< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

93/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اقسام دلاله وضعیه لفظیه/ بیان اقسام دلالات/ مباحث الفاظ/ منطق/ شرح منظومه.
« دلاله اللفظ الموضوع هی المطابقه حیث علی تمام معنی وافقه »[1]
بحث در اقسام دلالات بود بیان شد که دلالت اگر جلی باشد به 6 قسم تقسیم می شود که یک قسم در منطق مطرح می گردد و بحث می شود. آن 6 قسم عبارت بودند از عقلیه و طبعیه و وضعیه که هر کدام یا لفظیه یا غیر لفظیه بودند. البته در بعضی نوشته ها 4 قسم دلالت درست کردند یعنی دلالت طبعی را نفی کردند و آن را به دلالت عقلی بر گرداندند. بر این مطلب هم دلیل آوردند ولی بنده مناسب نمی بینم این بحث مطرح شود این گروه منشاء دلالت را طبع گرفتند ولی خود دلالت را طبعی نگرفتند. فرق است بین اینکه منشاء، طبع باشد یا دلالت، طبعی باشد. آیا وقتی شخصی سرفه می کند طبیعت شخص دلالت بر درد می کند یا این سرفه منشأش، طبیعت است ولی دلالت به فهمِ عقل است؟ «یعنی عقل می فهمد که سرفه کاشف از درد سینه است».
دلالت وضعی لفظی که از بین این 6 دلالت انتخاب شد و گفته شد که در منطق باید بحث شود به این صورت معنا می کنند.
تعریف دلالت وضعیه لفظیه: « کون اللفظ بحیث یفهم من ادراکه بتوسط الوضع معناه » یعنی لفظ اینچنین باشد که با شنیدنش، معنای آن به ذهن بیاید ولی به توسط وضع.
«کون اللفظ» به معنای این است که لفظ، اینچنین باشد. « اینچنین بودن » به توسط واضع به لفظ داده می شود. یعنی اگر واضع این حالت را برای لفظ درست نمی کرد لفظ، دلالت نمی کرد. کار واضع باعث شده که لفظ، چنین کُونی پیدا کند پس دلالت این لفظ به کمک وضع واضع می شود یعنی دلالت وضعی می شود.
توضیح: ابتدا باید عالم به وضع بود بعداً شخص، لفظی را که معنایش روشن است بشنود در این صورت این لفظ، با آن علمی که شخص به وضع دارد دلالت بر معنا می کند.
بحث امروز: دلالت وضعیه لفظیه به سه قسم تقسیم می شود که عبارت از دلالت مطابقه و دلالت تضمن و دلالت التزام است. در جلسه امروز هر یک از این سه معنا می شود.
معنای دلالت مطابقیه: اگر لفظ دلالت بر تمام معنا کند به عبارت دیگر دلالت بر معنایی کند که موافق لفظ است به این دلالت، دلالت مطابقه گفته می شود یعنی دلالتی که در آن دلالت، دالّ با مدلول مطابق است و لفظ با معنا موافق است و تمام معنا، موضوع له برای این لفظ است پس این لفظ در دلالتش مطابق است با آنچه که برای آن چیز وضع شده بود.
معنای دلالت تضمنیه: دلالت لفظ بر جزء معنا است. یعنی واضع، لفظ را برای معنایی وضع کرده که آن معنا، جزء داشته است. ولی لفظ در کل معنا بکار نمی رود بلکه در جزء بکار می رود. به این دلالت، دلالت تضمن می گویند یعنی دلالت لفظ بر آنچه که در ضمن معنا هست نه بر همه معنا. معنای دلالت التزامیه: گاهی برای معنا، لازمی وجود دارد که وقتی لفظ گفته می شود آن معنای لازم اراده می شود. در چنین حالتی لفظ دلالت می کند بر آن لازمی که خارج از معنا است و جزء معنا نیست اما لازمِ معنا است و از معنا جدا نمی شود.
توضیح عبارت
« دلاله اللفظ الموضوع هی المطابقه حیث علی تمام معنی وافقه »
« واقفه » صفت برای « معنی » است و ضمیر فاعلی به « معنی » و ضمیر مفعولی به « لفظ » بر می گردد.
دلالت لفظی که برای معنایی وضع شده آن دلالت، دلالت مطابقه است «اما با این شرط، دلالت مطابقه است که» آنجا که این دلالت بر تمام معنا باشد معنایی که این صفت دارد که موافق و مطابق با لفظ است «یعنی لفظ برای این معنا وضع شده و این معنا، مدلول لفظ قرار داده شد نه جزء معنا و نه لازم معنا»
نکته: در شعر تعبیر به «بدت المطابقه» آمده ولی در متن تعبیر به «هی المطابقه» شده که از نظر معنا هیچ فرقی ندارد.
« و فُهِم منه وجه تسمیتها بالمطابقه »
از این تفسیری که برای دلالت مطابقه بیان گردید وجه تسمیه این دلالت به مطابقه روشن شد چون لفظ با معنا و به عبارت دیگر دال با مدلول مطابق هم هستند.
« و ما ای دلاله علی الجزء من المعنی الذی فی ضمن الکل تضمّنا وسم »
«ما» مبتدی است و کنایه از «دلالت» است و «تضمنا وسم» خبر است.
ترجمه: و دلالتی که بر جزء از معنا باشد تضمن نامیده شده «و به تضمن علامت گذاری شده».
مراد از «معنی»، «موضوع له» است. اگر دلالت بر جزئی از این معنا باشد این دلالت، تضمن نامیده می شود.
«الذی فی ضمن الکل» صفت برای «الجزء» است یعنی جزئی که در ضمن کل است. به نظر می رسد وصفی که مرحوم سبزواری آورده توضیح واضحات است زیرا جزء در ضمن کل است و نیاز به گفتن نبود. اما مصنف با این قید می خواهد از مطلبی احتراز کند. گاهی لفظ هم برای معنایی وضع شده و هم برای جزء آن معنا وضع شده است یعنی هر دو موضوع له هستند اگر لفظ در آن جزء بکار برود به عنوان اینکه این جزء در ضمن آن کل است دلالت، تضمن می شود اما اگر لفظ در جزء به این عنوان بکار رود که این جزء، موضوع له است چنین دلالتی، مطابقه می شود نه تضمن. پس باید عنوان «فی ضمن الکل» بودن حفظ شود یعنی چون این جزء، در ضمن کل است اگر مدلول قرار گیرد دلالت، تضمن می شود مثل «عالَم» که هم برای «عالم عنصر» وضع شده هم برای «عالم افلاک» وضع شده است. بر کل عالم «اعم از عنصر و فلک» هم وضع شده است. پس دو وضع برای عالم است که یک وضع برای مجموعه است و یک وضع هم برای جزء است. اگر لفظ «عالم» در «عالم عنصر» استعمال شود اما نه به عنوان اینکه عنصر، جزئی از مجموعه است بلکه به عنوان اینکه این عنصر، موضوع له برای عالم است. استعمال عالم در موضوع له «یعنی جزء» باعث می شود که عالم دلالت بر این جزء کند به دلالت مطابقه نه به دلالت تضمن. دلالت تضمن موقوف به این است که اگر این لفظ در جزء بکار رفته شد به عنوان اینکه این جزء، جزء است بکار برود نه به عنوان اینکه این جزء، یک موضوع له دیگری باشد مثل کل که موضوع له است.
پس معنای «الجزء الذی فی ضمن الکل» این است: جزئی که در ضمن کل است نه جزئی که موضوع له است مستقلا.
نکته: در اینجا اصلِ دلالت تقسیم به این سه می شود چه حقیقی باشد چه مجازی باشد. شاید بعضی ها دلالت تضمن و التزام را مجازی بگیرند ولی در این بحث به این مطلب کاری نداریم اصل دلالت در اینجا مطرح است که یا دلالت بر کل است یا دلالت بر جزء است یا دلالت بر خارج است. بحث مصنف در دلالت است و نباید دلالت مجازی را خارج کند.
« و ما علی خارج المعنی التزام ان لزم الخارج للمعنی »
«ما علی خارج المعنی» مبتدی است و «ما» کنایه از دلالت است. و «التزام» خبر می شود.
ترجمه: دلالتی که بر خارج معنا باشد «مراد از معنا همان موضوع له است ولی لفظ را دالّ بر موضوع له نگرفتید بلکه چیزی که خارج از موضوع له است دلالت می دهید. اینچنین دلالتی که دلالت لفظ بر خارج معنا باشد» دلالت التزامی نامیده می شود به شرطی که آن امر خارجی «که خارج از معنا است. دقت کنید که مقابل خارجی، ذهنی نیست بلکه مراد، خارج از معنا است» با این معنا «یعنی موضوع له» لزوم داشته باشد «و ارتباط محکمی داشته باشد که نتواند از این معنا منفک شود. صرف ارتباط کافی نیست و دلالت را دلالت التزامی نمی کند».
نکته: در اینجا مصنف تعبیر به «ان لزم الخارج للمعنی» کرده. اگر تعبیر به «ان استلزم المعنی الخارج» می کرد صحیح بود. لفظ «لزم» و «یلزم» به «لازم» اسناد داده می شود و «استلزم» و «التزم» به «ملزوم» اسناد داده می شود.
مثلا گفته می شود «الشمس تستلزم الحراره» یا «الحراره تلزم الشمس» وقتی فاعل، لازم قرار داده شود لفظ «یلزم» و «تلزم» آورده می شود وقتی فاعل، ملزوم قرار داده شود لفظ «تستلزم» و «تلتزم» آورده می شود.
در اینجا مرحوم سبزواری تعبیر به «لزم» کرده و آن را به «خارج» نسبت داده است پس معلوم می شود که «خارج»، لازم است و آن معنا، ملزوم است. ملزوم به معنای سبب است و لازم به معنای مسبّب است.
« عقلا او عرفا »
این دو لفظ قید «لزم» هستند.
مرحوم سبزواری می فرماید لزوم، گاهی عقلی است و گاهی عرفی است.
بیان مثال برای لزوم عقلی: گاهی «عمی» اطلاق می شود و دلالت بر «بصر» می کند چون «بصر» لازمِ «عمی» است اما لزومش لزوم عقلی است. «بصر» لازم است و «عمی» ملزوم است. علتش این است که «عمی» بدون «بصر» تعقل نمی شود. هر گاه «عمی» گفته شود تصور «عمی»، تصور «بصر» را لازم دارد پس تصور «عمی»، ملزوم می شود و تصور «بصر»، لازم می شود و حاکم به این لزوم، عقل است یعنی عقل می گوید که عمی بدون بصر تصور نمی شود. اگر کسی لفظ «عمی» را بکار برد و در ذهن ما «بصر» نقش بست چنین دلالتی دلالت التزامی می شود. برای فهمیدن معنای واقعی «عمی» باید «بصر» که لازمِ تصور «عمی» است فهمیده شود و لفظ «عمی» بر کوری «که به معنای بی چشمی و نابینائی است» دلالت می کند و هم این بی چشمی و نابینایی ما را بالملازمه به یاد بصر می اندازد و انفکاک ندارد در این صورت «عمی» بر «بصر» به دلالت التزامی دلالت می کند نه اینکه «عمی» گفته شود و «بصر» اراده شود. این گونه گفتن مربوط به استعمال است که یا جایز است یا غلط است.
پس دلالت «عمی» بر «کوری» دلالت مطابقی است و دلالت بر «بصر» ی که لازم کوری است دلالت التزامی می شود البته بصر در خارج، لازم عمی نیست بلکه در علم، لازم عمی است یعنی اگر بخواهید عمی را بفهمید باید بصر را بفهمید.
بیان مثال برای لزوم عرفی: در جایی است که عرف حکم به لزوم می کند و عقل حکم به لزوم نمی کند مثلا هر گاه لفظ «حاتم» شنیده شود دلالت بر جود و کرم می کند اما این دلالت به خاطر این است که بین «جود و کرم» و «حاتم» لزوم عرفی برقرار است نه لزوم عقلی. یعنی عرف می گوید جود از «حاتم» و حاتم از جود جدا نمی شود. حاتم، ملزوم می شود و جود، لازم می شود و این لازم، لزومش عرفی است و اگر حاتم گفته شود و جود به نظر آمد، دلالت الترامی خواهد بود با اینکه لزوم، لزوم عرفی است ولی دلالت التزامی است.
« و نسبه الثلاثه الی الوضع لانه اعم من الاصاله و التطفل »
مصنف با این عبارت، اشکال و جوابی را مطرح می کند.
اشکال: هر سه دلالت «مطابقه و تضمن و التزام»، دلالت وضعی نامیده شد با اینکه واضع لفظ را فقط برای تمام معنا وضع کرده است و برای جزء معنا یا لازم وضع نکرده است. دلالت وضعی، دلالت لفظ بر تمام معنا است چون واضع در این دلالت دخالت داشته اما دلالت لفظ بر جزء معنا، به وضع ربطی ندارد و واضع، لفظ را برای جزء وضع نکرده بود. همچنین دلالت لفظ بر لازم، به وضع کاری ندارد چون واضع، لفظ را برای لازم وضع نکرده بود پس چرا این دو دلالت تضمن و التزام دلالت وضعی گفته می شوند؟
«البته عقل در دلالت تضمن و التزام، دخالت دارد. بیش از دخالتی که در دلالت مطابقه دارد. در دلالت مطابقه فقط کافی است که معنا و موضوع له دانسته شود اما در دلالت التزام و تضمن باید عقل، جزء و خارجِ لازم را جدا کند. ما به این مطلب کاری نداریم».
جواب: مرحوم سبزواری می فرماید ما وضع را توسعه می دهیم:
1 ـ وضع بالاصاله: یعنی گاهی لفظ برای این معنا وضع می شود.
2 ـ وضع بالتطفل: یعنی گاهی به طُفیلِ این معنا، چیزهایی پیش می آید که وضع کانّه برای آن چیزها هم هست.
مرحوم سبزواری می فرماید وقتی واضع لفظ را بالاصاله برای معنا وضع کرد آن طُفیلی معنا «یعنی جزء معنا یا لازم معنا» کانّه موضوع له می شود و برای آنها هم وضع شده است.
نکته: لفظ «وضعی» حرف «یاء» دارد که برای نسبت است یعنی منسوب به وضع است لذا مرحوم سبزواری تعبیر به «نسبه الثلاثه الی الوضع» می کند. اما چرا هر سه دلالت مطابقی و تضمن و التزام به وضع نسبت داده می شود با اینکه فقط دلالت مطابقی منسوب به وضع است؟ مرحوم سبزواری جواب می دهد که یکی از آنها بالاصاله منسوب به وضع است و دو تای دیگر منسوب به وضع هستند بالتطفل.
ترجمه: این سه دلالت نسبت به وضع داده شد چون وضع اعم از اصاله و تطفل است.
« و استلزما ای التضمن و الالتزام الاولی ای المطابقه »
دلالت تضمن و التزام، مستلزم دلالت مطابقه است.
نکته: مرحوم سبزواری در اینجا تعبیر به «مستلزم» کرد یعنی دلالت تضمن و التزام، ملزوم اند و دلالت مطابقه، لازم است. هرگاه دلالت تضمن و التزام آورده شود دلالت مطابقه هم هست. نمی شود در یک جا دلالت تضمن باشد و دلالت مطابقه نباشد و نمی شود در یک جا دلالت التزام باشد و دلالت مطابقه نباشد.
نکته: دلالت تضمن در جایی است که مدلول، مرکب باشد چه لازم داشته باشد چه نداشته باشد و دلالت التزام در جایی است که معنا دارای لازم باشد چه آن معنا «و مدلول» که دارای لازم است بسیط باشد یا مرکب باشد. اگر لفظ اطلاق شود و دلالتِ تضمن حاصل گردد یعنی دلالت بر جزء شد این جزء در ضمن کل بود و لذا دلالت بر کل هم اتفاق می افتد. اگر لفظ، اطلاق شد و لازم، فهمیده شد، گفته می شود که این لازم دارای ملزوم است قهراً دلالت مطابقی هم حاصل است. گفته نمی شود هر جا تضمن و التزام با هم واقع شد مطابقه هم واقع می شود بلکه گفته می شود هر جا تضمن به تنهایی واقع شد مطابقه هم می آید و هر جا التزام به تنهایی واقع شد مطابقه هم می آید و این دو با هم اگر واقع شوند باز هم مطابقه می آید. در جایی که تضمن واقع می شود معلوم می گردد که جزئی وجود دارد و معنا،مرکب است وقتی جزء، توانست مدلول لفظ شود مرکب هم می تواند مدلول لفظ شود. در جایی که شیء، دارای لازم است و دلالت، دلالت التزامی شد در ضمن این لفظ، ملزوم را هم دارد پس بر ملزوم هم دلالت می کند. عکس این مطلب هم صادق است که در یک جایی دلالت مطابقه هست ولی دلالت تضمن نیست و آن در جایی است که معنا بسیط باشد یا در جایی که شیء، لازم نداشته باشد. وقتی لفظ گفته شود دلالت مطابقی می آید اما دلالت التزامی نمی آید.




[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، ص103، س13، نشر ناب.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo