تحقق خارجی داشتن نیست.
توضیح عبارت
« لکن لیُعلم ان الماهیه اعتباریه انتزاعیه و ان کانت من الاعتباریات النفس الامریه »
تا اینجا مصنف سعی کرد تا ثابت کند ماهیت، تحقق خارجی دارد. الان بیان می کند که در عین تحقق خارجی داشتن، اعتباری است اما اعتباریتی که با تحقق خارجی داشتن، منافات ندارد.
ترجمه: لکن باید دانسته شود که ماهیت، اعتباری و انتزاعی است اگر چه از اعتبارات نفس الامریه است و واقعیت خارجی دارد.
« الا ان اعتباریتها لا تنافی تحققها بواسطه الوجود الحقیقی »
« بواسطه » متعلق به « تحققها » است.
ترجمه: « ماهیت، اعتباری است » ولی اعتباریتش منافات با تحققش به واسطه وجود حقیقی ندارد « یعنی به واسطه وجود حقیقی که برای این ماهیت موجوده بود. این ماهیتِ لا بشرط هم به خاطر اتحاد با این ماهیت موجوده، محقَّق ِدر خارج می شود در عین حال اعتباری می شود ». به عبارت دیگر به لحاظ لا بشرط، در ذهن است و به لحاظ لا بشرط که متحد با بشرط شیء باشد در خارج است. یعنی وقتی آن را در ذهن می آورید آن را لا بشرط می کنید تا با کلی بسازد و وقتی آن را در خارج می آورید لا بشرطی است که با شخص می سازد ـ چون لا بشرط با هر دو یعنی کلی و جزئی می سازد زیرا وقتی لا بشرط است اگر بشرط کلی شود درست است و اگر بشرط جزئی هم شود درست است ـ».
« بل توکده »
خود مصنف این عبارت را توضیح می دهد.
این اعتباری بودن تحققِ بواسطه وجود حقیقی را تاکید می کند. توجه کنید که عکس این مطلب را نمی گوید زیرا ضمیر فاعلی « توکده » مونث است که به « اعتباریه » بر می گردد و ضمیر مفعولی، مذکر است که به « تحقق » بر می گردد. اعتباریت با تحقق خارجی سازگار نیست اما اعتباریت با تحقق خارجی بواسطه ی یک شیئی که محقَّق است تحقق پیدا کرده. این اعتباریت با این تحقق سازگار است. اگر اعتباری نبود واسطه نمی خواست این واسطه خواستنش نشان می دهد که اعتباری است. یا اعتباری بودنش نشان می دهد که محتاج به واسطه است. اعتباری بودنش نشان می دهد که تحقق بلا واسطه ندارد اما تحقق مع الواسطه دارد.
پس اعتباری بودنش، اثبات و تاکید می کند که محقَّقِ بالواسطه است اگر چه تحقق بلا واسطه را نفی می کند یعنی اعتباریت، تاکیدِ احتیاجِ به محقِّق را می کند.
نکته: از اعتباریت در مقام اثبات « مقام علم و کشف » کشف می شود که برای وجودش احتیاج به چیزی دارد زیرا اگر اعتباری نبود خودش در خارج موجود می شد. اما آیا در مقام ثبوت هم می توان گفت اعتباری بودن، علت برای این باشد که تحقق، بالواسطه باشد؟ ظاهرا می توان گفت اعتباری بودن، سبب احتیاج است. اکبر عبارت از تحقق بالواسطه است و اصغر عبارت از ماهیت است تحقق بالواسطه برای ماهیت، به خاطر اعتباری بودن ثابت می شود و این « اعتباری بودن » حد وسط و علت می شود و لذا اگر برهان آورده شود برهان لمّ می شود.
نکته: امر اعتباری در ذهن است ولی اعتبار بودنش در ذهن نیست بلکه یک واقعیت است. این امر اعتباری با واقعیتِ اعتباری بودنش می تواند در خارج و در مقام واقع، سبب برای چیزی باشد. توجه کنید که ما خود ماهیت را سبب نگرفتیم بلکه اعتباری بودن ماهیت را سبب می گیریم که یک شرط واقعی است. این اعتباری بودن ماهیت که واقعی است سبب می شود که تحققش در خارج، بالواسطه باشد لذا کلمه « اعتبار » رَه زن نشود و باعث ایجاد خَلط نگردد زیرا خود ماهیت اعتباری است ولی اعتباری بودن ماهیت، اعتباری نیست بلکه واقعی است.
« اذ حیث لا فرد ذاتی بغیر واسطه لها کان الفرد الذاتی لمفهوم الوجود فردا لها و منشا لانتزاعها »
مصنف می فرماید در خارج، فردی برای ماهیت نیست بلکه در خارج، فرد برای وجود است پس ماهیت نمی تواند در خارج موجود باشد. آنچه که در خارج موجود است « وجود » می باشد و آن وجود که فردی برای وجود است باعث می شود که ما، ماهیت را از حدّ و محدودیتش انتزاع کنیم و با ا نتزاع آن، این ماهیت در ذهن ما می آید یعنی اعتبار می شود. پس اگر فردی برای ماهیت در خارج باشد اعتباریتی حاصل نبود اما چون فرد در خارج برای وجود است نه برای ماهیت لذا ناچار هستیم انتزاع کنیم و وقتی انتزاع کردیم این امرِ منتزَع در اعتبار ما و در لحاظ ما حاصل می شود. بنابراین اگر ماهیت، فرد خارجی داشت تحققش بالواسطه نبود و لازم نبود یک فردی از وجود درست شود و از آن انتزاع شود اما چون اعتباری است احتیاج دارد به اینکه فردی از وجود در خارج باشد تا ما ماهیت را به کمک این فرد انتزاع و اعتبار کنیم.
ترجمه: چون فرد ذاتی « فرد ذاتی یعنی فردی که برای این نوع باشد. زیرا هر نوعی، ذاتی این فرد است و فرد هم، فردِ ذاتی نوع است » برای ماهیت نیست. « آیا انسان و زید، نوع و فرد نیستند؟ یعنی آیا زید فرد ذاتی برای انسان نیست؟ مسلما فرد ذاتی است پس نمی توان گفت ماهیت در خارج، فرد ذاتی ندارد لذا مرحوم سبزواری که متوجه این مطلب است قید می آورد و می گوید بغیر ‌واسطه، فرد ذاتی ندارد اما با واسطه ی وجود، فرد ذاتی دارد. وقتی وجود، ماهیت را در خارج می آورد این زید که ماهیت موجوده است فرد ذاتی برای انسان می شود اما با واسطه ی وجود، فرد ذاتی می شود نه بلاواسطه، بنابراین ماهیت، بغیر واسطه فرد ذاتی در خارج ندارد اما با واسطه، فرد دارد » آن فرد ذاتی که برای مفهوم وجود است، هم فرد برای این ماهیت می شود « یعنی چون فرد ذاتی ندارد به فرد وجود وابسته است به عبارت دیگر چون اعتباری است پس تحققش بواسطه وجود است » هم منشاءِ انتزاعِ ماهیتِ لا بشرط از این فرد می شود. « آیا می توان ماهیت را متصف به وجود کرد؟ مصنف می فرماید می توان متصف کرد. وصف برای خود ماهیت است اما وجودش بالعرض است نه بالتبع و نه بالذات. یعنی وجودش به عرض فرد ذاتیِ وجود است چون فرد ذاتی وجود، موجود است این ماهیت هم بالمجاز، موجود حساب شده. یعنی موجودیتِ بالمجاز، وصفِ خود ماهیت است اما موجودیت بالحقیقه وصف خود ماهیت نیست ».
« فوصفها بالتحقق وصف بحال نفسها و بالحقیقه »
پس وصف ماهیت « و توصیف کردن ماهیت » به تحقق وجود، وصفی است به حال نفس ماهیت « نه اینکه وصفی به حال فرد ماهیت باشد بلکه خود ماهیت، واقعا وجود دارد ولی وجود بالعرض دارد ».
« بالحقیقه العقلیه و العرفیه »
مصنف نمی خواهد بیان کند که وجود برای آن حقیقی است زیرا وجود، بالعرض بود و وجود عرضی با وجود حقیقی نمی سازد بلکه مصنف می خواهد بیان کند که توصیفِ ماهیت به وجود مجازی، حقیقی است هم عقلا و هم عرفا یعنی ماهیت در خارج هست ولی مجاز است و این « هستِ بالمجاز بودن » برای آن حقیقتا است یعنی اسناد اینچنین وجودی به ماهیت، اسناد حقیقی است آنچه که صحیح نیست اسناد وجود حقیقی به ماهیت است.
اما اینکه چرا بعضی گفتند اسناد، مجازی است؟ این به نظر عرفانی یا به برهان ادق است که بعدا بحث می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo