< فهرست دروس

درس شرح منظومه - استاد حشمت پور

93/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقسیم سوم برای مبادی تصدیقیه/ بیان تقسیم در مبادی تصدیقیه/ مقدمه/
«قسمه اخری لها: و هی قولنا: ثم مباد هی بینات بدیهیات لا تقبل الانکار تلقی علی المتعلم»[1]
بحث در تقسیم تصدیقیه بود. دو تقسیم گذشت در این جلسه وارد تقسیم سوم می شود.
تقسیم اول: مبادی تصدیقیه به دو قسم تقسیم شد:
1 ـ عامه
2 ـ خاصه.
تقسیم دوم: مبادی تصدیقیه به 5 قسم تقسیم شد:
1 ـ علمی
2 ـ ظنی
3 ـ وهمی
4 ـ تسلّمی
5 ـ تخییلی.
تقسیم سوم: مبادی تصدیقیه به سه قسم تقسیم می شود:
1 ـ بینات یا علوم متعارفه
2 ـ مصادرات
3 ـ اصول موضوعه
قضایایی که بر مخاطب القا می شود یکی از دو حالت را دارد:
حالت اول: یا قضیه ای بدیهی است که احتیاج به اثبات ندارد همانطور که متکلم به آن قضیه عالم هست مخاطب هم به آن قضیه عالم است وقتی متکلم آن قضیه را به مخاطب القا می کند دلیل نمی خواهد. این قضایا را «علم متعارف» می گویند و اگر جمع بسته شود «علوم متعارفه» می گویند.
حالت دوم: یا قضیه ای نظری است که احتیاج به دلیل دارند ممکن است متکلم دلیل آن را دیده باشد و این قضیه را با دلیل پذیرفته باشد اما مخاطب هنوز آن دلیل را ندیده وقتی این قضیه بر مخاطب القاء شود و دلیلی آورده نشود این حالت نسبت به مخاطب دو صورت پیدا می کند:
صورت اول: مخاطب، انکار می کند ولو انکارش را ظاهر نکند اما در دلش آن آرامشی که باید وجود داشته باشد وجود نمی گیرد. در این صورت به این قضیه، «مصادره» گفته می شود.
صورت دوم: مخاطب در درونش آرامش پیدا می کند و می گوید گوینده یا نویسنده، کسی است که مخاطب به آن اعتماد دارد و می داند که گوینده در جای خودش دلیل این قضیه را بیان خواهد کرد به این جهت اعتماد بر گوینده می کند و این قضیه را از او می پذیرد. در این صورت به این قضیه، «اصل موضوعی» گفته می شود.
نکته: درباره «مصادره» دو اصطلاح وجود دارد.
اصطلاح اول: همین است که گفته شد. یعنی قضیه ای نظری است که باید با استدلال همراه شود ولی بدون دلیل بر مخاطب القاء می شود و مخاطب، حالت انکار دارد و دلش نسبت به این قضیه آرام نیست.
اصطلاح دوم: این اصطلاح دوم در باب مغالطه گفته می شود که یک نوع مغالطه کردن است. این اصطلاح دوم را به دو بیان می گوییم.
بیان اول: دلیل مشتمل بر مدعا باشد یعنی مدعا در دلیل اخذ شود و جزئی از دلیل قرار بگیرد. در چنین حالتی گفته می شود مصادره بر مطلوب شد. یعنی مطلوب که باید نتیجه باشد و در پِیِ قیاس بیاید در صدر و درون قیاس قرار گرفته.
بیان دوم: مصادره این است که قیاس مرکب شود از کمتر از آنچه که باید مرکب شود. زیرا قیاس باید مرکب از صغری و کبری شود وقتی نتیجه در داخل قیاس می آید یا صغری حذف می شود و نتیجه در آن قرار می گیرد یا کبری حذف می شود و نتیجه در آن قرار می گیرد. در این صورت قیاس، مرکب می شود اما نه از آن چیزی که باید مرکب می شد. زیرا قیاس فقط از صغری یا فقط از کبری تشکیل شده است.
سوال: کسی ادعایی می کند و پشت سر ادعایش فقط صغری یا کبری را می آورد آیا به این مصادره گفته می شود؟
جواب: این، مصادره نیست بلکه حذف کردن مقدمه است نه از بین بردن مقدمه. در مصادره اصلا مقدمه نمی آید و نتیجه به جای مقدمه قرار می گیرد. در این موارد، صغری آورده می شود اما چون کبری روشن است به ذهن مخاطب واگذار می شود نه اینکه از بین برود. به اینچنین قیاسی، قیاس مضمر می گویند که کبری ذکر نشده است و در تقدیر است.
نکته: مصادره طبق اصطلاح اول، وصف قضیه قرار می گیرد اما مصادره طبق اصطلاح دوم وصف قیاس قرار می گیرد.
سوال: ثمره تقسیم دوم واضح بود که در صناعات خمس بکار می رود اما تقسیم اول و سوم چه ثمره ای دارد؟
جواب: در تقسیم اول، مبادی را خاص و عام کردیم. خاصِ آن، در علم مخصوص بکار می رود و در علم دیگر بکار نمی رود. و عامِ آن، در علوم مختلف بکار می رود. وقتی اقسام، دارای ثمره باشند خود تقسیم هم دارای ثمره می شود. اما فایده در تقسیم سوم این است که در تقسیم سوم می خواهد وارد علوم عقلی بشود و باید از طرف مخاطب، مواخذه نشود.
ممکن است متکلم قضیه ای القاء کند و اگر مخاطب او را مواخذه کرده جواب بدهد که از علوم متعارفه است. در اینصورت مخاطب قانع می شود. و اگر برای مخاطب معلوم نشده به خاطر این است که خودش نفهمیده. و همینطور اگر متکلم مطلبی را بدون دلیل بگوید مخاطب می گوید دلیل آن را بیاور وقتی متکلم جواب دهد که این مساله اصل موضوعی است مخاطب دیگر بدنبال دلیل نمی رود چون دلیل آن در جای خودش می آید.
در کتب ریاضی که ملاحظه می کنید در ابتدا که می خواهند وارد بحث شوند مطالبی را به عنوان علوم متعارفه می آورند و می گویند این مطالب در کلمات ما مورد استفاده قرار می گیرد. و در وقتی که از این مطالب صحبت می شود دلیل مطالبه نکنید زیرا امور متعارفه اند و نیاز به دلیل ندارند. بعضی از مطالب را هم به عنوان اصل موضوع می آورند و می گویند این مطالب بعدا بیان می شود. بنابراین این تقسیم به اصول موضوعه و مصادرات و علوم متعارفه برای این است که مخاطب دلیل مطالبه نکند. اگر غیر از این سه مورد بود دلیل مطالبه می شود و گوینده موظف است که دلیل اقامه کند.
توضیح عبارت
«قسمه اخری لها»
ضمیر «لها» به «مبادی تصدیقیه» بر می گردد.
«وهی قولنا: ثمّ مباد هی بینات بدیهیات»
گاهی «ثم» آورده می شود تا اقسام را از یکدیگر جدا کند و گاهی «ثم» آورده می شود تا تقسیم ها را از یکدیگر جدا کند. در اینجا برای جدا کردن تقسیم آمده است یعنی قبل از «ثم» یک تقسیم است بعد از «ثم» تقسیم دیگری است.
مبادی تصدیقیه، تقسیم می شود به مبادی که بینات و مصادرات و اصول موضوعات است.
نکته: در شرح های مزجی رایج است که لفظ «ای» آورده نمی شود و لذا گفته نشده «بینات ای بدیهیات». به خصوص در جایی که لفظ «ای» تکرار می شود. در تفاسیر مزجی هر کلمه ای که می آورد اگر بخواهد آن را تفسیر کند لفظ «ای» آورده می شود. اگر در هر کلمه ای لفظ «ای» بکار رود در یک صفحه، چندین مرتبه لفظ «ای» می آید و عبارت را از حالت زیبایی در می آورد. لذا در آن تفاسیر نوعا لفظ «ای» نمی آید. اما در مواردی که متکلم احتمال می دهد که مخاطب متوجه نشود این عبارت، تفسیر است لفظ «ای» آورده می شود. در اینجا هم همینطور است.
«لا تقبل الانکار»
چون بدیهی است قابل انکار نیست که بحث شود آیا مخاطب با انکار این را تلقی می کند یا با اعتماد، آن را تلقی می کند؟ اما قسم بعدی که بدیهی نیست را به این دو قسم تقسیم می کند.
«تلقی علی المتعلم»
مبادی بینه قابل انکار نیست و بدون استدلال بر متعلم القاء می شود.
«فهی علوم متعارفات»
اسم این مبادی، علوم متعارفات است.
«فاء» در «فهی» برای تفریع است. فاء تفریع نشان می دهد که ماقبل، علت برای مابعد است در حالی که در اینجا علت بودن، دیده نمی شود. یعنی نمی توان گفت «چون بیّن است پس علوم متعارف است». زیرا اینطور نیست که چون بیّن است پس باید علم متعارف باشد لذا مصنف بدنبالش لفظ «ای مسمیات» را می آورد یعنی چون بینات است، به علوم متعارفه نامیده می شود. علوم متعارفه به معنای علوم رایجه و علوم عرفی گفته می شود و احتیاج به بیان نیست و نزد همه حاصل است.
«ای مسمیات بها فی الاصطلاح»
در اصطلاح، قضایای بدیهیه را علوم متعارفه می نامیم.
نکته: می توان بیّن بودن را دلیل بر متعارف بودن قرار داد و گفت چون بیّن است نزد همه متعارف و شناخته شده است و لذا همه به آن اعتراف می کنند.
«و ان تلقی علیه مع النکره ای الانکار و العناد»
ضمیر «تلقی» به «مبادی تصدیقیه» بر می گردد که قضیه است.
اگر قضیه یا مبادی تصدیقیه بر متعلّم القاء شود در حالی که همراه با انکار است اما چه کسی انکار می کند؟ القاء کننده که متکلم است انکار ندارد. شخصی که قضیه در نزدش القاء می شود «که همان مخاطب است» انکار دارد.
«مع النکره»: یعنی انکار مخاطب
«و العناد»: به معنای این است که در مقابل این قضیه، عناد می ورزد و نمی خواهد قضیه را بپذیرد زیرا دلیل هنوز بر او عرضه نشده است به عبارت دیگر اعتراف و اعتماد به گوینده ندارد.
«مصادرات سَمِّ ذی المبادی»
کلمه «ذی»، اسم اشاره است یعنی این مبادی را مصادرات بنام. این اسم اشاره، مذکر نیست تا حالت نصبی آن به صورت «ذا» شود بلکه مونث است مثل «هذه»
نکته: می توان یک مقدمه را برای شخصی، مصادره گرفت و برای شخص دیگر اصول موضوعه گرفت. بستگی به حالت آن شخصی دارد که این قضیه به او القاء می شود. در کتاب شفا، ابن سینا عبارت «فلیسلم هذا» را زیاد بکار می برد که به معنای این است «این مطلب را قبول کن». این کار برای این است که مصادره درست نشود بلکه اصل موضوع درست شود که بعداً بیان شود. معلوم می شود که این قضیه هم قابلیت دارد که مصادره شود و هم قابلیت دارد که اصل موضوع شود ولی ابن سینا از ما توقع دارد که آن را به عنوان اصل موضوع بپذیریم چون می گوید من به قول خودم وفا می کنم و استدلالش را بعدا می آورم. بله ممکن است کسی اعتماد نداشته باشد و بگوید حافظه گوینده خیلی قوی نیست و وقتی به محل بحث این قضیه رسید استدلال نمی آورد. در اینصورت یک حالت انکار برای مخاطب پیش می آید و همین قضیه که برای شخص دیگری اصل موضوع بود برای این شخص مصادره می شود. پس مصادره، قضیه ی جدای از اصل موضوع نیست. این مطلب بستگی به حالت مخاطب دارد یک مخاطب ممکن است خوش باور باشد و زود اعتماد کند لذا این قضیه برای او اصل موضوع می شود و یک مخاطب دیگر، به زودی قبول نمی کند و مثلا به متکلم اعتماد زیادی ندارد در اینصورت مصادره می شود.
نوعا به امید اینکه خوانندگان این قضایا را بپذیرند و مخالفت و عناد نداشته باشند در ابتدا تعبیر به اصول موضوعه می کنند با اینکه ممکن است همین اصول موضوعه که در ابتدای کتاب نوشته شده برای بعضی از خواننده ها، مصادره باشد ولی اینها به امید اینکه همه آنها را به عنوان اصل موضوعی قبول کنند تعبیر به اصول موضوعه کردند.
«باشتراک الاسم بینها و بین احدی المغالطات»
این مبادی را مصادرات بنام با اشتراک اسم «یعنی اشتراک لفظی» بین این مصادره ای که در اینجا مطرح می شود و بین یکی از مغالطات «یعنی مصادره ای که در باب مغالطه مطرح می شود که عبارت بود از اینکه مدعا در دلیل اخذ شود و مطلوب در قیاس آورده شود و از قیاس، کم گذاشتن».
«و ان اخذتها مسلمات ممن یلقیها علیک مع نظریتها کانت هی الاصول موضوعات»
اگر این مبادی را بدون انکار و عناد، مسلم گرفتید از جانب کسی که بر شما این مبادی را القاء می کند. با اینکه این مبادی نظری بودند و احتیاج به استدلال داشتند اسم این اصل موضوع شمرده می شود.
«قد یثبَت فی موضعها»
این عبارت، صفت برای «اصل موضوع» است. یعنی اصل موضوع عبارت است از قضیه ای که در موضع خودش اثبات می شود.
نکته: وجه تسمیه بینات به علوم متعارفه بیان شد به اینکه بین همه شناخته شده اند. و مورد اعتراف می باشند. اما مصادرات را چرا مصادره می گویند؟ وجه تسمیه مصادره در مغالطه را بیان کردیم که آنچه که باید در پی دلیل بیاید که نتیجه است در صدر دلیل قرار گرفته است اما وجه نامگذاری مصادره در مورد بحث این است که این مطلب در صدر علم ذکر می شود «در وسط علم مورد استدلال قرار می گیرد و از مصادره بودن بیرون می آید» و شخص آن را با انکار، قبول می کند تا بعداً دلیلش بیاید. مانند اصل موضوع می باشد که دلیلش بعدا می آید ولی اصل موضوع همراه با انکار نیست. وجه نامگذاری اصل موضوع این است که در اول علم، وضع می شود تا بعداً اثبات شود. لذا در عباراتی که ابن سینا در کتاب خود می آورد می گوید «و لیسلّم هذا و لیوضع وضعا حتی یثبت» یعنی این مطلب را قبول کن و در اینجا قرار بده تا بعدا در جای خودش ثابت شود. پس اصل موضوع به همان معنای لغوی خودش است یعنی قانونی که الان وضع شده تا بعداً اثبات شود یعنی گفته می شود «این قضیه را در اینجا بِنِه و قرار بده تا بعداً اثبات شود».
سوال: بعضی افراد مساله ای را بیان می کنند و می گویند دلیل آن بعدا می آید ولی وقتی به بحث آینده می رسند تعبیر به این می کنند که بحث آن گذشت.
جواب: در این صورت، مصادره می شود و خواننده، این اصول موضوعه را مصادره می گیرد یعنی با انکار همراه می شود.
«و هذان القسمان من المبادی بالقیاس الی العلم المبنی علیهما و من المسائل بالقیاس الی علم آخر»
اصل موضوع و مصادره احتیاج به اثبات دارند اما علوم متعارفه احتیاج به اثبات ندارند. علوم متعارفه، مساله ی هیچ علمی نیستند چون در ذهن همه هست.
مساله، عبارت است از قضیه ای که به صورت سوال یا بدون تقدیر گرفتن سوال، در علم مطرح می شود و بعداً استدلال آورده می شود و اثبات می گردد.
مساله به معنای قضیه ای است که موضوعش، یا موضوع علم است و محمولش از عوارض می باشد یا موضوعش از مصادیق موضوع علم است و محمولش از عوارض است. یعنی موضوع مساله یا باید مساوی با موضوع علم باشد مثلا گفته می شود «الوجود بدیهی» یا «الوجود اصیل» که موضوع مساله، «وجود» است و موضوع علم هم که کل فلسفه است «وجود» می باشد. اما گاهی ممکن است مصداق باشد مثلا گفته می شود «الممکن محتاج الی العله». موضوع این قضیه «ممکن» است که مصداقی از «موجود» است که موضوع علم می باشد.
مصنف می فرماید این اصل موضوع و مصادره که باید اثبات شوند مبادی برای بعض علوم و مسائل برای بعض علوم هستند یعنی در آن علمی که مطرح می شود به عنوان مساله مطرح می شود و اثبات می گردد اما در یک علمی به عنوان مبدأ تصدیقی مورد استفاده قرار می گیرد.
در علم طبیعی گفته می شود این مطلب را قبول کن تا در جای خودش ثابت شود یعنی در علم طبیعی این قضیه به عنوان مبدأ تصدیقی بکار می رود اما در فلسفه به عنوان مساله به کار می آید پس این مصادرات و اصول موضوعه در آن علمی که مورد استفاده قرار می گیرند به عنوان مبدأ به حساب می آیند و مصادره یا اصل موضوع نامیده می شوند اما در آن علمی که مطرح می شوند و بنا است که آن را اثبات کنند به عنوان مساله حساب می شوند. البته ممکن است در یک علم هم مبدأ و هم مساله شود به اینصورت که در یک باب به عنوان مبدأ استعمال شود و در یک باب دیگر که همین بحث مطرح می شود به عنوان مساله مطرح می شود لزومی ندارد. که مبدأ و مساله حتما در دو علم مطرح شوند بلکه می توانند در دو باب از یک علم مطرح شوند. پس مصادرات و اصول موضوعه در عین اینکه مبدأ برای علمی یا بابی هستند مساله برای علم دیگر یا باب دیگر هستند.
نکته: این مباحث در ابتدای کفایه الاصول هست و مرحوم اصفهانی در نهایه الدرایه خوب و سخت بحث کرده است.
ترجمه: و این دو قسم «یعنی اصول موضوعه و مصادرات که نظری اند و باید با استدلال تبیین شوند» از مبادی هستند نسبت به علمی که بر این دو قسم مبتنی است و از این دو قسم استفاده می کند و همین دو قسم از مسائل هستند به قیاس به علم دیگری که درباره این دو قسم بحث می کند و این دو را اثبات می کند.
«کوجود الحرکه و تجزی المقدار فی الالهی الاعلم من المسائل و فی غیره من المبادی کما مر»
وجود حرکت در الهی اعم یعنی فلسفه الهی، از مسائل است و تجزی مقدار در فلسفه الهی از مسائل است و در غیر الهی اعم از مبادی است.
توضیح مثال اول: در علم طبیعی از حرکت استفاده می شود مثلا گفته می شود «الحرکه موجوده» که یک مبدأ تصدیقی است و مطالبی بر این مبدأ مبتنی می شود و نتایجی گرفته می شود اما همین «الحرکه موجوده» که یک قضیه است در فلسفه عام، مساله است و در آنجا بیان می شود و اثبات می گردد. عالم طبیعی که از آن استفاده می کند آن را مبدأ می بیند عالم الهی که آن را اثبات می کند به عنوان مساله می آورد.
توضیح مثال دوم: مقدار را می توان تجزیه کرد اگر مقدارِ متصل باشد تبدیل به اجزاء ریزتر می شود و مقدار منفصل «یعنی عدد» را هم می توان تبدیل به عددهای ریزتری کرد. خاصیت مقدار این است که تجزیه بپذیرد. این، مطلبی است که در فلسفه اثبات می شود اما در علم هندسه از آن استفاده می شود پس در علم هندسه از مبادی می شود و در علم فلسفه از مسائل می شود.
نکته: مصنف یک مثال برای طبیعی و یک مثال برای ریاضی زد که هر دو مساله فلسفی هستند.
«و قد تکون مقدمه واحده اصلا موضوعا عند شخص و مصادره عند اخر»
یک مقدمه ممکن است نزد مخاطبی اصل موضوع باشد این مخاطب، مخاطبی است که به این مقدمه اعتراف دارد و نزد مخاطبی دیگر مصادره است این مخاطب، مخاطبی است که انکار می کند.


[1] شرح منظومه، ج1، نشر ناب، ج1، ص88، س15.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo