< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان نسب اربع/ غوص فی النسب الاربع/ کلی و جزئی/ مباحث الفاظ/ منطق/ شرح منظومه.
« و کُلَّ بالنصب کلیین قد تفارقا کلیا التباین قد لحقا »[1]
بحث در نسب اربع بود. مرحوم سبزواری می فرماید اگر دو کلی پیدا کردید که به طور کامل از هم مفارقت داشتند به این معنا که در صدق جمع نشدند اگر یکی صدق کرد دیگری صدق نکرد در اینصورت گفته می شود بین این دو کلی، نسبت تباین است چون همه جا از هم مفارقت دارند و هیچ جا با هم اجتماع در صدق ندارند مثل « حجر » و « شجر » که این دو، کلی هستند و هیچ مورد اجتماعی برای آنها نیست. این دو از هم مفارقت به نحو کلی دارند که هیچگونه مجتمع نمی شوند. اصطلاحا گفته می شود که بین این دو تباین است. گاهی هم گفته می شود که بین آنها تباین کلی است. یعنی قید « کلی » را هم می آورند. اما اگر قید « کلی » آورده نشد و « تباین » گفته شود، مراد « تباین کلی » است چون « تباین جزئی » هم هست که توضیح آن بعدا می آید. گاهی « تباین کلی » گفته می شود تا « تباین جزئی » خارج شود ولی چون تباینی که معروف است همان « تباین کلی » است گاهی بدون قید آورده می شود و « تباین » گفته می شود و اراده « تباین کلی » می شود. زیرا « تباین کلی » احتیاج به قیدِ « کلی » ندارد اما « تباین جزئی » احتیاج به قید دارد. بعد از اینکه مرحوم سبزواری تباین را ذکر می کند می فرماید اگر دو کلی داشتیم که در همه جا با هم صدق کردند یعنی همه جا مورد اجتماعشان بود و هیچ مورد افتراق نداشتند بین این دو کلی، تساوی است مثل « انسان » و « ناطق » که هیچ جا از هم جدا نمی شوند هر جا « انسان» صادق است « ناطق » هم صادق است پس همیشه مورد اجتماع دارند و هیچ مورد افتراقی ندارند لذا بین آنها تساوی است.
توضیح عبارت
« و کُلَّ بالنصب کلیین قد تفارقا کلیا التباین قد لحقا »
« لحق » به معنای چسباندن « نه به معنای ملحق کردن » با « باء » متعدی می شود. الف در « لحق » الف اشباع است.
و « کلّ » را به نصب بخوان که منصوب بنزع خافض است که خافضِ آن « باء » می باشد.
ترجمه: تباین ملحق می شود به هر دو کلی که تفارق کلی داشته باشند « و هیچ مورد اجتماع و تصادق نداشته باشند ».
« و مع تصادق کذا ای کلیا تساویا »
دو کلی با فرض تصادقِ کلی، متساویان هستند.
« ثم النقیضان هنا ای نقیض المتساویین تکافیا ای متساویان ایضا »
« هنا »: یعنی در متساویان. در عبارت قبلی دو نسبت تباین و تساوی را بیان کرد و « هنا » اشاره به نزدیک دارد که تساوی می باشد.
« ایضا »: یعنی همانطور که خود دو کلی تساوی داشتند نقیض ها هم تساوی دارند.
اگر دو کلی که تباین دارند نقیضشان آورده شود چه نسبتی بین آنها بر قرار است؟
مصنف جواب این را در آخر فصل بیان می کند اما نقیض متساویان را الان بیان می کند که نقیض متساویان، تکافؤ « یعنی تساوی » است. « انسان » و « ناطق » متساوی اند. « لا انسان » و « لا ناطق » که نقیض اند متساوی اند. یعنی بر هر چیزی که « لا انسان » صدق کند « لا ناطق » هم صدق می کند و همچنین بر هر چیزی که « لا ناطق » صدق می کند « لا انسان » هم صدق می کند.
ترجمه: سپس نقیضان در اینجا یعنی در نقیض متساویان تکافؤ دارند یعنی متساویان هستند همانطور که خود دو کلی تساوی داشتند.
« و واحد فقط مستوعباً ان صدقا کان ای تحقق الاعم و الاخص مطلقا »
الف در « ان صدقا »، الف اشباع است.
از اینجا قسم سوم از نسب اربع که عموم و خصوص مطلق است را بیان می کند. در عموم و خصوص مطلق، یکی از دو کلی، صدقِ مستوعب و فراگیر دارد اما کلی دیگر، صدق مستوعب ندارد مثل « انسان » و « حیوان » که حیوان، صدق مستوعب و فراگیر دارد یعنی تمام افراد « انسان » را شامل می شود اما انسان، صدق مستوعب و فراگیر ندارد یعنی تمام افراد حیوان را شامل نمی شود.
ترجمه: اگر از این دو کلی، فقط یکی از آن دو، به صورت مستوعب صدق کرد نسبت اعم و اخص مطلق تحقق پیدا می کند.
« ذی النسبه ای هذه النسبه التی هی العموم و الخصوص مطلقا الی النقیضین ای نقیضی الاعم و الاخص مطلقا سرت لکن بعکس ما علی العین جرت ای نقیض الاعم، اخص و نقیض الاخص، اعم »
« ذی » به معنای « صاحب » نیست بلکه به معنای اسم اشاره است.
الف و لام در « النقیض » برای استغراق نیست که هر نقیضی مراد باشد بلکه الف و لام عهد است یعنی نقیضِ همان دو کلی که بین آنها عموم و خصوص مطلق است لذا خود مصنف « النقیضین » را تفسیر می کند.
« الی النقیضین » متعلق به « سرت » است.
مراد از « ما » در « ما علی العین »، نسبت است.
اگر این دو کلی که بین آنها عموم و خصوص مطلق بود را نقیض کنید مثل « انسان » و « حیوان » که تبدیل به « لا انسان » و« لا حیوان » شد در اینصورت هم عموم و خصوص مطلق برقرار است ولی وقتی آن عین را « مثل انسان » نقیض می کنید و « لا انسان » می شود عام می گردد. و « حیوان » در وقتی که عین بود، عام بود و الان که « لا حیوان » شده خاص می گردد یعنی دو طرف نقیض، عوض می شود ولی رابطه عوض نمی شود. زیرا « لا انسان » شامل می شود هر چیزی را که انسان نباشد حتی فرس و بقر را. اما « لا حیوان » شامل فرس و بقر نمی شود پس شمولِ « لا انسان » بیشتر از « لا حیوان » است زیرا « لا انسان » شامل انواع حیوانات می شود ولی « لا حیوان » شامل انواع حیوانات نمی شود. لذا « لا انسان » صدق مستوعب بر « لا حیوان » دارد اما « لا حیوان » صدق مستوعب بر « لا انسان » ندارد.
ترجمه: این نسبت یعنی همین نسبت عموم و خصوص مطلق، به نقیض هم که نقیض اعم و اخص مطلقا است سرایت می کند لکن به عکس آن نسبتی که بر عین جاری شد یعنی نقیض اعم، اخص می شود و نقیض اخص، اعم می شود.
« بعکس ما علی العین جرت »: مراد از « ما علی العین جرت » عبارت از این بود که یک طرف را عام گرفت و یک طرف را خاص گرفت. این نسبت را عکس می کند یعنی آن طرفِ عام را خاص می گیرد و آن طرفِ خاص را عام می گیرد.
« العین »: مراد از « عین » انسان و حیوان است که وقتی تبدیل به « لا انسان » و « لا حیوان » می شوند نقیض هستند.
نکته: عکس نسبت به معنای این نیست که خود نسبت، عکس می شود بلکه طرفین نسبت، عکس می شوند و وقتی طرفین نسبت عکس شدند صدق می کند که نسبت به این صورت عکس شده است. یعنی نسبت، همان عموم و خصوص مطلق است و عوض نمی شود.
« و من وجه الاعم و الاخص ان من جانبین الصدق جزئیا زُکن ای علم »
« من وجه » خبر مقدم است و « الاعم و الاخص » مبتدای موخر است. و بهتر این است که « ان من جانبین الصدق جزئیا زکن » را شرط قرار دهید و « من وجه الاعم و الاخص » را جزا قرار دهید. البته « ان » صدارت طلب است و نمی گذارد که جزایش مقدم شود لذا جزاء در تقدیر گرفته می شود به قرینه « من وجه الاعم و الاخص » حذف شده.
می توان لفظ « یتحقق » را در تقدیر گرفت و عبارت را به این صورت معنا کرد « ان من جانبین الصدق جزئیا زکن یتحقق الاعم و الاخص من وجه » یا به این صورت « ان تحقق الصدق من جانبین جزئیا فیتحقق الاعم و الاخص من وجه ». البته در عبارت، « زکّن » شرط قرار داده است یعنی « ان زکن الصدق جزئیا من جانبین یتحقق الاعم و الاخص من جانبین » اما بنده « استاد » به خاطر اینکه شرط و جزاء یکسان شوند « یتحقق » را در تقدیر گرفتم.
ترجمه: اگر از هر دو جانب « یعنی از جانب هر دو کلی » صدق جزئی حاصل شد اعم و اخص، من وجه خواهد بود.
مثال: مثل « حیوان » و « ابیض » که « حیوان » به طور کامل بر تمام افراد « ابیض » صدق نمی کند بلکه بر بعض افراد « ابیض » صدق می کند. پس صدق از طرف « حیوان »، جزئی است. از طرف « ابیض » هم همینطور است که بر تمام افراد « حیوان » صدق نمی کند بلکه بر بعضی صدق می کند.
« من جانبین »: صدق از دو جانب، جزئی است یعنی هم از جانب این کلی و هم از جانب آن کلی. در این حالت باز هم اعم و اخص محقق می شود ولی نه اینکه متصف به « مطلقا » شود بلکه متصف به « من وجه » می شود یعنی این کلی « مثل ابیض » من وجهٍ عام است چون شامل افراد غیر حیوان می شود و من وجهٍ خاص است چون همه افراد حیوان را شامل نمی شود. « حیوان » هم من وجهٍ عام است. چون غیر ابیض را هم شامل می شود و من وجهٍ خاص است چون همه افراد ابیض را شامل نمی شود. در اینصورت، نسبت بین این دو کلی، عموم و خصوص من وجه است و خود هر کدام از این دو کلی، اعم من وجه و اخص من وجه گفته می شود.
صفحه 129 سطر 13 قوله « و للنقیضین »
مصنف به دنبال هر یک از این اقسام، نقیض را هم ذکر کرد به جز تباین که نقیض آن بعدا بیان می شود اما قسم چهارم که عموم و خصوص من وجه است ذکر گردید جا دارد که نقیضش هم گفته شود. نقیض اعم و اخص من وجه، تباین جزئی است. ابتدا باید « تباین جزئی » توضیح داده شود که چیست؟ بعدا باید بیان شود در موردی که طرفین عموم و خصوص من وجه دارند بین نقیض آن دو، تباین جزئی است.
توضیح « تباین جزئی»: دو کلی را ملاحظه کنید که یکی بدون دیگری صدق کند « هر دو با هم صدق نکند » در اینصورت دو حالت اتفاق می افتد. یا در همه موارد صدق آن یکی بدون دیگری است در اینصورت، هیچ مورد اجتماع ندارد مثلا « حجر » و « شجر » را ملاحظه کنید که یکی بدون دیگری صدق می کند یعنی حجر بدون شجر صدق می کند و شجر هم بدون حجر صدق می کند. اما اگر دو کلی دیگر مثل « ابیض » و « حیوان » را ملاحظه کنید. « حیوان » بدون دیگری « یعنی ابیض » صدق می کند ولی در همه موارد به اینصورت نیست. در بعض موارد است که حیوان بدون ابیض یا ابیض بدون حیوان صدق می کند اما در بعضی موارد هر دو با هم صدق می کنند. پس تفصیل تباین کلی این است « صدق یکی بدون دیگری » که این بر دو قسم است:
1 ـ « صدق یکی بدون دیگری » در همه موارد.
2 ـ « صدق یکی بدون دیگری » در بعض موارد.
اما چه کاری باید انجام شود تا لفظ « در همه موارد » و « در بعض موارد » در یک کلمه جمع شود؟ باید قید « فی الجمله » آورده شود یعنی گفته شود یکی بدون دیگری صدق کند فی الجمله. که این « فی الجمله » تعیین نمی شود که در همه موارد است یا در بعض موارد است. اگر در همه موارد باشد همان تباین کلی است پس یکی از مصداقِ تباین جزئی، تباین کلی است. اما یکی از مصداق تباین جزئی، این است که در بعض موارد باشد که به عموم و خصوص من وجه بر می گردد «مثال به حیوان و ابیض زده شد ». پس تباین جزئی عام است و شامل دو نسب از نسب اربع می شود که عبارت از تباین کلی و عموم و خصوص من وجه است.
بیان این مطلب که در موردی که طرفین، عموم و خصوص من وجه دارند بین نقیض آن دو تباین جزئی است: دو کلی که نسبت بین آنها عموم و خصوص من وجه هست را ملاحظه کنید یکبار این دو کلی که نقیض می شوند بین آنها تباین است. اما یکبار بین این دو کلی که نقیض می شوند عموم و خصوص من وجه است. نمی توان گفت بین دو نقیضِ عام و خاص من وجه، عموم و خصوص من وجه است چون در بعضی جاها صادق هست. و نمی توان گفت بین دو نقیضِ عام و خاص من وجه، تباین کلی است چون در بعضی جاها هست اما قانون منطق، کلی است لذا ناچار هستیم بگوییم بین نقیض عموم و خصوص من وجه، تباین جزئی است. پس باید دو مثال زده شود.
توضیح عبارت
« و للنقیضین ای نقیضی الاعم و الاخص من وجه التباین کسا بکسر الکاف جزئیا »
الف و لام در « للنقیضین » برای عهد است یعنی نقیضِ آن که عام و خاص من وجه دارد نه نقیض هر چیزی. لذا خود مصنف تفسیر می کند و می گوید مراد دو نقیضی است که بین خودشان عموم و خصوص من وجه باشد.
« کسا » صیغه امر است. می خواهد بیان کند نقیض اعم و اخص من وجه را متصف به تباین جزئی کن. یعنی برای این نقیض، لباسی که عبارت از تباین جزئی است بپوشان و به جای اتصاف، کسوت را می آورد و تشبیه به کسوت می کند.
البته در جلسه بعد استاد تصحیح می کنند و می فرمایند « كسا » اسم براي پوشش مخصوص است و به معناي رداء و عباء است كه بر دوش مي اندازند.
ترجمه: برای دو نقیضِ اعم و اخص من وجه، تباین را بپوشان در حالی که این تباین، جزئی است.
« تشبیه للاتصاف بالإکتساء »
مصنف می گوید: کلام من، « اتصاف » را به « اکتساء » تشبیه کرده است. مشبه، « اتصاف » است و مشبه به، « اکتساء » است و در تعبیری که مصنف آورده، مشبه را حذف کرده و مشبه به، را آورده. اینچنین جایی را استعاره می گویند. اگر مشبه و مشبه به هر دو ذکر می شدند تشبیه گفته می شود و اگر مشبه حذف شود و مشبه به ذکر شود مجاز است ولی مجاز با علاقه مشابهت است و قبلا بیان شد که مجاز با علاقه مشابهت، استعاره است. « کسا » مجازا « و به عبارت دیگر استعارتاً » در « اتصاف » بکار رفته شده یعنی به جای اینکه گفته شود « نقیض را متصف به تباین جزئی کن » گفته شده « بر نقیض، تباین جزئی را بپوشان ».


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo