< فهرست دروس

درس منازل السائرین - استاد حشمت پور

94/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مقام رسالت، بالاترین مقام و هدایت مستقیم به مستقیم و هدایت انحرافی به مستقیم

«و لهذا قال «شیبتنی سوره هود»[1] و ذلک لقوله تعالی ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ﴾[2] »[3] و لذا مصنف در حینی که صلاه بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را شروع کرده بود، این چنین گفت: که خداوند قسم خورده به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در بیان اینکه تو حق مرا ادا کردی، یعنی وظیفه ای را که نسبت به تبلیغ داشتی به خوبی انجام دادی ، شارح هم این مطلب را توضیح داد و آیه مربوط به این قَسَم را هم ذکر کرد که آیات ابتدایی سوره یاسین بود.

رسید به این مطلب که: ﴿ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴾[4] تو فرستاده شدی که روی صراط مستقیم، مردم را هدایت کنی، بعد می فرماید که: این هدایتِ مردم یا رسالت از جانب خدا برای چنین هدایتی، بالاترین مقام است. انسان وقتی شروع می کند به تزکیه نفس، به مقام می رسد، بعد هرچه ادامه بدهد، مقامات بالاتر را طی می کند. بالاترین مقام که دیگر فوق آن مقامی نیست که حتما بعد از فنا باید به آن رسید، مقام رسالت است. هم فوق همه مقام ها است و هم از اصعب از بقیه ی مقام ها است. ما بعدا در این کتاب، بقیه ی مقامات را می خوانیم مثلاً مقام توبه ، مقام توکل ، مقام کذا و کذا . این مقام ها با ریاضت به دست می آید و انسان پله پله این مقام ها را بالا می رود که در این کتاب سعی شده است که ترتیب بین مقامات هم حفظ شود که، آن مقامی که انسان اول می تواند به آن برسد، اول گفته بشود و آن مقامی که دوم به آن می رسد دوم گفته شود. تمام مقامات با ترتیب خاصی که انسان می تواند کسب شان کند در این کتاب بحث می شود؛ پس اینطور نیست که آدم درهم برهم بتواند این مقامات را کسب کند. مقامات باید به ترتیب کسب شود که آخرین و بالاترین آن مقام رسالت است که نصیب خیلی از این افراد معمولی که مقامات را طی کرده اند و شاید هم به آن اواخر رسیده باشند، نصیب هیچ کدام از اینها نمی شود، فقط نصیب آن کسانی می شود که لیاقت دارند.

توضیحی درباره مقامات

در جلسه گذشته خواندیم «هو من اجل المقامات و اصعبها» این از بالاترین مقامات است، مقامات هم به معنی اصطلاحی آن، نه مقامات به معنای لغوی. مقامات اصطلاحی هم که عرض کردم ایشان در این کتاب صد مقام ذکر کردند، صد مقام در ده باب، این مقامات همه، پله پله و درجه درجه است. می گوید: بالاترین آنها ، مقام رسالت است و سخت ترین آنها هم هست. و بعد می گوید: «و لِهذا» این لِهذا اشاره به بالاترین آنها نیست، به سخت ترین آنها اشاره دارد.

سوال

چرا این مقام سخت ترین آنها است؟ چون همانطور که ایشان بیان می کند، این مقام مال کسی است که دعوت کننده باشد، یعنی انسان هارا دعوت کند که رسول این چنین است، رسول انسان ها را دعوت می کند. انسان ها را دعوت کند که از این صراط مستقیم به این صراط مستقیم بیایید و این کار سختی است. شاید از صراط انحرافی به صراط مستقیم وارد کردن، آنچنان سخت نباشد؛ ولی از صراط مستقیم به صراط مستقیم دعوت کردن، سخت است.

همه ی انسان ها در صراط مستقیم هستند ، یعنی صراطی که منتهایش الله است. خدا خودش بر صراط مستقیم است. تمام این انسان ها را هم در قبض خود دارد. پس انسان ها باید بر صراط مستقیم باشند که خداوند که در صراط مستقیم است، این ها را هم قبضه کرده است.

صراط مستقیم مومن و کافر:

منتهی کافر در صراط مستقیمِ ضلالت است که به اسم مضلّ که از اسماء اله است، ختم می شود و آن شخص ظالم در صراط مستقیمِ انتقام است که به اسم منتقم خدا منتهی می شود. اون مومن در صراط مستقیم هدایت است که به اسم هادی ختم می شود و آن شخصی که عادل است در صراط مستقیم رحمت یا عدالت است که به عادل و رحیم، ختم می شود. همه ی انسان ها در صراطی هستند که به خدا ختم می شود. مگر می شود که انسانی صادر شده باشد نه از اسمی از اسماء الله، بلکه از چیز دیگر صادر شده باشد، شدنی نیست. همه موجودات از اسماء الله الهی صادر می شوند. آن کافر هم از اسماء الهی صادر می شود. و مومن هم همینطور، وقتی صدور از اسم الهی بود، رجوع هم به اسم الهی است . ما هم از اسم الله صادر می شویم و هم به اسم الله رجوع می کنیم . خب پس همه ی ما در صراط مستقیم هستیم، صراط مستقیمی که انتهای آن وصول به خدا است. منتهی با اسم های مختلف منتهی می شویم.

پیغمبر که دعوت کننده است می آید این مدعوّی را که در صراط مستقیم ضلالت یا انتقام است، بیاورد در این صراط مستقیم رحمت و هدایت ، این کار سختی است . از صراط منحرف وارد صراط مستقیم کردن، کار سختی نیست. از صراط مستقیم به صراط مستقیم سخت است .

شاید این چنین بگوییم از صراط منحرف یک خط اریب به صراط مستقیم کشیده می شود، این شخص از صراط منحرف هم بیرون بیاید، بالاخره یک طوری می توانیم در صراط مستقیم او را وارد کنیم اما شخصی که در صراط مستقیم ظلالت می رود با شخصی که در خط مستقیم هدایت می رود دو خط موازی است؛ که هر چه این دو خط را بکشیم به هم وصل نمی شوند، ملاقات نمی کنند. آوردن این شخص از این خط مستقیم، اینکه ملاقی با این خط مستقیم نیست، از آنجا به اینجا بیاوریم سخت است. خط انحرافی با خط مستقیم ملاقات دارد. خط مستقیم را می برد. می شود از این خط انحرافی او را به خط مستقیم بیاوریم. بالاخره یک ملاقاتی هست؛ اما دو خط مستقیم و موازی کار سختی است که کسی را از آن بیرون بیاوریم.

چرا باید به خط مستقیم آورده شوند؟

اینطوری دستور داده شده که به اسم منتقم خدا و به اسم مضل خدا منتهی نشود و الّا ته آن جهنم است. به مظهر این اسم که جهنم است منتهی می شود. خدا ترحماً به ما گفته این خط مستقیم را نیا ، می رسی به من ولی به مظهر غضب من می رسی، که جهنم است . از اینجا بیا که به مظهر رحمت برسی ، به درد خودت می خورد. برای خدا فرقی نم یکند همه را دارد جذب میکند به سمت خودش ، هیچ کس هم نمیتواند فرار کند به این طرف و آن طرف.

می گوید: تو اگر مسیر را بیایی، آخرِ آن غضب من است ، ترحما به پیغمبر (صلی الله علیه و آله)گفته است: این آدم از این مسیر بیاید به این مسیر و این کار سختی است، بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سخت است، می گوید: من پیر شدم در این کار، یعنی خیلی زحمت کشیدم، چرا ؟ چون آن شخصی که در این مسیر مستقیم است را می خواهد بیاورد در یک مسیر مستقیم دیگر و او مقاومت می کند.

سخت بودن هدایت مستقیم به مستقیم

اگر صراط انحرافی بود، راحت بود؛ زیرا صراط مستقیم را قطع می کرد. خب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می گفت: من از این صراط انحرافی تو را می آورم به صراط مستقیم، دستش را می گرفت و کمی جلو می کشید، خودش می آمد، حالا دستش را نمی تواند بگیرد باید او را بغل کند از این مسیر بگذارد روی آن مسیر ، اینها تعبیرات من است ، خب کار سختی است اهدنا الصراط المستقیم در سوره ی حمد داریم، پشت سر آن هم توصیف می کند: صراط اینها می شود صراط مستقیم. اینطور برداشت می شود که صراط ها همه مستقیم به سمت خدا است. ببینید حرف عرفا را داریم می گوییم که این چنین می گویند. ممکن است که مفسرین جور دیگر بگویند. عرفا اینطور تعبیر می کنند. الان پاورقی ها را ملاحظه کنید، در پاورقی که آمده است، خود مصنف حرفی نزده ، اینهارا از جای دیگر نقل کرده است. عرفا نظرشان این است که همه در صراط مستقیم هستند . تبیین هم می کند که همه را خدا در قبضه خودش دارد. و خودِ خدا می گوید: من اهدنا الصراط المستقیم هستم. یک روایت نقل می کند که همه ی خلائق یک صراط مستقیمی به سمت الله دارند. منتهی حالا شاید به صراط مستقیم ختم بشود. ممکن است به اسم غضب ختم بشود و ممکن است به اسم رحمت.

شارح این چنین می نویسد و ما هم طبق گفته ی عرفا توضیح می دهیم حرفی اگر درست است یا غلط متوجه خودش است.

توضیح متن

و «لهذا» یعنی بخاطر اصعب بودن این مقام. فرمود: سوره ی هود مرا پیر کرد ، نه همه ی آیاتش بلکه؛ ذلک لقوله تعالی این پیر شدن پیامبر بخاطر این آیه است که فرمود: " فاستقم کما اُمرتُ"

«فاستقم» با عَلی متعدی می شود . استقامت کن. بر چه چیزی؟ متعلق آن حذف شده است. مفسرین سه تا تعبیر گرفته اند: اِستَقَمَ عَلی الدّین، اِستَقِم عَلَی العَمَلِ بالدین، استَقِم عَلی الداء علی الدین. استقامت ِ بر دین داشته باش یعنی خودت دینت را حفظ کن، برای خودت. استقامت به عملِ بر دین داشته باش، مهمِ آن سومی است، استقامت به دعوتِ الیَ الدین داشته باش یعنی مردم را دعوت به دین کن و بر این دعوت استقامت کن .

کیفیت استقامت

چطور استقامت کن ؟ «کما اُمِرت »

این " کما اُمِرت " یعنی به اصل استقامت امر شده یا به نحوه آن ؟ یا هردو ؟ با هردو سازگار است. " کما اُمِرت " یعنی همانطور که امرِ به استقامت شدی یا کَما اُمِرت یعنی به نحوی که امرِ به استقامت شدی. هر دوی آن را در بر می گیرد . پس پیغمبر باید وظیفه اش را به طور کامل انجام دهد ، " کما اُمِرت " نشان می دهد وظیفه باید به همان نحوی که امر شده، انجام شود یعنی به نحو کامل . هیچ چیز کم نگذارد . کار سخت است ، آن هم به این صورت از پیغمبر خواسته بشود ، سخت تر می شود. پس جا دارد که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بفرماید این آیه مرا پیر کرد، چون عمل به این آیه سخت است.

متن و ترجمه و توضیح

«فإنّ الدّعوۀ اِلیَ الله» دعوتِ پیغمبر ، فردی از امّت را " اِلیَ الله " ، متعلقات دعوت حذف شده است، آن را ذکر می کنم. دعوتِ اِلیَ الله یعنی دعوتِ پیغمبر ، فردی از امّت را اِلیَ الله.

" فإنّ الدّعوۀ اِلیَ الله " با اینکه مدعُوّ ، علی الصراط المستقیم است ، این دعوتِ اِلیَ الله امر را صعب می کند. که «لا یُمکِن الّا اِذا کانَ الدّاعی عَلی بصیره ». این کار و این دعوت ممکن نیست مگر " داعی " که پیغمبر است بصیرت داشته باشد که بتواند ببیند، که «اَنّه یَدعوهُم مِن اسمٍ اِلی اسم» ، دعوت می کند این مدعُوّ را از اسمی به اسم دیگر.

آن طور که من بیان کردم یعنی از اسمی خاصی به اسم خاص دیگر، آنطور که شما فرمودید، از اسم خاصی به اسم جامع. هر دو درست است. خب تا اینجا حمد و صلاه مصنّف تمام شد و ما هم جملاتی را که در حمد و صلاه آمده بود؛ توضیح دادیم.

حالا مصنّف در ابتدا بیان می کند که: از من درخواست کردند که کتابی بنویسم که منازل سائرین الیَ الحقّ را توضیح بده ، من هم اینکار را کردم. هر قسمتی از متن مصنّف که نیاز به توضیح داشته باشد شارح قطع کرده است، آنجا توضیح داده و دو مرتبه متن را ادامه داده است. جاهایی که ایشان متن را قطع می کند، نیاز به توضیح دارد.

متن: «فان جماعه من الراغبین فی الوقوف علی منازل السائرین الی الحق طال علیّ مسئله» یعنی «گروهی از کسانی که رغبت داشتند که مطّلع شوند بر منازل کسانی که سیر اِلیَ الحقّ از اِسمه دارند یعنی کسانی که می خواهند سیر اِلیَ الحقّ کنند منازلی را باید طی کنند. از من خواسته شد که این منازل را توضیح دهم.»

توضیح و تبیین

مسافری که به سمتی می رود مراحلی را طی می کند و چون هر منزلی مشتمل بر مراحلی است با طی چند مرحله منزلی هم طی می شود. منزل، وسعتش بیشتر از مرحله است، سابقا می گفتند هر مرحله را در یک روز می شود طی کرد، هر مرحله هشت فرسخ بود یا منزل ظاهراً کوتاه تر است. منزل به منزل یک محل استراحت داشتند. که این منزل را که طی می کردند تا به آن منزل برسند استراحت می کنند. چند منزل که طی می شد می شود یک مرحله. این مرحله هشت فرسخ بود که یک روز طی می شد. پس سیر الی هدف مشتمل است بر چندین منزل و هر منزلی مندرج است تحت یک مرحله و یا بگوییم مشتمل است بر چند مرحله و هر مرحله مشتمل است بر چند منزل.

ایشان می فرماید : سیر الیَ الله هم همینطور است. مشتمل است بر مراحلی و هر مرحله مشتمل است بر منازلی. از من خواستند که این منازل را توضیح بدهم.

نکته ی مهم

می دانید که ما وقتی که مثلاً بر اثر چله نشینی با توصیه استاد، مقامی را بدست می آوریم، مثلاً مقامِ توبه . چهل روز یا به اندازه ای که گفته می شود بر این توبه متوقف می شویم و سعی میکنیم که آن اثر را در خودمان قرار بدهیم. خب می شویم صاحب مقام توبه. این در واقع می رسیم به انتهای یک منزل، حالا می خواهیم استراحت کنیم تا دوباره راه بیفتیم. مثل مسافران دیگر، شروع می کنیم به رفتن به سمت منزل دیگر تا آن کمال بعدی را بدست بیاوریم. خب می دانیم که روحِ ما بر اثر آن طی منزل قبلی آماده تر شده است، جلا پیدا کرده است، لذا شاید این منزل دوم را سریعتر طی کنیم. بالاخره در مسافرت ها خسته می شویم، بعد که استراحت کردیم با سرعت زیادتری راه می افتیم. اینجا روح ما خسته نمی شود، لذا بعد از اینکه شاداب شد و جلا پیدا کرد با چله نشینی اول برای رفتن به سراغ مقامات بعدی چه بسا بتوانیم چند مقام را با هم شروع کنیم و یا اگر تک تک هم شروع کردیم چه بسا زودتر به مقصد برسیم؛ چون نفس آمادگی بیشتری پیدا کرده است. قابلیت این را دارد که سریعتر مراحل بعدی و منازل بعدی را طی کند. الان نمی خواهیم بگوییم منازل چقدر طول می کشد، منزل اول را که به دست بیاوریم شاید سخت بدست بیاوریم، منزل دوم کمی آسان تر می شود تا می رسیم به اون منازل بعدی آن مقداری که لیاقت داریم کسب می کنیم. آنهایی هم که لیاقت نداریم مثل مقام رسالت نمی توانیم کسب کنیم.

حالا ایشان می فرماید کسانی که می خواستند مطلع بر منازل سائرین الیَ الحقّ بشوند به من گفتند آن منازل را توضیح بدهم که چطور شروع کنیم؟ از کجا شروع کنیم؟ به کجا ختم کنیم ؟ وقتی دوباره ختم کردیم از کجا شروع کنیم و به کجا ختم کنیم. که منزل به منزل طی کنیم، با ترتیب تا به آن آخرین منزلی که باعث کمالِ لایق ما است برسیم. این را خیلی زمانها از من می خواستند تا من بالاخره اجابت کردم.

متن: «من الفقرا من اهل هرات و الغربا »

راغبین ( کسانی که از من درخواست میکردند ) اهل هرات بودند ولی جزء فقرا و غربای هرات به حساب می آمدند. فقرا یعنی فقرای الیَ الله نه گداها.

«غربا» یعنی خلوت نشینان که در ظاهر با مردم بودند ولی در باطن از مردم دور بودند و غریب بودند ، انسی نداشتند و انسشان فقط با خدا بود . با خدا آشنا بودند با بقیه غریب بودند .

پس فقرا و غربا در اینجا توصیفِ کمالی است نه توصیف نقصی. ما همه فقیر الی الله هستیم ولی آنها فهمیده بودند که فقیر الی الله هستن ، یعنی این فقر را یافته بودند و خودشان را وجود ربط می دیدند، وجود رابط می دیدند به خدا. غریب هم بودند یعنی بیگانه بودند با دیگران ، انسی با دیگران نداشتند ، اگر چه با دیگران مربوط بودند اما مأنوس نبودند ، انیس آنها و جلیس آنها فقط خدا بود

درخواست آنها از من طولانی شد، زمان طولانی از من درخواست می کردند، در خواست آنها چه بود ؟ «ان ابین لهم فی معرفتها بیانا» من برای آنها در معرفت این منازل بیانی را طرح کنم ، که " یَکونُ عَلی مَعالِمِ این منازِل عنواناً "، "مَعالم" در اینجا عبارت است از مقاماتی که معلوم شده اند ، معالم از کلمه ی علم گرفته شده است ، مشتقِّ از علم است، یعنی محل هایی که علم به آنها تعلق گرفت. " معالم" اسم مکان است.

مراد از محل ها همان مقامات است . یعنی مقاماتی که علم به آنها تعلق گرفته است ، علم از کجا آمد ؟ از طریق علامت. یعنی این مقامات ، مقاماتی نبودند که خودشان در اختیار باشند. علامت آنها در اختیار آمد و از طریق علامت معلوم می شود. به من گفتند که تو این مقاماتی را که از طریق علامات معلوم می شود بیان کن، بیانی که بتواند عنوان باشد و این معالم و مقامات را نشان بدهد تا ما هم بتوانیم از این مقاماتی که با علامت معلوم شده بهره ببریم و در مسیر بدست آوردن این مقامات بیفتیم.

توضیح و تبیین

در کلام مصنّف " یَکونُ" ضمیرش به بیان برمیگردد . پس بیان اسمِ "یَکونُ" است .عنواناً خبری. بیانی که بتواند مُشیر باشد به معالم، عنوان باشد یعنی اشاره باشد، نشانه باشد. حالا من مُشیر را معلوم می کنم، بیانی که عنوان مُشیر باشد به این معالم تا ما با این بیانِ تو معالم را بشناسیم و برای بدست آوردن آنها اقدام کنیم. مقاماتی که بوسیله ی علامت معلوم شده اند، کدام علامت ؟ علامتی که " اُعلِمَت بِها " ، یعنی اُعلِمَت " آن منازل "بِها" به این علامات. "

حالا از من خواستند که من با بیانم آن علامات را روشن کنم ، عُنواناً ، عنواناً در اینجا خبر است، یعنی بیانی کن که آن بیان عنوان این مقامات معلومه و مُشیر این مقامات معلومه باشد که ما با توجه به آن بیان تو و با توجه به آن عنوانی که تو برای این معالم می آوری دو چیز را تشخیص بدهیم. یکی اینکه آیا خودمان صاحب آن مقام شده ایم یا نه ؟ دوم اینکه دیگران صاحب آن مقام هستند یا نه ؟

برای تشخیص این مقام ، علامت هایش را به ما بگو که ما اگر آن علامت هارا در خود یافتیم، بتوانیم بگوییم ما به این مقام رسیدیم، اگر در دیگران یافتیم بتوانیم بگوییم دیگران به آن رسیدند، پس بیانی بیاور که عنوانِ مُشیرِ به این مقامات باشد و امضای این مقامات باشد، یعنی بیانی که به ما بفهماند چرا این مقام ثابت است و قابل امضا کردن است، علامت ها را به ما بگو که بدانیم کجا این مقام را امضا کنیم و بگوییم هست. " تُوقیعاً " یعنی امضایی که " تُعرفُ هِیَ بِه " ، " هِیَ " یعنی این مقامات ، "بِه" هم یعنی به این عنوان یا به این " تُوقیع " ، "تُعرَفُ هِیَ بِه " می تواند به هردو برگردد ، ضمیر" بِه " هم میتواند به عنوان برگردد و هم به تُوقیع. با این توقیع وعنوان ، این مقامات را می شناسیم. " فأَجَبتَهُم بِذالِک "، من درخواستشان را اجابت کردم ، بعد از اینکه از خداوند متعال طلب خیر کردم و از او طلب اعانت کردم ، جواب مثبت به اینها دادم و شروع کردم به نوشتن.

و «سالونی ان ارتبها لهم ترتیبا یشیر الی توالیها» آنها تنها از من این منازل را نخواستند بلکه ترتیب منازل را هم مطالبه کردند و گفتند این منازل را با ترتیبی که ما می توانیم کسب کنیم و به نتیجه برسیم برای ما ذکر کن. از من درخواست کردند که این منازل را برای آنها مرتب کنم ، ترتیبی که نشان بدهد کدام مقام " تالیِ " مقام قبل است ، یعنی ترتیبی که ما میتوانیم آن ترتیب را انجام بدهیم و برای ما مفید است که بتواند به ما بگوید کدام مقام " تالیِ " مقام قبل است. " اَن اُرَتِّبُها لَهُم " ترتیبی که این ترتیب " یُشیرُ الی تَوالیها " ، بعد شارح معنا می کند که این منازل تَرَتُب دارند پشت سر هم. درخواست دیگر آنها این بود که تو اصول این مقامات را ذکر بکن امّا بطوری ذکر کن که فروع و اقسام این مقامات را هم در بر داشته باشد چون این مقامات کُلّی هستند ، هرکدام برای شُعبی هستند که بعداً می خوانیم. می گویند طوری بیان کن این مقامات اصلی را که آن مقامات فرعی که شعب این مقامات اصلی هستند، من از داخل این مقامات اصلی استخراج کنم. توبه را در ده باب مطرح می کنیم.

مثلاً یکی توبه از گناه است، یکی توبه از دیدن اغیار است، توبه از افکار پریشان است و اینهارا بعداً می گوییم. این ها همه شاخه ها و شُعَبِ توبه هستند، می گویند وقتی توضیح میدهی نه تنها این اصل ها را بگو بلکه طوری این اصل هارا بیان کن که ما به ترتیب این اصل ها هم اگاه بشویم. فروع این اصل ها را هم بدست بیاوریم. بیانی بیاور که دلالت کند بر فروعی که به دنبال این اصول می آید، یعنی طوری بیان کن که نه تنها اصول بلکه فروعی که به دنبال آن هستند را هم بفهمیم. چرا انتظار دارید فروع مشخص بشود؟ با تقسیمات فروع آنها مشخص میشود. حالا می فرماید که به من گفتند چنان کلّیات را بیان کن که فروع آنها روشن بشود.

"فَإنّها اُمَّهات وَ اُصول" یعنی این مقامات که من قرار است ذکر کنم و این منازل ، "فَإنَّها" یعنی این منازل ، "اُمَّهاتً و اُصولً " که تحتوی عَلی جُزئیاتِ خودِشان و فُروعِ خودشان، مشتمل بر جزئیات هستند، منتها جزئیاتی که با تقسیم بدست می آید و تفاضیلی که گفته شد. "و تقسیمات و تفاضیل مذکورِ فیها " در منازل. عرض کردم که این"امهات و اصول" را تقسیم بکنیم و تفصیل بدهیم فروعاتی از آن بدست می آید. این گروه از مصنّف خواسته اند که نه تنها کتابش جامع باشد؛ بلکه کتابش خواننده را خودکفا کند، بطوری که بتواند فروعات را از اصول استخراج کند. "و أن اُخلیه مِن کَلامِ غِیری " دو خواسته دیگر هم از ایشان داشته اند. یکی اینکه نقل قول نکند، کلام غیر را در این کتاب نیاورد. دوم اینکه بطور کُلّی مختصر بگوید، همانهایی را هم که می گوید مختصر باشد. خواسته اند که جامع حرف بزند بطوری که اگر اصول را گفتند فروع هم خودش استخراج بشود . همچنین خواسته اند که من نقل قول نکنم و مختصر بگویم که راحت تر بتوانند این مختصر را حفظ کنند و وقتی آن را حفظ کردند دائماً مراقب آن باشند تا به آن عمل کنند.

« و ان اختصره لیکون لطیفا » الفاظ که لطیف باشد کتاب قطور نمی شود چون وقتی نازک باشد الفاظ هم در آن نازک نوشته می شود و حفظ کردنش راحت تر می شود چون هرچه کلام پراکنده تر باشد حفظ ان سخت تر است.

یکی از کسانی که چنین کتابی نوشته است، مثلاً کتاب منازل را نوشته است، گفته است بین ما که مخلوق هستیم و بین خدا که خالق است، هزار منزل وجود دارد. مصنّف هم قبول دارد که هزار منزل است ، هزارتا مقام است. منتها می گوید اگر من بخواهم هزارتا مقام را بگویم خیلی طول می کشد. لذا سعی کردم اصول آن هزار مقام را بگویم، یعنی اصولی که مشتمل بر آن هزار تا است بطوری که اگر آن اصول را بخوانیم، فروع هم روشن بشود.

علت مختصر بودن کتاب

چرا مختصر کتاب را مختصر کنم؟ تا این کتاب من نازک تر بشود و لفظ سبک تر بشود و طرف الفاظ را متوجه بشود و حفظش راحت تر باشد چون معنایش اینطوری راحت تر حفظ میشود. ترسیدم کتاب طولانی بشود ، هم بر خودم و هم بر دیگران. لذا سعی کردم که آن هزار مقام را ذکر نکنم بلکه اساس و اصول آن هزار مقام را ذکر کنم که وقتی اصول ذکر شد ، مشتمل بر آن هزار مقام هم است.

"وَ إنّی خِفتُ أنّی ان اَخَذتُ فی شرح قولِ ابی بکر کتّانی ، طوّلتُ عَلَیَّ و علیهم" ترسیدم اگر بخواهم قول ابی بکرکتّانی را شرح بدهم، کتاب را هم بر خودم و هم بر آنها طولانی کرده باشم، قولِ ابی بکرِ کتّانی چیه؟ این است که بین بنده و حق، هزار مقام است که بعضی از آنها ظلمانی هستند و بعضی نورانی. من اگر می خواستم این کلام ابوبکر کتّانی را شرح بدهم، هزار مقام طولانی می شد. هم کتاب بر من طولانی می شد هم بر آنها. لذا سعی کردم هزار مقام را توضیح ندهم بلکه اساس، بنا، کلّیات و اصول این هزارتا مقام را توضیح بدهم. اساسی که اشاره به تمامِ این منازل می کند.

پس ذکر کردم اَبنیَه ی این مقامات را. اَبنیه که اشاره می کند به تمام این منازل، یعنی اشاره می کند به فروع این منازل. من اصول را گفتم که فروع هم از آن بدست می آید. آنها هم درخواستشان همین بود، که اصول را بگویم تا فروع از آن استخراج بشود.

این "اِی الاُصولَ المتضمنه لفُروعاتِها" تفسیر " اَبنیةَ تِلک المقامات " است. " فَذَکرتُ اَبنیةَ تلک المقامات، ای فَذَکرتُ الاُصول المتضمنه لفروعاتها ". اصولی را ذکر کردم که متضمّنِ فروع این منازل باشد یا متضمن فروع این اصول باشد. فرقی نمی کند.

من اصول منازل را گفتم که فروع هم داشته باشد. پس من اصول را گفتم که از هر اصلی ده فرع منشعب می شود و ده فرع هم جزء منازل است، منتها منازل کوتاه تر که این ده تا را باید طی کنم تا اون اصل طی بشود. مثلاً در توبه خودِ شارح بعداً مثال می زند، در توبه ده تا توبه مطرح می شود. توبه میدشود اصل و آن ده تا هرکدام می شود فرع.

"وَ تَدُلُّ عَلی مَرامِها " عطف بر "تُشیرُ" است. " فَذَکرتُ اَبنیةَ تلک المقامات " یعنی اصول را که اشاره به تمام آن منازل داشته است و دلالت ِبر مرام آن منازل دارد، مرام یعنی مقصود، یعنی آن اصلی را مطرح می کنم که مراد از آن فروع را روشن کند. مثلاً همانطور که عرض کردم ، توبه اصل است، چنان من آن را مطرح می کنم که بر مقصود از منازلی که تحت توبه هستند روشن بشود، دلالت کند. ضمیر "مَرامِها" به دلالت بر می گردد. "تَدُلُّ" هم به "آبنیه " برمی گردد =.اَبنیه ای که دلالت کند بر مرامِ منازل و مقصودِ این منازل را روشن کند.

و " ارجو لَها " ، ارجو لَها می گوید: من حالا که قرار شده است این کتاب را تألیف کنم، دلم می خواهد که کسانی که این کتاب را می خوانند چنان خداوند به انها توفیق بدهد که در ابتدایِ کار، آن عاقبتِ خودشان را ببینند. آنچه را در عاقبت خداوند می خواهد به آنها بدهد، در عاقبت ببینند.

خواسته و دعای شارح منازل السائرین

می دانید که اگر کسی عاقبت کار خودش را مشاهده کند یا حتی تصدیق کند، به آن کار شوق پیدا می کند. لذا به ما می گویند اگر کاری را تصور کردی و بعد تصدیق به فایده کردی. تصدیقِ به فایده یعنی چه؟ یعنی ببینی عاقبتش چیست به آن شوق پیدا میکنی و اگر به شوق تأکید کردی ، اراده پیدا میکنی.

هرکار خیری را من اگر تصدیق کنم به آن شوق پیدا می کنم و وقتی شوق پیدا کردم، تعقیب می کنم، یعنی ایشان می گوید که: من از خدا خواسته ام، کسانی که این کتاب را شروع می کنند که من برای آنها نوشته ام، خداوند در همان ابتدایِ راهی که اینها شروع می کنند به طیِ آن ، نهایتشان و عاقبتشان را به آنها نشان بدهد تا آنها شوق پیدا کنند و بخاطر آن نهایتِ مفید، اقدام کنند و سختیِ این راه را تحمل کنند."و أرجو لَهُم بعدَ صِدقِ قصده" بعد از اینکه می بینم قصد صادقانه دارند، نه قصد خودنمایی و نه قصد تسلطِّ بر مردم، امید دارم که آن دعایی که، آن صفتی که ابوعُبیدِ بصری برای بعضی از عارفین بیان کرده است، بر اینها هم ثابت شود. ابوعُبیدِ بصری چه گفته است؟ گفته: خداوند به آنها در ابتدای راه نشان می دهد آنچه را که در عاقبت راه به آن می رسند. یعنی من امیدوارم که خوانندگان کتاب من هم همینطور باشند. تا اینجا بیان کرد که، درخواست آنها را جواب دادم، همه ی درخواستشان را، اولاً کتابی بنویسم، ثانیاً طوری بنویسم که فروع از اصول روشن بشود و با اصول به فروع برسند و از خدا درخواست می کنم که به آنها توفیقی بدهد که در ابتدای راهشان عاقبت و نهایت کارشان را ببینند.


[3] شرح منازل السائرین، عبدالرزاق کاشانی، ج6، ص1.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo