< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/01/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بيان اقسام كلي/کلی و جزئی/ مباحث الفاظ/ منطق/ شرح منظومه.
« تناهت كالكوكب السيار بل الكوكب مطلقا »[1]
بحث در اقسام كلي حقيقي بود بيان شد كه كلي يا واجب المصداق است یا ممتنع المصداق است يا ممكن المصداق است. ممتنع المصداق هم تقسيم شد به اينكه يا مصداقش واقع نشده و يا مصداقش واقع شده است. آن كه مصداقش واقع شده يا واحد است يا كثير است. آن كه كثير است يا متناهي است يا غير متناهي است.
توضیح قسم پنجم: كلي، مصداقش ممكن باشد و واقع شده باشد و تعداد مصاديقش هم كثير باشد اما اين تعداد، متناهي باشد. مثل كوكب سيار كه 7 تا است. بلكه مثل مطلق كواكب كه بيشتر از 7 تا است ولي متناهي است.
كوكب سيار عبارت است از دو كوكب كه نيرين گفته مي شوند « كه خورشد و ماه است » و 5 كوكب كه متحيره گفته مي شوند « که عبارتند از عطارد و زهره و مريخ و مشتري و زحل ». بقيه كواكب، ثوابتند.
مصنف با عبارت «بل الكوكب مطلقا» بيان مي كند كه مطلق كوكب مثال براي ما نحن فيه مي شود و لازم نيست قيد «سيار» آورده شود. زيرا بعضي معتقدند ستاره هايي كه رصد شدند پانصد و خورده اي هستند و بعضي ها هم تا هزار و خورده اي شمردند. در هر صورت متناهي اند.
ممكن است كسي فكر كند كه كواكبي در جهان موجود هستند كه به خاطر دوري آنها، چشم تشخيص نمي دهد و شايد تعدادشان نامتناهي باشد پس چگونه مي گوييد كوكب، داراي مصاديق كثيره ي متناهي است چون شايد داراي مصاديق كثيره اي نامتناهي باشد ولي آن بخشش كه متناهي است ديده مي شود.
مرحوم سبزواري از يك قانون فلسفي استفاده مي كند و ثابت مي كند كه تعداد كواكب، نامتناهي نيست و آن قانون، تناهي ابعاد است.
در فلسفه گفته مي شود كه جسم نامتناهي وجود ندارد و همه اجسام، متناهي اند و ابعادشان «يعني طول و عرض و عمقشان» تناهي دارد و استدلال هم مي كنند. البته براي اجسامي كه در دسترس ما هستند احتياجي به استدلال نيست چون روشن است كه زمين متناهي است زيرا بعد از زمين، آب شروع مي شود و بعد از آن، هوا شروع مي شود چون اگر زمين متناهي نباشد، جسم بعدي شروع نمي شود. بحث در اين است كه بُعدِ كل عالم از مركز زمين تا انتهاي آن «هر جا كه باشد» آيا متناهي است يا نامتناهي است؟ با دليل ثابت مي كنند كه متناهي است و به اين بحث، تناهي ابعاد گفته مي شود «چه آن جسم هايي كه با ديدن و شهود معلوم است كه متناهي مي باشند چه آن جسم هايي كه با ديدن و شهود معلوم نيست و با استدلال ثابت مي شود». وقتي تناهي ابعاد ثابت شود ستاره ها متناهي اند و الا اگر ستاره ها نامتناهي باشند و چون هر ستاره اي يك بُعدي دارد لازم مي آيد بُعد نامتناهي را اشغال كنند قهرا عالم بايد نامتناهي باشد در حالي كه قانون تناهي ابعاد مي گويد جسمِ عالم كه از مركز زمين شروع مي شود و تا آخرش «هر جا كه باشد» مي رود بايد متناهي باشد پس اگر متناهي است بايد مشتمل بر مقادير متناهي هم باشد.
از اين توضيح كه داده شد معلوم گرديد كه چرا مرحوم سبزواري ابتدا مثال به كوكب سيار مي زند بعدا با «بل» ترقي مي كند و مثال به كوكب مي زند چون در كوكب سيار بحثي وجود ندارد و همه معتقدند كه تعدادش 7 تا است «اما امروزه ثابت شده كه بيش از 7 تا است ولي هر چقدر كه بيشتر باشد متناهي است» اما در مطلق كوكب ممكن است كسي نامتناهي بودن را فكر كند كه به وسيله ي قانون تناهي ابعاد چنين گماني باطل مي شود.
نكته: دلايلی كه بر تناهي ابعاد آمده تماما دلايل مشكل و ضعيفي هستند. احتمال اينكه عالم، نامتناهي باشد زياد است و احتمال اينكه تعداد ستارگان بي نهايت باشد خيلي زياد است و جهان، فضاي نامتناهي است. قدما، جهان را خيلي كوچك مي گرفتند ولي امروز روشن شده كه جهان بيش از آنچه قدما فكر مي كردند امتداد دارد و حتي اگر كسي ادعا كند جهانِ ماده، نامتناهي است خيلي او را رد نمي كنند لذا احتمال دارد كه ستاره ها نامتناهي باشند علي الخصوص وقتي كه كهكشانها هم اضافه شوند. زيرا در هر كهكشاني ميلياردها ستاره دارد.
شايد هم بتون گفت تعدادشان زياد است و متناهي مي باشد. در هر صورت اين مثال، مثال مشكوكي است اما چنين كلامي صحيح است كه گفته شود كلي ممكن است ممکن المصاديق باشد و مصاديقش كثيرِ متناهي باشد. اگر نتوان براي آن مثال به كوكب زد ولي مي توان مثال به كوكب سيار زد. لذا اگر بخواهيم يقيني حرف بزنيم مثال به كوكب را حذف مي كنيم.
توضيح عبارت
« تناهت »
يعني آن مصاديقي كه اكثر از واحدند و در جهان واقع شدند مي توانند متناهي باشند و مي توانند متناهي نباشند.
« كالكوكب السيار »
مثل كوب سيار كه كلي است و ممكن المصداق است و واقع شده و كثير است و متناهي مي باشد.
« بل الكوكب مطلقا »
لفظ « مطلقا » جزءِ كلّي نيست. خود كوكب در حالي كه مطلق است و قيد « سيار » ندارد مثال براي كلي است كه ممكن المصداق است و مصاديقش هم كثيرِ متناهي است.
« اذ لو كان غير متناه لزم البعد الغير المتناهي و هو محال »
مرحوم سبزواري براي متناهي بودن كوكب سيار دليل نمي آورد چون همه آن را قبول دارند و روشن است اما براي متناهي بودن مطلق كوكب دليل مي آورد و بيان مي كند كه اگر كوكب، غير متناهي باشد لازم مي آيد كه جهان داراي بُعد غير متناهي باشد تا بتواند كواكبِ نامتناهي را در خود جاي دهد. و نامتناهي بودن بُعد جهان محال است چون برهان تناهي ابعاد اثبات مي كند كه نامتناهي بودن محال است. « برهان هاي تناهي ابعاد عبارتند از برهان سلّمي و برهان مسامته و... كه اين برهان ها در باب تسلسل هم مطرح هستند ».
« او لا تتناهي »
توضيح قسم ششم: كلي، مصداقش ممكن است و مصاديقش هم واقع شدند و تعداد مصاديقش هم كثير است ولي نامتناهي است.
مثال: نفوس ناطقه بر مذهب حكماء.
توضیح: حكما براي سه موجود بلكه براي چهار موجود نفس قائل اند كه عبارت از فلک و نبات و حيوان و انسان است كه انسان مصداقي از حيوان است « ولي مصداقي است كه ممتاز از حيوان است ».
بررسی نفس فلکی: هر فلك از ازل تا ابد يكي است و يك نفس هم بيشتر ندارد « البته اختلاف است كه هر فلك كلي يك نفس دارد يا هر كدام از افلاك جزئي هم داراي نفس هستند » تعداد نفوس فلكي به اندازه خود فلك محدود است و نامحدود نمي باشد. البته مرحوم صدرا معتقد است اين افلاكي كه مشاهده مي شود از ازل نبوده و تا ابد هم نخواهد بود « اما مشاء مي گويد همين افلاكي كه مشاهده مي شود از ازل بوده و تا ابد هم هست و هيچ وقت جمع نمي شود و اگر قيامتي هم هست در وراء اين عالَم انجام مي شود و اين عالَم محفوظ است طبق نظر اينها 9 فلك و 9 نفس وجود دارد كه مامورِ اين 9 فلك است » بلكه اين عالم، حادث است و يك روزي جمع مي شود. قبل از عالم ما، عالم قبلي بوده و قبل از آن هم عالم قبلي بوده. اين عالمها همينطور ادامه دارند و تا بي نهايت ادامه دارد يعني بي نهايت عالم در ازل وجود دارد و بي نهايت عالم هم بعد از اين عالم وجود دارد ولي هر كدام از اين عالمها در يك مدتي مي مانند و سپس مدتشان كه تمام مي شود قيامتشان برپا مي شود. عالمِ ما هم يك زماني ساخته شده و يك زماني قيامتش برپا مي شود.
بنابر نظر مرحوم صدرا، افلاك بي نهايت مي شوند چون 9 فلك در اين عالم وجود دارد و 9 فلك در عالم قبل وجود دارد و بي نهايت عالمِ قبل وجود دارد و اين بي نهايت اگر در عدد 9 ضرب شود حاصلش هم بي نهايت مي شود. و همينطور بي نهايت عالم در بعد وجود دارد و آن را هم اگر در عدد 9 ضرب كنيد حاصلش بي نهايت مي شود. پس بي نهايت فلك و بي نهايت نفس فلكي وجود دارد ولي آيا الان موجودند يا موجود نيستند؟ جواب داده مي شود كه عوالمي كه از بين رفتند افلاكشان هم از بين رفتند اما نفوسشان آيا از بين رفتند يا نه؟ يعني آيا همان نفوسِ افلاكِ عوالمِ قبلي، مدبر افلاك عوالم بعدي شدند؟ در اين صورت نفوس افلاك، نامتناهي نيستند بلكه متناهي هستند. اما اگر گفته شود كه نفوسِ افلاكِ عوالمِ قبلي تا وقتي كه در عالم خودشان مدبرّ افلاك بودند وظيفه تدبير داشتند و الان كه افلاك آن عوالم از بين رفتند مشغول عبادت شدند و تدبير نمي كنند. در اين صورت تعداد نفوس ملائكه هم بي نهايت مي شود. اما توجه كنيد نفوس فلكي چه نفوسي هستند؟
ارسطو مي گويد نفوس منطبعه هستند يعني نفوسی كه در بدنه ي فلك حلول مي كنند. در اين صورت « كه منطبعه باشند » ناطقه نيستند و جسمانی هستند. اما ابن سينا كه در همه جا سعي مي كند با ارسطو موافقت كند در اينجا مخالفت مي كند و در چند جا از كتاب اشارات تعبير به «تحت هذا سر» مي كند و سرّ را بيان نمي كند. مرحوم خواجه اشاره مي كند كه ابن سينا مي خواهد با اين عبارت از ارسطو فاصله بگيرد و اين عبارت را مي آورد اما در نمط 10 كتاب اشارات صريحا با ارسطو درگير مي شود و سر را آشكار مي كند و مي گويد بايد قائل شد به اينكه فلك ها نفس ناطقه دارند و ابن سينا قائل به نفس ناطقه مي شود و حرف ارسطو را كنار مي گذارد.
نوبت به فخر رازي مي رسد او مي گويد فلك، دو نفس دارد. هم كلام ارسطو صحيح است هم كلام ابن سينا صحيح است يعني فلك هم داراي نفس منطبعه است و هم داراي نفس ناطقه است. نوبت به مرحوم صدرا مي رسد و ايشان مي فرمايد فلك نمي تواند دو نفس داشته باشد لذا كلام فخر رازي صحيح نيست « اما در عين حال فخر، كار خوبي انجام داده كه جمع بين هر دو قول كرده است. و بايد فلك هر دو نفس را داشته باشد » و مي گويد فلك، يك نفس دارد و آن نفسش دو مرتبه دارد مثل خود ما انسان ها كه يك نفس داريم و داراي دو مرتبه است كه يك مرتبه تعقل است كه همان نفس ناطقه است و يك مرتبه تخيل است كه همان نفس حيواني است. به اين ترتيب، مشكل حل مي شود.
پس نفوس فلكي بعد از ابن سينا ثابت شده كه نفوس ناطقه اند. مرحوم سبزواري بعد از ابن سينا است لذا تعبير به «كنفوس ناطقه» مي كند و تعبير به «نفوس ناطقه انساني» نمي كند یعنی چه انساني باشد چه فلكي باشد. پس اين مثال بنابر قول مرحوم صدار مي تواند مثال براي نفوس ناطقه ي فلكي باشد اما بنابر قول مشاء و اشراق، همين عالم از ازل تا ابد وجود دارد و عوض نمي شود. لذا نفس فلك، 9 تا مي شود. اما بنابر قول مرحوم صدار اگر آن 9 تا كه در ازل براي تدبير عالم آفريده شدند تكرار شوند باز هم 9 نفس فلكي وجود دارد اما اگر تكرار نشوند بي نهايت نفس فلكي پيدا مي شود و چون نفوس ناطقه هستند مي توان گفت نفوس ناطقه بي نهايتند.
پس اين مثال «نفوس ناطقه فلكي» اگر تكراري نباشند بي نهايتند و مثال صحيحي خواهد بود.
تا اينجا قسم اول از نفوس كه نفوس فلك بود رسيدگي شد.
بررسي نفس نباتي: علماي مشاء معتقدند كه نبات از ازل آفريده شده و تا ابد هم آفريده مي شود. نوعِ تمام اين نباتات، ازلي و ابدي است و افرادشان حادث مي شود. اين درخت كه مثلا درخت كاج است از ابتدا كه عالم، آفريده شده موجود شد و تا آخر هم آفريده مي شود ولي اشخاصش از بين مي رود زيرا اين فرد از درخت كاج خشك مي شود و فرد ديگر به وجود مي آيد.
نکته: افراد درخت كاج داراي نفس هستند وقتي خشك مي شوند نفس آنها چه مي شود؟ منشاء مي گويد نفس آنها باطل مي شود و از بين مي رود. در هر زمان كه ملاحظه شود تعداد درخت هاي كاج كه بر روي كره زمين قرار دارند متناهي مي باشند ولي وقتي درخت هاي قبلي به اينها اضافه شود نامتناهي مي شوند اما درخت هاي قبلي از بين رفتند و درخت هاي بعدي هم هنوز نيامدند و آن مقدار درخت كه الان موجودند متناهي مي باشند پس نفوس نباتیه نامتناهي نيستند. بلكه متناهي اند.
بررسي نفس حيواني: نفوس حيواني هم مانند نفوس نباتي هستند. مشاء مي گويد حيوانات از ازل تا ابد آفريده مي شوند و نوعشان ازلي و ابدي است اما افرادشان حادث است. اين حيوانات وقتي مي ميرند نفوسشان باطل مي شود زيرا حيوانات حشر و قيامت ندارند. وقتي نفس، باطل شد لذا بي نهايت نخواهد بود. « بي نهايت حيوان در گذشته بود و بي نهايت حيوان در آينده خواهد بود اما آنچه الان موجود است نفوسشان متناهي است »
مرحوم سبزواري تعبير به « نفوس ناطقه » كرد و تعبير به « نفوس نباتيه و حيوانيه » نكرد زيرا اينها متناهي اند.
در اينجا بر طبق مبناي صدرا مشكلي پيش مي آيد و آن اين است كه مرحوم صدرا معتقد است كه همه موجودات داراي حشر هستند حتي درختان و حيوانات هم محشور مي شوند و نفوسشان باقي مي ماند در اين صورت اين نفوس، بي نهايت مي شوند. « چه عالَم، واحد باشد چه عالم چنانچه مرحوم صدرا مي گويد متعدد باشد » لذا بنابر نظر مرحوم صدرا مطلق نفوس بي نهايتند و نياز به قيد « ناطقه » نيست. « زيرا نبات و حيوان اگر مي ميرد جسم آنها مي ميرد اما نفس آنها نمي ميرد ولی سوال این است كه نفس آنها چه مي شود؟ مرحوم صدرا تفصيل مي دهد كه هر نفسي چگونه محشور مي شود. سه گونه حشر قائل است » لذا مثالي كه مرحوم صدرا براي اين قسم كلي مي زند « نفس » مي باشد نه « نفس ناطقه ». البته مرحوم صدرا معتقد است كه بعضي از نفوس حيوانيه و نباتيه جمع مي شوند و يكي مي شوند و تعددشان از بين مي رود. مثلا حيواناتي كه ذاكره ندارند نفس آنها به صورت تفصيل و جدا جدا باقي نمي ماند بلكه جمع مي شود. بنابراين در مورد آنها نمي توان تعبير به عدم تناهي كرد چون آنها يكي شدند.
بررسي نفس انساني: مشاء معتقد است كه انسان از ازل خلق شده و تا ابد هم خلق خواهد شد. حضرت آدم و حوا عليها السلام را مثال قرار مي دهد و مي گويد اينطور نيست كه شروع خلق انسان از حضرت آدم و حوا عليهما السلام باشد بلكه خداوند ـ تبارك ـ آنها را به عنوان مثال بيان كرده. تعداد انسانهايي كه از ازل تا ابد مي آيند بي نهايت است. يعني نوع انسان ازلي و ابدي است اما فرد انسان زائل مي شود.
بعد از اينكه انسان به دنيا آمد و زندگي كرد مي ميرد. در اين صورت نفس آن چه مي شود؟ تمام مشاء معتقدند كه نفس باقي مي ماند. و چون بي نهايت انسان آمدند و جسم آنها از بين رفته و نفسشان باقي است پس بي نهايت نفس ناطقه وجود دارد. در آينده هم بي نهايت نفس ناطقه خواهد بود. نفس ناطقه اي كه الان زندگي مي كند مربوط به انسانهايي است كه بر روي كره زمين قرار دارند و محدود مي باشند اما نفس ناطقه اي كه بدنشان مرده و خودشان زنده اند بي نهايت مي باشند چون بي نهايت انسان قبل از اين آمده است « چه بنابر قول مرحوم صدرا كه عوالم را بي نهايت مي داند و چه بنابر قول مشاء كه عالم را يكي مي داند، بي نهايت انسان از ازل تا الان آمده است » مرحوم سبزواري تعبير به « نفوس ناطقه » مي كند و مرادش همين نفوس است كه توضيح داده شد « البته نفوس ناطقه فلكي هم بر طبق يك مبنا درست شد ».
مرحوم سبزواري تعبير به « علي مذهب الحكماء » مي كند. كه طبق نظر حكما هر 4 نفس نباتي و حيواني و انساني و فلكي رسيدگي شد.
اما متكلمين با حكما مخالفند و مي گويند انسان از ازل خلق نشد و خلقش تا ابد ادامه ندارد. خداوند ـ تبارك ـ از يك زماني بر روي كره زمين شروع به خلق كردن كرد و آن، وقتي بود كه حضرت آدم و حوا عليهما السلام خلق شدند و يك زمانی هم بَساط اين عالم بر چيده مي شود و انساني خلق نمي شود و همين انسان هايي كه خلق شدند وارد بهشت يا جهنم مي شوند و در آنجا اداره مي شوند و تعداد انسانهايي كه از زمان حضرت آدم عليه السلام تا زمان بر چيده شدن عالم مي آيند محدود ست پس نفوس ناطقه طبق نظر متكلمين نامتناهي نيستند بلكه متناهي اند.
اما گروه تناسخيه را اگر جزء حكما حساب كنيد مخالف هستند زيرا معتقدند كه خداوند ـ تبارك ـ نفوسي آفريد و در ابداني قرار داد سپس اين نفوس اگر چه به درجه عقلي برسند مستقل مي مانند و اگر به درجه عقلي نرسند بعد از مرگشان تعلق به بَدنه ی بعدي ها مي گيرند يعني همان نفوس تكرار مي شود. مثلا نفسي كه ما الان داريم بي نهايت بدن هايي را گذرانده تا به اينجا رسيده و به بدن ما تعلق گرفته است. اگر ما به مرتبه عقل برسيم اين نفس باقي مي ماند والا دوباره در بدن بعدي مي رود و نفس بدن ما نخواهد بود بلكه نفس بدن ديگري است. در اين صورت تعدادشان نامتناهي نيست. گروه تناسخيه معتقد به دوره و كوره هستند يعني عالم تكرار مي شود. «به عبارت دیگر هر 360 هزار سال، اين عالم تكرار مي شود و دوباره آدم و حوا و من و شما و... مي آيند و اين جلسات تشكيل مي شود و به همين صورت كه الان زندگي مي كنيم در آينده هم زندگي مي كنيم و در عالم قبل هم به همين صورت زندگي كرديم ولي يادمان نيست ».
فرض كنيد خداوند ـ تبارك ـ يك ميليارد نفس آفريد ولي اين يك ميليارد نفس را در بدن هاي مختلف تكرار مي كند در اين صورت، تعداد نفوس ناطقه اگر چه باقي مي مانند « و تعداد انسانها نامتناهي است » ولي متناهي اند و نمي تواند براي ما نحن فيه مثال باشد.
گروهي از مشاء قائلند كه «البته تعدادشان زياد نيست» نفوس انساني كه به درجه عقلي نمي رسند بعد از مرگ از بين مي روند اما اگر به درجه عقل برسند وارد عالم عقول مي شود و حيات خودش را ادامه مي دهد. اين گروه از مشاء، مشائي هستند كه اعتقاد به اسلام ندارند و شايد معتقد به دين هم نباشند. اين گروه هم معتقدند كه نفوس ناطقه محدودند. اين گروه غالبا حكماء طبيعي هستند و جزء حكماء الهي نيستند.
پس اينكه مرحوم سبزواري تعبير به «علي مذهب الحكماء» كرد براي خارج كردن مذهب تناسخيه و متكلمين و اين گروه از مشاء است.
نكته: مرحوم سبزواري « با اين توضيحاتي كه داده شد » نفوس ناطقه را نامتناهي كرد ولي نفوس ناطقه اي كه از بدن مفارقت كرده باشند و الان موجودند نامتناهي اند.
نكته: نفس ناطقه را به نحو ديگري هم مي توان نامتناهي كرد و آن اين است كه كاري به مفارقت كردن نداشته باشيد بلكه به اين صورت بگوييد كه انسانهايي از ازل، به عقب يكديگر آمدند « يعني انسانهايي قبل آمدند و رفتند و در عقب آنها انسانهاي ديگر آمدند و رفتند تا اينكه ما آمديم و مي رويم و به عقب ما انسانهاي ديگري مي آيند» در اين صورت انسانهاي نامتناهي حادث مي شوند ولي به تعاقب يكديگر حادث مي شوند. به عبارت ديگر نفوس ناطقه، نامتناهي تعاقبي اند « اما در صورت قبلي به اين صورت گفته شد كه ناطقه، نامتناهي است ولي نامتناهي به اين صورت كه همه مفارقت كردند و موجود مي باشند » يعني از ازل شروع كردند و تا ابد مي آيند.
اين مورد را مرحوم سبزواري قسم هفتم قرار مي دهد. يعني صورتي كه نفوس ناطقه مفارقت كردند و الان، نامتناهیِ مجتمع در وجودند را قسم ششم قرار داد. و صورتي كه نفوس ناطقه عدم تناهي تعاقبي دارند و الان مجتمع در وجود نيستند قسم هفتم قرار داده شده. بعداً بر مي گردد و مي گويد اگر تعاقبي ها را ملاحظه كنيد در هر مدتي، مقدار محدود و تعداد محدودي از آنها موجود بوده پس نمي توان گفت اين نفوس ناطقه، نامتناهي است بلكه متناهي است و ملحق به قسم پنجم مي شود كه عبارت از كلي بود كه داراي مصاديق كثيره است و مصاديق كثيره اش متناهي اند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo