< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

93/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: «عالمِ» منطقی در لفظ به وجه مطلق «بدون مقید شدن به لغتی» بحث می کند/ سباحه فی بعض مباحث الالفاظ/ مباحث الالفاظ/ شرح منظومه.
«فلازم للفیلسوف المنطقی ان ینظر اللفظ بوجه مطلق»[1]
باید اشاره ای به بحث دیروز شود. به نظر می رسد که بحث دیروز به جای اینکه مطلب را روشن کند مطلب را مبهم کرد. درباره اسماء تکوینی توضیح داده شد و توضیح خوبی هم بود ولی به جای اینکه مطلب را روشن کند مبهم تر کرد.
بیان شد که تمام موجودات، آیات خداوند ـ تبارک ـ هستند و خداوند ـ تبارک ـ را نشان می دهند چون همه، فعل اند و فعل، آیتِ فاعل و دلیل بر فاعل است بنابراین همه موجودات مظهر خداوند ـ تبارک ـ می شوند. اسم هم نوعی مظهر است پس همه اسم اند ولی اسم های تکوینی هستند. سپس اشاره شد که فعل خداوند ـ تبارک ـ به عنوان اینکه فعل خداوند ـ تبارک ـ است قابل احترام است اما اگر اعمالِ این فعل ملاحظه شود گاهی ممکن است مورد احترام باشد اگر اعمالش خوب باشد و گاهی ممکن است مورد احترام نباشد اگر اعمالش بد باشد. بعضی از انسان ها اعمالشان طوری است که نه تنها قابل احترام نیستند بلکه حتی مورد لعنت هم قرار می گیرند و چه بسا اگر امکانش باشد کشته بشوند یعنی حتی وجودشان برای جامعه مضرّ به حساب آید. آنها به عنوان اینکه فعل خداوند ـ تبارک ـ هستند مورد توجه قرار می گیرند و الا به عنوان اینکه عملی انجام می دهند که ناشایست است مورد احترام نیستند.
سوال این است که اسماء تکوینی خداوند ـ تبارک ـ در عبارت مرحوم سبزواری بر چه چیز حمل می شود. مرحوم سبزواری می فرماید باید به اسماء تکوینی احترام گذاشت. اگر به اسماء تدوینی احترام گذاشتی به طریق اولی به اسماء تکوینی باید احترام گذاشت. اگر گفته شودکه اسماء تکوینی، همه موجودات به لحاظ فعل بودن می باشد یعنی حیثیت فعل بودن ذکر شود، ممکن است که این مطلب در خیلی جاها رعایت نشود یا خَلط شود. مثلامی خواهیم به فلان کس که آدم بدی است احترام بگذاریم به عنوان اینکه فعل خداوند ـ تبارک ـ است در اینصورت یا در ذهن خودمان یا در برداشتی که شخص دارد ممکن است بگوید این احترام به خاطر اَعمال است و در نتیجه احترامِ بی جایی می شود. کلام مرحوم سبزواری که اسماء تکوینی را مطرح کرده حتما باید حمل بر ابنیاء و اولیا شود یعنی مرادش از اسماء تکوینی همه موجودات نیست چون همه موجودات، حیثیات مختلف دارند. به حیثیتی مورد احترام اند و به حیثیتی مورد احترام نیستند. اما اگر گفته شود مراد انبیاء و اولیا می باشد، به تمام حیثیات مورد احترام اند و مراد مرحوم سبزواری هم همان ها است. آنها، هم به حیثیتی که فعل اند مورد احترام اند و هم به حیثیت اعمال و رفتار و اعتقاداتشان مورد احترام اند. از طرفی دریغ داریم که موجوداتی را که پَست اند مظاهر اسماء الهی حساب کنیم اگر چه آنها مظاهر اسماء هستند. آن موجودات را آیات می بینیم ولی نه آیاتی که با توجه به آنها به خداوند ـ تبارک ـ برسیم. شاید توجه به آنها حتی ما را از خداوند ـ تبارک ـ منصرف کند به خاطر آلودگی هایی که دارند. اما آنکه مظهر خداوند ـ تبارک ـ است و می تواند ما را به خداوند ـ تبارک ـ برساند و کاملا او را نشان می دهد همان انبیاء و اولیاء هستند پس مراد از اسماء تکوینی در اینجا، اولیاء و انبیاء است یعنی اگر کسی به نبیّ بی احترامی کند به مظهر اسم الهی یا اسمِ تکوینی خداوند ـ تبارک ـ بی احترامی کرده است. مراد مرحوم سبزواری بقیه موجودات «غیر از انبیاء و اولیاء» نیست زیرا بقیه موجودات را باید به حیث فعل احترام گذاشت و این حیثیت، حیثیتی است که شاید به ذهن هر کسی نیاید. مثلا اگر به آدم بدرفتار بخواهد احترام بگذارد شاید به ذهن او نیاید که این آدم بدرفتار فعل خداوند ـ تبارک ـ است. بر فرض هم که به ذهن او بیاید این آدم بدرفتار فعل خداوند ـ تبارک ـ است ولی آن آدم بد رفتار که مورد احترام واقع می شود برداشتش این است که چون من خودم، خودم هستم احترام می گذارد نه اینکه چون فعل خداوند ـ تبارک ـ هستم و این احترام ما مضرّ است و تا جایی که می شود نباید به آنها احترام گذاشت. پس اینکه گفته می شود به اسماء تکوینی احترام بگذارید فقط مرادش انبیاء و اولیاء هستند.
سوال: فرعون آدم مجرمی بوده، اگر لفظی که مربوط به یک موجودِ مهم است باید اهمیت داده شود لفظِ مربوط به یک موجودِ ناشایست هم باید ناشایست دیده شود یعنی اگر موجودی خودش قابل احترام نبود اسمش هم قابل احترام نیست.
جواب: ظاهراً همینطور است. گاهی «فرعون» به صورت مطلق نوشته می شود مثلا کسی که تاریخ می نویسد مرادش از فرعون، سلاطین مصر است و کاری به شخص خاصی ندارد مثلا در مورد ایران تعبیر به شاه ایران می کند «که مراد از شاه، اداره کننده کشور است» و کاری به شخص ندارد این گونه حرف زدن چون کلّی است نه توهین بردار است نه احترام بردار است اما اگر بخواهد اسم فرعونِ خاص را بنویسد یا به زبان بیاورید می توان با بی احترامی اسمش را به زبان آورد و می توان به صورت کاریکاتور نوشت چون این اسم، نماینده آن شخصِ خاص است. هیچ وقت حق نداریم اسم فرعونِ خاص را با احترام ببریم این، در واقع احترام گذاشتن به اسم نیست بلکه احترام گذاشتن به مسما است که برای ما اجازه داده نمی شود.
سوال: سنگ در شریعت نجس است آیا لفظ سگ هم نجس است؟
جواب: حکم کردن یک امر اعتباری است باید دید که این حکم در کجا رفته و شارع در کجا اعتبار کرده. شارع اگر نجاست را روی اسم و لفظ هم می برد گفته می شد که لفظ سگ هم نجس است ولی شارع، این موجود را اعتبار کرده نه اینکه اسمِ این موجود را اعتبار کرده باشد. چون شارع حکم اعتباری کرده باید در همان جایی که حکم رفته منحصر شود. خود لفظ هیچ باری ندارد نه می توان گفت نجس است و نه می توان گفت پاک است. لفظ کلب در قرآن آمده اگر نجس باشد باید آن را شست چون قرآن را نمی توان نجس کرد. پس معلوم می شود که در اینجا لفظ، کاره ای نیست و این حکمی که در اینجا می شود اعتباری است و تکوینی نیست اگر به تکوین نگاه کنید سگ نجس نیست بلکه یکی از موجودات است که اتفاقا مطیع خداوند ـ تبارک ـ است و بسیار صفات پسندیده دارد اما اگر به لحاظ تشریعی نگاه کنید یک حکم اعتباری به نام نجاست بر او آمده که به لفظش سرایت نمی کند.
بحث امروز: قبلا بیان کردیم عبارت «فلازم للفیلسوف...» متعلق «اذ» است که در دو بیت قبل آمده بود. چون در وجوداتِ امور، رابطه است و برای اشیاء چند وجود حاصل است یکی وجود لفظی است و چون رابطه بین وجود لفظی و معنا حاصل است پس لفظ با معنا مرتبط است و قهراً منطقی که باید در معنا بحث کند جا دارد که در مرتبطِ با معنا که لفظ است هم بحث کند. به این جهت منطقی در منطق وارد بحث در لفظ می شود. ولی منطقی موظف است که بحثش را در لفظ، مطلق قرار دهد و مقیّد به لغتی دون لغت نکند بلکه طوری بحث کند که این بحثش و قواعدی که در مورد لفظ گفته می شود در تمام زبان ها اجرا شود مثلا بحث کند که چه جمله ای تام است و چه جمله ای ناقص است. این بحث اختصاص به عربی ندارد. در هر زبانی جمله تام و جمله ناقص وجود دارد. و همینطور بحث کند که دلالت لفظ می تواند مطابقی باشد و می تواند تضمّنی باشد و می تواند التزامی باشد. نحوه ای دلالت ها اختصاص به عربی ندارد و در همه زبان ها هست.
اینکه مثلا بگوید فاعل، مرفوع است و مفعول، منصوب است بحث در لفظ است ولی بحث در لفظ خاص است لذا در منطق از آن، بحث نمی شود زیرا یک بحث ادبیات و نحوی است. یا اینکه این کلمه باید به این صورت ترکیب شود و ساخته شود بحث صرفی است نه منطقی.
توضیح عبارت
«فلازم للفیلسوف المنطقی ان ینظر اللفظ بوجه مطلق»
ترجمه: «چون رابطه بین لفظ و معنا است لذا» لازم است فیلسوف منطقی را که نظر در لفظ کند اما نظرش به وجه مطلق باشد «یعنی مقیّد به لغتی نباشد یعنی طوری بحث کند که این بحثش در تمام لغت ها اجرا شود مثل بحث در دلالات و بحث در تام بودن و ناقص بودن».
«للفیلسوف المنطقی»: یعنی فیلسوفی که می خواهد منطق بنویسد و مباحث منطقی مطرح کند. قید «المنطقی» احترازی نیست بلکه می خواهد بیان کند کسی که در صدد منطقی بودن است باید مباحث الفاظ را هم مطرح کند چه بخواهد بنویسد چه بخواهد بخواند چه بخواهد برای دیگران بگوید. کسی که بخواهد منطق را بنویسد باید فیلسوف باشد اما فیلسوف به چه معنا است؟ در گذشته فیلسوف اطلاق می شد بر کسی که علوم حقیقیه از جمله منطق را داشته باشد مراد از فیلسوف، کسی که علم الهی می داند نیست. بلکه بر کسی که دانشمند است و با علوم حقیقی سر و کار دارد فیلسوف گفته می شود. به پزشک هم حکیم به معنای مطلق گفته می شود نه حکیم به معنای کسی که علم الهی بلد باشد. منطق هم در همین علوم است و فیلسوف منطقی یعنی عالمِ منطقی که فیلسوف است.
صفحه 101 سطر 1 قوله «قال الشیخ الرئیس فی الاشارات»
کلامی از ابن سینا نقل می شود که در اشارات گفته و نظرش همین بوده که می خواسته بیان کند منطقی باید از الفاظ، بهرمند باشد و بحث الفاظ را هم مطرح کند.
اینچنین بیان کرده که بین لفظ و معنا علاقه ای است البته علاقه بین لفظ و معنا، علاقه وضعی است نه طبیعی اما بین لفظ و معنا علاقه است به همین جهت است که وقتی لفظ شنیده می شود به معنا پِی برده می شود. اگر این علاقه و ارتباط نبود این پِی بردن امکان نداشت.
البته اگر واضعِ لغت را خداوند ـ تبارک ـ بدانیم رابطه بین الفاظ و معانی، رابطه طبیعی می شود «و قرار دادی نیست» که ما از آن آگاه نیستیم در این صورت برای ما قرار داد می شود یعنی گفته می شود این لفظ بر این معنا دلالت می کند. باید به ما تفهیم کنند که این لفظ بر این معنا دلالت می کند ما نمی توانیم خود بخود بفهمیم که این لفظ مناسب این معنا هست یا نه؟ کسانی که آن طرف قضیه را می بینند می توانند ببینند بین این لفظ و این معنا رابطه است و رابطه را هم رابطه طبیعی ببینند اما برای ما این رابطه مکشوف نیست و باید با قرار داد به این مساله برسیم یعنی لغت می گوید این لفظ برای این معنا است. اگر لغت به ما نگوید ما نمی توانیم رابطه را کشف کنیم ولو رابطه هست.
پس جا دارد که گفته شود این رابطه، رابطه وضعی است چون نزد ما وضعی است زیرا ما باید عالِم به قرار داد بشویم تا بتوان گفت این لفظ برای این معنا است. این رابطه ها دقیق است لذا وقتی در علوم غریبه می رویم تاثیر الفاظ دیده می شود. این نشان می دهد که لفظ برای معنا، صرفاً قرار دادی نیست بلکه آثار طبیعی هم در آن هست.
]نکته: اینکه لغات جدید وضع می شود فکر نکنید که ما وضع می کنیم بلکه به ذهن ما خطور داده می شود و القا می گردد یعنی شخص، فکر می کند و مقدماتش را فراهم می کند و یکدفعه به ذهنش می آید.[
پس بین لفظ و معنا علاقه لفظی است و همین علاقه نشان می دهد که لفظ برای این معنا است و این معنا هم برای این لفظ است. سپس مرحوم خواجه در شرح کلام ابن سینا این نکته را تذکر می دهد که حالات لفظ در حالات معنا اثر می کند. خود ابن سینا این مطلق را می گوید ولی مثال نمی زند. گاهی لفظِ مفرد آورده می شود و گاهی مرکب آورده می شود مفرد بودن و ترکیب بودن، حالت برای لفظ هستند و در معنا اثر می گذارند. از این قویتر هم گفته شده که در بعضی لغت ها چنان مناسبت بین لفظ و معنا رعایت می شود که حروفِ انتخاب شده در یک لفظ با آن معنای اراده شده مناسبت دارد مثلا «قسم» و «قصم» که هر دو به معنای «شکستن» است. وقتی استخوان می شکند هر دو لفظ به کار می رود اما توجه می کنید که حرف «سین» شُل تلفظ می شود و حرف «صاد» با غلظت تلفظ می شود لذا «قسم» که با «سین» نوشته می شود حکایت از شکستن استخوان می کند به اینکه تَرَک بر دارد و «قصم» که با «صاد» نوشته می شود حکایت از شکستنِ استخوانی می کند که از هم جدا شود. همانطور که «سین» و «صاد» یکی شُل و یکی غلیظ است آن معنا هم یکی، شکستنی است که ظاهر نشود و یکی، شکستنی است که ظاهر شود. یعنی تا این حدّ، مناسبت بین لفظ و معنا است. چون اینگونه است لذا ابن سینا می گوید «منطقی باید جانب لفظ را هم رعایت کند» و سعی کند که در الفاظ هم بحث کند و سعی کند لفظی را انتخاب کند که مناسبت با آن معنای منظور داشته باشد حتی اگر بخواهد اصطلاحی از اصطلاحات منطق را تعریف کند باید لفظی بیاورد که این اصطلاح را کاملا نشان دهد. پس لفظ و معنا به هم مرتبط اند و به خاطر این ارتباط، منطقی باید در لفظ هم بحث کند زیرا بحثِ در معنا می کند و بحث در معنا متوقف بر بحث در لفظ است.
توضیح عبارت
«قال الشیخ الرئیس فی الاشارات[2]: و لا بین اللفظ و المعنی علاقه ما»
«ما» نکره است و به معنای علاقه معین است هر چه که می خواهد باشد. یکبار گفته می شود «علاقه مّا» اما یکبار «علاقه معین» گفته می شود «علاقه مّا» نکره ای است که معیّن می شود ولی تعیینش بر سبیل بدلیت است. «انسان مّا» به معنای انسان کلی نیست بلکه یک انسان معیّن مراد است که می تواند این انسان یا آن انسان باشد که تعیینش بر سبیل بدلیت است.
شیخ الرئیس در اشارات فرموده چون بین لفظ و معنا علاقه ای وجود دارد لازم می باشد منطقی که در معنا بحث کند در لفظ هم بحث کند.
لفظ «لان» مثل «لمّا» می ماند و عبارت «فلذلک یلزم المنطقی» که بعداً می آید مانند جواب برای «لمّا» است.
«و ربما اثّرت احوال فی اللفظ فی احوال فی المعنی»
این عبارت، تایید و شاهدی برای وجود علاقه بین لفظ و معنا است.
ترجمه: احوالی که در لفظ حاصل اند در احوالی که در معنا حاصل اند اثر می گذارند «عبارت ـ فی اللفظ ـ و ـ فی المعنی ـ متعلق به ـ حاصل ـ گرفته شد و عبارت ـ فی احوال ـ متعلق به ـ اثرت ـ گرفته شد».
«فلذلک یلزم المنطقی ایضا ان یراعی جانب اللفظ المطلق من حیث ذلک غیر مقید بلغه قوم دون قوم»
«فلذلک»: چون اینگونه است که بین لفظ و معنا علاقه ای است.
«ایضا» یعنی منطقی را لازم است همانطور که جانب معنا را رعایت می کند و بحث مربوط به معنا را مطرح می کند همچنین لازم است که بحث مربوط به لفظ را هم رعایت کند و مطرح کند. پس مراد از «ایضا» این است «همانطور که در معنا بحث می کند لازم است در لفظ هم بحث کند».
ترجمه: چون اینگونه است که بین لفظ و معنا علاقه ای است منطقی را لازم است که جانب لفظِ مطلق را رعایت کند به خاطر وجود این علاقه.
«من حیث ذلک»: این عبارت تعلیل برای «یراعی» است و «حیث» تعلیلیه است. «غیر مقید» تفسیر «المطلق» است. معنای عبارت به این صورت می شود که منطقی باید جانب لفظ مطلق را رعایت کند به خاطر وجود این رابطه و علاقه. اما این لفظ باید مطلق باشد و مراد از مطلق این است که مقیَّد به لغت قومی دون قوم نباشد.
نکته: دقت کنید که ابن سینا بیان نمی کند که کلام را به صورت عربی ننویسد «بسیاری از کتابهای منطقی به صورت عربی نوشته شده است» بلکه بیان می کند که آن مطالبی را که مخصوص زبان عرب است در منطق نیاورید. در بحث رساله وجود مرحوم حکیم زنوزی گفته در عربی «هو» و «کان» رابطه است و غالبا حذف می شود و در فارسی لفظ «است» رابطه است. اما بعدا عذر خواهی می کرد و می گفت ما نباید بحث یک زبان خاص کنیم اینکه به این صورت بحث می شود بحث از رابطه ای است که در زبان عربی یا فارسی است. سپس می گفت ما به خاطر روشن کردن مطلب، این بحث را به عنوان مثال بیان می کنیم و الا بحث رابطه یک بحث کلی است و اختصاص به عربی ندارد.



[1] شرح منظومه، حاج ملا هادی سبزواری، ج1، نشر ناب، ج1، ص99، س6.
[2] شرح الاشارات و التنبیهات، خواجه نصیر الدین طوسی، ج1، ص21، نشر بلاغت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo