< فهرست دروس

درس منازل السائرین - استاد حشمت پور

94/06/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح و شرح خطبه/ شرح المقدمة/ شرح منازل السائرین.

خلاصه جلسه قبل: بعد از اینکه مصنف اوصافی را برای خدا ذکر کردند و افعالی را به ایشان نسبت دادند، شروع کردند به شهادت به توحید چون اساس همه کمالات شهادت به توحید است سپس اوصافی را برای خداوند آوردند و اکنون نیز اوصاف دیگری را ذکر می کنند که مربوط به افعال خداوند هستند.

[م] الذی مدّ ظلّ التلوین علی الخلیقة مدّاً طویلاً.

[ش] استعار «الظلّ» للوجود الاضافی، الذی لوّن الحقّ به ذاته بلون الخلق.[1]

مدّ ظلّ تلوین:

اولین صفتی که از این اوصاف ذکر می کنند این است که خداوند وجود اضافی را ظاهر کرده و بر «حق» که خودشان هستند رنگ خلق پوشانده یا بر «حق» که آن وجود منبسط است رنگ و لباس خلق پوشانده و بر این ترتیب تمام موجودات خلقی را ایجاد و ظاهر کرده اند.

مصنف از وجود اضافی تعبیر به «ظل» می کنند. وجود اضافی یعنی وجود مقید یعنی وجودی که معین شده به تعین کونی و خلقی. این وجود وجودِ مطلق نیست بلکه وجودی اضافی و مقید است و مصنف از آن تعبیر به ظل می کنند ظل را همان طور که قبلا گفتیم تعبیر می کنیم به نوری که به مانعی برخورد کرده و از آن رد نشده و تعینات نیز همگی مانع اند و نور به آنها بر خورد می کند و این تعینات نور را ظاهر نمی کنند بلکه سایه آن نور را ظاهر می کنند یعنی ظلمت نیستند ولی از سنخ سایه هستند. خود وجود منبسط نور است ولی وقتی به این تعینات مرتبط می شود مجموعا تشکیل ظل می دهند.

پس تعینی با نور وجود ظاهر شد و به تعبیری دیگر عدمی متعین شد. اگر این نور نبود، آن عدم به صورت عدم می ماند ولی این نور وجود این تعینات را به وجود آورد و این عدمها به توسط نورِ وجود، متعین می شوند.

مصنف تعبیر به «ظل» می کنند و شارح تعبیر به «عدم متعیَّن» می کنند که هر دو صحیح است.

تعبیر دیگری نیز دارند که عبارت است از «تلوین» و تلوین یعنی رنگ پاشیدن و رنگ دادن به چیزی. وقتی تعینات به نور وجود روشن می شوند، رنگی که تعینات دارند، در نور وارد می شود و نور نیز ملون به این رنگ می شود و تعبیری که مصنف دارند این است که خداوند سایه تلوین را بر خلائق گسترانده. این، هم دارای کلمه «ظل» است و هم «تلوین» می توان اینگونه گفت که با سایه، وجود را رنگ آمیزی کرده و با رنگ دادن به وجود، خلیقه یعنی مخلوقات را ظاهر کرده است.

«مدا طویلا» نشان می دهد که این کار یک یا چند بار انجام نگرفته بلکه مدتی مدید است که این کار صورت می گیرد و خداوند سایه طویلی را بر خلائق پخش کرده یعنی خداوند با نور وجود، تعینات کثیره ای را ظاهر کرده و این تعینات و خلائق، ظهور ظلی نور وجود هستند.

پس مصنف خداوند را متصف کردند به این صفت که خداوند با این سایه ای که رنگ آمیزی کننده وجود است، خلق کثیر و ممتدی را ایجاد کرده اند.

ترجمه و شرح متن:

آن خداوندی که سایه ی رنگ آمیزی کننده را بر خلیقه یعنی مردم و یا بر آفریدگان گسترانده آن هم گستراندن طویل که ادامه دارد و خلائق کثیری را ایجادکرده است.

مصنف ظل را برای وجودات اضافی استعاره آورده اند. در استعاره اول تشبیه می شود و بعد «مشبّه» حذف می شود و «مشبه به» به جای «مشبه» آورده می شود پس عاریه آورده اند «مشبه به» یعنی ظل را برای «مشبه» یعنی وجود اضافی.

آن وجود اضافی که حق به توسط این وجود اضافی خودش را ملوّن کرده به لون خلق یعنی حقی که بی لون بوده با این وجود اضافی لون خلق را قبول کرده و اکنون ملون شده به لون خلق.

مراد از حق چیست؟

حق دو اطلاق دارد:

- حق بر خداوند اطلاق می شود. در این متن «حق» فاعل قرار گرفته و خداوند است که فاعل این تلوین است لذا احتمال اینکه مراد از حق در اینجا خدا باشد بیشتر است.

- حق بر «وجود منبسط» نیز اطلاق می شود که به آن «الحق المخلوق به» نیز می گویند یعنی وجود منبسط، حقی است که به وسیله او، تعینات و مخلوقات خلق می شوند.

هر دو احتمال در این عبارت مطرح است ولی اینکه مراد از حق، خود خداوند باشد احتمالش بیشتر است.

نکته: عرفا معتقداند که خداوند ظاهر است و خلائق مظهر و مظاهر را عین ظاهر قرار می دهند و منظورشان از عینیت این است که مظهر ها از ظاهر حکایت می کنند نه اینکه در تمام جهات مثل خدا باشند پس منظور از عینیت این است که مخلوقات عین خداوند هستند در حکایت. اگر این را بگوییم می توانیم بگوییم که خداوند این لون را به عنوان یک حاکی بر خودش پوشانده تا خودش بشود باطن و این لون بشود ظاهر و این لونِ ظاهر، باطن را نشان می دهد و به این صورت می توانیم بگوییم که خداوند در خلائق موجود است یعنی خداوند در پس این پرده موجود است.

نکته: صدرا برای وجود الهی دو مرتبه قائل اند: مرتبه مطلق و مقید.

- مرتبه اطلاق همان مرتبه احدیت است.

- مرتبه مقید که مرتبه تعین است.

وجود مطلق همان خداست و این وجود اگر مقید شود دیگر خدا نیست بلکه خلق است و این توجیه از کلام عرفا بر می آید هر چند ظاهر کلام عرفا موهِم این است که خود وجود خدا در وجود خلائق رفته و به تعددِ خلائق، متعدد شده ولی این منظورشان نیست و صدرا می گویند که هر کس این را بگوید کافر است و این کفری مفضح است و فقط مرتبه مطلق، خدا است و این تعینات خلق او هستند.

با این ترتیب چه بگوییم خود خدا ملون شد (مقیدات ملون شدند) و چه بگوییم که وجود منبسط ملون شد، این اشکالی ندارد ولی اگر بگوییم که خود خدا در مرتبه احدیت ملون شد، در این صورت کفر است.

و این ابهام از خود کلمات عرفا بر می آید و خودشان مبهم نوشته اند تا کسانی که لایق نیستند وارد این علم نشوند ولی جهله صوفیه گرفتار این ابهام شده اند.

پس یا باید بگوییم که وجود منبسط ملون می شود و یا مرتبه تعیات یعنی مخلوقات متعین می شوند و نباید به مرتبه مطلق کاری داشته باشیم و مرتبه مطلق الهی باید با اطلاقش باقی بماند و نمی توان گفت که ذات احد الهی در مخلوقات، تقسیم شده و باید منظور از عینیت را همان حکایت گرفت.

نکته: صدرا ادعا می کنند که «علاء الدوله سمنانی» که شارح کلمات «محی الدین عربی» است در بعضی از کلمات محی الدین دچار این ابهام شده اند و صدرا می فرمایند که مراد محی الدین همان است که در کلمات محکمشان (بدون ابهام) گفته اند که عبارت باشد از همان عینیت در حکایت که توضیح دادیم.

و انما سماه «ظلا» لان الظل عدم تنور المحل لحجب ذات ذی الظل نورَ الشمس عنه فهو بالحقیقة عدمٌ تعیّن بنور الشمس فتخیل شیئا، و هو لا شیء محض اذ لا وجود الا وجود الحق المطلق و تعینه بقید الاضافة امر عقلی لا وجود له فی الخارج اذ الاضافات اعتبارات عقلیة لا عین لها فی الخارج فالوجود الاضافی امرمتخیل لا حقیقة له فی الخارج کالظل.

چرا مصنف وجود اضافی را ظل نامیده اند؟

«ظل» عبارت از این است که محل نورانی نشود مثلا شخصی در مقابل آقتاب ایستاده و در نتیجه در طرف دیگر سایه ایجاد می شود و علت نبود این نور در طرف مقابل این است که این شخص که ذی الظل است منع کرده وجود نور را در طرف مقابل دیگر.

ترجمه و شرح متن:

و ایشان این وجود اضافی را ظل نامیدند چون ظل یعنی عدم تنور محل چون ذات دارای سایه مانع و حاجب از نور خورشید از آن محل شده است و در نتیجه عدم نور در آن محل حادث شده که همان ظل است.

در مثال ما تعین می شود ذات ذی الظل و وجود که نور است با این تعین برخورد می کند و وجود اضافی که ظل است ایجاد می شود.

پس ظل حقیقتا امری عدمی است و این ظل از بقیه اعدام جدا می شود چون نور شمس آن را جدا کرده است و در نتیجه گمان می شود که این تعین نیز شیء است در حالی که این ظلّ، لاشیء محض است چون وجودی نیست مگر وجودِ حق مطلق و تعینات امری عقلی اند یعنی وقتی ما می خواهیم حق را ببینیم عقلمان و قوه ادراکمان تعین را می بیند و در واقع تعین یک امر عقلی است و در خارج نیست و در خارج آنچه هست فقط وجود حق مطلق است (با همان توضیحاتی که از صدرا نقل شد) پس در مقام ثبوت یک وجود و یک موجود داریم و در مقام اثبات موجودات متفاوتی را می یابیم.

پس تعینات عدم اند ولی نه عدم محض بلکه عدمی که متعین شده است بنور الشمس.

پس وجودی نیست مگر وجود حق مطلق و عقل نمی تواند آن موجود مطلق را ببیند بلکه می تواند تعینات و تکثرات را ببیند.

سؤال: آیا می توان اینگونه گفت که تعینات ذهنی هستند ولی متعینات خارجی هستند؟ همانگونه که می گوییم امکان در خارج نیست ولی ممکن در خارج است.

جواب: درست است که متعینات در خارج موجود اند با وصف تعین ذهنی ولی باز اگر دقیق بنگریم در خارج فقط وجود مطلق موجود است که جلوه ای دارد و متعینات جلوه ی او هستند.

پس وجودات اضافی، حقیقتی در خارج ندارند مانند ظل.

و الشارح قرء «التکوین» بالکاف و هو مستقیم من حیث المعنی الا ان الشیخ قدس الله روحه اورده فی مقابلة «التمکین» و «التمکین» لا یقابل «التکوین» فان «التلوین» و «التمکین» متقابلان فی اصطلاحهم.

و «التمکین» هو التمرن فی شهود الحق من غیر وجود الخلق.

و «التلوین» ظهور الخلق الساتر للحق الحاجب للشاهد عن شهوده.

و انما وصف «المدّ» بالطول لسعة قدرته تعالی علی خلق ما لایتناهی من المخلوقات و بسط الوجود الاضافی علی الکل دائما.

قبل از کاشانی، شخص دیگری این کتاب را شرح کرده اند و ایشان تلوین را تکوین خوانده اند ولی کاشانی می فرمایند که در ادامه تمکین آمده و در عبارت عرفا تلوین در مقابل تمکین می آید نه اینکه تکوین در مقابل تمکین بیاید.

حال تمکین و تلوین را معنا می کنیم تا مقابله بین آنها مشخص شود.

تمیکن: عبارت است از اینکه عارف چندان تمرین کند که جز حق مشاهده نکند و عارف با این تمرینات موفق می شود که غیر از حق چیزی را نبیند.

سؤال: آیا ممکن است انسانی که در بین خلائق زندگی می کند، آنها را نبیند و فقط حق را ببیند؟ نهایت امر این است که انسان با دیدن خلق به یاد خدا بیفتد و نمی شود که انسان فقط خدا را ببیند و خلائق را نبیند.

جواب: این امر ممکن است. انسان سالک در ابتدا با دیدن خلق به یاد خدا می افتد و کم کم این توجه عادت می شود و وقتی خلق را می بیند بی اختیار به سمت خالق می رود و وقتی این کار بیشتر تمرین شد، دیگر حتی خلق را نمی بیند و فقط حق را می بیند یعنی در عین اینکه عارف در بین خلق زندگی می کند و به ظاهر خلق را می بیند ولی در باطن خالق و حق را می بیند و این شهود حق است.

تلوین: یعنی دیدن خلق و حجاب بر حق را مشاهده کردن چه در ضمن آن، حق را مشاهده بکند و چه نکند. پس تلوین یعنی لون خلق را دیدن.

ترجمه و شرح متن:

شارح تکوین به کاف خوانده اند و این از نظر معنا درست است ولی خواجه این را در مقابل تمکین آورده اند و آنچه که در مقابل تمکین است، تلوین است نه تکوین و تمکین تمرین در شهود حق است بدون مشاهده خلق.

و تلوین ظهورخلق است که ساتر از حق است و مانعی است برای شاهد از شهود خداوند.

و همانا وصف کرد «مد» را به «طول» تا بیان کند سعه قدرت خداوند را بر خلق غیرمتناهی از مخلوقات و بیان کند بسط وجود اضافی را بر کل مخلوقات دائما یعنی این بسط دائمی است.


[1] شرح منازل السائرین، ماتن: ابو اسماعیل عبدالله الأنصاری، شارح: کمال الدین عبدالرزاق القاسانی، ج1، ص97.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo