< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ بیان فرق دوم کلی منطق با کلی طبیعی و عقلی 2 ـ آیا کلمه « مضاف » مشتق است یا نه؟ 3 ـ هر کدام از جنس و نوع و فصل و خاصه و عرض عام و جزئی، تقسیم به منطقی و طبیعی و عقلی می شود/ كلي و جزئي / مباحث الفاظ / منطق / شرح منظومه.
« فذان کالمشهور من مضاف »[1]
نکته 1: مثالی که در جلسه قبل مطرح شده بود عبارت از « الانسان انسان » و « الانسان حیوان ناطق » بود. این مثالها مثال برای حمل اولی بود و منظور این نبود که مثال برای کلی منطقی زده شود. این مثال ها هیچکدام ربطی به کلی منطقی ندارد.
نکته 2: اگر قضیه ای تشکیل داده شد که موضوعش مفهوم بود و محمولش، خود لفظ « کلی » بود باید بررسی کرد که حمل چه نوع حملی است؟ مثلا گفته می شود « مفهوم الانسان کلی » یا گفته شود « الانسان کلی » این حمل، حمل شایع است یعنی اینطور نیست که « کلی » با « انسان » یک مفهوم داشته باشد تا حمل اولی شود. در اینجا حکم می شود به اینکه انسان یا کلی طبیعی است یا کلی عقلی است و کلی منطقی نیست اما اگر به اینصورت بود « المفهوم القابل لِصِدق علی کثیرین کلی » در اینصورت موضوع و محمول مفهوماً یکی هستند و حمل، اولی است و موضوع، کلی منطقی است. پس اگر موضوعی در قضیه آورده شود و محمول، لفظ « کلی » قرار داده شود باید به حمل نگاه کرد که اگر حمل، اولی بود موضوع، کلی منطقی است و اگر حمل، شایع بود موضوع، یا کلی طبیعی است یا کلی عقلی است.
نکته 3: « الانسان نوع » یک قضیه است اما آیا حملش اولی است یا شایع است؟ بیان شد در جایی که اتحاد در وجود است حمل، شایع است. « نوع » و « انسان » اتحاد در وجود دارند زیرا « انسان » وجود ذهنی دارد و « نوع » هم که یک عنوان منطقی است وجود ذهنی دارد. این دو در وجود ذهنی متحدند لذا حمل، حمل شایع می شود. اینکه گفته شد « حمل شایع، حملی است که موضوع و محمول اتحاد در وجود دارند » شاید به ذهن بعضی خطور کند که مراد این است که اتحاد در وجود خارجی دارند. در حالی که این مراد نیست زیرا اتحاد در وجود کافی است که حمل، شایع باشد چه اتحاد در وجود خارجی باشد چه اتحاد در وجود ذهنی باشد. لذا اینکه گفته می شود اتحاد در وجود باید داشته باشند اختصاص به وجود خارجی ندارد بلکه وجود ذهنی را هم شامل می شود. در مثال « الانسان نوع » هیچکدام موجود به وجود خارجی نیستند بلکه هر دو موجود به وجود ذهنی هستند.
بحث امروز: بیان شد که کلی به سه قسم تقسیم می شود یا به سه صفت موصوف می شود زیرا کلی گاهی کلی منطقی است و گاهی کلی طبیعی است و گاهی کلی عقلی است. فرق بین کلی منطقی و دو تای دیگر به کمک حمل اولی و حمل شایعبیان شد و فرق بین دو حمل هم بیان شد. الان دوباره فرق بین کلی منطقی با کلی طبیعی و عقلی بیان می شود ولی با کمک گرفتن از اضافه ی حقیقی و اضافه مشهوری و فرق بین این دو.
ابتدا اصل اضافه را تعریف می کنیم بعدا آن را تقسیم به حقیقی و مشهوری می کنیم سپس فرق کلی منطقی با کل طبیعی و عقلی بیان می شود.
تعریف اضافه: هر کلمه ای که حکایت از نسبت طرفینی کند. مثلا « ابوت » حکایت از نسبت طرفینی می کند یعنی حکایت از نسبت زید که پدر است به عمرو که پسر است می کند پس ابوت احتیاج به بنوّت دارد و نسبت طرفینی را نشان می دهد و یا مانند اینکه شخص پشت درب ایستاده است این را مقوله وضع می گویند زیرا نسبت این شخص را نشان می دهد اما یکبار گفته می شود « من پشت درب ایستادم به طوری که درب روبروی من است » این نسبت وقتی طرفینی می شود اضافه خواهد بود. توجه کنید که اضافه، نسبتِ متکرره است لذا اگر از این طرف حساب کنید اضافه است و اگر از آن طرف هم حساب کنید اضافه است اینطور نیست که فقط نسبتِ یک طرفی باشد.
]نکته: ابوت، بنوت را لازم دارد اما گاهی بعضی می گویند اخوت یک طرفه است در حالی که این اشتباه است زیرا در اضافه، دو اخوت لازم است که یکی اخوتِ زید با عمرو است و یکی اخوتِ عمرو با زید است ولی چون این دو اخوت نظیر هم هستند یکی را می گویند و یکی را نمی گویند.[
این نسبت متکرره به سه صورت لحاظ می شود:
1 ـ فقط ابوت و بنوت که وصف است لحاظ می شود بدون اینکه موصوف لحاظ شود.
2 ـ موصوف بما هو موصوف لحاظ می شود و وصف آن لحاظ نمی شود.
3 ـ موصوف لحاظ می شود و وصف هم ضمیمه می شود به طوری که وصف، قید شود.
صورت اول که فقط ابوت و بنوت لحاظ شود این اضافه را اضافه حقیقی گویند و صورت دوم که اب و ابن لحاظ می شود « چه قید ابوت و بنوت آورده شود چه آورده نشود » اضافه، اضافه مشهوری است.
بیان فرق کلی منطقی با کلی طبیعی و عقلی: کلی منطقی، صفت است که بر انسان و حیوان و شجر و امثال ذلک حمل می شود و صفت آنها قرار می گیرد خود صفت اگر ملاحظه شود کلی منطقی است. موصوف که انسان است اگر ملاحظه شود « یا بدون قید کلی بودن یا با قید کلی بودن » کلی منطقی نیست بلکه کلی طبیعی یا عقلی می شود.
پس کلی منطقی، حکم مضاف حقیقی را دارد و کلی طبیعی و کلی عقلی، حکم مضاف مشهوری را دارد ولی مضاف مشهوری دو قسم بود یکی این بود که فقط موصوف ملاحظه شود مثل اینکه انسان به تنهایی ملاحظه شود یکی این بود که موصوف به علاوه صفت ملاحظه شود. مثل اینکه « انسان » با « کلی » ملاحظه شود و گفته شود « الانسان الکلی » که کلی عقلی می شود. پس یکی از دو قسم مشهوری که فقط موصوف را مطرح می کرد با کلی طبیعی سازگار است و قسم دیگر مشهوری که موصوف و صفت را با هم مطرح می کرد با کلی عقل سازگار است. و خود اضافه حقیقی با کلی منطقی یکسان است.
توضیح عبارت
« فذان کالمشهور من مضاف »
« فذان » اسم اشاره ی تثنیه است و به کلی طبیعی و کلی عقلی بر می گردد.
ترجمه: کلی طبیعی و کلی عقلی مثل مشهور از اقسام مضاف هستند « یعنی مضاف مشهوری هستند. چند خط بعد بیان می کند ـ و للحقیقی المنطقی یکافی ـ یعنی کفوِ مضاف حقیقی، کلی منطقی است »
« بیان آخر للتمایز بینهما و بین المنطقی »
مرحوم سبزواری می فرماید این عبارت، بیان دیگری برای تمایز بین طبیعی و عقلی از یک طرف و بین منطقی از طرف دیگر است.
« بان ذین کالمضاف المشهوری »
« بان » متعلق به « تمایز » است.
ترجمه: « تمایز دیگری بین این کلی ها هست » به این بیان که کلی طبیعی و عقلی مانند مضاف مشهوری هستند.
« و هو قسمان احدهما نفس الموصوف بالاضافه کذات الاب مثلا »
مضاف مشهوری بر دو قسم است یکی، خود موصوفِ بالاضافه است بدون اینکه صفت آن ملاحظه شود مثل ذات اب.
« و ثانیهما الذات مع الوصف »
قسم دوم، ذات به همراه وصف است یعنی « اب » به همراه « بنوت ».
« و الاول یناسب الطبیعی و الثانی العقلی »
مضاف مشهوریِ قسم اول مناسب باکلی طبیعی است و مضاف مشهوریِ قسم دوم مناسب با کلی عقلی است.
« و للحقیقی ای المضاف الحقیقی الکلی المنطقی یکافی »
برای مضاف حقیقی، کلیِ منطقی کفو و شریک است « یعنی کلی منطقی را به مضاف حقیقی تشبیه کن ».
« فان المضاف الحقیقی نفس الاضافه کالابوه »
مضاف حقیقی، نفس اضافه و صفت است مثل ابوت. همچنین کلی منطقی، نفس آن صفت است پس جا دارد که کلی منطقی را با مضاف حقیقی تشبیه کنید.
« و هذا کما ان الابیض الحقیقی نفس البیاض »
مصنف از اینجا چند مثال برای نفس صفت می زند که با موصوف فرق می کند مثل اینکه دیوار، ابیض است چون صفت بیاض گرفته است و خود بیاض، حقیقتا ابیض است.
پس اگر ابیض اطلاق بر صفت که بیاض است بشود ابیضِ حقیقی می شود و اگر ابیض اطلاق بر موصوف که دیوار است بشود ابیضِ مشهوری می شود.
ترجمه: این مطلب که اطلاق مشتق بر صفت حقیقی است « یا اطلاق مضاف بر نفس الاضافه حقیقی است نظیر زیادی دارد » مثل این است که ابیضِ حقیقی، نفس بیاض است یعنی ابیض اگر اطلاق بر خود صفت شود اطلاق حقیقی است.
« و المتصل الحقیقی نفس الاتصال »
مثال دیگر این است که « متصل » اطلاق می شود بر جسمی که متصل است یا بر نفس اتصالی که صورت جسمیه است « در هر جسمی ماده و صورت جسمیه و صورت نوعیه است. صورت جسمیه عبارت از قابل للابعاد الثلاثه است. و صورت نوعیه متفاوت است به این صورت که در این جسم، صورت نوعیه انسان است و در آن جسم، صورت نوعیه درخت است ».
جسم به خاطر داشتن صورت جسمیه، متصل است اما خود صورت جسمیه، نفس الاتصال است. اگر بر « اتصال » لفظ « متصل » اطلاق شود اطلاق « متصل » بر خود صفت است که حقیقی می شود و اطلاق « متصل » بر « جسم » اطلاقِ متصل بر موصوف است که مشهوری می شود.
ترجمه: متصلِ حقیقی، نفس اتصال است.
« و الموجود الحقیقی نفس الوجود »
مثال دیگری بیان می کند که بر نفس وجود، اطلاقِ موجود کنید این اطلاق، حقیقت است. بر ماهیت هم که موصوف به وجود است اطلاق موجود اگر شود مجاز است.
پس در همه این موارد مشتق « که مضاف و موجود و متصل و ابیض و کلی است » اگر بر نفس صفت اطلاق شود حقیقی می شود و اگر بر موصوف اطلاق شود مجازی و مشهوری می شود. کلی هم اگر بر نفس صفت که همان قابل صدق علی کثیرین است اطلاق شود منطقی می شود و بر موصوفش که انسان یا انسان کلی است اطلاق شود عقلی یا طبیعی می شود.
« فنفس اللکلیه هی الکلی »
مصنف با این عبارت بحث را در ما نحن فیه می برد و می فرماید خود کلیت « یعنی قابلیت صدق بر کثیرین » کلی منطقی است.
صفحه 132 سطر 5 قوله « و لا یعتبر »
مصنف در اینجا اشکال و جوابی را مطرح می کند.
اشکال: آیا کلمه « مضاف » مشتق است یا نه؟ « کاری به معنای آن نداشته باشید » گفته می شود که مشتق است حال یا مصدر میمی است یا اسم فاعل یا اسم مفعول یا اسم آلت است بالاخره مشتق است. اما « کلی » چگونه است؟ در کتاب اصول گفته شده آنچه که اسم ذات نیست مشتق است و نفس کلّی را جزء مشتقات به حساب آوردند و این صحیح است. پس مضاف، مشتق نحوی است و کلی هم در علم اصول مشتق است اگر چه در ادبیات مشتق نیست. مشتق به معنای « ذاتٌ ثبت له مبدأ الاشتقاق » است. مثلا در ضارب گفته می شود « ذاتٌ ثبت له مبدأ الاشتقاق » که مبدأ الاشتقاق، ضرب است. مضروب هم به همین صورت است « ذاتٌ ثبت علیه الضرب ».
تا اینجا بیان شد که لفظ « مضاف » و لفظ « کلی » مشتق است. این را یک مقدمه قرار دهید. مقدمه دیگر هم به آن ضمیمه کنید که می گوید « مشتق ذاتٌ ثبت له مبدا الاشتقاق » است نتیجه گرفته می شود مضاف « ذاتٌ ثبت له الاضافه » و کلی به معنای « ذاتٌ ثبت له الکلیه » است. اما « ابوت »، « ذات ثبت له الاضافه » نیست بلکه خود اضافه است پس نباید به آن مضاف گفته شود. کلی، « ذاتٌ ثبت له قابلیت الصدق » مثل انسان است. اما خود قابلیت الصدق، کلی نیست چون کلی، مشتق است و مشتق بر ذات صدق می کند و قابل صدق، ذات نیست.
جواب: در مشتق، ذات معتبر نیست. می تواند ذات بیاید و می تواند نیاید لذا اگر مضاف بر مبدأ اشتقاق حمل شود صحیح است و اگر بر ذات به همراه مبدء اشتقاق هم حمل شود صحیح است. یعنی مضاف برای قدر مشترک بین مبدأ اشتقاق و ذات به همراه مبدا اشتقاق وضع شده. اگر مضاف یا مشتق فقط برای ذات وضع شده بود این اطلاق، اشتباه بود اما ذات، در مشتق معتبر نیست بلکه مشتق برای قدر مشترک وضع شده لذا اگر بر مبدء اشتقاق حمل شود صحیح است و اگر بر ذات به همراه مبدء اشتقاق حمل شود صحیح است. یعنی چه به ابوت، اطلاق مضاف کنید صحیح است و چه به اب اطلاق مضاف کنید صحیح است.
توضیح عبارت
« و لا یعتبر الذات فی المشتق »
ذات در مشتق معتبر نیست تا کلمه « مضاف » و « کلی » را نتوان بر کلی منطقی یا مضاف حقیقی حمل کرد.
« بل مدلوله القدر المشترک بین البسیط و المرکب من الذات و مبدء الاشتقاق »
بلکه مدلول مشتق، قدر مشترک است بین بسیط که همان مبدء اشتقاق است و بین مرکب از ذات و مبدا اشتقاق.
« کذلک الاقسام الخمسه التی هی الجنس و النوع و الفصل و الخاصه و العرض العام کالمقسم الذی هو الکلی »
مصنف بعدا بیان می کند کلی، دارای مصادیقی است که عبارتند از جنس و فصل و نوع و عرض خاص و عرض عام. اگر کلی به سه قسم منطقی و طبیعی و عقلی تقسیم می شود هر یک از این 5 قسمِ کلی هم سه قسم می شود یعنی می توان به اینصورت گفت: جنس منطقی و جنس طبیعی و جنس عقلی یا نوع منطقی و نوع طبیعی و نوع عقلی.
علاوه بر این، خود جزئی هم می تواند به این صورت باشد: جزئی منطقی و جزئی طبیعی و جزئی عقلی.
« کذلک »: به سه قسم طبیعی و عقلی و منطقی موصوف می شود.
ترجمه: اقسام خمسه به سه قسم طبیعی و عقلی و منطقی موصوف می شود و آن اقسام خمسه عبارت از جنس و نوع و فصل و خاصه و عرض عام است مثل مقسمی که کلی است « یعنی همانطور که مقسم به سه قسم منطقی و طبیعی و عقلی تقسیم شد اقسام هم مثل مقسم به این سه قسم منطقی و طبیعی و عقلی تقسیم می شود ».
توضیح: جنس منطقی عبارت از مفهومی است که مشترک بین حقایق متباینه باشد. حیوان، جنس طبیعی است اما حیوانِ مشترک بین انواع متباینه، جنس عقلی است.
« ثم الجزئی ایضا کذلک یوصف بهذه الثلاثه »
« یوصف بهذه الثلاثه » توضیح « کذلک » است. از این عبارت معلوم می شود که معنای « کذلک » در صفحه 132 سطر 6 همین است.
مثال: مفهومی که صدق بر کثیرین نمی کند جزئی منطقی است. ذات زید که صدق بر کثیرین نمی کند جزئی طبیعی است و زید به همراه این که صدق بر کثیرین نمی کند جزئی عقلی است توجه کنید که مراد از زید، زیدِ در خارج نیست زیرا به زید خارجی، جزئی طبیعی گفته نمی شود. آن زید که می توانید در ذهن تصور کنید جزئی طبیعی است. مفهومِ « قابل صدق بر کثیرین نبودن » هم جزئی منطقی است. مفهوم زید که در ذهن تصور شده به علاوه اینکه قابل صدق بر کثیرین نیست جزئی عقلی می شود.
« فمنطقی کل واحد من هذه السته و طبیعی و عقلی »
« هذه السته » عبارت از جزئی و جنس و نوع و فصل و خاصه و عرض عام است.
ترجمه: هر یک از این 6 مورد، تقسیم به منطقی و طبیعی و عقلی می شوند.
مصنف لفظ « کل واحد من هذه السته » را آورد تا بفهماند لفظ « منطقی » خبر برای مبتدای محذوف است یعنی عبارت به این صورت است « کل واحد من هذه السته منطقی و طبیعی و عقلی ».
« فنفس مفهوم النوع و هو النوعیه نوع منطقی و الانسان مثلا نوع طبیعی و المجموع نوع عقلی »
مصنف از بین این 6 قسم فقط نوع را توضیح می دهد و می گوید خود مفهوم نوع بدون اینکه موصوفش در نظر گرفته شود « یعنی خود نوعیت که صفت است اگر ملاحظه شود » نوع منطقی می شود و انسان که به عنوان مثال که موصوف به این نوعیت است نوع طبیعی می شود و مجموع « یعنی انسان به قید اینکه نوع باشد » نوع عقلی می شود.
« و قس علیه »
و بر نوع، 5 تای دیگر را قیاس کن.
پس کلی و اقسام کلی « که 5 مورد است » و جزئی تقسیم به منطقی و عقلی و طبیعی می شوند.



BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo