< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

94/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ تعریف کلی و جزئی 2 ـ بیان اقسام کلی/ مباحث الفاظ/ منطق/ شرح منظومه.
« غوص فی الکلی و الجزئی »[1]
در این فصل مرحوم سبزواری ابتدا کلی و جزئی را معنا می کنند سپس برای کلی، 6 قسم یا 7 قسم ذکر می کنند و جزئی را تقسیم نمی کنند.
نکته: بحث در جزئی حقیقی است نه جزئی اضافی.
جزئی حقیقی عبارت از شخص است و جزئی اضافی می تواند شخص باشد و می تواند کلیِ تحتِ کلی بالاتر باشد. مثلا انسان نسبت به حیوان جزئی اضافی است اگر چه خودش کلی است. پس هر امری که تحت یک کلی مندرج باشد نسبت به آن کلی، جزئی می شود ولو خودش هم کلی باشد.
اما جزئی حقیقی آن است که شخص باشد و بیش از یک فرد نداشته باشد.
بیان تعریف کلی: مفهومی که ابای از شرکت نداشته باشد « یعنی بتواند بر امور متعددی صدق کند » کلی نامیده می شود.
بیان تعریف جزئی: مفهومی که ابای از شرکت دارد « یعنی نمی تواند بر امور مختلف صدق کند » جزئی نامیده می شود.
نکته: این تقسیم کلی و جزئی برای مفهوم است نه برای امر خارجی. زیرا امر خارجی مسلماً جزئی است یعنی هیچ وقت کلی در خارج موجود نمی شود آنچه که در خارج موجود می شود شخص است و در ضمن شخص، کلی موجود می شود مثلا زید که جزئی است در خارج موجود می شود و با وجود زید، انسان هم وجود می گیرد « همان انسانیتِ در ضمن زید وجود می گیرد که اگر قیود زیدی از آن گرفته شود کلی می شود. اما قیود زیدی در خارج برداشته نمی شود لذا کلی در خارج وجود ندارد بلکه انسانیتِ لا بشرط که همراه شرائط هست در خارج وجود دارد. و وقتی همراه شرائط باشد جزئی و شخص می شود ».
سوال: کدام مفهوم هست که قابلیت صدق ندارد؟ همه مفاهیم قابلیت صدق بر کثیرین دارند پس همه آنها باید کلی باشند حتی مفهوم زید هم قابلیت صدق بر کثیرین دارد. زیرا مفهوم زید اگر چه در خارج یک فرد دارد ولی اگر خداوند ـ تبارک ـ برای زید چند فرد می آفرید زید قابلیت صدق بر همه را داشت. پس مفهوم زید با اینکه مفهوم جزئی است ولی قابل صدق بر کثیرین است و اِبای از صدق بر کثیرین ندارد لذا باید کلی باشد.
جواب: بله مفهوم زید کلی است. لذا باید حیله ای بکار برد تا مفهوم از قابلیت صدق بر کثیرین بیفتد و الا خود مفهوم بما هو مفهوم قابل صدق بر کثیرین است و کلی می باشد و آن حیله اسم اشاره است و بعضی ها علمیت را هم اضافه کردند. مثلا در مفهوم گفته می شود « این زید » که مفهوم « این زید » تصور می شود و وقتی مفهومِ « این » در مفهوم زید دخالت کرده جزئی می شود.
نکته در فرق جزئی فلسفی و جزئی منطقی: جزئی فلسفی، وجودش خارجی است و کلی فلسفی، وجودش ذهنی است اما در منطق، وجود جزئی و کلی هر دو در ذهن است و منطقی به زید خارجی کاری ندارد. بحث منطق درباره مفاهیم است لذا در منطق به شخص خارجی کاری ندارد و آن را جزئی نمی گوید بلکه فلسفه به آن جزئی می گوید.
نکته: مصنف در ادامه بحث وارد اقسام کلی می شود و برای جزئی اقسامی بیان نمی کند لذا نگویید جزئی تقسیم به اضافی و حقیقی می شود. زیرا بحث در جزئی حقیقی است نه در مطلق جزئی. بله اگر بحث در مطلق جزئی بود تقسیم به جزئی حقیقی و جزئی اضافی می شد.
توضیح عبارت
« غوص فی الکلی و الجزئی، مفهومٌ آبٍ شرکةً ای ممتنع الصدق علی الکثره جزئی حقیقی »
« آبٍ شرکةً » به معنای « آب عن شرکه » است.
مفهومی که ابا از شرکت دارد جزئی حقیقی است « یعنی مفهومی که با شرکت سازگار نیست و قابل صدق بر کثیرین نیست ».
« و منه ای من المفهوم ما لم یابها کلی »
« منه » خبر مقدم و « ما لم یابها » مبتدی موخر است و « کلی » خبر برای مبتدای محذوف است.
« من » در « منه » تبعیضیه است و قبل از « من » تبعضیه، یک « من » تبعیضیه دیگر هم می آید ولی مرحوم سبزواری قبل از آن « من » تبعیضیه نیاورده چون طوری بیان کرده که کانّه « من » تبعیضیه وجود دارد لذا لفظ « و منه » را عطف گرفته بر « منه » که در ذهنش است یعنی به این صورت می شود « و المفهوم منه آب شرکه و منه مالم یابها »
ترجمه: و از مفهوم، مفهومی است که ابای از شرکت ندارد که این مفهوم، کلی است.
صفحه 121 سطر 3 قوله « و الکلی »
بیان اقسام کلی: کلی به دو قسم تقسیم می شود:
1 ـ کلی که واجب المصداق است مثل واجب الوجود.
2 ـ کلی که واجب المصداق نیست این صورت به دو قسم تقسیم می شود:
الف : یا ممتنع المصداق است مثل شریک الباری.
ب : یا ممتنع المصداق نیست « همانطور که واجب المصداق نیست ». به این صورت، ممکن المصداق می گویند که خود این صورت تقسیم می شود:
اول: یا مصداقش واقع نشده « یعنی اصلا مصداق ندارد ».
دوم: یا مصداقش واقع شده. این صورت به دو قسم تقسیم می شود:
صورت اول: یا واحد است.
صورت دوم: یا واحد نیست « یعنی کثیر است » و این به دو قسم تقسیم می شود:
قسم اول: یا کثیرِ متناهی است.
قسم دوم: یا کثیرِ نامتناهی است.
توضیح قسم اول: مفهومی که واجب المصداق است « یعنی باید مصداق داشته باشد » مثل مفهوم واجب الوجود. در این قسم دو بحث وجود دارد:
بحث اول: این مفهوم باید کلی باشد چون در اینجا اقسام کلی بیان می شود.
این مطلب، روشن است زیرا اگر واجب الوجود، جزئی بود احتیاج به برهان توحید نبود چون یک مصداق بیشتر نداشت. در حالی که احتیاج به برهان توحید هست لذا معلوم می شود که این مفهوم قابل صدق بر کثیرین است و باید با برهان ثابت کرد که این مفهوم اگر چه قابل صدق بر کثیرین است ولی بیش از یک مصداق ندارد.
نکته: دلایلی که برای توحید آورده می شود دلیل هستند نه اینکه مُنبِّه و تنبیه کننده باشند زیرا توحید یک امر بدیهی نیست زیرا فطرت ما که پوشیده از اموری است بدیهی نمی باشد بله اگر فطرت خالص و الهی که در عالم ذر بود الان باشد بدیهی است ولی آن فطرت الان نیست.
بحث دوم: چرا این قسم واجب است که دارای مصداق باشد؟ چون خود مفهوم چنین اقتضایی می کند. زیرا واجب الوجود به معنای این است که وجودش در خارج واجب است « الف و لام در الوجود عوض از مضاف الیه است لذا واجب الوجود به معنای واجبٌ وجوده است »
توضیح عبارت
« و الکلی سته اقسام بل سبعه کما قلنا: من واجب المصداق کمفهوم واجب الوجود»
توضیح « بل » بعدا معلوم می شود.
« من » بیانیه است و معنای عبارت اینگونه می شود: کلی بیان است از واجب المصداق.
قسم اول، کلی است که عبارت از واجب المصداق است مثل مفهوم واجب الوجود که کلی است و مصداقش واجب است.
« فان نفس المفهوم کلی لا یابی الشرکه و الا لما احتیج فی اثبات التوحید البرهان »
علت اینکه مفهوم واجب الوجود کلی است این است که خود مفهوم، کلی است و اِبای از شرکت ندارد و الا « اگر کلی نبود و جزئی بود و اِبای از شرکت داشت » در اثبات توحید به برهان احتیاج پیدا نمی شد « در حالی که احتیاج به برهان هست پس معلوم می شود که مفهوم، کلی است ».
اما علت اینکه چرا مصداق این قسم واجب است را مرحوم سبزواری بیان نکرده زیرا واضح است چون خود مفهوم اقتضا می کند که مصداقش واجب باشد.
« او مما امتنع مصداقه فی العین کشریک الباری »
«مما امتنع» عطف بر «من واجب» است و « من » بیانیه است.
توضیح قسم دوم: مفهومی که مصداقش در خارج ممتنع است مثل شریک الباری.
امتناع شریک الباری، ذاتا است نه به خاطر دلیل، و اگر دلیل آورده می شود برای تفهیمِ امتناع ذاتی است. اگر به خاطر دلیل امتناع داشته باشد امتناعش بالغیر می شود یعنی شریک الباری بالذات ممتنع نیست و به خاطر غیر که وجود دلیل است ممتنع شده است.
ترجمه: کلّی، بیان است از کلی که مصداقش در خارج ممتنع است « اما در ذهن ممتنع نیست و می تواند تصور کند »
« او ممکنه ای ممکن المصداق و لم یقع شیء من افراده کجبل من یاقوت و بحر من زیبق »
قسم سوم مفهومی است که ممکن المصداق است. خود این صورت به چند قسم تقسیم می شود که قسم اول را با عبارت « و لم یقع » و قسم دوم را با عبارت « قد وقعت » بیان می کند و این قسم دوم یا واحد است یا اکثر است.
توضیح قسم سوم: مفهومی که ممکن المصداق است و واقع نشده است مثل کوه از یاقوت و دریای از جیوه که ممکن الوجود هستند و هیچ محذوری از وجودشان نیست ولی خداوند ـ تبارک ـ خلق نکرده است. البته معدنِ یاقوت وجود دارد که یاقوت با چیزهایی دیگر مخلوط است اما کوهی که از یاقوت خالص باشد نیافریده است.
نکته: اخیرا برای بنده « استاد » نقل شد که در قسمتی از عراق حوضچه زیرزمینی جیوه کشف شده که اینقدر وسیع است به طوری که می توان اسم آن را دریا گذاشت در اینصورت « بحر من زیبق » مثال صحیحی نخواهد بود. البته شاید صحیح باشد چون بحر به چیزی گفته می شود که روی آن پوشیده نباشد. لذا « بحر من زیبق » هنوز هم وجود نگرفته است.
نکته: جیوه، مایع است نه جامد لذا تعبیر به « بحر من زیبق » کرده و دریا با مایع می سازد. اما در مورد یاقوت نگفتند « بحر من یاقوت » زیرا یاقوت، جامد است.
ترجمه: یا ممکن المصداق است ولی هیچ فردش در خارج واقع نشده مثل کوه از یاقوت و دریای از جیوه.
« او واحد قد وقع کالشمس و غیرها من الممکنات التی نوعها منحصر فی شخص واحد »
عبارت « او واحد ... او اکثر » مربوط به بعد است که با عبارت « قد وقعت » بیان می شود. و اینکه در شعر تعبیر به « وقعت » کرده و به صورت مونث آمده چون مربوط به اکثر است نه واحد.
توضیح قسم چهارم: مفهومی که ممکن المصداق است و یک واحد و فردی از این کلی در خارج واقع شده مثل شمس.
فلاسفه مشاء و حتی اشراق و حکمت متعالیه و حتی متکلمین قائل به وحدت شمس بودند و معتقد بودند در جهان یک شمس وجود دارد که نورش را هم به سیارات و هم به ثوابت می دهد. اما امروزه ثابت شده که تمام ثوابت، خورشید هستند و اینطور نیست که نورشان را از خورشید بگیرند ولی از شدت دوری، کم نور به نظر می رسند پس امروزه ثابت شده که شمس، واحد نیست اما طبق مبنای قدیم شمس، واحد است.
« و غیرها »: بعضی موجوداتِ ممکن وجود دارند که نوعشان در یک شخص منحصر است یعنی از این نوع فقط یک شخص موجود شده و شخص دیگری موجود نشده است اما ممکن است که موجود شود. اما اینها چه موجوداتی هستند؟ موجودات مادی ممکن است که نوعشان منحصر در فرد باشد.
مثلا مریخ یکی هست. در قدیم معتقد بودند که سِنخِ مریخ با سنخ مشتری فرق می کند یعنی ماده و صورت مریخ با ماده و صورت مشتری فرق می کند.
در عالم عناصر، صورت آب و صورت هوا فرق می کند اما هیولای آنها مشترک است. پس این مطلب که موجودات مادی وجود دارد که نوعشان منحصر در فرد است اختصاص به خورشید ندارد و در بقیه افلاک هم هست.
در عرضِ مریخ ممکن است خداوند ـ تبارک ـ مریخ های دیگر بیافریند چنانکه در عرض شمس ممکن است خداوند ـ تبارک ـ شمس های دیگر بیافریند ولی طبق قول قدما نیافریده. اما موجودات مجردی هم وجود دارد که نوعشان منحصر در فرد است مثل عقول که هر کدام از عقول ده گانه، یک نوع است و یک فرد دارند. آیا می توان آنها را مثال برای اینجا قرار داد یا نه؟
در جواب گفته می شود استدلالهایی که در باب عقول مطرح می شود اجازه نمی دهد که فرد دیگر موجود باشد یعنی طوری است که بیش از یک فرد نمی تواند موجود شود لذا شاید نتوان آنها را مثال برای اینجا آورد مگر اینکه به اینصورت گفته شود که افرادی علی البدل می توانند موجود شوند « در موجودات مادی به این صورت گفتیم که مریخ های دیگری در عرض همان مریخ اوّلی موجود شود اما در اینجا نمی گوییم عقول دیگری در عرض عقل اول ایجاد شوند بلکه گفته می شود علی البدل عقول دیگر آفریده می شود یعنی اگر خداوند ـ تبارک ـ این عقل اول را نمی آفرید یک عقل اوّلی مثل این می آفرید. پس این فرد ممکن است و افراد دیگر هم علی البدل ممکن است.
لذا اگر لفظ « غیرها » را تطبیق بر مادیات بدهید اشکالی وارد نیست و حرفش تمام است اما می توان بر مجردات هم تطبیق داد ولی باید قید « علی البدل » اضافه شود.
« او اکثر قد وقعت »
توضیح قسم پنجم: مفهومی که ممکن المصداق است ولی مصادیقش بیش از یک مصداق است و این به دو قسم تقسیم می شود:
1 ـ تناهی دارد.
2 ـ تناهی ندارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo