< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان قسم هفتم از اقسام کلی/ ادامه بیان اقسام کلی/کلی و جزئی/ مباحث الفاظ/ منطق/ شرح منظومه.
« و فی قولنا: ( قد خلت ) اشاره الی قسم آخر »[1]
بحث در اقسام کلی بود و بیان شد که برای کلی 6 قسم موجود است قسم ششم عبارت از این بود که ممکن المصداق است و دارای افراد کثیر است و آن افراد کثیر، نامتناهی اند. مثل نفوس ناطقه ای که مجرد از بدن شدند.
این مثال مفهوم دارد یعنی نفوس ناطقه ای وجود دارد که مجرد از بدن نشدند. در مورد آنها چه نظری وجود دارد؟ جواب می دهد که این مفهوم اشاره به قسم هفتم دارد. سوال این است که این نفوس ناطقه که مجرد از بدن نشدند متناهی می باشند یا نامتناهی اند؟ این نفوس ناطقه که مجرد از بدن نشدند به دو صورت فرض می شوند:
1 ـ نفوس ناطقه ای که قبلا همراه بدن بودند، همراه بدن ملاحظه شوند و مفارق از بدن لحاظ نشوند « با اینکه الان مفارق از بدن هستند » و آن، در صورتی است که این نفوس در این دنیا وجود داشتند و موت بر آن عارض نشده بود.
در این صورت گفته می شود که از ازل تا الان نفوس ناطقه ای همراه بدن بودند اگر با این لحاظ که مفارقت از بدن داشتند لحاظ شوند وصف اجتماع به آنها داده می شود یعنی الان همه آنها با هم مجتمعند.
2 ـ اگر در همان زمان که نفوس ناطقه موجود بودند لحاظ شوند وصف تعاقب به آنها داده می شود و وصف اجتماع داده نمی شود یعنی گفته می شود این نفوس بی نهایت، متعاقب هم آمدند و جدا شدن آنها از بدن یا جدا نشدنشان لحاظ نمی شود بلکه همه نفس ها در حالی که متعلّق به بدن هستند لحاظ می شوند ولی باید زمان های آنها متعدد گرفته شود.
توجه کنید نفوسی که الان مطرح می شود و مفارقت از بدن کردند مفارق از بدن دیده نمی شوند بلکه همراه بدن دیده می شوند ولی با زمانی که متفاوت از زمان امروز است.
پس دو گونه بی نهایت درست شد یک بی نهایتی که با هم هستند و یک بی نهایتی که متعاقب هم هستند. بحثی که در جلسه قبل مطرح شد مربوط به بی نهایتی بود که مجتمع بودند. بحثی که الان مطرح می شود مربوط به بی نهایتی است که متعاقب هم هستند.
عبارت « قد خلت » به معنای این است که این نفوس از بدن مفارقت کردند مفهومش این است که نفوسی که از بدن مفارقت نکردند باز هم بی نهایت می شوند در صورتی که متعاقب هم ملاحظه شوند، دلیل بر اینکه بی نهایت می باشند این است که نفوس از ازل تا الان خلق شدند «اما متکلمین میگویند نفوس از زمان های اخیر خلق شده و لذا متناهی است و حکما می گویند نفوس از ازل خلق شدند پس نفوس نزد حکما نامتناهی است ولی به یکی از آن دو نحوه که یا اجتماع دارند و این همان قسم ششم بود و یا تعاقب دارند که این، همان قسم هفتم است. یعنی به این صورت گفته می شود : مفهومی که ممکن المصداق است و مصداقش کثیر است و آن کثیر هم بی نهایت است بر دو قسم است. یک قسم، بی نهایتی است که مجتمع است و یک قسم، بی نهایتی است که متعاقب است »
مرحوم سبزواری در ابتدای فصل در صفحه 121 سطر 3 تعبیر به « والکلی سته اقسام بل سبعه » کرد یعنی از « بل » اضرابیه استفاده کرد تا نشان دهد که می توان اقسام کلی را 6 قسم گرفت و اگر بخواهید ترقی کنید 7 قسم می شود.
اگر قسم هفتم ذکر نشود می توان آن را ملحق به قسم پنجم از اقسام کلی کرد « قسم پنجم، کثرت متناهی بود » زیرا در قسم هفتم نفوسی مطرح بود که قبلا تعلق به بدن داشتند و با فرض تعلق به بدن در زمان های سابق لحاظ شدند و نامتناهی شدند. اما اگر هر کدام از این نفوس در زمان خودش ملاحظه شسود که تعلق به بدن دارند « و تعاقب آنها لحاظ نشود » و تعلق آنها به بدن قطع می شود در این صورت تعداد این نفوس « در زمانی که به بدن تعلق دارند » محدود خواهد بود. به عبارت دیگر در زمان اول یک گروه از این نفوس موجود بودند و تعدادشان محدود بود در زمان دوم هم یک گروه دیگر از این نفوس موجود شدند و تعداد آنها هم محدود بود که در زمان دوم به نفوسی که در زمان اول موجود بودند توجه نمی شود هکذا وقتی نفوسِ در زمان سوم ملاحظه شود به نفوسِ در زمان اول و دوم توجه نمی شود « چون آن نفوس از بدن مفارقت کردند » در این صورت در هر زمان که ملاحظه کنید گروه متناهی از نفوس به بدن تعلق دارند و وقتی متناهی شدند داخل در قسم پنجم می شود که کثیرِ متناهی است. پس قسم هفتم را با یک لحاظ می توان داخل در قسم پنجم قرار داد لذا مرحوم سبزواری در ابتدا فرمود اقسام کلی 6 قسم است بلکه 7 قسم است و از ابتدا نگفت اقسام کلی 7 قسم است چون در قسم هفتم می توان اخلال کرد.
نکته: مرحوم سبزواری در قسم هفتم « بدون اینکه ملحق به قسم پنجم شود » می فرماید: « نفوس نامتناهی متعاقبه بر طبق مذهب حکماء ».
قید « علی مذهب الحکماء »، مذهب متکلمین را رد می کند چون متکلمین معتقدند که نفوس متعاقبه از ازل شروع نشدند یعنی در یک زمان خداوند ـ تبارک ـ بود و هیچ موجودی خلق نشده بود حتی نفوس ناطقه هم نبود سپس به زمانی رسیده شد که مثلا 6 هزار سال قبل بود که خداوند ـ تبارک ـ حضرت آدم و حوا علیهما السلام را آفرید و نفوس ناطقه از آن موقع خلق شدند و تا یک زمانی ادامه پیدا می کند و آن وقتی است که قیامتِ این دنیا بر پا شود « و تا ابد ادامه پیدا نمی کند » پس آخر این دنیا هم معین است و اولش هم که معین بود، در این فاصله که متناهی است نفوس بی نهایت آفریده نمی شود بلکه متناهی است لذا اگر نفوس، متعاقب هم فرض شوند طبق نظر متکلمین متناهی اند چون دارای اول و آخر هستند اما بنابر نظر حکما نفوس از ازل آفریده شدند و تا ابد هم ادامه دارند و بین ازل و ابد، نامتناهی است پس نفوس ناطقه بنابر نظر حکما نامتناهی می شوند.
اما قید « علی مذهب الحکماء » در صفحه 123 سطر اول که آمده بود، هم قول متکلمین را رد می کرد هم قول اهل تناسخ و اقوال دیگری را رد می کرد چون در صفحه 123 سطر اول، نفوسی مطرح می شد که از بدن مفارقت کردند و حکیم می گفت این نفوس، بی نهایتند. اما متکلم چون تعداد نفوس را متناهی می گرفت می گفت این نفوسِ مفارقت کرده، متناهی اند اما اهل تناسخ می گفتند این نفوسِ مفارقت کرده، تکرار می شوند لذا متناهی اند گروهی هم که دهری بود می گفتند این نفوس ناطقه بعد از اینکه از بدن جدا شدند زائل شدند و نفسی باقی نمانده تا گفته شود نامتناهی اند.
اگر نفوس متعلق به بدن، در زمان خودشان ملاحظه شود بنابر قول دهریون هم نفوس، بی نهایت می شوند ولی بنابر قول اهل تناسخ نفوس، بی نهایت نمی شوند بلکه تعداد محدودی است که منتقل می شوند و بنابر قول متکلمین هم نفوس بی نهایت نمی شوند.
پس قید « علی مذهب الحکما » اینجا می تواند احتراز از قول متکلمین و قول تناسخیه باشد ولی احتراز از قول دهریون نیست چون آنها معتقد بودند خلق انسان از ازل هست و اگر چه بعد از مفارقت، نفس از بین می رود ولی در زمانی که نفس تعلق به بدن داشته نفس به حساب می آید. در زمانهای قبل، نفس تعلق به بدن داشته و وقتی از ازل، این تعلق ها لحاظ شود « و مفارقت آنها از بدن لحاظ نشود » در اینصورت گفته می شود بی نهایت نفوس، متعاقب یکدیگر آمدند.
مرحوم سبزواری در اینجا مطلبی بیان می کنند و می فرمایند « در افراد کلیات طبیعی، حکما معتقد به عدم تناهی هستند به خصوص انواع متوالده ».
توضیح: حکما در کلیات طبیعیه، معتقد هستند به اینکه خلق آنها از ازل شروع شده پس نامتناهی اند « و تا ابد هم می روند و لذا از این طرف هم نامتناهی اند ولی فعلا به این طرف که ابد است کاری نداریم ».
مقابل کلیات طبیعیه دو چیز قرار می گیرد:
1 ـ صناعیه، این قسم اصلا مورد بحث نیست که متناهی هستند یا نامتناهی هستند.
2 ـ غیر کلیات، در اینجا که مرحوم سبزواری تعبیر به « کلیات طبیعیه » می کند برای خارج کردن غیر کلیات طبیعیه است و به صناعیات کاری ندارد. اما غیر کلیات طبیعیه عبارت از عناصر اربعه و افلاک هستند. اینها کلی طبیعی نیستند بلکه اشخاص طبیعی هستند ولی ازلی می باشند و از ازل خداوند ـ تبارک ـ زمین و آب و هوا و آتش و افلاک را آفرید.
حکما در افراد طبیعیات کلیه معتقدند که این افراد نامتناهی اند اما خود کلی واحد است مثلا یک نوع انسان وجود دارد اما افراد آن از ازل تا ابد هست و این کلی طبیعی که انسان است در هر زمانی به وسیله آن افراد ادامه پیدا می کند و افراد بی نهایت، این کلی را حفظ می کنند پس کلی انسان در ضمن افراد بی نهایت از ازل تا ابد حفظ شده و این کلی، یکی بیشتر نیست ولی افرادش بی نهایت است که متعاقب یکدیگر آمدند.
سوال: خود کلی طبیعی آیا نامتناهی است یا خیر؟ مثلا انسان و فرس و بقر و ... آیا نامتناهی اند یا متناهی اند؟
جواب: به نظر می رسد که متناهی باشند ولی مرحوم خواجه در کتاب شرح اشارات نمی گوید اشخاص و انواع، بلکه تعبیر به اجناس طبیعی می کند و می فرماید اجناس طبیعی نامتناهی اند تا چه رسد به انواع طبیعی. در اینجا این مطلب به ذهن می رسد که چگونه اجناس نامتناهی اند؟ مثلا جنس انسان عبارت از حیوان و جسم نامی و جسم مطلق و جوهر است که 4 تا است در بقیه انواع هم که اجناس را بشمارید نامتناهی نمی شود چرا مرحوم خواجه می فرماید اینها نامتناهی است؟
جواب این است که نامتناهی دو اطلاق دارد:
اطلاق اول: نامتناهی که قابل شمارش نیست یعنی حتی اگر به ملک و فرشته ای که تعداد باران ها رامی شمارد این چیز که نامتناهی است داده شود نمی تواند بشمارد.
وقتی لفظ نامتناهی بکار برده می شود این قسم به ذهن خطور می کند.
اطلاق دوم: یک نامتناهی وجود دارد که به معنای این است که ما نمی توانیم آن را بشماریم. فلاسفه مشا می گویند عقول 10 تا است اما اشراق می گوید نامتناهی است بعداً خود اشراق می گوید منبع نور حسی را « که خورشید است » ملاحظه کنید شعاعش در قسمتی که به خورشید نزدیک است خیلی قوی و غلیظ است هر چقدر پایین تر بیایید ضعیف تر می شود تا اینکه به جایی رسیده می شود که دیده نمی شود مثلا نور ستارگان که مثل نور خورشید است و ما از آنها خیلی فاصله داریم لذا این نور خیلی ضعیف دیده می شود و اگر بیشتر از این فاصله ای که با ستارگان داریم از آنها دور شویم این ستارگان هم دیده نمی شوند و باید از تلسکوپ استفاده کرد تا آنها دیده شوند.
عقول، نورهای عقلی اند و از منبع نور که واجب تعالی است ساطع می شوند این ها هم در یک جایی تمام می شود. شیخ اشراق می گوید به یک جایی رسیده می شود که عقلِ طولی نمی تواند عقل بعد از خودش را ایجاد کرد چون نوری برای ادامه دادن ندارد پس عقل طولی در یک جا تمام می شود ولی در عین حال ادعا می کند که عقول نامتناهی اند.
اين مطلب كه شيخ اشراق گفته « كه هم ادعا مي كند عقول طوليه تمام مي شود و هم ادعا مي كند كه عقول، نامتناهي اند » معنايش همين معناي دوم است كه گفته شد يعني اينقدر زياد هستند كه ما نمي توانيم آنها را بشماريم مرحوم خواجه هم كه مي فرمايد اجناسِ طبيعي نامتناهي اند رادش همين است كه ما نمي توانيم آنها را بشماريم.
پس اين سوال كه آيا انواع طبيعي متناهي اند يا نامتناهي اند را دو جواب مي توان داد يك جواب اين است كه گفته شود متناهي اند در صورتي كه عدم تناهي عبارت از اين باشد كه قابل شمارش نيست و يك جواب اين است كه گفته شود نامتناهي اند در صورتي كه نامتناهي عبارت از اين باشد كه ما نمي توانيم آن را بشماريم.
« و في قولنا (قدخلت) اشاره الي قسم آخر »
در قولِ ما كه گفتيم « قد خلت » به توسط مفهومش اشاره به قسم ديگري دارد كه آن قسم ديگر اين است: كلي كه براي آن افرادِ غيرمتناهي است ولي متعاقيه هستند نه مجتمعه « كه مجتمعه داخل در قسم ششم شد و متعاقبه در قسم هفتم داخل شد » طبق مذهب حكماء كه در افراد كليات طبيعه دارند « نه در خودِ كليات طبيعه زيرا در خود كليات طبيعه قائل به عدم تناهي نيستند و مرحوم خواجه هم كه تعبير به عدم تناهي كرده معناي ديگري از عدم تناهي اراده كرده است ».
« سيما الانواع المتوالده »
توضيح اين عبارت در جلسه بعد داده مي شود.
« و هو مندرج في الكثير المتناهي بوجه »
ضمير «هو» به قسم هفتم بر مي گردد كه نامتناهیِ تعاقبي است.
اين قسم هفتم را با يك وجه و لحاظ مي توان داخل در قسم پنجم « كه كثير متناهي است» كرد.
« اذ في كل زمان و دوره و كوره متناهيه »
بعد از « اذ » نفوس ناطقه در تقدير گرفته مي شود و « متناهيه » خبر براي آن مي شود.
اين عبارت توضيح « بوجه » است.
اين افرادِ نفوس ناطقه در هر زماني متناهي اند « بله اگر از ازل تا ابد بشماريد و اين زمان ها را متعاقب يكديگر قرار دهيد نامتناهي مي شوند » مثلا در زمانِ ما تعدادِ نفوس ناطقه متناهي اند و در زمان قبل از ما هم همينطور بود كه ما تعدادِ نفوس ناطقه متناهي اند.
« دوره » به معناي زمان است و « كوره » به معناي « مكان » است. اين يك اصطلاح است كه اهل تناسخ گفتند « خلقت در هر دوره و كوره اي تكرار مي شود » يعني اين زمين در يك دوره بوده و دوباره در دوره بعدي زمينِ بعدي خلق مي شود و همين عالم تكرار مي شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo