< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1- تعريف تباين جزئي 2- نقيض عموم و خصوص من وجه، تباين جزئي است/ غوص في النسب الاربع/ كلي و جزئي / مباحث الفاظ / منطق / شرح منظومه.
« و التباين الجزئي هو المشترك بين التباين الكلي و المعوم من وجه »[1]
نكته مربوط به جلسه قبل: در عبارت مرحوم سبزواري در صفحه 129 سطر 13 آمده بود « و للنقيضين اي نقيضي الاعم و الاخص من وجه التباين كسا بكسر الكاف جزئيا » بنده « استاد» در جلسه قبل بيان كردم «كسا » فعل امر است و اين اشتباه بود. « كسا » اسم براي پوشش مخصوص است و به معناي رداء و عباء است كه بر دوش مي اندازند.
در اينجا لفظ « التباين » مبتدا است و لفظ « كسا » خبر است « للنقیضین » مربوط به « كسا » مي شود و « جزئیا » حال از « التباين » است. عبارت به اين صورت معنا مي شود: براي نقيضين، تباين جزئي پوشش و رداء و كسائي است.
« تشبيه للانصاف بالاكتساء »: به جاي اينكه گفته شود نقيضين متصف به تباين هستند گفته شد كه نقيضين، تباين را مي پوشند.
بحث امروز:
توضيح تباين جزئي: توضيح آن در جلسه قبل گذشت در اين جلسه فقط به َآن اشاره مي شود. بيان شد كه اگر بين دو كلي، عموم و خصوص من وجه برقرار باشد بين دو نقيض آن دو كلي، تباين جزئي برقرار است. تباين جزئي، هم شامل تباين كلي مي شود هم شامل عموم و خصوص من وجه مي شود. يعني داراي دو فرد است. لذا اگر گفته شود نقيضِ عام و خاص من وجه، متباين به تباين جزئي است مثل اين است كه گفته شده نقيض عام و خاص من وجه، دو فرد دارد چون تباين جزئي ـ دو فرد دارد.
تباين جزئي به اين صورت معنا شد: هرگاه دو كلي داشته باشيم كه هر يك از اين دو بدون ديگري صدق كند. مثلا « شجر » و « حجر » را ملاحظه كنيد كه شجر مي تواند بر چيزي صدق كند كه حجر صدق نكند و بر عكس كه حجر مي تواند بر چيزي صدق كند كه شجر صدق نكند. و همچنين « حيوان » و « ابيض » را ملاحظه کنید كه حيوان بر چيزي صدق مي كند كه ابيض صدق نمی كند و ابيض بر چيزي صدق مي كند كه حيوان صدق نمی كند. در اين صورت گفته مي شود هر يك از دو كلي مي تواند بدون ديگري صدق كند. يكبار اضافه مي كنيد و مي گوييد علاوه بر اينكه مي تواند هر يك بدون ديگري صدق مي كند جايي هم پيدا مي شود كه هر دو با هم صدق كنند در اينجا عموم و خصوص من وجه پيدا مي شود.
وقتي گفته مي شود « هر يك از دو كلي مي تواند بدون ديگري صدق كند » دو حالت اتفاق مي افتد يا يكي بدون ديگري صدق مي كند در بعضي موارد مثل حيوان و ابيض. در اين صورت عموم و خصوص من وجه است. يا يكي بدون ديگري صدق مي كند در همه موارد مثل شجر و حجر كه هيچ موردي پيدا نمي شود كه هر دو با هم صادق باشند در اين صورت، تباين كلي است. تباين جزئي، شامل هر دو مورد مي شود لذا گفته مي شود هر يك از دو كلي، بدون ديگري في الجمله صدق كند « في الجمله يعني يا در همه موارد يا در بعضي موارد، بدون اينكه تعيين شود ».
توضيح عبارت
« و التباين الجزئي هو المشترك بين التباين الكلي و العموم من وجه »
تباين جزئي مشترك بين دو نسبتِ تباين كلي و عموم من وجه است.
مراد از « المشترك » اين است كه اين دو، مصداق براي آن هستند و آن، هر دو مصداق را دارد.
« فانه صدق كلٍ من الكلیين بدون الآخر في الجمله »
ضمير « فانه » به « تباين جزئي » بر مي گردد.
« في الجمله » قيد براي «بدون الآخر » است يعني بدون آخر بودنش في الجمله است. ممكن است در بعضي موارد باشد در اين صورت مصداقي كه عبارت از عموم و خصوص من وجه باشد درست مي شود. و ممكن است در همه موارد باشد در اين صورت مصداقي كه عبارت از تباين كلي باشد درست مي شود.
« فان صدقا معا ايضا كان بينهما عموم من وجه »
« ايضا »: همانطور كه بدون هم مي توانند صدق كنند با هم صدق كردند. اگر اين دو كلي با هم صدق كردند بين اين دو كلي عموم من وجه است.
« و ان لم يتصادقا اصلا كان بينهما تباين كلي »
اگر نتوانستند با هم صدق كنند « بلكه هميشه بدون هم صدق كردند » در اينصورت بين اين دو تباين كلي است.
صفحه 130 سطر اول قوله « فاللذان »
مصنف از اينجا مي خواهد بيان كند در جايي كه بين دو كلي، عموم و خصوص من وجه است بين دو نقيض اين دو كلي نسبت گيري شود. بنا شد در بعضي جاها بين دو نقيض، عموم من وجه باشد و در بعضي جاها تباين كلي باشد مصنف اين مطلب را در ضمن مثال تبيين مي كند.
مثال اول در جايي كه بين دو كلي، عموم من وجه است و بین نقیضش هم عموم من وجه است: « حيوان » و « ابيض » را ملاحظه كنيد كه كلي اند و بين آنها عموم و خصوص من وجه است يعني دو مورد افتراق و يك مورد اجتماع دارند. يك مورد افتراق، حيوانِ سياه است كه حيوان بر آن صدق مي كند اما ابيض صدق نمي كند. مورد افتراق ديگر، سنگ سفيد است كه ابيض بر آن صدق مي كند اما حيوان صدق نمي كند. اما مورد اجتماع، حيوان سفيد است پس بين اين دو عموم و خصوص من وجه است. حال هر دو را نقيض مي كنيم مي شود « لاحيوان » و « لا ابيض ». بين اين دو نقيض هم عموم و خصوص من وجه است، « حيوان سياه » را ملاحظه كنيد كه « لا ابيض » هست چون سياه است ولي « لا حيوان » نيست زيرا حيوان است. اين يك ماده افتراق است. سنگ سفيدي را ملاحظه كنيد كه « لا حيوان » هست اما « لا ابيض » نيست بلكه « ابيض » است. اما سنگ سياه، هم « لا حيوان » است هم « لا ابيض » است. پس به اين طريق روشن شد كه بين « لا ابيض » و « لا حيوان » عموم من وجه است همانطور كه بين حيوان و ابيض عموم من وجه بود.
مثال دوم در جايي كه بين دو كلي، عموم من وجه است و بين نقيضش تباين كلي است: مثل « لا حجر » و « لا شجر ». شجر را ملاحظه كنيد كه « لا حجر » هست ولي « لا شجر » نيست. حجر را ملاحظه كنيد كه « لا شجر » هست ولي « لا حجر » نيست. حيوان را ملاحظه كنيد كه هم « لا شجر » هست هم «لا حجر » هست. در اينجا دو مورد افتراق و يك مورد اجتماع پيدا شد كه بين آنها عموم و خصوص من وجه است. اگر « لا حجر » و « لا شجر » را نقيض كنيد مي شود « حجر » و « شجر » كه بين اين دو، تباين كلي است « يعني بين دو نقيض كه حجر و شجر است تباين كلي است ».
پس در جايي كه بين دو كلي، عموم من وجه باشد بين دو نقيضش گاهي عموم من وجه است و گاهي تباين كلي است ولي در منطق نبايد از لفظ « گاهي » استفاده كرد زيرا قانون منطق، كلي است. پس بايد چيزي پيدا كرد كه عموم من وجه مصداق آن باشد تباين هم مصداق ديگرش باشد و آن، تباين جزئي است در اين صورت لفظ « گاهي » از عبارت برداشته مي شود و گفته مي شود « اگر بين دو كلي، عموم و خصوص من وجه بود بين دو نقيضش تباين جزئي است » كه تباين جزئي گاهي در مصداقِ عموم من وجه است و گاهي در مصداقِ تباين كلي است.
توضيح عبارت
« فاللذان بينهما عموم من وجه قد يكون بين نقيضيهما ايضا عموم من وجه كالحيوان و الابيض فبين نقیضهما ايضا عموم من وجه »
« ايضا »: يعني همانطور كه بين خود دو كلي عموم من وجه بود بين دو نقيضشان هم عموم من وجه است.
آن دو كلی كه بين آنها عموم من وجه است گاهي بين دو نقيضشان هم عموم من وجه است مثل حيوان و ابيض اما بين نقيضشان « يعني لا حيوان و لا ابيض » هم عموم من وجه است.
« و قد يكون بين نقيضیهما تباين كاللاحجر و اللاحيوان فبينهما عموم من وجه لتصادقهما في الماء مثلا و تفارقهما في الحجر و الحيوان و بين نقيضيهما تباين كلي »
دو كلي كه بين آنها عموم من وجه است اما بين دو نقيضشان تباين كلي است مثل « لا حجر » و « لا حيوان » كه بين آنها عموم من وجه است ولي بين نقيضين آنها تباين است چون هر دو در آب صادقند « يعني لا حجر و لا حيوان را مي توان بر آب صدق داد » و اين دو در حجر و حيوان فرق مي كنند « يعني از هم مفارقت مي كنند زيرا در حجر، لا حيوان صادق است و لا حجر صادق نيست. در حيوان هم لا حجر صادق است و لا حيوان صادق نيست » و بين دو نقيضشان تباين كلي است « نقيضِ لا حيوان، حيوان مي شود و نقيض لا حجر، حجر مي شود و بين حجر و حيوان تباين كلي است و در هيچ جا صدق مشترك ندارند.
« و التباين الكلي قسا »
تا اينجا نسبت بين عام و خاص من وجه بيان شد. نسبت تباين كلي در ابتداي بحث مطرح شده بود ولي نسبت نقيض آن بيان نشده بود. چون بايد تباين جزئي مطرح مي شد و شناخته مي شد تا بعدا نقيض متباينان به تباين كلي را بتوان بيان كرد چون نقيضِ دو كلي كه تباين دارند تباين جزئي است.
ترجمه : تباين كلي را مقايسه به عموم و خصوص من وجه كن « همانطور كه عموم و خصوص من وجه اگر نقيضش ملاحظه شود بايد گفت تباين جزئي دارد همچنين در تباين كلي اگر نقيضش ملاحظه شود بايد گفت تباين جزئي دارد.
« الالف بدل نون التاكيد الحفيفه »
« قسا » براي تكميل شعر آمده. بعضي اوقات اينگونه الف ها را مي گويند اشباعي است يعني فتحه را اشباع كردند و تبديل به الف شده است. در اينجا فتحه وجود ندارد زيرا « قسا » در اصل « قِس » بوده كه سين، ساكن است. پس نمي توان گفت الف، اشباعي است. بلكه بايد گفت الف مبدل از نون تاكيد خفيفه است يعني در اصل « قِسَن » بوده كه مي توان گفت نون تبديل به تنوين شده و تنوين تبديل به الف شده است.
« اي بين نقيضي المتباينين ايضا تباين جزئي »
« ايضا » : يعني همانطور كه بين نقيض عام و خاص من وجه، تباين جزئي بود بين نقيض متباينين هم تباين جزئي است. « اگر تباين جزئي است پس دو مصداق لازم دارد كه بايد تبيين شود ».
« فان الموجود و المعدوم بينهما تباين كلي و كذا بين نقيضيهما »
از اينجا مثال اول را بيان مي كند كه بين « موجود » و « معدوم » تباين كلي است. هيچ وقت يكي بر مصداق ديگري صدق نمي كند. اگر اين دو را نقيض كنيد مي شود « لا موجود » و « لامعدوم » كه باز هم بين آنها تباين كلي است زيرا مصداقي وجود ندارد كه « لا موجود » و « لا معدوم » هر دو در آن جمع شوند.
ترجمه : موجود و معدوم كه دو كلي اند بين آنها تباين كلی است. نقيض آنها هم تباين كلي دارد.
« و بين الحجر و الحيوان تباين كلي و بين نقيضيهما عموم من وجه كما مر آنفا »
« آنفا »: يعني كمي قبل گذشت
بين حجر و حيوان، تباين كلي است و بين دو نقيضشان عموم و خصوص من وجه است به اين صورت كه دو ماده افتراق و يك ماده اجتماع دارند. ماده افتراق اول اين است كه اگر حيوان را ملاحظه كنيد « لا حجر » است ولي « لا حيوان » نيست بلكه حيوان است. ماده افتراق دوم اين است که حجر را اگر ملاحظه كنيد « لا حيوان » است ولي « لا حجر » نيست بلكه حجر است. ماده اجتماع مثل آب است که هم « لا حيوان » است هم « لا حجر » است.
سوال: علامت تباين كلي اين است كه دو سالبه كليه از طرفين صدق كند: « لا شي من الحجر بشجر » و « لا شي من الشجر بحجر ». چرا نمي توان علامت تباين كلي را يك سالبه كليه گرفت زيرا اگر يك سالبه كلي گرفته شود باز هم تباين كلي صادق است؟ جايي كه از يك طرف، سلب كلي صادق باشد و در طرف ديگر سلب جزئي صادق باشد وجود ندارد. ممكن است كه از يك طرف سلب جزئي صادق باشد ولي از طرف ديگر سلب كلی صادق نباشد مثل انسان و حيوان كه « ليس بعض الحيوان بانسان » وجود دارد اما نمي توان از هيچ طرف، سالبه كلي صدق داد بلكه فقط سالبه جزئي است لذا اگر يك سالبه كلی در يك جا صادق باشد تباين كلي درست مي شود. احتياج نيست كه گفته شود طرف ديگرش سلب جزئي نباشد بلكه هميشه طرف ديگرش هم سلب كلي هست.
جواب: مي توان گفت علامت سالبه كليه، سلب كلي از يك طرف است و مي توان گفت هر جا سلب كلي از يك طرف شد تباين كلي است و اشكال ندارد در چنين حالتي گفته شود كه سلب كلي از هر دو طرف هست. ولي آيا هر دو سلب، علامت گرفته شود؟ بله هر دو علامت گرفته مي شود و منافات ندارد كه يكي از اين دو سلب علي البدل علامت باشد. پس وقتي گفته مي شود در مواردي، تباين وجود دارد مي توان دو سالبه كليه صدق داد و این، منافات ندارد كه بتوان يك سالبه كليه صدق داد.
اما در مورد تساوي نمي توان گفت كه اگر از يك طرف صدق كلي كند كافي است زيرا عموم و خصوص مطلق هم همينطور است كه از يك طرف صدق كلي مي كند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo