< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

93/12/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ فعل ناقص جزء کدام یک از اقسام سه گانه مفرد است 2 ـ ضمیر جزء کدام یک از اقسام سه گانه مفرد است 3 ـ بیان تقسیم قضیه به ثنایی و ثلاثی/ بیان اقسام مفرد/ مفرد و مرکب/ مباحث الفاظ/ منطق/ شرح منظومه.
« و ما رأی الادیب ای النحوی و الصرفی و اللغوی و علماء المعانی و البیان و البدیع و غیرهم فعلا ناقصا »[1]
نکته مربوط به جلسه قبل: قبلا بیان شد که فعل اگر با فاعل باشد و مجموعه را لحاظ کنید مرکب است و اگر فعل بدون فاعل ملاحظه شود مفرد است. وقتی گفته می شود « زید قام ». فعل « قام » مفرد نیست بلکه مرکب است چون داخل آن ضمیر است. اما اگر گفته شود « قام زید » که در فعل « قام » ضمیر نیست و می توان « زید » را لحاظ نکرد و فقط « قام » را لحاظ کرد در اینصورت « قام » مفرد می شود.
در مثل « قمتُ » مشتمل بر ضمیر است و اگر با ضمیر ملاحظه شود مرکب است و اگر بدون ضمیر ملاحظه شود مفرد است ولی نمی توان بدون ضمیر ملاحظه کرد چون اگر بدون ضمیر ملاحظه کنید می شود « قُم » که دارای ضمیر است. شاید بتوان برای فعل مفرد، مثال به « قام زید » زد. آنطور که بنده « استاد » یادم می آید این است که فخر رازی اشکال می کند و می گوید فعل مفرد نداریم. مرحوم خواجه جواب فخر را با همین مثال « قام زید » می دهد. این مطلب در بحث مفرد و مرکب از کتاب منطق شرح اشارات آمده است.
بحث امروز: بعد از اینکه مفرد تقسیم به سه قسم « اسم و فعل و حرف » شد الان می خواهد بررسی کند که فعل ناقص جزء کدام یک از این سه است؟ همچنین ضمیر در یک حالت خاصی، جزء یک از این سه است.
شکی نیست که ضمیر، اسم است و نیاز به بحث ندارد اما بحث در ضمیری است که در جمله بیاید و حالت ربط بین مبتدا و خبر را ایفا کند.
اُدبا « اعم از اینکه نحوی باشند یا غیر نحوی باشند » لفظ « کان » را فعل می نامند ولی فعل ناقص می نامند. در جایی هم که بخواهد بین مبتدا و خبر ربط بدهد ادبا به آن فعل ناقص می گویند. اما منطقی در وقتی که « کان » رابط است به آن چه می گویند؟ آیا فعل است همانطور که ادبا فعل می دانند یا قسم دیگری برای مفرد است؟
مرحوم سبزواری می فرماید به آن اداه گفته می شود البته زمانی الاداه هم می گویند ولی به آن فعل گفته نمی شود زیرا حالت فعلی ندارد و دلالت بر معنای مستقل نمی کند و فقط برای ربط می آید و ربط، معنای مستقل نیست لذا باید ملحق به اداه شد ولی اداه، مفید زمان نیستند اما « کان » چون با فعل بودن مناسبت دارد مفید زمان هست لذا به آن زمانی الاداه یا ادات زمانی گفته می شود.
البته به « کان »، ربط خالص هم گفته می شود یعنی کارش فقط ربط است.
پس در مثل افعال ناقصه در حالتی که رابط قرار بگیرند این فرق بین منطقی و ادبا است. منطقیین به آن، ربط یا ادات زمانی می گویند و ادبا به آن فعل ناقص می گویند.
نکته: « کان » در همه جا حالت ربطی دارد ولی ربط زمانی است اما ضمیر گاهی رابط می شود و گاهی هم مستقل می شود که در فرض رابط بودن ضمیر باید بحث شود که چه می باشد؟ دقت کنید که این بحث ها در جایی است که « کان » از افعال ناقصه باشد نه تامه چون در صورتی که تامه باشد از اقسام فعل است.
توضیح عبارت
« و ما رای الادیب ای النحوی و الصرفی و اللغوی و علماء المعانی و البیان و البدیع و غیرهم فعلا ناقصا »
آنچه را که ادیب فعل ناقص می داند « همان فعلی که فعل ناقص است » اسم آن در قضایا، ربط است. و ربط، معنای حرفی است پس اینچنین فعلی ملحق به ادات می شود.
مراد از ادیب، نحوی و صرفی و لغوی و علماء معانی و بیان و بدیع و غیر اینها « مثل علمای عروض که مربوط به شعر و تقسیمات شعر است » می باشد.
« ای سماه به »
ضمیر مستتر « سماه » به « ادیب » و ضمیر ظاهر به « ما » در « ما رای » بر می گردد.
« رای الادیب » : آنچه را که ادیب، فعل ناقص می بیند یعنی اسم آن را فعل ناقص می گذارد. این عبارت، معنای « رای » را بیان می کند.
ترجمه: آنچه را که ادیب، آن را فعل ناقص نامید در قضایا، ربط است.
« فانهم یسمون کان و اخواتها افعالا ناقصا »
مصنف با این عبارت هم تعلیل کرد برای تفسیر « رای » به « سماه » و هم در آن، بیان کرد که افعال ناقصه چه چیزی هستند.
ترجمه: چون اُدبا، کان و اخوات کان را افعال ناقص نامیدند.
« ففی القضایا هو ای الفعل الناقص ربط و رابطه خالصا »
پس در قضایا فعل ناقص، ربط و رابطه است خالصا « یعنی فقط ربط است و شان دیگری برای آن نیست ».
« ای لیس له معنی مستقل بل له معنی ادوی »
این عبارت تفسیر « خالصا » است.
« ادوی »: منسوب به اداه است یعنی از نظر معنا مانند ادات عمل می کند یعنی همانطور که ادات غیر مستقلند این هم غیر مستقل است.
ترجمه: برای فعل ناقص معنای مستقلی نیست بلکه معنای ادات دارد.
« و زمانی الاداه ای اداه زمانیه خبر بعد خبر »
عبارت « زمانی الاداه » خبر بعد از خبر است یعنی « هو » مبتدی است و « ربط » خبر است و « زمانی الاداه » خبر بعد از خبر است. ولی اگر حرف عطف آمده بود می گفتیم عطف بر « ربط » است. اینکه حرف واو آمده در شرح است اما در شعر حرف واو نیست لذا خود « زمانی الاداه» مقول قول می شود و عبارت « خبر بعد خبر » خبر برای آن می شود یعنی عبارت به این صورت می شود « و قولنا زمانی الاداه خبر بعد خبر ».
ترجمه: فعل ناقص در قضایا هم ربط است و هم زمانی الاداه است.
عبارت « ای اداه زمانیه » تفسیر برای « زمانی الاداه » است لذا اضافه « زمانی » به « الاداه » از قبیل اضافه صفت به موصوف است.
« و عند المنطقی متعلق بربط و زمانی الاداه کلیهما »
عبارت « عند المنطقی » ظرف برای « ربط » و « زمانی » است یعنی فعل ناقص در نزد منطقی دو اسم دارد که یکی ربط و یکی زمانی الاداه است.
« و بین اصطلاح هاتین الفرقتین فرّق و لا تُخلِط »
بین اصطلاح این دو فرقه « که یکی فرقه ادبا است و یکی فرقه منطقیین است » فرق بگذار و خلط نکن. یعنی اگر در منطق هستی تعبیر به « فعل ناقص » نکن بلکه تعبیر به « اداه زمانی » بکن و اگر در ادبیات بحث می کنی تعبیر به « فعل ناقص » کن و تعبیر به « اداه زمانی » نکن. یعنی در هر علمی با اصطلاح خود همان علم بحث کن.
صفحه 111 سطر 6 قوله « و اداه غیر الزمانی »
تا اینجا رابط بین موضوع و محمول « یا مبتدی و خبر » تعیین شد ولی فقط رابط زمانی تعیین شد اما رابطه های غیر زمانی هم وجود دارد که معنای زمانی را افاده نمی کند مثل « زید هو قائم » که مشخص نیست آیا زید دیروز قائم بوده یا امروز قائم بوده اما « زید کان قائماً » می گوید زید دیروز قائم بوده و « زید یکون قائما » می گوید زید فردا قائم بوده.
به اینگونه رابط هایی که زمانی را افاده نمی کنند ربطِ غیر زمانی یا ادات غیر زمانی گفته می شود. چنین رابطی، ضمیر است که عبارت از « هی » و « هو » و فروع اینها است.
فرع « هو » عبارت از « هما » و « هم » است و فرع « هی » عبارت از « هما » و « هن » است.
غیر زمانی بودن ضمیر روشن است چون افاده زمان نمی کند.
رابط بودن ضمیر هم روشن است ولی مرحوم سبزواری اشاره می کند که ارباب عقول « چه منطقی باشد یا غیر منطقی باشد » اینها را به جای رابط، عاریه آوردند یعنی ضمیر با اینکه اسم است عاریه آورده شده است. لفظ « عاریه » نشان می دهد که ضمیر، ذاتا اسم است و ادات نیست بلکه برای ادات بودن عاریه آورده شدند. سپس سوال می شود که چرا عاریه آورده شدند؟ آیا حرفی که بتواند اداه غیر زمانی باشد وجود نداشت که اسم را از آن عاریه آوردند؟ می فرماید چنین اسمی وجود نداشت. چون قضایا در عرب بدون رابط بود اما در فارسی قضایا دارای رابط است که از آن رابط تعبیر به « است » می شود. دقت کنید که لفظ « هست » رابط نیست مثلا گفته می شود « زید هست » که در این مثال، وجود محمولی است و رابط نیست. اما « زید موجود است » لفظ « است »، رابط است و وجود محمولی ندارد یعنی ربط بین « موجود » و « زید » را بیان می کند.
کسره هم گاهی جانشین « است » می شود مثلا یکبار گفته می شود « این کتاب، کتاب مطول است » و یکبار گفته می شود « این کتاب، کتاب مطولِ »، این کسره در زبان فارسی رابط است. اما عرب، چیزی را که رابط بنامد نداشت لذا ارباب عقول، ضمیر را که اسم است و شان رابطیت ندارد عاریه گرفتند و اداه و رابط قرار دادند.
توضیح عبارت
« و اداه غیر الزمانی هی هو و نحوها من الفروع »
لفظ « اداه » را مرحوم سبزواری اضافه کرده تا لفظ « غیر الزمانی » که در شعر مبتدی بوده، صفت برای مبتدی شود. و خود « هی هو » خبر است.
ترجمه: ادات غیر زمانی، « هی » و « هو » و نحو این دو از فروع است.
« من الفروع »: یعنی فرعِ « هی » که عبارت از « هما » و « هن » است و فرع « هو » که عبارت از « هما » و « هم » است.
می توان عبارت را به این صورت معنا کرد که « هی » ضمیر فصل باشد و ترجمه عبارت به این صورت می شود: ادات غیر زمانی، آن ادات غیر زمانی، « هو » و نحو « هو » از فروع است در اینصورت مراد از « فروع » عبارت از « هما » و « هم » و « هی » و « هما » و « هن » می شود.
اگر « هی » ضمیر فصل باشد بهتر است چون ضمیر « نحو ها » را مفرد مونث آورده و اگر به « هی » و « هو » هر دو بخواهد بر گرداند باید تعبیر به « نحوهما » کند اما چون مفرد مونث آورده به « هو » بر می گردد. در اینصورت ضمیر « هی » که ضمیر فصل است به « اداه » بر می گردد که در شعر باید تقدیر گرفته شود.
«و قد اعارها لها ای للاداه الغیر الزمانیه اولو النهی ای ارباب العقول »
ضمیر « اعارها » به « هو » و فروعش بر می گردد یا به « هی و هو » و فروعش بر می گردد.
« اولو » به معنای صاحبان و « النهی » به معنای عقل است.
ترجمه: ارباب عقول، « هو » و فروعش را برای اداه غیر زمانیه عاریه آوردند.
« ارباب عقول » به معنای صاحبان علوم عقلیه است. البته می توان تعمیم داد و گفت شامل همه است ولی منظور علمای منطقی است که کلام عرب را وقتی به منطقی بدهید که دارای مبتدا و خبر « یا موضوع و محمول » است یک رابط در آن قرار می دهد که آن رابط را خود گوینده قرار نداده بلکه عالم منطقی آن رابط را در تقدیر می گیرد.
« اذ لم یجد وافی اللغه العربیه رابطه غیر زمانیه تقوم مقام ( استین ) فی الیونانیه و ( است ) فی الفارسیه او کسره آخر الکلمه مثل (فلان دبیرِ ) و بهمان (درودگرِ ) »
به چه علت ارباب عقول عاریه آوردند؟ چون در کلمات عرب، رابط غیر زمانی نیافتند ناچار شدند که « هو » و فروعش را رابط غیر زمانی قرار بدهند.
ترجمه: زیرا نیافتند در لغت عربیه، رابطه غیر زمانی را که جانشین « استین » در یونانی شود و جانشین « است » در فارسی شود یا جانشین کسره آخر کلمه در فارسی شود مثل « فلان دبیرِ » که به معنای « فلان دبیر است » و مانند « بهمان درودگرِ » یعنی « بهمان درودگر است». دبیر در فارسی به معنای کاتب است. در حکومتها دبیر بود که شغل کتابت داشت. « بهمان » هم در مقابل « فلان » است. یعنی می گویند « فلان و بهمان ». البته گاهی هم « فلان و فلان » می گویند اما برای اینکه تکرار نشود تعبیر به « فلان و بهمان » می کنند لذا « بهمان » همان معنای « فلان » را می رساند. « درودگر» هم به معنای « نجار » است.
« و انما کانت الضمایر معاره لانها اسماء مستقله المعانی لا ادوات »
ترجمه: « چرا اسماء، عاریه گرفته شدند؟ » چون ضمائر، اسماء و مستقله المعانی بودند و ادات نبودند « لذا اگر بخواهید آنها را ادات قرار دهید باید شان جدید را برایشان عاریه بگذارید».
« و قد یذکر للرابطه الغیر الزمانیه اسماء مشتقه من الافعال الناقصه مثل کائن و صائر و نحوهما »
آیا غیر از « هو » و فروعاتش، ادات غیر زمانی هست؟ مرحوم سبزواری در شعر این مطلب را جواب ندادند اما در شرح فرمودند که اگر ادات زمانی « مثل کان » را به صورت اسم در بیاورید « مثل کائن » در اینصورت، اداتِ غیر زمانی می شوند.
پس اسمائی که مشتق از افعال ناقصه می شود ادات غیر زمانی نامیده می شوند البته به شرطی که این مشتق، خالی از زمان باشد مثل اسم فاعل و اسم مفعول، و الا اگر مشتقی باشد که دارای زمان باشد « مثل فعل مضارع که از فعل ماضی گرفته می شود » ادات زمانی می شود.
ترجمه: گاهی برای رابط غیر زمانی، اسمائی را ذکر می کنند که مشتق از افعال ناقصه است. مثل کائن « که از کان گرفته شده » و مثل صائر « که از صار گرفته شده » و نحو آنها « از بقیه افعال ناقصه که می توان اسم فاعلِ آنها را آورد و رابطِ غیر زمانی قرار داد ».
نکته مربوط به جلسه قبل: فعل، دلالت بر زمان می کند ولی از طریق هیئتش دلالت می کند. اینکه گفته می شود « از طریق هیئتش دلالت می کند » برای این است که اسم فاعل که زمان ندارد گاهی با اضافه دلالت بر زمان می کند مثل « کائنٌ امس » و « کائن غداً » که با لفظ « امس » و « غدا » زمان افاده می شود ولی این افاده به وسیله هیئت نیست بلکه با کلمه ای دیگر است. در حالی که فعل با هیئت خودش دلالت بر زمان می کند. لذا لفظ « هیئت » برای خارج کردن اینگونه مثال ها « مثل امس و غدا » است. پس آنچه مفید زمان باشد فعل نیست بلکه در صورتی فعل است که هیئتِ آن، مفید زمان باشد.
اشکال: این مباحثی که می شود مربوط به زبان عربی است در حالی که بنا شد منطقی در الفاظ به نحو مطلق « بدون اختصاص به زبان خاص » بحث کند چرا الان در بحث الفاظ، مختص به زبان عربی می شود؟
جواب: منطقیین جواب دادند و گفتند علم منطق به زبان عربی نوشته می شود لذا ناچار هستیم مطالبی که مربوط به زبان عربی است توضیح داده شود. اگر به زبان فارسی نوشته شود مختصات زبان فارسی هم گفته می شد. مثلا یونانی که به زبان یونانی می نویسد مختصات زبان خودش را می گوید. پس این مطلب به خاطر زبان کتاب است نه به خاطر زبان منطق. زیرا منطق با همه زبان ها سازگار است و نسبت به زبان لا بشرط است اما کتابت دارای زبان است و چون با زبان عربی نوشته شود به قواعد عربی اشاره می شود.
صفحه 112 سطر 6 قوله « سم »
مرحوم سبزواری در اینجا قضیه را به دو قسم ثنایی و ثلاثی تقسیم می کند « البته قسم رباعی هم آورده می شود ولی خیلی بحث از آن نمی شود ».
قضیه گاهی ثنایی است و گاهی ثلاثی است. ثنایی، قضیه ای است که مبتدی و خبر « و به تعبیر منطقی، موضوع و محمول » دارد و رابطش ذکر نشده است « اگر چه ممکن است که در تقدیر باشد » مثل « زید قائم » که یک قضیه ثنایی است. « تعبیر به زید هو قائم یا زید کان قائما نمی شود زیرا در آنها رابط آورده شده». اما گاهی رابط آورده می شود مثل « زید هو قائم » که به این قضیه، ثلاثی گفته می شود زیرا دارای سه جزء است.
گاهی علاوه بر موضوع و محمول رابط، جهت هم آورده می شود مثلا گفته می شود « زید هو قائم بالامکان ». به این قضیه، رباعی گفته می شود.
نکته: به بعضی از قضایا « هل » بسیطه و به بعضی « هل » مرکبه می گویند. در « هل » بسیطه سوال از وجود می شودد مثلا گفته می شود « زید موجود؟ ». قضیه ای که در جواب از « هل » بسیطه قرار می گیرد به آن هم « هل » بسیطه می گویند مثلا گفته می شود « نعم زید موجود ». پس در جایی که محمول قضیه، « موجود » یا «حاصل» یا «محقق» باشد « هل » بسیطه است.
اما قضایایی هست که به آنها « هل » مرکبه گفته می شود یعنی در جواب سوال از «هل» مرکبه واقع می شود مثلا گفته می شود «زیدی که موجود است هل هو کاتب؟» در جواب گفته می شود « زید کاتب ». در «هل» مرکبه، محمول قضیه غیر از « موجود » است مثل « کاتب » در این مثالی که گفته شد.
« هل » بسیط، قضیه ثنائی است و « هل » مرکب، قضیه ثلاثی است و در اینجا وجود رابط و نبود رابط لحاظ نمی شود و گفته نمی شود قضیه ثنایی آن است که رابطش نیامده باشد و قضیه ثلاثی آن است که رابطش آمده باشد. بلکه گفته می شود قضیه ثنائی آن است که محمولش، « موجود » باشد یعنی قضیه، جواب هل بسیط باشد. و قضیه ثلاثی آن است که محمولش، غیر « موجود » باشد یعنی قضیه، جواب هل مرکب باشد.
در تقسیم قبلی تقسیم به ثنائی و ثلاثی کرد در این تقسیم هم از همان اسم هایی که در تقسیم به قبلی بود استفاده شد و تعبیر به ثنائی و ثلاثی کرد ولی این ثنائی و ثلاثی در این تقسیم با ثنائی و ثلاثی در تقسیم اول فرق می کند.
نکته: چرا « هل » بسیط، ثنائی گفته شد و چرا « هل » مرکب، ثلاثی گفته شد. البته اینکه قضیه ی بدون رابط، ثنائی گفته شد و قضیه ی با رابط، ثلاثی گفته شد، روشن است چون دارای دو جزء بود و جزء سومش که رابط است حذف شده لذا به آن ثنائی گفته شد و دیگری چون سه جزء دارد لذا به آن ثلاثی گفته شد. اما در اینجا به چه علت ثنائی و ثلاثی گفته شد؟
در « زید موجود » ثبوت زید مطرح است و در « زید کاتب »، ثبوت شیء لشیء مطرح است « یعنی کتابت برای زید مطرح می شود ». در وقتی که ثبوت شیء مطرح است دو چیز وجود دارد که یکی ثبوت و یکی زید است لذا به آن ثنائی گفته شد و در «ثبوت شیء لشی» سه چیز وجود دارد که یکی ثبوت و دو شیء وجود دارد لذا به آن ثلاثی گفته شد.
نکته: آیا می توان این دو تقسیم را در یکدیگر ادغام کرد؟ یعنی آیا می توان به صورتی بیان کرد که هر دو اصطلاحِ ثنائی در یک بیان بیاید و هر دو اصطلاح ثلاثی در یک بیان بیاید؟
مرحوم سبزواری می فرماید این، امکان دارد. به این صورت که قضیه تقسیم به « هل » بسیط و « هل » مرکب می شود و « هل » بسیط، ثنائی است و « هل » مرکب به دو قسم ثنائی و ثلاثی تقسیم می شود به اینکه در « هل » مرکب اگر رابط آورده شود ثلاثی است و اگر رابط آورده نشود ثنائی است.
« سمّ القضیه ثنائیه ان ربطٌ حذف »
« ان ربط حذف » به معنای « ان حذف ربطه » است.
ترجمه: قضیه را ثنائی بنام اگر رابط حذف شود « چون چنین قضیه ای دو جزء دارد که یکی موضوع و یکی محمول است ».
« و هی ثلاثیه ان ربط ثُقف »
« ثقف » به معنای دانسته شدن و مسلط شدن می آید و در اینجا به معنای دوم بهتر است.
همین قضیه، ثلاثی می شود اگر رابطه بر قضیه مسلط باشد.
« کما انها رباعیه ان ذکرت الجهه فیها معه »
ضمیر « فیها » به « قضیه » و ضمیر « معه » به « ربط » بر می گردد.
کما اینکه این قضیه، رباعی است اگر جهت در قضیه با ربط ذکر شود.
« و للقضیه الثنائیه و الثلاثیه معنی آخر »
مرحوم سبزواری تا این جا بیان کرد که قضیه در یک اصطلاح تقسیم به ثنائی و ثلاثی می شود از اینجا بیان می کند که قضیه در یک اصطلاح دیگر هم تقسیم به ثنائی و ثلاثی می شود.
ترجمه: برای قضیه ثنائیه و ثلاثیه معنای دیگری هم هست « یعنی ثلاثی و ثنائی اصطلاح دیگری هم در منطق دارند ».
« کما قلنا: کذا الثنائی و الثلاثی من العقد هما مطلبا هلٍ بسیطٍ و هلٍ قد رُکبا »
« العقد » یعنی قضیه.
« مطلب »: در اینجا مصدر میمی است و به معنای طلب و خواستن است. وقتی با « هل » سوال می شود یعنی طلب چیزی می شود مثل « هل زید موجود » که وجود زید طلب می شود لذا تعبیر به « مطلب هل بسیط » می شود البته می تواند « مطلب » علاوه بر مصدر میمی، اسم مفعول هم باشد.
« مطلب هل مرکب » یعنی آنچه که با « هل » مرکب طلب می شود. در جواب از این، قضیه ای آورده می شود که به آن قضیه، ثلاثی گفته می شود.
ترجمه: از بین قضایا مطلب هل بسیط و مطلب هل مرکب دو قضیه اند که اولی، ثنائی نامیده می شود و دومی، ثلاثی نامیده می شود.
« یعنی قضیه محمولها الوجود المطلق کالانسان موجود ثنائیه »
مرحوم سبزواری با این عبارت، مطلب هل بسیط و مطلب هل مرکب را توضیح می دهد.
« الوجود المطلق » در مقابل وجود خاص است. همه محمول ها در قضایای ایجابی، وجود هستند ولی وجود خاص هستند مثل « کاتب » که به معنای « موجود کاتب » است و « ضاحک » به معنای « موجود ضاحک » است. اما مانند « زيد موجود »، محمولش وجود مطلق است و قيد كتابت و امثال ذلك ندارد. قضيه اي كه محمولش وجود مطلق است به آن، قضيه هل بسيطه گفته مي شود كه ثنائي هم هست.
« لان مفادها ثبوت الشيء »
به چه علت اين قضيه، ثنائي است؟ چون مفادش « ثبوت شيء » است. كه دارای دو چيز است يكي « ثبوت » است و يكي « شيء » است.
« و لا وجود رابط فيها كما قررنا في محله »‌
وجود رابط در اين قضيه اي كه محمولش وجود مطلق است و اسمش ثنائي است نداريم.
اگر « وجود رابط » را به صورت اضافه بخوانيد معنا اينگونه مي شود: وجود رابط نيست. اما اگر « وجود رابط » را به صورت اضافه نخوانيد معنا اينگونه مي شود: رابطي وجود ندارد.
« و قضيه محمولها الوجود المقيد كالانسان كاتب ثلاثيه »
« ثلاثيه » خبر براي « قضيه » است چنانكه در چند خط قبل هم « ثنائيه » خبر براي قضيه بود.
ترجمه: قضيه اي كه محمولش وجود مقيد باشد مثل « الانسان كاتب » قضيه ثلاثي است.
« لان مفادها ثبوت شيء لشيء »
به خاطر اينكه مفاد اين قضيه، ثبوت شي براي شيء است.
« و فيها وراء الموضوع و المحمول وجود رابط »
در قضيه ثنائيه كه جواب « هل » بسيط قرار مي گرفت بيان شد كه رابط نيست. در اين قضيه ثلاثيه گفته مي شود علاوه بر موضوع و محمول مي تواند رابط باشد « نه اينكه حتما بايد رابط آورده شود. چون رابط در باطن موجود است ولي در ظاهر مي توان ذكر كرد و مي توان ذكر نكرد ».
ترجمه: در چنين قضيه اي كه اسمش قضيه ثلاثيه است وراء موضوع و محمول، وجود رابط است « يعني علاوه بر موضوع و محمول، وجود رابط هست كه گاهي وجود رابط ذكر مي شود در اينصورت قضيه، ثلاثي به معناي ديگر مي شود و گاهي وجود رابط ذكر نمي شود در اينصورت قضيه، ثنائي مي شود.
« و فيها قد يُذكر الرابطه و قد يحذف »
در قضيه ثلاثيه به معنای هل مركب « در قضيه ثنائيه كه مطلب هل بسيط بود و رابطي وجود نداشت كه بخواهد ذكر شود. در آنجا معنا نداشت كه گفته شود قضيه با ذكر رابط، ثلاثيه است و بدون ذكر رابط، ثنائيه است »گاهي رابط حذف مي شود و قضيه، ثنائي مي شود و گاهي هم رابط ذكر مي شود و قضيه، ثلاثي به معناي ديگر مي شود زيرا اين قضيه، ثلاثي به معناي هل مركب است و الان كه رابط ذكر شد ثلاثي به معناي ديگري مي شود پس دو اصطلاح ثلاثي بر آن صدق مي كند.
« فمع انها ثلاثيه تكون ثنائيه و ثلاثيه بمعني آخر »
اين قضيه، در عين اينكه ثلاثي به معناي هل مركبه است يكبار ثنائي مي شود و يكبار ثلاثي به معناي ديگر مي شود.
« بمعني آخر » قيد براي « ثلاثيه » است چون به اين قضيه، ثنائي كه به معناي « هل » بسيط باشد گفته نمي شود. اما به معناي « هل » مركب به آن ثلاثي گفته مي شود كه به اين ثلاثي، به يك معنا ثنائي گفته مي شود و به يك معناي ديگر ثلاثي گفته مي شود.
« و اما البسيطه فلم يكن لها رابطه راسا »
هل بسيط كه اسم آن ثنائي گذاشته شد اصلا براي آن رابطه نيست نه اينكه رابطه ي مذكور ندارد و رابطه اش محذوف است بلكه اصلا رابطه ندارد.
« راسا »: يعني هيچگونه رابطه ندارد نه مذكور و نه محذوف.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo