< فهرست دروس

درس منازل السائرین - استاد حشمت پور

94/09/05

بسم الله الرحمن الرحیم

و اعلم أنّ العامّة من علماء هذه الطائفة و المشيرين‌ إلى هذه الطريقة، اتّفقوا على أنّ النهايات لا تصحّ إلّا بتصحيح البدايات، كما أنّ الأبنية لا تقوم إلّا على الأساس. و تصحيح البدايات هو إقامة الأمر على مشاهدة الإخلاص و متابعة السّنّة، و تعظيم النهى على مشاهدة الخوف و رعاية الحرمة، و الشفقة على العالم ببذل النصيحة و كفّ المؤنة، و مجانبة كل صاحب يفسد الوقت و كل سبب يفتن‌ القلب.

شرط رسیدن به نهایات سلوک

در این مسیری که با طی مقامات طی می شود و ما می خواهیم مقامات آن مسیر را توضیح دهیم، انسان ابتداءا شروع می کند و به نهایت می رسد اما کسانی که به نهایت می رسند باید بدایات را تکمیل کرده باشند تا به نهایت برسند زیرا هر ماقبل اساس است برای مابعد و انسان وقتی می خواهد بنایی را تنطیم کند باید اساس آن بنا را قبلا بیاورد اول باید اساس آن بنا را بچیند بعدا روی ان اساس بنا کند پس ما باید ابتدا بدایات را تصحیح کنیم بعد به تصحیح نهایات بپردازیم. بعد بیان می کنند که تصحیح بدایات چیست؟ چکونه باید بدایات تصحیح شوند؟ نمی فرماید که بدایات را باید انجام دهیم، این تقریبا روشن است که بدایات باید انجام بگیرد بعد برویم سراغ نهایات. می فرماید بدایات را باید تصحیح کنیم. حالا تصحیح بدایات را توضیح می دهد. یعنی یک شرایط عمومی دارد که باید رعایت شود و شرایط عمومی را ذکر می کنند. من از رو می خوانم و توضیح می دهم. امروز مباحث خیلی بحثهای خارجی و توضیحات زیاد ندارد.

عوامل تصحیح نهایات

واعلم ان العامة من علماء هذه الطائفة یعنی عموم علمای این طایفه که علمای عرفان عملی‌اند.علمایی که می گویند برای رسیدن به کمالات باید مسیری را طی کنیم. عامه ای از علمای این طایفه و کسانی که اشاره می کنند به این طریقه، همه اتفاق دارند بر اینکه نهایات تصحیح نمی شوند مگر به تصحیح بدایات. همانطور که بنا برپا نمی شود مگر بر اساس. یعنی اول باید اساس بنا را فراهم کنیم بعد بنا را بر آن اساس بچینیم. نمی شود اول بنا را و بعدا اساس را، بلکه اول باید اساس چیده شود بعدا بنا. پس در اینجا نمی شد اول برویم سراغ نهایات بعد بیاییم سراغ بدایات بلکه بدایات را باید مقدم کنیم. آن وقت توضیح می دهد که تصحیح بدایات چیست:

عامل اول

و تصحیح البدایات هو اقامة الامر علی مشاهدة الاخلاص چند چیز است که باید رعایت شوند که رعایت آنها همان تصحیح البدایات است. اولی اقامة الامر است منظور از امر، امر خداست اگر خدا دستوری داده باید این دستور را اجرا کنیم، نمی شود ما تخلف کنیم و بعد هم دراین مسیر بیاییم. کسانی که در این مسیر وارد می شوند باید دستورات الهی را امتثال کنند. تخلف از دستور باعث می شود که هیچ یک از این مقامات به دست نیاید، تخیل مقامات باشد و واقعیت مقامات نباشد. این حرف خیلی عجیبی است. دستور را همانطور که هست بایدا جرا کنند. دستور منحصر به تماز و روزه نیست. ولایت حضرت امیر هم دستور خداست. اغلب این کسانی که در این مسیر رفتند این دستور را عمل نکرده اند. خودشون دارند اعتراف می کنند که نهایت ما خراب است. این عبارت دارد نشان می دهد. شما باید امر الهی را آنطور که هست اطاعت کنید و برپا دارید تا گفته شود که بدایت کارتان خوب است و صحیح است. بعد بروید سراغ نهایتش. الان هم ملاحظه می کنید بسیاری از کسانی که در این مسیرند اهل سنت هستند بدایتشان تمام نیست یعنی تمام اوامر الهی را اطاعت نکردند. بله، یک اوامری که مربوط به عمل بوده اطاعت کردند. آنچه مربوط به اعتقاد بوده اطاعت نکردند. خودشان می گویند نهایت را بر اساس بنا نکردی، اگر اوامر را اطاعت نکنی و نتیجه مطلوب را نگرفتی. و تصحیح البدایات هو اقامة الامر.

سوال: نهایتشان همه نهایات نیست یا اینکه نه اصلا ...

جواب: دیگر بالاخره کامل نیست. همه این ادعاها که می شود معلوم است تخیل است.

سوال: ولایت یعنی چه؟

جواب: دستور خداست. ولایت حضرت امیر دستور خداست.

سوال: آیا مرادشان محبت است؟ محبت که آنها هم دارند.

جواب: خیر مراد محبت نیست محبت را که خیلی افراد دارند. محبت مراد نیست. اصلا فاصله بین شیعه و سنی همین ولایت است. و الا خیلی از سنی ها خدیث غدیر را قبول دارند. ولایت را تفسیر به محبت می کنند که ما با آنها درگیر می شویم. ولایت به معنای محبت نیست سنی ها حدیث غدیر را قبول دارند. ولایت یعنی اولی بالتصرف، ولایت یعنی اولویت در تصرف.

سوال: اگر کسی این بحث کلامی را متوجه نشد و سیر و سلوک کرد این چیزهایی که می بیند تخیلات می شود؟

جواب: بله واقعا هم متوجه نشده. مثلا نماز واجب است. متوجه نشده که نماز را خدا واجب کرده و نماز هم نخوانده مقاماتش کامل است؟ مسلم کامل نیست. ولایت که بالاتر از نماز است. بر فرض که مساوی نماز باشد. من مثال می زنم کسی را که متوجه وجوب نماز نشده و نخوانده و وارد این مقامات هم شده. معلوم است نتیجه کامل نمی گیرد.

سوال: نتیجه کامل رو نمی گیرد یا اصلا همه اش تخیل است؟ نمی شود همه اش تخیل باشد بالاخره در کتابها و آثارشان هست که چیزهایی فهمیدند؟

جواب: خب بله، هیچ وقت خداوند دریغ نمی کند از اینکه به زحماتشان جواب بدهد. مسلما یه چیزهایی به آنها می دهد.

سوال: وقتی مطابق واقع نیست چطوری به آنها جواب می دهد؟

اینها مستضعفین می شوند دیگر. اگر مستضعف باشد به هرحال چیزی بهشون می رسد. نمی شود گفت هرچه به اینها رسیده تخیل است. اینکه نمی شود؟

جواب: نه اینکه فلانی در فلان مقام است تخیل است بله یک کارهایی انجام می دهد، یک دعاهایی هم مستجاب می شود. خدا بالاخره مزدش را می دهد مزد این زحمات را تا حدی می دهد. بالاخره نفس کامل می شود. آن کمال نفس را دارد. من زمانی بحث کرده یودم که اهل سنت را نمی شود کلا کنار گذاشت. آنها هم در حد خودشان شاید آنطور که برخی روایات ما دارد بهشتی باشند و نقل کردم از قول مرحوم سید حبیب الله خویی صاحب منهاج البراعة. که روایتی را هم آورده که طبقه اول بهشت مال سنی هاست و شیعه ها را از طبقه دوم به بالا می برند. خب اگر اینطور باشد معنایش این است که اینها هم به جایی می رسند اما در مقابل آنچه شیعه می رسد چیزی نیست. اینها اگر آن ولایت را هم قبول می کردند کاملتر می رسیدند. طبقات بالای بهشت را به آنها می دادند، نه طبقه اول. مقامات عالی تر به آنها می دادند مقامات بالاتر نه مقامات پایین. ولی ..

سوال: اینها مثل مسیحی و یهودی هستند که مستضعف فکری اند؟

جواب: بله اصلا همه کسانی که در این اعمال وارد شود نتیجه می گیرند همانطور که در علوم وارد می شوند نتیجه می گیرند. یهودی در علوم وارد می شود به خوبی فلسفه را یاد می گیرد. ابن کمونه یهودی قوی بوده در فلسفه. اینجور نیست که هر که مسلمان باشد علوم فلسفه به او داده می شود هرکه مسلمان نباشد نه. بلکه خداوند به همه افاضه می کند علومش را.

سوال: روایتهایی که شرط دخول به بهشت را ولایت اهل بیت می داند چگونه است؟

جواب: بعضی روایات این طور ی داریم بله. در برخی روایات داریم که رایحه بهشت به مشام اهل سنت نمی رسد. بعضی روایات اینطوری داریم مرحوم سید نعمت الله جزایری در نورالبراهین که شرح توحیدش است بعد از اینکه مفصل در این زمینه بحث می کند در آخر حکم می کند که کل اهل سنت جهنمی اند و کل آنها مخلد در جهنم هستند. خب، او هم از روایات استفاده کرده است. مرحوم سید حبیب الله خویی هم از روایت استفاده کرده است. روایت در این زمینه خیلی بالا پایین دارد. ما نمی توانیم نظریه نهایی بدهیم و بفهمیم. بلکه می گوییم بندگان خدا هستند و کارشان واگذار به خداست. ولی اینطور نیست که به طور قطعی بگوییم حتما جهنمی اند و کارهایی که می کنند را نمی توانیم به طور قطعی مردود بدانیم. ولی می توانیم بگوییم تخیل است. یعنی شیعه تعقل است این تخیل است. مرتبه نازل است دیگر. این تخیل است نه تخیل به معنای بافته شده، یعنی قوه خیالش دارد درک می کند. تخیل به معنای بافتنی مرادمان نیست تخیل یعنی در مرتبه پایین ادراک، در مرتبه پایین دریافت و این دیگر یقینی است که آنها مرتبه بالا را دریافت نمی کند.

سوال: بالاخره روایات را باید چطوری جمع کرد؟به نتیجه متقنی می توانیم برسیم؟

جواب: نمی رسیم. اختلاف علما به همین است.

سوال: روایاتی که می گویند به بهشت نمی روند منظور این نیست که به درجات بالای بهشت نمی روند؟

جواب: شاید. شاید هم اینطور نباشد.امام می توانست بفرماید که درجات بالای بهشت نمی روند. فرموده شرط دخول در جنت نه شرط دخول در جنت عالیه.همه جور احتمال می دهیم. نمی توانیم اینها را قطعی کنیم. آنچه ما قطعی ما می دانیم این است که بندگان خدا هستند و اختیارشان با خداست. این را قطعا می دانیم. ولی بقیه اش را نمی دانیم. اما اینکه اینها استفاده دنیوی و اخروی می برند یا نمی برند، ظاهر کارشان این است که از این کارشان استفاده می بردند و مشهود هم هست که استفاده می برند. منتهی اگر ولایت را قبول داشتند، استفاده عالی تر می بردند.

سوال: منظور این است که بالاخره در ادامه سیر و سلوکشان حق بر آنها روشن شود و آنوقت به مقامات بالاتر هم برسند.

جواب: شاید یک وقت اینطور هم پیش می آید که خیلی کم اتفاق افتاده. در تاریخ در مورد علامه دوانی نقل می شود که ایشان هم عارف نبوده. برگشته ولی نه از باب عرفان بلکه از باب کلام برگشته. ایشان متکلم بسیار قوی بوده و بعد هم در اواخر مستبصر شد و برگشت و شیعه شد.

سوال: آیا به همان مقداری که استفاده می کنند به حقیقت دست پیدا می کنند؟

جواب: بله، ولی با قوای نازله ادراکی نه با قوای عاقله. صدرا به مشاء می گوید که خیال می کنید که قوای عاقله‌تان را به کار انداختید. خب شیعه عارف هم به عارف سنی می گوید خیال می کنی قوه عاقله ات را به کار انداختی. اگر تو عقل داشتی دستور خدا را اجرا می کردی. ولایت را قبول می کردی.

سوال: از این جهت که ما می توانیم استناد کنیم و بهره بگیریم. چون به همان اندازه که استفاده کردند شامل حقیقت می شوند. ما می توانیم کتابهایشان را بخوانیم و به مطالبشان استناد کنیم.

جواب: بله، یعنی شما می فرمایید حقیقتی که آنها یافتند ما می توانیم تبعیت کنیم. این خیلی کم لطفی به ائمه است. وقتی ائمه حقیقت عالی را در اختیار ما گذاشتند و ما از اینهایی که به حقیقت نازل دست پیدا کرده اند تبعیت کنیم، خیلی به خودمون ضرر زدیم.

دیدگاه: منظور از تبعیت استفاده های علمی است.

استاد: استفاده علمی حرفی نیست بله ما می توانیم از ستاره پرست هم استفاده علمی بکنیم. مرحوم سید مرتضی هم استاد قوی یک ستاره پرست بود. از کافر هم می توانیم استفاده علمی کنیم.

بحث در استفاده های علمی نیست. بحث سر ارتقای معنوی است. آنها نمی توانند ما را بالا ببرند. آنها خودشان بالا نرفتند.

دیدگاه: حتی تا یک جایی؟ تا جایی که آنها بالا رفتند برویم بعد رها کنیم.

استاد: شما قانع هستید؟ چرا از اول از صفر که می خواهیم شروع کنیم کنار ائمه نرویم؟ اول برویم پیش اینها بعد رها کنیم؟ چرا از اول اونجا نرویم؟

دیدگاه: بالاخره آنها حدی از حقیقت را دارند؟ نه ما برویم بلکه دیگران ...

استاد: آن حد در کلمات و دستورات ائمه هست. حد نازل هست راقی اش هم هست. چرا شما نازل را از آنها می گیرید؟ بعد آیا موفق بشوید برگردید راقی اش را از ائمه بگیرید یا نه؟

دیدگاه: عرض کردم که دیگرانی که می روند ما می خواهیم تایید کنیم یا رد کنیم؟ می گوییم ایشان هست اهل سنت هم هست عارف هم هست. شاگردانی دارد. آنها می گویند اگر حدی از حقیقت داشته باشد شاگرد هم حدی از حقیقت دریافت می کند. ما می خواهیم این حد را تایید کنیم یا رد؟ یعنی بگوییم چون مسیر یک مسیر اشتباه است آن حدی از حقیقت هم مورد تایید نیست؟

استاد: نه ما نمی گوییم حدی از حقیقت. ببینید خود ایشان تشبیه خوبی کرد. گفت بنا را بر غیر اساس گذاشتن است. اگر بدایات تصحیح نشود بنا بر غیر اساس گذاشتن است. بنا را بر غیر اساس بگذاری چند روزی باقی می ماند. کافی است تا یک زلزله و سیلی بیاید. ویرانش می کند. اینطور نیست که بنا برقرار نشود. بنا برقرار می شود ولی بنای بی اساس. خب بنای بی اساس پایدار نیست. ما به این اندازه حرف آنها را قبول می کنیم. الان داریم کتابشان را می خوانیم. به لحاظ علمی، به لحاظ عملی هم مطالبشان را گفتند خوب هم گفتند اما این آن اسآن اساس واقعی واقعی را ندارد. این مطالب اگر ذره ای مخالفت با دستورات پیامبر داشته باشد یا با دستورات ائمه داشته باشد، کنار گذاشته می شود. فکر نکن چون خواجه عبدالله گفته یا ملا عبدالرزاق گفته، قبول می شود. یک ذره مخالفت کند رهایش می کنیم. به خاطر اینکه بر فرض هم که درست باشد یک پله آمده بالا. اما کلمات ائمه ده پله را رفتند. آنها مقدم اند. منتهی ما اینها را می گوییم شاید وسیله فهم آنها بشود. این اعتراف خودش است. چکار می توانید بکنید شما. خودش دارد می گوید اگر موافقت امر نشود بنا گذاشتن بر غیر اساس است. اینها موافقت هم نکردند. شکی نیست. خداوند دستور داد به ولایت این را که نمی شود انکار کرد. دستور به ولایت داد و اینها عمل نکردند.در عین حال به این مقامات هم رسیدند. اینها اگر به دستور ولایت عمل می کردند و این همه تلاشی که دیدیم انجام می دادند خب نتیجه بهتری می گرفتند. این مقدار را که دیگر نمی شود منکر شد! حالا شما می فرمایید ما اعتماد کنیم به اینها تا فلان جا! بله کسانی که به امام دسترسی ندارند به اینها اعتماد می کنند تا آنجا، بعد اگر به امام دسترسی پیدا کردند مازادش را سراغ امام می روند. کسانی که به امام دسترسی دارند از اول سراغ امام می روند. چرا بیایند سراغ اینها! مگر اینکه اینها کلمات امام را خوب جفت و جور کرده باشند. البته غالبا اینها به خاطر این که صلح کل بودند، اینچنین بود که از منابع روایی شیعه هم استفاده می کردند. یعنی اینطور نبود که نسبت به مذهب خودشان تعصب به خرج بدهند. ولو از نظر عمل آن پیشرفت را نداشتند. ولی از نظر بیان سعی می کردند که تمام نکته هایی که در دین آمده را بیاورند چه از این مذهب چه از آن مذهب. لذا از این جهت احتمال دارد که مقدار زیادی به روایات ما نزدیک باشند.

حالا اگر خدا توفیق بدهد نمی دانم این کار را بتوانم انجام دهم یا نه، در هر یک از مقاماتشان من تصمیم دارم که با روایات تطبیق کنم. اگر تطبیق شد بپذیزم و اگر تطبیق نشد رد نشویم و اینها را رد کنیم. اینطور نباشد که هر چه این ها گفتند برای ما وحی منزل شود. بالاخره اینها حرفهایی زدند که از مذهب خودشان گرفتند. احتمال هم دارد به احتمال زیاد، مخلوطی از مذاهب باشد. ما باید با احتیاط این حرفها را قبول کنیم. به خصوص که این حرفها می خواهد آینده ما را بسازد. نفس ما را تربیت کند. حتما باید یک چیزهای را در آن رعایت کرد که در کتابهای دیگر شاید رعایت نمی کنیم. اینجاها حتما باید رعایت بشه. من تصمیم از اول همین بود. تا حالا اعلام نکردم چون می ترسم موفق نشوم. تمام آنچه اینها می گویند با روایات شیعه مطابقت کند. ممکن است خود من دسترسی به همه روایات نداشته باشم. شما آقایونی که وسیله دارید برای جستجوی روایات، روایاتی که در بابهای مختلف می آید جستجو کنید و در اختیار من قرار دهید تا بتوانیم معجون خوبی به دست بیاوریم. والا خواندن این کتاب به تنهایی به نظر من کافی نیست. و بی دغدغه هم نیست. ولی وقتی که وحی کنارش گذاشته شود، آدم با خیال راحت و آرامش می خواند و عمل می کند.

وتصحیح البدایات هو اقامة الامر علی مشاهدة الاخلاص. امر خداوند ار اقامه کنیم و با اخلاص هم همراه کنیم. اقامه را با اخلاص همراه کنیم. کلمه مشاهده هم دارد. اخلاص را مشاهده کنیم یعنی نظرمان را هم طوری قرار دهیم که مخلصانه باشد حتی در نظر و مشاهده هم از اخلاص بیرون نیاییم. یعنی عمل را انجام می دهیم گاهی ریایی، این اصلا اخلاصی در آن نیست گاهی عملی ار انجام می دهیم ریا نکردیم با اخلاص انجام دادیم ولی خودمان برمی گردیم به آن نظر می کنیم. می گوییم بله این عمل را انجام دادیم. یعنی مورد توجه ما واقع می شود. این مشاهده اخلاص نیست نظر اخلاص نیست. می گوید مشاهده اخلاص داشته باش. عمل کردی رها کن. واگذار کن به خدا. هر کاری با عمل تو می کند اگر قابل باشد اصلا به عملت توجه نکن وقتی هم یک مدتی می گذرد اصلا یادت نیاد که فلان عمل را کردی. اینقدر به عملت بی توجه باش. گناهان در ذهن باید باشد هیچ وقت نباید انسان فراموششان کند، ولی اعمال خیر را می گویند فراموش کنید یعنی مورد توجه قرارش ندهید. هی تو ذهنتون بگویید و تکرار کنید من این کار را کردم که بماند در ذهن. این از مشاهده اخلاص انسان را دور می کند شاید از اخلاص دور نکرده و عمل مخلصانه بوده ولی از مشاهده اخلاص دور کرده. نظر نظر مخلصانه نبوده. نظر تاجرانه بوده. یعنی خدایا این عمل را انجام دادم در مقابل فلان. اینجوری می شود دیگر. یعنی نظر تاجرانه یا ؟؟؟.

ای امتثال الامر الالهی علی ما ورد به الحکم

ای امتثال الامر الالهی جمله مصنف دو مطلب داشت یکی اقامة الامر یکی علی مشاهدة الاخلاص. الان اقامة الامر را معنا می کند. من غیر النظر الی العمل تا آخر هم دارد مشاهدة الاخلاص را معنا می کند. دو قطعه در عبارت مصنف بود و دو قطعه هم در تفسیر شارح است. ای امتثال الامر الالهی علی ما ورد به الحکم. این همان اقامة الامر است. به جای اقامة الامتثال گذاشته و امر را هم متصف کرده به امر الهی بعد گفته امتثال کنیم امر الهی را به همان صورت که حکم بر او وارد شده یعنی طبق حکمی که وارد شده ما باید امتثال کنیم. این من غیر نظر تا آخر تفسیر علی مشاهدة الاخلاص است یعنی بدون اینکه نظر کنیم به عمل و بدون اینکه نظر کنیم به عوض، اصلا دنبال عوض نیستیم عمل را هم انجام دادیم به خاطر اینکه وظیفه خودمان بوده یا خداوند لایق این عمل بوده. ولی هیچ وقت منتظر عوض نیستیم نه اینکه بی عوض می مانیم. خدا خودش عوض می دهد ولی ما دنبال عوض نیستیم. و لا الی الغرض نظری بر غرض هم نداریم به چه مقصود این را انجام دادید؟ مقصودی نداشتیم. مقصودمان فقط این بود که این عمل خیر است و لایق وجود خیر یعنی واجب تعالی. مع رؤیة کونه لوجه الله تا حالا منفی هایش را گفت.حالا مثبتش را می گوید اخلاص این نیست که همش بگوییم نه! اخلاص این است که برای خدا بیاوریم. این اثباتش، فقط برای خدا باشد و برای دیگران و چیز دیگر نه. کار فقط برای خداوند باشد که این می شود توحید. کار فقط لوجه الله باشد برای موجودات دیگر و چیزهای دیگر نباشد برای عوض نباشد برای غرض نباشد و برای زینت پیدا کردن نفس هم نباشد و هکذا.

عامل دوم

متابعة السنة یعنی یکی از موارد تصحیح البدایات متابعت سنت است. ما باید از سنت پیروی کنیم یعنی به سنت عمل کنیم به دستوراتی که پیامبر دادند باید عمل کنیم.

عامل سوم

تعظیم النهی علی مشاهدة الخوف نهی خداوند را بر اساس خوف از او بزرگ بشماریم. نهی را بزرگ بشماریم و می دانید که در نهی، باید در آنجایی که نهی هست باید ترک انجام گیرد و ترک هم خوفا من الله، همانطوریکه در جایی که امر است امر رغبة الی الله انجام می شود جایی هم که نهی است باید ترک شود خوفا من الله. لذا ایشان می گوید نهی را تعظیم کنید ولی با توجه به خوف یعنی خائفا منهی عنه را ترک کنید نه غافلا. نه چون دسترسی پیدا نکردیم نه چون توجه نکردیم بلکه چون خائف بودیم یعنی قصد داشته باشیم برای ترک منهی و آن قصد هم این باشد که خداوند عظیم است و در مقابل عظیم باید ما مطیع باشیم و به امر و نهی‌اش تعظیم کنیم. و رعایة الحرمة این رعایة الحرمة را من جدا می کنم از بعد. اگر جدا نشود از بعد و بشود رعایة الحرمة و الشفقة علی العالم این درست است یعنی احترام عالم و اجزای عالم و مهربانی نسبت به اجزای عالم. ولی ظاهر این است که جدا شود بهتر است. رعایة الحرمة یعنی احترام امر و نهی یا بالاتر احترام خود خدایی که آمر و ناهی است. توجه می کنید باید رعایت کنیم حرمت نهی و حرمت امر را.

سوال: احتیاط کردن مراد است؟

جواب: نه احتیاط! حالا شاید هم احتیاط مراد باشد.ولی ظاهر حرمت این نیست. یعنی خود امر و نهی را احترام بگذاریم و آمر و ناهی هم همینطور. حالا رعایة الحرمة را ممکن است شما بگویید نسبت به امر و نهی و ممکن است بگویی نسبت به آمر و ناهی.

سوال: ممکن است با قرینه ای که اینجا هست متابعة الامر را در واجبات بگیریم تعظیم النهی را در محرمات بگیریم متابعه سنت را در مستحبات بگیریم و رعایت حرمت را در مکروهات بگیریم؟

جواب: برداشت خوبی است اما به شرطی که عبارت تحمل کند. شما متابعه السنة را ناظر گرفتی بر مستحبات و رعایة الحرمة را ناظر می گیرید بر مکروهات. می گویید که اقامة الامر نسبت به واجبات، تعظیم النهی نسبت به محرمات. بعد دو مورد دیگر هست یکی متابعة السنة که مربوط به مستحبات است و یکی رعایة الحرمة که مربوط به مکروهات است. برداشت خوبی است ولی خیلی عبارت با شما موافقت ندارد ولی برداشت خوبی است. پشت سر اقامة الامر که دال بر وجوب است، متابعة السنة را گفته که دال بر استحباب است. پشت سر تعظیم النهی که حرمت است رعایة الحرمة را گفته که کراهت است. مناسبتها حفظ می شود ولی حرمت اطلاق بشود بر کراهت، مگر اینکه به معنای لازمش بگیریم. یعنی احترام بگذاریم به خدا و آنچه را هم که نمی پسندد ترک کنیم.اینطوری بگویید. و الا حرمت به معنای کراهت نمی آید. حرمت را به معنای احترام بگذاریم و بگوییم حرمت الهی حفظ شود به طوری که حتی از ناپسندهای او هم پرهیز شود.

عامل چهارم

چهارمین چیزی که با وجودش بدایات تصحیح می شود این است. و الشفقة علی العالم مهربانی کردن به تمام موجودات. چطوری مهربانی کنیم به تمام موجودات. توضیح می دهد ببذل النصیحة صافی و خالصی خودمان را وصل کنیم به دیگران. صدق و صفا و راستی را با دیگران رعایت کنیم پند و موعظه به آنها بدهیم و اگر دستمان به هیچیک از این ها نرسید لااقل خیرخواهشان باشیم. و کف المؤونة آنها را سختی و مشقت نندازیم. منع کنیم خودمان را از مؤونه و دردسر دیگران. این یکی از موارد الشفقة علی العالم است. سوم اینکه خود من هم جزء‌ عالمم و بر خودمم هم باید شفقت داشته باشم. یکی از شفقتهایی که باید برای خودم داشته باشم این است که با رفیق نادرست رفیق نشوم و الا بر خودم هم رحم نکردم. آن شفقتی را که باید بر خودم اعمال کنم، اعمال نکردم.

عامل پنجم

و مجانبة کل صاحب یفسد الوقت دوری کردن از هر رفیقی و همدمی که وقت را ضایع می کند و فاسد می کند. حالا وقت را فاسد می کند یعنی وقت آدم را می گیرد. این هم یک معنایی است و درست هم هست. چون وقت است که ظرف اعمال خیر و تکامل می شود. اگر کسی این وقت را از ما بگیرد لازمه اش این می شود که ما نتوانیم به تکامل برسیم. ولی یک معنای دیگر هم برای وقت داریم. وقت آن حالت معنوی است که بر انسان در یک زمانهایی عارض می شود. همانی که در کلمات پیامبر آمده: لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل. یعنی وقت آن حالت خاص است. حالا ایشان می گوید وقت را ضایع کند، یعنی زمان را از دست ما بگیرد و فرصتها را فوت کند. یا وقت را ضایع کند یعنی چنان عمل کند که آن حال خوشی که برای من پیش می آمد پیش نیاید. من باید از چنین دوستی پرهیز کنم. دوست من باید حالت خوش من را تقویت کند و باعث بشود که بیشتر اتفاق بیفتد. ولی می بینیم که این وقت را او ضایع می کند، پس ما باید رفاقتمان را با او قطع کنیم و از او دوری کنیم.

سوال: وقت هم که شما می فرمایید از پیامبر، این مربوط به نهایات است. چیزی که از نبی مرسل هم بالاتر نمی رود این وقت را نمی شود اینجا بیان کرد.

جواب: وقت پیامبر بله! ولی وقت من و شما در حد خودمان است. آن حالتی که در یک وقت فکر کردن به خدا به شما دست می دهد.

سوال: پس وقت اصطلاحی نیست که؟ وقت اصطلاحی خیلی مقامات بالاست

جواب: وقت اصطلاحی به تمام حالات ما گفته می شود. شاه فردش مال پیامبر است. علت این که اسمش را وقت گذاشتیم این است که از تعبیر خود پیامبر گرفتیم.به حالات ما هم اسم وقت اطلاق می کنند. می گوییم این چه ربطی دارد بگو حال چرا می گویی وقت؟ می گوید چون پیامبر به حال خودش تعبیر به وقت کرد ما هم برای حال خودمان تعبیر به وقت می کنیم. نه که وقت تنها همان حال پیامبر است. حال همه انسانها و حال معنوی خوشی که دارند می شود وقت.

سوال: اولین مرحله بدایات می شود وقت؟

جواب: اولین مرحله می شود وقت. به قول شما اولین مرحله بدایات. اولیش را یقظه گرفته.

سوال: معنای اول را بگوییم شامل این دوم هم می شود یعنی با کسی دوستی نکنیم که وقت ما را فاسد کند. این شامل دومی هم می شود یعنی این خاص تر است. یک وقت خاصی از کل است که رفیق و دوست نباید ضایع کند.

جواب: بالاخره آن کسی که ببینید در هر دو مطلب این معنا رعایت شده که نباید به آن حالت معنوی خسارت وارد بشود رفیقی پیدا نکنیم که به آن حالت معنوی ما خسارت وارد کند. حالا چه به حالت معنوی به دست آمده و چه حالت معنوی که در زمان می توانم به آن برسم. وقت یعنی زمان. من در این زمان هم اگر تلف نکنم به کمالی خواهم رسید ولو به مقدار کم. ایشان می فرماید دوستی که کمال فعلی تو را،‌وقت فعلی تو را، آن حالت فعلی تو را از بین می برد دوست نشو. با آن کسی که وقت تو را ضایع می کند و زمان تو را ضایع می کند و نمی گذارد حال بالقوه را بالفعل کنی با او هم دوست نشو. اونی که حال بالفعل تو را از بین می برد و اونی که نمی گذارد حال بالقوه را بالفعل کنی با هیچکدام دوست نشو.

خب شفقه را داشتیم معنا می کردیم. تتمه معنا این است که و مجانبة کل سبب یفتن القلب دوری کردن از هر سببی که قلب را پریشان می کند. قلب باید واحد شود تا واحد ببیند. کی واحد می شود وقتی که توجه به متفرقات نکند. که اگر توجه به متفرقات کرد پریشان می شود یعنی نمی تواند انتخاب کند. باید خودش را واحد کند و مفترقات و تفرقه ها را کنار بگذارد و به سمت واحد توجه کند تا به توحید برسد. پس اگر سببی مزاحم این کار شد باید کنار گذاشته شود و تهی شود. و مجانبة کل سبب یفتن القلب

سوال: همون قلب اصطلاحی که ؟؟؟؟ عقل است؟

جواب: بله همان قلبی که تقریبا می شود گفت عقل است. همونی که شریعت به جای عقلی که فلاسفه می گویند می آورد. فلاسفه می گویند که عقل شریعت قلب را می آورد که یک زمانی گفتم می گویند حتی ادراکات توسط عقل انجام می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo