< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان اقسام کلی/کلی و جزئی/ مباحث الفاظ/ منطق/ شرح منظومه.
« او لا تتناهی کنفوس ناطقه علی مذهب الحکماء »[1]
بحث در اقسام کلی حقیقی بود بیان شد که کلی حقیقی به 6 قسم و با لحاظی به 7 قسم تقسیم می شود. به اینجا رسیده شد که کلی، ممکن المصداق باشد و مصداقش واقع شده باشد و آن مصداقِ واقع شده بیش از یکی باشد ولی نامتناهی باشد. مثال به نفوس ناطقه بر طبق مذهب حکما زده شد. توضیح این مطلب در جلسه قبل داده شد.
مرحوم سبزواری بعد از اینکه مثال را ذکر می کنند با عبارت « فمفهوم النفس الناطقه » تعلیل می کنند و می فرماید مفهوم نفس ناطقه، کلی است « چون بنا شد که موجودات خارجی مورد بحث نباشند زیرا نفس ناطقه به وجود خارجیش شخص است و جزئی فلسفی می باشد. در منطق به اینگونه امور پرداخته نمی شود بلکه به مفاهیم پرداخته می شود یعنی اگر مفهوم نفس ناطقه ملاحظه شود کلی خواهد بود » اما کلی است که ممکن المصداق است و مصداقش واقع شده و کثیر المصداق هم هست و مصداقش نامتناهی است.
اشکال: نفوس ناطقه که مفارقت از بدن کردند نامتناهی اند.
توضیح: مرحوم سبزواری قیدی اضافه می کند و می گوید « کثرت نامتناهی، مجتمع در وجود هم هست » یعنی در خارج همه با هم اجتماع دارند و موجود هستند.
در جلسه قبل نفوس ناطقه به دو صورت ملاحظه شد:
1 ـ نفوس ناطقه ای که در تعاقب یکدیگر می آیند. این صورت، مجتمع در وجود نیست زیرا قبلی ها از بین می روند و جدیدی ها می آیند.
2 ـ نفوس ناطقه ای که از بدن مفارقت کرده بودند « یعنی تعاقب، لحاظ نمی شد» یعنی نفوس ناطقه در این دنیا آمدند و زندگی کردند و سپس از بدن مفارقت کردند و در یک عالمی جمع شدند و الان همه آنها در آن عالم « اینکه آن عالم، عالم برزخ یا عالم عقل است کاری به آن نداریم مثل حکمت متعالیه می گویند آن عالم، عالم برزخ است. البته اهل کلام هم می گویند آن عالم، عالم برزخ است ولی متناهی می دانند. اما مشاء عالم برزخ را قبول ندارند و معتقدند نفوسی که از بدن جدا می شوند اگر به درجه عقلی برسند وارد عالم عقل می شوند و اگر به درجه عقلی نرسند به بدنه ی افلاک تعلق می گیرند یعنی از عالم دنیا بیرون نمی رود اگر چه از عالم عناصر بیرون می روند ولی در عالم افلاک قرار می گیرند » جمع شدند. « یعنی با تعاقب، حادث شدند ولی در مرحله ی بقاء، بعد از مفارقت از بدن مجتمعاً باقی ماندند » و بی نهایت می باشند و قانون تسلسل این را اجازه نمی دهد زیرا در تسلسلِ ترتبی گفته می شود که لازم می آید بی نهایت وجود در یک لحظه در عالم وجود جمع باشند و این اشکال دارد اما تسلسل تعاقبی اشکالی ندارد.
علت اینکه تسلسل ترتبی اشکال دارد و تسلسل تعاقبی اشکال ندارد این است که در تسلسل تعاقبی، اشیای بی نهایت در پِی یکدیگر آمدند به طوری که قبلی ها از بین رفتند و بعدی ها موجود شدند و هیچ وقت اجتماع در وجود اتفاق نیفتاده است اما در تسلسل ترتبی، اجتماع در وجود اتفاق می افتد یعنی همه ی قبلی ها به اقتضای ترتبی که آخری بر قبلی ها دارد اگر این شیء آخر موجود است همه قبلی ها چون موقوف علیه برای این شیء آخر هستند باید موجود باشند در اینصورت لازم می آید بی نهایت اجتماع در وجود داشته باشید. پس در تسلسل، استحاله از اجتماع در وجود لازم می آید و لذا در تسلسل ترتبی که اجتماع در وجود است قائل به بطلان می شوند و در تسلسل تعاقبی که مستلزم اجتماع در وجود نیست قائل به بطلان نمی شوند. البته متکلمین در تسلسلِ تعاقبی هم قائل به استحاله هستند ولی فعلا به آنها کاری نداریم.
پس استحاله در تسلسل به خاطر این است که موجوداتِ بی نهایتی، مجتمع در وجود می شوند همین عامل استحاله در ما نحن فیه هم وجود دارد توجه کنید که در ما نحن فیه « یعنی نفوس ناطقه » تسلسل وجود ندارد « نه تسلسل ترتبی و نه تسلسل تعاقبی وجود دارد » چون نفوس ناطقه با هم جمع شدند و رابطه علی و معلولی و ترتب بین آنها نیست و تعاقب آنها هم تمام شده بلکه عامل استحاله ی در تسلسل در اینجا هم هست. لذا این اشکال به وجود می آید که در این صورت، قائل به اجتماع بی نهایت نفس در عالم وجود شدید و این، باطل است چنانکه در تسلسل گفته شد.
جواب اشکال: مرحوم سبزواری در جواب می فرماید ابتدا باید محذور را رسیدگی کرد که چه محذوری وجود دارد؟ اگر اصلِ اجتماعِ بی نهایت در وجود اشکال داشته باشد نمی توان اشکالِ نفوسِ مفارقت کرده از بدن که نامتناهی اند را حل کرد اما اگر علتِ امتناع اجتماعِ بی نهایت در وجود این باشد که اگر بی نهایت موجود وجود داشته باشد باید بی نهایت مکان وجود داشته باشد و اگر بی نهایت مکان وجود داشته باشد عالمِ جسم، نامتناهی می شود در این صورت تناهی ابعاد « که در جلسه قبل اشاره شد » باطل می شود لذا اجازه داده نمی شود بی نهایت موجودی که مکان اشغال می کنند مجتمع باشند چون مکان، بی نهایت نیست لذا اشغال کننده ها نمی توانند بی نهایت باشند.
پس برای این نفوس ناطقه یا باید قائل به مکان نشد یا اگر قائل به مکان شدید عالَم را نامتناهی بدانید و چون عالَم را نمی توان نامتناهی گرفت « زیرا برهان تناهی ابعاد اجازه نمی دهد » پس یا باید نفوس را نامتناهی ندانید یا برای آنها مکانی قائل نشد. مرحوم سبزواری می فرماید نفوس ناطقه، نامتناهی اند ولی برای آنها مکان قائل نمی شویم. زیرا تصادمی بین نفوس ناطقه نیست یعنی این نفس ناطقه، مکان را پر نمی کند تا نفس دیگری بگوید این مکان، جای من است.
مرحوم سبزواری می فرماید نفوس، مجردند و چون مجرد می باشند نیاز به مکان ندارند وقتی مکان نخواستند تزاحم و تصادمی بین آنها نیست لذا اگر نفوس، بی نهایت باشند در عالم ماده قرار می گیرند.
اشکال از طرف استاد: اگر قائل به معاد جسمانی شویم این نفوس مفارقت کرده از بدن همراه جسم خودشان هستند « حال آن جسم، جسم برزخی باشد یا جسم دنیایی است، بالاخره جسم دارد » و جسم نیاز به مکان دارد و چون بی نهایت نفس وجود دارد جای آنها کجا است؟ چاره ای نیست جز اینکه گفته شود عالَم ِجسم نامتناهی است.
مشاء، ملزم نیستد که این اشکال را قبول کند چون آنها نفس را مجرد می دانند و برای آن، معاد جسمانی قائل نیستند زیرا می گویند نفس، مجرد می شود و در عالم عقول قرار می گیرد و عالم عقول هم نیاز به مکان ندارند زیرا مشاء قائل به معاد جسمانی نیست « یعنی همین جوابی که مرحوم سبزواری دادند مشاء هم می گوید ». اما کسانی که قائل به معاد جسمانی اند یا باید جسم اخروی را جسمی بگیرند که مکانی اشغال نمی کند یا باید قبول کنند که اگر دنیا محدود است آخرت نامحدود است.
پس در اینجا باید یکی از این سه انتخاب شود:
1 ـ منکر معاد جسمانی شد.
2 ـ اگر معاد جسمانی قبول شود باید گفت جسم نیاز به مکان ندارد.
3 ـ باید عالم آخرت، نامتناهی شود ولو عالم دنیا متناهی باشد.
بررسی احتمال اول: جسم یا مثالی است یا عنصری است یا فلکی است. جسم عنصری و فلکی نیاز به مکان دارد. اما جسم مثالی آن طور که از تعریفش معلوم می شود جسمی است که ماده ندارد ولی بعضی از لواحق ماده از جمله مقدار را دارد. پس جسم مثالی اگر چه ماده ندارد ولی بعض از عوارض ماده یعنی مقدار را دارد به همین جهت وقتی شخصی را در خواب نگاه می کنید با جسم مثالی می بینید که مقدار دارد و مقدار داشتن به این است که مکانی را اشغال می کند و نمی تواند مکانی را اشغال نکند. بر فرض که مرحوم صدرا جسم اخروی را مثالی بداند برای آن، مقدار قائل است و اگر مقدار قائل باشد پس مکانی را اشغال می کند.
در قرآن هم آمده که به هر فرد، سهمی از بهشت می دهند که به اندازه زمین و آسمان است معلوم می شود که اگر دنیا محدود است آخرت، نامحدود است.
ممکن است شخصی به این صورت بگوید که این اشکال بر طبق مبنای مشاء لازم می آید. زيرا مشاء معتقد است كه نفوسي انساني از ازل درست شده و تا ابد هم ادامه دارد و همه اين انسان هايي بي نهايت، آخرت دارند.
اما مشاء چون معتقد است كه نفس، معاد جسماني ندارد. لذا اگر بي نهايت نفس هم باشد اشكالي به مشاء وارد نيست.
اما مرحوم صدرا معتقد است كه اين عالم، تعدادِ محدودي از انسانها را دارد و در آخرت هم همين تعدادِ محدود مي آيد و نياز به مكانِ محدود دارد زيرا مرحوم صدرا معتقد است كه اين عالم، حادث و زائل است لذا اشکال بر مرحوم صدرا وارد نمی شود اما اشکال دیگری وارد می شود و آن این است كه اين همه عالَم كه خداوند تبارك، در پي يكديگر خلق كرده هر كدامشان آخرتي دارند و اين آخرت ها هم به صورت معاد جسماني اند و چون اين عالَم ها بي نهايته پس از مقدار انسان ها بي نهايت مي شود در نتيجه جسم هاي بي نهايتي براي موجوداتي كه معاد جسماني دارند درست مي شود و در اينصورت آخرت، بي نهايت نمي شود بلكه آخرت ها بي نهايت مي شوند و لذا دوباره اشكال بر مي گردد. چاره اي نيست جز اينكه عالَمِ جسم را بي نهايت قرار داد و لو در دنيا قائل به بي نهايت نشويم ولي آخرتِ آن را بايد بي نهايت دانست و چون آخرت، معادِ جسماني است و لذا جسم مطرح است پس جسم، نامتناهي است.
اين مطلب همان حرفِ جلسه قبل را تاييد مي كند كه ما الان معتقد هستيم كه در خود همين دنيا، عالم جسم، نامتناهي است و برهان تناهي ابعادي كه فلاسفه آوردند كافي نيست.
پس حرفهاي مرحوم سبزواري را قبول مي كنيم ولي در همين دنيا و بدون توجه به معاد جسماني قبول مي كنيم اما با توجه به معاد جسماني نمي توان قبول كرد مگر اينكه گفته شود جسمي وجود دارد كه اشغال كننده ي مكان نيست و ظاهراً چنين جسمي نداريم مگر اينكه خداوند ـ تبارك ـ بيافريند كه نمونه آن وجود ندارد. خود خداوند ـ تبارك ـ در قرآن در سوره « یس » فرموده همين جسم عنصري آورده مي شود نه جسم مثالي. زيرا شخصي، استخواني كه جسم عنصري است را جلوي پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مي آورد و آن را پودر مي كند و به روي زمين مي ريزد و مي گويد اين استخوانی پودر شده را چه كسي زنده مي كند؟ آيه قرآن مي فرمايد ﴿قُل يُحيِيهَا﴾ [2]كه از ضمير «ها» استفاده مي كند يعني همين استخواني كه آن را پودر گرديد زنده مي كنيم. اشكالي هم كه بر مرحوم صدرا وارد مي شود همين مطلب است زيرا مرحوم صدرا معادِ جسمانيِ خيلي قوي درست كرده ولي سوره « يس » كلامش را رد مي كند لذا خيلي از علماء، معادي را كه مرحوم صدرا فرموده قبول نكردند. اما مرحوم سبزواري قبول كرده كه در جاي خودش بحث مي شود. البته آيه اي كه مي گويد ﴿بَلَي قَادِرِینَ عَلَی أَن نُسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾ [3]كلام مرحوم صدرا را باطل نمي كند چون اين آيه مي گويد ما مي توانيم نقشي را بر روي دست قرار دهيم اين نقش ممكن است بر روي جسم عنصري يا جسم اخروي باشد.
توضيح عبارت
« او لا تتناهي كنفوس ناطقه علي مذهب الحكماء »
يا افراد و مصاديقی كه براي كلی هستند كثيرِ نامتناهي اند مثل نفوس ناطقه بر طبق مذهب حكماء.
« فمفهوم النفس الناطقه كلي يصدق علي كثره غير متناهيه مجتمعه الوجود بالفعل »
مفهوم نفس ناطقه، كلي است كه صدق بر كثير غير متناهي مي كند و اين كثرت، اين صفت را دارد كه مجتمع الوجود بالفعل است « يعني همه آنها، بالفعل موجودند. توجه كنيد كه اين مطلب براي وقتي است كه نفس از بدن مفارقت كرده است ».
« اذ لا تزاحم و لا تصادم في المفارقات عن الابدان »
اين مطلب، اشكال ندارد زيرا در نفوسي كه مفارق از ابدان شدند تزاحم و تصادمي نيست لذا احتياج به مكان هاي مختلف ندارند تا با توجه به تناهي ابعاد در مكان، با يكديگر تزاحم كنند.
« كما قلنا: قد خلت اي تجردت عنها في الايام الخاليه »
همانطور كه گفتيم كه نفوس خالي شدند « يعني مجردند شدند » از ابدان در ايام گذشته « يعني در ايام گذشته هر كدام آمدند و با بدن بودند اما از بدن جدا شدند و الان بدون بدن هستند وقتي بدون بدن هستند اجتماعشان اشكال ندارد ».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo