< فهرست دروس

درس منازل السائرین - استاد حشمت پور

94/12/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیحی مختصر در مورد مقامات قسم ولایات/ شرح المقدمة/ شرح منازل السائرین.

خلاصه جلسه قبل: بعد از اینکه از بیان قسم احوال و مقامات آن فارغ شدیم می پردازیم به توضیح قسم ولایات

[ح_قسم الولایات]

بالوصول الی مقام الروح و لمعان انوار الولایات کاللحظ المؤذن بالتجلی و الوقت المغلب لحکم الحال علی حکم العلم الموقع فی التلوین و کلما صفا الوقت سقط التلوین و حدث السرور بذهاب خوف الانقطاع و ضحک الروح بروح نسیم الاتصال ثم السر باستسرار حال العبد عنه فلا یعلم ما هو فیه للطفه و دقّته و هو المقام الذی قال فیه: «رب زدنی فیک تحیرا» ثم النفس و هو روح یحدث بانجلاء غمام الاستسرار و انکشاف ظلمة الاستتار ثم الغربة و هو تبدل حاله بحیث یری الشاهد مشهودا و الطالب مطلوبا فیکون غریبا فی الدارین ثم یقر حاله بان یتوسط المقام و جاوز حد التفرق فیسمی حاله الغرق ثم یقع فی الغیبة عن حاله بوجود مشهوده من غیر شعور له بحاله ثم یتمکن باستقرار الحال لابسا نور الوجود بان یخفی عینه لتوره بنور مشهوده [1]

ولایات عبارت اند از مقاماتی که سالک در آن مقامات تحت ولایت حق قرار می گیرد یعنی خداوند عهده دار افعال او می شود.

ما در طول عمرمان ممکن است تحت ولایت اشخاص یا افرادی قرار بگیریم مثلا ممکن است که شخص تحت ولایت شیطان باشد و گویا که شیطان برای او برنامه ریزی می کند و بعضی نیز تحت ولایت نفس اماره و نفس حیوانی خود هستند و گویا او به آنها دستور می دهد و اوست که فَعّال است و اینها نفس انسانی را کنار گذاشته اند و بعضی نیز تحت ولایت الله هستند و حتی شخص تحت سلطه نفس انسانی نیز نیست بلکه تحت ولایت خداوند است و هرچه خداوند بگوید انجام می دهد.

این قسم ولایات مقاماتی دارد که آنها را به ترتیب می شمریم.

ترجمه و شرح متن:

«بالوصول» متعلق است به ذوقی که در آخر قسم قبل گفته شده بود.

شخص به مقام روح می رسد و انسان در این مقام برخوردار می شود از مقام بسیار بالایی که می تواند وراء عقل را نیز ملاحظه کند و در اینجا درجه و مقام ذوق را پیدا می کند و انوار ولایت بر او شروع به درخشش می کنند و تا آخر تحت ولایت خداوند می ماند و اولین مقامی که شخص در قسم ولایات وارد آن می شود «لحظ» است و لحظ در لغت به معانی مختلفی آمده است مانند نظر با گوشه چشم. انسان در ابتدا به خداوند با گوشه چشم نگاه می کند و بعد به خداوند به طور کامل نگاه می کند یعنی از نگاه کم شروع می کند و بعد ترقی می کند و کم کم پیش می رود تا جایی که با چشم باز به خداوند نگاه می کند.

لحظ در اصطلاح به معنای نگاه کردن به خلق است در ظاهر و نگاه کردن به خداست در باطن مثلا شخصی به شاخه گُلی نگاه می کند هر چند که در ظاهر به گُل می نگرد ولی در باطن در حال نگاه کردن به خداست و گویا دارد با گوه چشم به خداوند می نگرد.

و این دیدن در واقع به این صورت است که خداوند بر او تجلی می کند و در واقع این لحظ دلیل بر تجلی است و اعلام می کند که رب تجلی کرده است.

و مقام بعد «وقت» است و وقت در لغت به معنای زمان است ولی در اصطلاح وضع شده است برای زمانی که برای سالک حالتی عرفانی حاصل می شود و این اصطلاح از حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله که «لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل» گرفته شده است و علما نام این حالات عرفانی را «وقت» گذاشته اند به مناسبت با حدیث مذکور. این حالت باعث می شود که عارف به دانسته هایش عمل نکند مثلا گاهی طوری می شود که حتی اهل مجلس نیز می فهمند که این شخص تغییر کرده است و شاید بر او حکم جنون کنند و شخص به گونه ای می شود که آداب مجلس و یا خیلی چیزهای دیگر را رعایت نمی کند و از خود بی خود می شود.

و این مقام وقتی است که شخص غلبه می دهد حکم حال را بر حکم علم یعنی حال بر علم غلبه می کند و شخص به گونه ای می شود که حالش بر علمش غلبه می کند و این وقت به این گونه است که شخص را در تلوین می اندازد.

تلوین یعنی پرده ای که بر روی خلق کشیده شده است و ظهور خلقی که ساتر حق هستند یعنی خلق را می بیند و در پشت خلق حق را می بیند و از طریق خلق به حق نگاه می کند.

و هر چقدر که این وقت صفا پیدا نکند این تلوین از بین می رود و شخص مستقسما به خدا نگاه می کند و برای شخص سرور و شادمانی حاصل می شود چون ارتباط با خدا مطابق فطرت انسان است و برای انسان سرور ایجاد می کند و روح انسان که همان عقل تلطیف شده او است شادمان می شود و در درون می خندد هر چند در ظاهر چیزی نشان داده نشود.

انسان وقتی به خدا متوجه می شود و حالتی برای او دست می دهد همراه با شادمانی اولیه خوف این را دارد که ین اتصال قطع شود این حال اتصال های لحظه ای و چون انسان در این حال خوف دارد اتصالش نیز کامل نمی شود ولی شخصی که به این مقام والی رسیده دیگر خوف قطع ارتباط را ندارد و لذا سرورش کامل تر و دائمی تر می شود.

پس برای انسان سرور حاصل می شود به خاطر رفتن خوف انقطاع و در نتیجه روح (مقام فوق مقام عقل) به سبب رَوح نسیم اتصال می خندد و شادمان می شود.

در ابتدا اتصال به صورت نسیمی است که این نسیم برای او رَوح (آسایش) می آورد (یعنی این نسیم موجب آسایش است و آسایش موجب سرور و شادمانی روح است) ولی بعدا این نسیم تبدیل به سیل می شود و شخص سالک را در خود غرق می کند.

تجلی برای عبد حاصل شد و آگاه شد به کمالات الهی (در حد ظرفیت خودش) و حال عمیق می شود و به خدا می گوید که متحیر هستم در تو که چه هستی و چگونه هستی و عبد در مورد خدا متحیر می شود یعنی اول خدا را به نحوی می شناخت ولی بعد به خاطر شدت توجه متوجه می شود که خدا را درست نشناخته است و پی می برد که چیزی ندانسته و نفهمیده است و در این حال به مقام «سر» وارد می شود همانطور که در بعضی از ادعیه آمده است که «رب زدنی تحیرا» و این به این معناست که خدایا مرا به خود متوجه تر و نزدیک تر کن تا در نتیجه آن تحیری که باید داشته باشم را دارا شوم و نسبت به تو بیشتر دقت کنم و سعی کنم به تو نزدیکتر شوم.

سپس به مقام نفس می رسد و این نَفَس آسایش و شادمانی است که حادث می شود با برطرف کردن ابرهای سفیدی که باعث مخفی شدن حال عبد است یعین دیگر این ظلمتی که بر اثر استتار و پوشیدگی برای او پیش آمده بود برطرف می شود و تحیر شخص تمام می شود.

سپس وارد حال غربت می شود و حالت غربت در اصطلاح به این معنا است که شخص در بین مردم چنان غریب باشد که اگر در حضور مردم باشد شناخته نمی شود و اگر غایب باشد نامی از او برده نمی شود یعنی شخص سعی می کند که معروف نشود و توجهات را به خود جلب نکند یعنی شخص در بین جمع است ولی جمع به او توجهی ندارد و نمی دانند که مقامش در چه حد است.

البته این غربت عمومی و همیشگی نیست و گاهی خداوند بعضی از بندگان را معروف می کند یا به خاطر ترغیب دیگران و یا به خاطر امتحان خود شخص.

سپس شخص غریب می شود و شاهد را مشهود می بیند و مشهود را شاهد می بیند.

شاهد یعنی کسی که شهادت می دهد مثل خداوند که شهادت می دهد بر کارهای انسان ولی انسان خداوند را مشهود می بیند و خداوند طالب شخص می شود و شخص خداوند را مطلوب خود می بیند.

شاهد ر ا مشهود می بیند یعنی اینکه خدا را در خودش می بیند لذا دیگر به خودش توجه نمی کند و نسبت به خودش بیگانه می شود.

در کلمات عرفا اینگونه آمده است که «خدا را خواند و دوباره خواندم و بسیار خواندم تا اینکه به من اجازه ورود به عرش داد و سپس به عرش وارد شدم و خدا را نیافتم و به او گفتم که من این همه زحمت کشیدم تا به تو برسم ولی تو در اینجا نیستی و سپس خدا به او می گوید که خودت را ببین خودت خدا هستی» و این معنای شاهد را مشهور دیدن است در کلام بعضی از عرفا و این بیان از شطحیات است و نمی توانیم این را بپذیریم و منظور اصلی عرفا همان است که بیان کردیم یعنی اینکه تو خلق من هستی و من که خالقم در تو جلوه کرده ام پس به خودت توجه کن تا مرا ببینی.

خلاصه اینکه شاهد را مشهود می بیند و از خودش بیگانه می شود و خودش را فراموش می کند و به عبارت دیگر خدا را در خودش می بیند و طالب را مطلوب می بیند و در دو عالم غریب می شود.

در مقام فنا شخص از غیر بیگانه شد و در مقام غربت حتی از خودش نیز بیگانه می شود.

سپس حالش ثابت می شود و متوسط در مقام ولایت می شود و از حد تفرق تجاوز می کند.

تفرق همان فرق است و فرق یعنی دیدن خلق و از راه خدا خلق را دیدن و جمع یعنی دیدن حق.

تفرق و تفرقه در مردم عادی همان دیدن خلق است ولی در عرفا دیدن حق از طریق خلق است.

و وقتی از مقام تفرق رد می شود، به مقام جمع می رسد در نتیجه غرق می شود در رؤیت و محبت معشوقش و به این حالش غرق می گویند و غرق را شارح در جای خودش اینگونه معنا می کنند که «غرق یعنی غرق شدن در گرداب دریای دوستی» و این وقتی رخ می دهد که شخص از وسط قسم ولایات گذشته باشد.

سپس شخص از حال خودش غایب می شود و دیگر حتی به خودش و اینکه از خودش غافل است نیز توجه نمی کند و این بی توجهی به وسیله وجود مشهودش است بدون اینکه به حال خودش توجه داشته باشد.

و بعد این شهود حق به درجه ای می رسد که حتی شخص نمی تواند آن را از خود دور کند و به درجه تمکن می رسد و این حالت در او مستقر می شود و این نور وجودی را می پوشد و تمام اندام روحانیش از نور الهی پوشیده می شود و خودش در پس این نور مخفی می شود در نتیجه دیگر خودش را نمی بیند به این صورت که خودش در پس این نور مخفی می شود چون با نور مشهودش، منوَّر شده است و در نتیجه فقط نور مشهود دیده می شود و دیگر خودش را تا ابد نمی بیند.


[1] شرح منازل السائرین، ماتن: ابو اسماعیل عبدالله الأنصاری، شارح: کمال الدین عبدالرزاق القاسانی، ج1، ص128.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo