< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بيان تقسيم تشكيك به خاصی و عامي/ غوص في المتواطي و المشكك/ كلي و جزئي/ مباحثه الفاظ/ منطق/ شرح منظومه.
«اي الكلي يكون بحيث كما في نفسه التفاوت، يكون من نفسه و بنفسه التفاوت»[1]
بحث در تشكيك خاصي است. تشكيك خاصي به دو صورت معنا مي شود كه هر دو صورت در عبارت مرحوم سبزواري آمده است.
معناي اول: « ما فيه التفاوت » همان « ما به التفاوت » است و به عبارت ديگر « ما فيه التفاوت » و « ما به التفاوت » متحدند.
معناي دوم: « ما به الاشتراك » و « ما به الامتياز » يك چيز هستند يعني هر دو از يك سنخ هستند « نه اينكه يك شخص اند ».
توضيح معناي اول: در جلسه قبل بنده «استاد» مثال به خط زدم ولي مرحوم سبزواري مثال به عدد و خط و زمان مي زند.
بيان مثال اول « زمان »: انسان را ملاحظه كنيد كه داراي افرادي است. بعضي افرادش قبلا موجود شدند و بعضي افراد بعدا موجود شدند يعني بعض افراد در زمان سابق موجود شدند و بعض افراد در زمان موخر موجود شدند. پس بين آنها تفاوت است يعني حضرت نوح عليه السلام با حضرت ابراهيم عليه السلام تفاوت دارند. تفاوتشان به چه چيز است؟ تفاوت به انسانيت « به عبارت بهتر، تفاوت به خودشان » ندارند چون هر دو انسان هستند. تفاوت اين دو به زمان است زیرا زمان يكي، قبل است و زمان ديگري، بعد است. پس تفاوت به وسيله زمان است.
در حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت نوح عليه السلام تفاوت هست اما تفاوت به خودشان نيست بلكه تفاوت به زمانشان است پس « ما فيه التفاوت » غير از « ما به التفاوت » است زيرا « ما فيه التفاوت »، اين دو شخص است و « ما به التفاوت » زمان آنهاست. در اينجا تشكيك خاصي وجود ندارد. در جلسه قبل در جايي كه تشكيك خاصي نباشد مثال نزديم و در جايي كه تشكيك خاصي باشد، با زحمت بيان كرديم اما در جلسه امروز براي جايي كه تشكيك خاصي نيست مثال مي زنيم تا راحت تر فهميده شود.
آنچه كه وسيله تفاوت اين دو مي باشد زمان است كه از اين دو بيرون است و آنچه كه در آن، تفاوت حاصل است خود اين دو هست.
اما شنبه و يكشنبه را كه لحاظ كنيد شنبه، قبل است و يكشنبه، بعد است. تفاوت آنها به ذاتشان است. اينطور نيست كه شنبه، زمان قبل داشته باشد و يكشنبه، زمان بعد داشته باشد به عبارت ديگر اينطور نيست كه شنبه به اعتبار اينكه در قبل حاصل شده در قبل است بلكه خودش قبل است. يعني اينطور نيست كه براي شنبه يك ظرف وجود داشته باشد و همينطور براي يكشنبه، يك ظرف وجود داشته باشد و اين ظرفها قبل و بعد باشند و به تبع، شنبه قبل از يكشنبه باشد بلكه خود شنبه قبل از يكشنبه است. اما در مورد حضرت آدم عليه السلام و حضرت نوح عليه السلام چون داراي ظرف بودند و ظرف هاي آنها قبل و بعد داشتند خودشان، قبل و بعد پيدا كردند. پس در شنبه و يكشنبه، « ما فيه التفاوت » و « ما به التفاوت » وجود دارد يعني هم تفاوت در شنبه و يكشنبه وجود دارد هم تفاوت به خودشان است و به يك شي بيروني نيست.
به عبارت ديگر، شنبه و يكشنبه، زمان هستند و براي زمان، زمان وجود ندارد تا گفته شود آن زمان ها قبل هستند و اين زمان ها بعد هستند و شنبه چون در قبل واقع شده قبل است و يكشنبه چون در بعد واقع شده بعد است. بلكه خود شنبه بر خود يكشنبه مقدم است.
نكته: در جايي كه « ما به التفاوت » و « ما فيه التفاوت » دو تا باشد اگر تشكيكي راه دارد تشكيك عامي است و در جايي كه يكي باشد اگر تشكيكي راه دارد تشكيك خاصی است. اين مثال هايي كه زده شد فقط براي اين بود كه « ما به التفاوت » و « ما فيه التفاوت » در يك مورد دو تا شود و در مورد دیگر يكي شود و اين، انجام شد. اما آيا تشكيك هم وجود دارد يا نه؟ مي فرمايد تشكيك وجود دارد. زيرا «انسان» هم بر حضرت نوح عليه السلام صدق مي كند هم بر حضرت ابراهيم عليه السلام صدق مي كند اما اگر تفاوتِ زمانیِ آنها لحاظ شود « نه اينكه فقط انسانيت لحاظ شود » گفته مي شود كه آن انسان، قبل است و اين انسان، بعد است پس صدق انسان بر حضرت نوح عليه السلام قبل از صدقش بر حضرت ابراهيم عليه السلام است « توجه كنيد كه بحث ما در تشكيك در صدق بود و به تشكيك واقعي و بيروني كاري نداشتيم. بايد بررسي كرد كه اين كلمه بر او، به اقدميت صدق مي كند و بر ديگري به آخريت صدق مي كند » اما نه به خاطر اينكه او انسان تر است بلكه صدق انسان بر او مقدم بر صدق انسان بر حضرت ابراهيم عليه السلام است. لذا اين صدق، تشكيكي مي شود. هكذا در مورد زمان كه هم بر شنبه اطلاق زمان مي شود هم بر يكشنبه اطلاق زمان مي شود ولي زمان بر شنبه اطلاق مي شود به اعتبار اينكه مقدم است و بر يكشنبه اطلاق مي شود به اعتبار اينكه موخر است و صدق خود زمان هم تشكيكي مي شود.
ممكن است در مثال اول، صادق را انسان قرار ندهيد بلكه زمان قرار دهيد. مصداق، حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت نوح عليه السلام است. مي فرمايد حضرت نوح عليه السلام مقدم است و حضرت ابراهيم عليه السلام موخر است به اعتبار زماني « زماني به معناي منسوب به زمان و واقع در زمان و مظروف ظرف زمان است ». در اينصورت « زماني » مشكك مي شود.
تا اينجا معلوم شد « زمان » كه مصداقش « شنبه و يكشنبه » است مشكك به تشكيك خاصي است و « زماني » كه مصداقش حضرت نوح و حضرت ابراهيم عليهما السلام است مشكك به تشكيك عامی است.
نكته: اينكه ابتدا « زمان » توضيح داده شد بعدا دو مثال ديگر « خط و عدد » توضيح داده شد به اين خاطر است كه در دو مثال ديگر، تشكيك خاصي وجود دارد ولي در كنار زمان، زماني هم فرض شد تا تشكيك خاصي و عامي هر دو توضيح داده شود.
بيان مثال دوم «خط»: خط يك متري و دو متري هر دو خط هستند و خط بر هر دو صدق مي كند ولي بر يكي به ازيديت صدق مي كند و بر يكي به انقصيت صدق مي كند. « ما فيه التفاوت »، اين دو خط هستند و اما « ما به التفاوت »، زياده و نقص است كه از سنخ خود همين دو خط يعني امتداد است. پس « ما به التفاوت » و « ما فيه التفاوت » يكي شد.
بيان مثال سوم «عدد»: عدد 5 و عدد 4 هر دو عدد هستند. بر 5 به اكثريت و بر 4 به اقليت صدق مي كند. « ما فيه التفاوت » وحدات است « ما به التفاوت » هم وحدات است چون عدد 4 از 4 واحد تشكيل شده است. و عدد 5 از 5 واحد تشكيل شده است. در فلسفه ثابت مي شود كه اگر گفته شود 5 از 2 عدد 2 و يك عدد 1 تشكيل شده يا گفته شود 5 از يك عدد 2 و يك عدد 3 تشكيل شده يا گفته شود 5 از یک عدد 1 و یک عدد 4 تشکیل شده غلط است. علت غلط بودنش در جاي خودش مطرح مي شود زيرا گفته مي شود كه ترجيح بلامرجح است بعدا اشكال مي شود كه در تركيب از وحدات هم ترجيح بلامرجح است و آن ار را جواب مي دهند. فقط باید گفته شود از 5 تا واحد تشكيل شده است.
عدد 4 هم از 4 تا واحد تشكيل شده است. اگر غير از اين گفته شود در فلسفه باطل است « اگر چه در رياضي بگويند صحيح است يا عرفاً بگويند صحيح است ».
پس عدد 5، وحدات است. عدد 4 هم وحدات است. تشكيك در وحدات واقع شده است. عدد به صورت مشكك بر اين وحدات و آن وحدات صدق مي كند پس « ما فيه التفاوت »، وحدات است. اما « ما به التفاوت » عبارت از كثرت و قلت است. مراد از كثرت، همان وحدات است.
توجه كنيد كه « ما به التفاوت »، مستقيما وحدات قرار داده نشد بلكه « ما به التفاوت »، ابتدا كثرت قرار داده شد و كثرت به وحدات برگردانده شد. پس « ما فيه التفاوت » و « ما به التفاوت »، وحدات شد. چنين تشكيكي، تشكيك خاصي مي شود.
توضيح معناي دوم: در امر « زماني » كه ملاحظه كنيد « ما به الاشتراكِ » حضرت نوح و حضرت ابراهيم عليهما السلام، انسانيت يا نبوت يا ... است. « ما به الامتياز »، زمان است. در اينجا « ما به الاشتراك » و « ما به الامتياز » يكي نيست. چنين تشكيكي، تشكيك خاصي نيست بلكه تشكيك عامي است. اما در تشكيك خاصي نيست، « ما به الاشتراك » و « ما به الامتياز » يكي است اگر دو خط را ملاحظه كنيد، « ما به الاشتراك »، خط بودن هست و « ما به الامتياز »، اضافه داشتن است كه آن اضافه هم از جنس خط است. در شنبه و يكشنبه هم اگر ملاحظه كنيد « ما به الاشتراكِ » آنها، زمان است. « ما به الامتياز » هم قبليت و بعديت بود كه آن هم زمان است زيرا قبل و بعد، خود زمان است. پس « ما به الاشتراك » و « ما به الامتياز » يكي مي شود پس تشكيك، تشكيك خاصي مي شود.
سوال: چرا به مشكِّك، مشكِّك گفته مي شود؟
جواب: جواب اين در جلسه قبل داده شد اما يكي از افراد كلاس توضيحي دادند كه بنده «استاد» مي خواهم بين توضيحي كه در جلسه قبل داده شده و توضيحي كه اين شخص داده جمع كنم تا هر دو، يكي شوند. بنده بيان كردم مصاديق طوري هستند كه نمي دانيم همه ي آنها مصداق اين كلي اند يا بعضي از آنها به خاطر مخالفتي كه دارند مصداق چيز ديگري هستند يعني نظر به مصاديق مي شود كه چون با هم اختلاف دارند شايد گفته شود كه همه آنها مصداق اين كلي نباشند بلكه بعضي از آنها كه با هم مجتمع اند مصداق اين كلي باشند و بعضي از آنها كه با هم اختلاف دارند مصداق كلي ديگر باشند. توضيحي كه در جلسه قبل بيان شد توضيح صحيحي بود ولي نظر به خود كلي مي كرد. اما بنده «استاد» نظر به مصاديق كردم كه آيا مصاديق، مصاديق اين كلي اند يا اينكه بعضي از مصاديق، مصاديق اين كلي اند و بعضي مصاديق آن كلي اند؟ اين شكي كه براي ما حاصل شد باعث گرديد كه اين صدق، مشكك ناميده شود « و اين كلي، كلي مشكك ناميده مي شود ».
اما بعضي ها به خود كلي توجه كردند كه آيا كلي بر تمام اينها صدق مي كند يا نسبت به اين مصاديق، مشترك لفظي است؟ « يعني هم بر آن مصاديق صدق مي كند هم بر اين مصاديق صدق مي كند ولي شايد يكبار براي اين مصاديق وضع شده يكبار براي آن مصاديق وضع شده است ». اگر با چند وضع صادق باشد اشتراك لفظي مي شود پس امر دائر بين اين است كه كلي، متواطي گرفته شود و بر همه مصاديق با يك وضع صدق مي كند يا، اشتراك لفظي در آن قائل شد كه بر همه مصاديق صدق مي كند ولي با چند وضع صدق مي كند.
پس اينكه شك بين متواطي و مشترك لفظي مي شود در وقتي است كه كلي گرفته شود. اما وقتي كه شك مي شود كه مصاديق، مصاديق اين كلي هستند يا مي توانند مصاديق كلي ديگر باشند در وقتي است كه مصاديق ملاحظه شود. پس هر دو فرق، صحيح است و به همديگر برمي گردند.
نكته: مرحوم سبزواري در بحث منطق، با همه مباني صحبت مي كند اما در فلسفه ممكن است مبناي مشاء را از مبناي اشراق و مبناي مرحوم صدرا جدا کند. به عبارت ديگر منطق مشائي و منطق اشراقي و منطقه صدرائي نداريم بلكه فقط يك منطق داريم. لذا بنده «استاد» تشكيك را طوري توضيح دادم كه با همه مباني بسازد علي الخصوص كه تشكيك، وصف كلي قرار داده شد و كلی هم صادق بود و صدق كلي لحاظ شد نه واقعيت خارجي، يعني صدق كلي اگر با تساوي بود كلي متواطي مي شود و اگر با اختلاف بود كلي مشكك گفته مي شود. مرحوم سبزواري در صفحه 126 سطر 13 مي فرمايد « و الحاصل ان الكلي ان لم يكن فيه التفاوت اي في حمله علي افراده بما ذكر » يعني مرحوم سبزواري از لفظ «في حمله» استفاده مي كند كه تفاوت در حمل است نه در مصاديق.
توضيح عبارت
« اي الكلي يكون بحيث كما في نفسه التفاوت يكون من نفسه و بنفسه التفاوت »
مصنف با این عبارت، تشكيك خاصي را توضيح مي دهد كه در كجا حاصل مي شود؟
مصنف مي فرمايد تشكيك خاصي در جايي است كه كلي همانطور كه « ما في نفسه التفاوت » است « من نفسه و بنفسه » هم تفاوت باشد.
نكته: «من نفسه» با «بنفسه» فرق مي كند اما مرحوم سبزواري در اينجا فرقشان را لحاظ نكرده و هر دو را به يك معنا گرفته لذا در عبارات بعدي فقط « بنفسه » را مي آورد و « من نفسه » را نمي آورد.
ترجمه: كلي بوده باشد به طوري كه همانطور كه في نفسه تفاوت است، من نفسه و بنفسه هم تفاوت باشد. « يعني ما فيه التفاوت با ما به التفاوت، يكي باشد ».
« کالعدد فان كل عدد مولف من الوحدات و تفاوتها بالقله و الكثره فما فيه التفاوت الوحدات و ما به التفاوت ايضا كثرات اقل و اكثر و الكثره هي الوحدات »
عددها از واحد واحدها تشكيل مي شوند و از چيز ديگر تشكيل نمي شود « در فلسفه معتقدند كه عدد 6 از 3 تا 2 تشكيل نمي شود. به عبارت ديگر عددی مثل 6 از عددی مثل 2 تشكيل نمي شود بلكه از 6 تا يك تشكيل مي شود و تفاوت اين وحدات به قلت و كثرت است پس « ما فيه التفاوت » وحدات هستند و « ما به التفاوت » كثرات هستند ولي كثرات، همان وحدات هستند پس « ما به التفاوت » وحدات هستند. در اينجا « ما به التفاوت » و « ما فيه التفاوت » يكي شد قهراً تشكيك، تشكيك خاضي مي شود.
« و كذا المقدار كالخط الطويل و القصير ما به المساواه امتداد طولي في جهه واحده و ما به المفاضله ايضا امتداد كذا »
مصنف از اينجا مثال دوم را بيان مي كند. مثل مقدار كه مشكك است زيرا به سه قسم تقسيم مي شود:
1ـ امتداد در طول كه به آن خط گفته مي شود.
2ـ امتداد در طول و عرض كه به آن سطح گفته مي شود.
3ـ امتداد در طول و عرض كه به آن حجم يا جسم تعليمي گفته مي شود.
نكته: فرق جسم تعليمي و جسم طبيعي اين است كه جسم طبيعي مركب از ماده و صورت است و جوهر مي باشد اما جسم تعليمي كه حجم است، كمّ مي باشد و بر جسم طبيعي عارض مي شود.
مقدار كه همان امتداد است جنس براي اين سه « یعنی امتداد طولي كه خط است و امتداد طولی و عرضي كه سطح است و امتداد طولي و عرضي و عمقي كه حجم يا جسم تعليمي است» مي باشد.
« ما به الاشتراك » و به عبارت ديگر‌ « ما به المساوات » را در دو خط، امتداد طولي در جهت واحده است و « ما به الامتياز » و به عبارت ديگر « ما به المفاضله » در دو خط، امتداد طولي در جهت واحده است.
امتداد طولي في جهه واحده: خط امتداد طولي است. گاهي از اوقات مراد از طول، همان امتداد است. در اينصورت اگر بخواهيد خط را مطرح كنيد بايد قيد « في جهه واحده » آورده شود و امتداد في جهتين، سطح مي شود و امتداد في جهات ثلاث حجم و جسم تعليمي است. در اينجا مرحوم سبزواري لفظ «طولي» را عطف بيان براي خود «امتداد» گرفته لذا قيد «في جهه واحده» را آورده است. در نتیجه « امتداد طولي » يك امر لحاظ شده و « في جهه واحده » فصل است زيرا « امتداد طولي » در هر سه « خط و سطح و حجم » است.
«امتداد كذا»: مراد از «كذا» يعني امتداد طولي در جهت واحده باشد.
نكته: خط، امتداد طولي دارد ولو اين خط در عرض ديوار كشيده شده باشد اما خود خط امتداد طولي دارد و عرض براي ديوار است.
« و مثل الزمان »
اين عبارت، مثال سوم را بيان مي كند كه در آن، زمان و زماني مطرح است كه در زمان، تشكيك خاصي است و در زماني، تشكيك عامي است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo