< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه آیا کلی طبیعی در خارج وجود دارد یا نه / بیان فرق سوم کلی منطقی با کلی طبیعی و عقلی/ كلي و جزئي/ مباحث الفاظ/ منطق/ شرح منظومه.
« او موجوده و الوجود وصف له بحال متعلقه ای فرده موجود او وصف له بحال ذاته »[1]
نکته مربوط به جلسه قبل: بحث در ماهیت « و عبارت دیگر کلی طبیعی » بود که آیا در خارج موجود است یا موجود نیست و اگر موجود است به چه نحوه وجود دارد آیا وجود بالذات یا وجود بالعرض یا وجود بالتبع دارد؟ این مباحث بیان شد. یک مثال برای تبیین اصاله وجود «نه برای اثبات اصاله وجود» باقی مانده بود که آن مثال بیان می شود به عبارت دیگر این مثال برای تبیین واسطه در عروض است.
بیان مثال: آینه ای را ملاحظه کنید که در جلوی آن، جسمی که دارای رنگ است قرار دهید مثلا جسمی با رنگ سبز قرار دهید. وقتی به صفحه آینه نگاه کنید می بینید سبز است فرض کنید این جسمِ سبز، کل صفحه آینه را پُر کند می بینید صفحه آینه سبز است. اگر کسی بپرسد آیا آینه سبز است؟ جواب داده می شود که سبز نیست بلکه جسمی که جلوی آینه است سبز می باشد ولی در عین حال جایز است که گفته شود آینه، سبز است به این اعتبار که رنگ سبز در آن افتاده است پس اسناد رنگ سبز به آن جسم سبز، اسناد حقیقی و الی ماهوله است اما اگر اسناد رنگ سبز به آن آینه بدهید اسناد مجازی و الی غیر ماهوله است. هیچکدام از این دو، اسناد غلط نیست. اسناد غلط وقتی است که شیء سبز در جلوی آینه نباشد و گفته شود آینه سبز است و اگر خود آینه به وسیله رنگ سبز،سبز شود اسناد سبز به او حقیقت است.
وقتی که عکس سبز در آینه می افتد سبز بودن، وصف است که اگر به جسم نسبت داده شود حقیقت است و اگر به آینه نسبت داده شود مجاز است. در ما نحن فیه هم گفته می شود وجود در ماهیت افتاده و سریان پیدا کرده است آیا موجودیت، وصف مجاور است همانطور که سبزی، وصف مقابل بود یا موجودیت، وصف خود ماهیت است؟ اگر گفته شود موجودیت، وصف خود ماهیت است؟ مجاز می باشد اما اگر گفته شود موجودیت، وصف وجود ماهیت است حقیقت می باشد همانطور که اگر سبز بودن، وصف آینه گرفته شود مجاز است و اگر سبز بودن، وصف جسم مقابل گرفته شود حقیقت است.
کسانی که ماهیت را موجود بالذات دیدند و اصاله را به ماهیت دادند می گویند موجودیت بعد از افاضه وجود، برای ماهیت است اما کسانی که اصاله الوجودی هستند می گویند بعد از افاضه وجود، وجود برای ماهیت نیست بلکه موجودیت برای وجودی است که به ماهیت داده شده است. به عبارت دیگر ماهیت، موجودیت بالمجاز دارد همانطور که آینه رنگ بالمجاز دارد.
بحث امروز: بعضی گفته بودند ماهیت در خارج منتفی است اما بعضی گفته بودند موجود است. مرحوم سبزواری طرفدار قول دوم است و می گوید ماهیت در خارج موجود است و منتفی نیست. اما این سوال مطرح می شود که وجود، وصف ماهیت است آیا وصف به حال خود ماهیت است یا وصف به حال متعلق ماهیت است. «متعلق ماهیت، همان وجود است».
کسانی که گفته بودند وجود برای ماهیت، بالعرض ثابت است یا موجودیت برای ماهیت، بالعرض است اجازه نمی دهد که موجودیت، وصف خود ماهیت گرفته شود بلکه وصف متعلق ماهیت است که همان وجود می باشد. «یعنی وصف وجود به حال متعلق است».
اگر موجودیت وصف خود ماهیت باشد و ماهیت واقعا موجود بود وصف ماهیت به حال ذات موصوف «یعنی ماهیت» است و اگر موجودیت وصف خود وجود باشد موجودیت وصف ماهیت است اما نه به حال ذات ماهیت بلکه به حال متعلق ماهیت است «یعنی موجودیت برای متعلق ماهیت است نه خود ماهیت».
کسانی که قائلند موجودیت برای ماهیت، بالعرض است معتقدند که موجودیت وصف ماهیت به حال متعلق است. کسانی که به اصالت ماهیت قائلند یا موجودیت را برای خود ماهیت می دانند یا مثل مرحوم آقا علی حکیم ماهیت را به تبع وجود، حقیقتا موجود می دانند می گویند موجودیت، وصف ماهیت است ولی وصف به حال متعلق موصوف است نه وصف به حال ذات موصوف.
تا اینجا یک بیان برای وصف به حال ذات و وصف به حال متعلق گفته شد. بیان دیگری هم هست که موجودیت وصف برای ماهیت باشد به اعتبار ذات یا به اعتبار متعلق. که مرحوم سبزواری این بیان را متعرض شده است.
توضیح: ماهیت همان کلی طبیعی است. کلی طبیعی دارای افراد است و افراد آن، متعلقاتِ آن است. وقتی ماهیتی متصف به وجود یا موجودیت می شود گاهی به لحاظ خود ماهیت است و گاهی به لحاظ فرد آن است. اگر به لحاظ خود ماهیت باشد وصف به حال خودش می شود در صورتی که اصاله الماهوی باشید و وصف به حال متعلقش یعنی وجود می شود در صورتی که اصاله الوجودی باشید یعنی اگر وصفِ ماهیتِ کلی قرار داده شد «یعنی وصف کلی طبیعی و لابشرط از عوارض قرار گرفت» وصف به حال موصوف می شود و اگر وصف مجاور ماهیت یعنی وجود گرفته شود وصف به حال متعلق موصوف می شود.
اگر ماهیت کلیه را به اعتبار فردش موصوف به موجودیت کردید «نه ماهیت به لحاظ وجودش، چون اگر به لحاظ وجود لحاظ شود دو صورت دارد که بیان شد» در این صورت به ظاهر اینگونه است که یکبار ماهیت، متصف به وجود می شود و یکبار فرد، متصف به وجود می شود. اگر ماهیت، متصف به وجود شود به لحاظ فرد، ماهیت متصف به وصف به حال متعلق موصوف می شود و اگر خود ماهیت متصف به موجودیت شود ماهیت، متصف به وصف به حال خود موصوف می شود « و تحقیقی که درباره ماهیت و وجود داشتیم که ندیده می گیریم و الا اگر خود ماهیت را متصف به وجود کنید دو حالت پیدا می کند یا به حیث خودش است که وصف به حال موصوف می شود یا به حیث وجودش است که وصف به حال متعلق موصوف می شود».
مرحوم سبزواری می فرماید وقتی که ماهیت، متصف به وجود به اعتبار فردش می شود به نظر من، وصف به حال موصوف است نه وصف به حال متعلق، چون مصنف فرد را با کلی یکی می داند. وقتی کلی، متصف به وجود شد به حال خود موصوف است اگر فرد هم متصف به وجود شود مثل این است که کلی متصف شده لذا باز هم به حال خود موصوف است.
نکته: بحث ما در وجود خارجی است و وجود خارجی برای کلی نیست بلکه برای فرد است. هیچ وقت کلی در خارج موجود نمی شود آنچه موجود می شود فردِ کلی است. پس وقتی ماهیت انسان متصف به وجود می شود در واقع آن فرد، متصف به وجود می شود نه ماهیت اگر بتوان وصفی که به فرد داده شده، به کلی هم داده شود یعنی فرد و کلی متحد بودند این وصفی که برای کلی آورده می شود به حال خود کلی است و به حال متعلقش نیست اما اگر وصفی که به فرد داده شده را نتوان برای کلی آورد یعنی فرد و کلی متحد نبودند بلکه مثلا مجاور «مثل وجود که مجاور ماهیت بود» یا مقابل «مثل مثال آینه» بود وقتی این وصف برای کلی آورده می شود وصف به حاله موصوف نیست بلکه وصف به حال متعلق موصوف است.
خلاصه: مرحوم سبزواری می فرماید اگر من می گویم که ماهیت موجود است و این موجودیت، وصف به حال خودش است نگو که بنده اصاله الماهوی شدم. بنده معتقد هستم به اینکه موجودیت، حقیقتا برای وجود است و اگر فردی را که در خارج وجود دارد متصف به موجودیت می کنم این اتصاف، اتصاف به حال خود فرد است و چون ماهیت با این فرد متحد است اتصاف ماهیت به وجود هم به حال خود موصوف است نه به حال متعلق موصوف.
نکته: توجه اینکه همانطور که بنده «یعنی استاد» اشاره کردم دو بحث درست می شود که در هر دو، وصف به حال متعلق و وصف به حال موصوف هست. در یک بحث، ماهیت با وجود ملاحظه شد و گفته شد وصفِ موجودیت برای وجود، وصف به حال موصوف شد و وصف موجودیت برای ماهیت، وصف به حال متعلق موصوف شد. در بحث دیگر که ماهیت با فرد ملاحظه می شود در این صورت موجودیت به فرد و ماهیت نسبت داده می شود. نسبت موجودیت به فرد، وصف به حال موصوف است و نسبت به ماهیت کلی، باید وصف به حال موصوف نباشد بلکه وصف به حال متعلق موصوف یعنی فرد باشد ولی چون فرد با ماهیت، متحد است همانطور که این وصف، وصف به حال فرد است وصف به حال ماهیت هم هست اما در عین حال اگر ماهیت با وجود سنجیده می شود ما معتقدیم که وصف موجودیت برای ماهیت، به حال متعلق یعنی به حال وجود است.
مرحوم سبزواری چون با فرد می سنجد می گوید وصف موجودیت برای ماهیت، به حال موصوف «یعنی به حال خود ماهیت» است به اعتبار اینکه ماهیت، با فرد متحد است.
توضیح عبارت
« او موجوده »
بیان کردیم که در کلی طبیعی اختلاف است که آیا در خارج، منتفی است یا موجود است؟ اگر موجود باشد این سوال پیش می آید که موجودیت برای آن چه نوع وصفی است آیا وصف به حال خود موصوف است یا وصف به حال متعلق موصوف است.
« و الوجود وصف له بحال متعلقه ای فرده موجود او وصف له بحال ذاته »
ترجمه: آیا وجود، وصف کلی طبیعی و ماهیت به حال متعلقش است یا وصف ماهیت به حال ذاتش است «یعنی وقتی گفته می شود ماهیت موجود است یعنی خودش موجود است».
«ای فرده موجود»: وقتی گفته می شود ماهیت موجود است مراد این نیست که خود ماهیت موجود است بلکه مراد این است که فرد آن موجود است به عبارت دیگر ماهیت به عین وجود فرد موجود است نه در ضمن وجود فرد.
« و الثانی هو الحق »
دومین مطلب حق است که وجود وصف برای ماهیت به حال ذاتش باشد
« لکن لا بمعنی اصاله الماهیه فی التحقق »
ترجمه: نه به این معنا که ماهیت در تحققش اصالت دارد « این، معنای قول کسانی است که اصاله الماهوی هستند. مرحوم سبزواری می فرماید اینکه می گویم وجود اگر وصف ماهیت قرار بگیرد به حال خود موصوف است مرادم این نیست که ماهیت، اصیل است ».
« فی التحقق » متعلق به « اصاله » است.
« لان الوجود الحقیقی هو الاصل فی التحقق »
زیرا مراد من این است که وجود، اصل در تحقق است «نه اینکه ماهیت، اصل در تحقق باشد».
«بل بمعنی ان اسناد التحقق الیها بالحقیقه و لیس تجوزا عنه العقول الجزئیه»
پس مراد از اینکه گفته شود « وجود اگر وصف ماهیت قرار بگیرد وصف به حال ذات موصوف است » چیست؟ مرحوم سبزواری با این عبارت بیان می کند که اسناد تحقق و وجود به ماهیت، بالحقیقه است و مجاز نیست.
«عند العقول الجزئیه»: در نزد عقول جزئیه تجوّز و مجاز نیست بلکه حقیقت است. بله در نزد عقولی که جزئی نباشند اسناد وجود به ماهیت مجاز و غیر ماهوله است.
معنای عقول جزئیه: عقول جزئیه دو اطلاق دارد
اطلاق اول: در مقابل عقول فعاله و عالیه است که آنها عقول کلی سِعی هستند و در جلسه قبل کلّی سعی توضیح داده شد در مقابل عقول کلیه، عقل انسان است که عقل جزئی می شود. به عبارت دیگر عقل منفصل و عقل متصل وجود دارد. عقل منفصل، عقلی است که از ما جدا می باشد و موجود دیگری غیر از ما هست عقل متصل، مرتبه ای از خود ما هست زیرا ما عاقل هستیم و مرتبه تعقل، بالاترین مرتبه نفس ما است.
موجوداتی مثل انسان که عقل متصل دارند عقل آنها جزئی است و موجوداتی که عقل کلی دارند ملائکه می باشند.
پس عقول جزئیه به معنای عقول انسانها است که در نزد عقول انسانها چنین اسنادی مجاز نیست و در نزد عقول کلیه مجاز است.
ظاهرا این اطلاق در اینجا اراده نشده است.
نکته: عقل منفصل را عقل فعال هم می گویند و عقل متصل را عقل منفعل هم می گویند.
اطلاق دوم: انسانها دو نوع عقل دارند که یک عقل کلی و یک عقل جزئی است اینها معتقدند که عقول عرفا جزئیه نیست اما بقیه افراد، عقولشان جزئیه است عرفا می گویند اگر کسی وجود را نسبت به فرد ماهیت بدهد مجاز است تا چه رسد که به کلی ماهیت نسبت داده شود اما عقول جزئیه «یعنی کسانی که عارف نیستند» معتقدند که اگر وجود به فردی از ماهیت یا به خود ماهیت به لحاظ فردش نسبت داده شود مجاز نیست.
«لان الماهیه بشرط الوجود موجوده»
از اینجا دلیل بر این مطلب است که اسناد تحقق به ماهیت مجاز نیست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo