< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان نظر خواجه در مورد اینکه چرا مصنف گفتند «فاحدس من هذا» و بیان اینکه صورت نوعیه ما به الاختلاف اجسام است و بیان نظر مشاء و صدرا در مورد صورت نوعیه/ الفصل السادس عشر و السابع عشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: بعد از اینکه در فصل چهاردهم ثابت کردیم که هیولایِ مجردِ ذاتِ وضع نداریم و در فصل پانزدهم ثابت کردیم که هیولای مجرد فاقد وضع نیز نداریم ثابت کردیم که هیولی مجرد نداریم که بعداً صورت جسمیه به او ملحق شود.

در این فصل شانزدهم نتیجه گرفتیم که هیولای مجرد نداریم.

مصنف این فصل را به این صورت شروع کردند که حدس بزن که هیولای مجرد نداریم در حالی که ظاهراً مفاد فصل چهاردهم و پانزدهم ثابت می‌کند که هیولای منفرد و مجرد نداریم. فخر رازی توجیهی کردند که خواجه آن را می‌پسندند ولی خودشان توجیه بهتری را ارائه می‌دهند.

در توجیه فخر یک لفظ «مطلقاً» وجود داشت و منظور از مطلقاً در اینجا «بلا قیدٍ» است یعنی به معنای «سواء کان کذا و سواء کان کذا» نیست یعنی این‌طور نبود که بدون قید بگوید که هیولای مجرد نداریم بلکه گفت حدس بزن یعنی ثبوت مدعا را بدون قید مطرح نکردند بلکه با قید حدس بزن مطلب را آوردند و علت همان است که گفتیم.

متن: أقول و يحتمل أن يكون الوجه في ذكر الحدس أن امتناع...[1]

توجیه خواجه نسبت به عبارت مصنف (فاحدس من هذا)

در عبارتی که ما داشتیم مدعی این‌چنین توضیح داده می‌شود که هیولای منفرد نداریم یعنی هیولی لازم دارد صورت را ولی در عبارات مصنف مطلب این‌گونه بود که صورت نمی‌تواند در هیولی حلول کند ولی مدعایی که ما توضیح دادیم این بود که هیولای منفرد نداریم. حال آیا ما می‌توانیم از این نتیجه‌ای که مصنف گرفت نتیجه مطلوب خودمان را به دست بیاوریم؟

در صفحه 95 عبارت این‌گونه بود که «لیس یمکن این یقال ان ذلک لان الصوره لحقت هاهنا...» و در اول فصل پانزدهم گفتند که «لو فرضنا هیولا بلا صوره و کانت بلا وضع ثم لحقتها الصوره...» پس دقت شود که بحث مصنف در لحوق صورت بود هرچند ما تعبیر می‌کردیم به هیولای منفرد یعنی مصنف لحوق صورت را اجازه نمی‌دادند یعنی اجازه نمی‌دانند که صورت لاحقاً به هیولی ملحق شود البته مطلب یکی است ولی چون استدلال خیلی ظریف است لذا باید همان مطلوبمان را نتیجه بگیریم و نمی‌توانیم نتیجه دیگری بگیریم و سپس بگوییم که این مطلب با مطلوب ما تلازم دارد و بحث را ادامه ندهیم لذا مصنف بحث را ادامه می‌دهند تا به مطلوبشان برسند یعنی صحیح نیست که بگوییم که آنچه که به دست آورده‌ایم مستلزم مطلوب ماست و سپس بحث را رها کنیم.

در اینجا مصنف تا اینجا آمدند که صورت مقترن به هیولی نمی‌شود و درست است که این حرف مستلزم این است که هیولی منفرد از صورت نمی‌باشد چون اگر بخواهد صورت ملحق شود به هیولی باید که هیولی اولاً منفرداً حاصل شود و بعداً صورت به این هیولی ملحق شود ولی ما در استدلال این معنا را کافی نمی‌دانیم و باید به خود مطلوبی که از اول مدعایمان بود واصل شویم و مدعای ما این بود که هیولی منفرد نیست لذا مصنف می‌گویند حدس بزن یعنی ما بقی استدلال را خودت بگو تا به مطلوب برسی.

آنچه که از کلام مصنف فهمیده می‌شود این است که صورت نمی‌تواند به هیولی مقترن شود دائماً (ابداً) یعنی هیولای مجرد نمی‌تواند صورت بگیرد هرگز یعنی اگر مجرد است تا آخر مجرد می‌ماند و نمی‌توان به آن صورت داد در حالی که مطلوب ما این نبود لذا این جمله را ما عکس نقیض می‌کنیم و با عکس نقیض به مطلوبمان می‌رسیم و این عکس نقیض را مصنف انجام نداده‌اند لذا می‌فرمایند که حدس بزن یعنی نتیجه‌ای که ما در برهان گرفتیم را باید عکس نقیض کنی تا به مطلوب حقیقی برسی و اینکه این عکس نقیض چست را در هنگام توضیح متن بیان می‌کنیم.

ترجمه و شرح متن:

شارح: أقول [یعنی آن وجهی که فخر ذکر کرده است مورد قبول ماست] و يحتمل أن يكون الوجه في ذكر الحدس [و احتمال دارد که وجه ذکر حدس در کلام مصنف این باشد که] أن امتناع اقتران الهيولى المجردة بالصورة [اینکه می‌گوییم هیولای مجرده ممتنع است که مقترن شود به صورت یعنی آنچه که از کلام مصنف فهمیده شد این مطلوبی که ما می‌خواستیم بگیریم نیست لذا مصنف می‌فرمایند که حدس بزن و بقیه راه را خودت برو. پس این مطلبی که مستفاد از کلام منصف بود] لا يدل بالذات على امتناع تجرد الهيولى عن الصورة [دلالت نمی‌کند بالذات بر مطلوب اصلی ما که امتناع تجرد هیولی از صورت بود. منظور از «بالذات» بدون واسطه است یعنی خود این نتیجه به تنهایی دلالت نمی‌کند بر اینکه هیولی محال است که از صورت منفرد شود بلکه احتیاج به واسطه ای دارد] بل يدل على أن الهيولى المجردة غير مقترنة بالصورة ابداً [بلکه نتیجه فصل چهاردهم و پانزدهم دلالت می‌کند بر اینکه هیولای مجرده همیشه غیرمقترن به صورت است یعنی هیچ‌گاه صورت نمی‌تواند در آن حلول کند در حالی که این مطلوب ما نبود و مطلوب ما این بود که هیولی بدون صورت نمی‌شود و این مطلوبمان را باید با عکس نقیض کردن نتیجه سابق به دست بیاوریم. («ابداً و ینعکس» صحیح است نه «ابد او ینعکس»)] و ينعكس [عطف بر «یدل» است] عكس النقيض إلى [و به عکس نقیض این جمله عکس می‌شود به (عکس نقیض این است که نقیض محمول را موضوع قرار دهیم و نقیض موضوع را محمول قرار دهیم و حال نیز ما همین کار را می‌کنیم یعنی غیرمقترنة را به مقترنة تبدیل می‌کنیم و هیولای مجرد را تبدیل می‌کنیم به هیولای غیرمجرد و نتیجه این می‌شود که)] أن الهيولى المقترنة بالصورة غير مجردة [هیولای مقترن به صورت غیر مجرد است یعنی هیولایی که دارای صورت است غیرمجرد است (این یک کبرای کلی است)] أي لا تكون مجردة أصلا [یعنی این هیولی اصلا مجرد نیست («اصلاً» به جای «ابداً» آمده است). پس قضیه‌ای که در آخر به دست آوردیم این می‌شود که هیولایی که با صورت است هرگز بدون صورت نبوده است یعنی هیچ‌وقت هیولای منفرد نداریم («ای لاتکون مجردةً» تفسیر «غیر مجردة» است و «اصلاً» جزء تفسیر نیست بله ادامه قضیه است یعنی غیر مجرده را به واسطه یک جمله معترضه (ای لاتکون...) تفسیر می‌کنیم و بعد ادامه قضیه را بیان می‌کنیم.)] و هيولى الأجسام [حال که کبری مشخص شده است به سراغ صغری می‌رویم یعنی بیان می‌کنیم که هیولی‌هایی که در خارج هستند، تحت کبری هستند. و هیولای اجسام] هي المقترنة بالصورة [همگی مقترن به صورت هستند] فهو لا تتجرد عن الصورة الجسمية [(«فهو» غلط است و «فهی» صحیح است) پس از صورت جسمیه جدا نمی‌شوند و هیچ‌گاه مجرد نمی‌شوند و دائماً همراه با صورت هستند و همیشه صورت جسمیه را لازم دارند. پس همان‌گونه که صورت هیولی را لازم داشت، هیولی نیز صورت را لازم دارد. پس دقت شود که مصنف تا آخر بحث را بیان نکرده بود و مقداری از بحث را به ما سپرده بود و ما آن را بیان کردیم. پس مشخص شد که چرا مصنف گفته‌اند که «فاحدس من هذا» و این به خاطر این است که ما باید مطلبی را که نتیجه گرفته‌ایم عکس نقیض کنیم تا به مطلوب اصلی برسیم و هر چند توجیهی که فخر بیان کردند بد نبود ولی توجیه خواجه خیلی بهتر است].

متن: (17) تنبيه [في إثبات الصورة النوعية] و الهيولى قد لا تخلو أيضا عن صور أخرى يريد...

ما تا حالا هیولی را اثبات کردیم و تلازم یعنی لزوم طرفینی بین هیولی و صورت را اثبات کردیم.

پس بعد از بحث از اجزاء لایتجزی دو مطلب مطرح شد:

یکی اثبات هیولی؛ و دیگری بیان تلازم بین هیولی و صورت.

ولی حال می‌خواهیم بیان کنیم که شیء سومی نیز هست که عبارت باشد از «صورت نوعیه».

همه اجسام هم شامل هیولی و هم شامل صورت جسمیه هستند و این صورت نوعیه است که ما به الاختلاف اجسام است لذا اگر صورت نوعیه نبود همه اجسام یکسان می‌بودند و آنچه که باعث اختلاف جسم فرس و جسم انسان می‌شود، صورت نوعیه است لذا ما قائل می‌شویم که اجسام علاوه بر صورت جسمیه و هیولی، صورت نوعیه نیز دارند.

نکته: بیان شد که صورت نوعیه‌ای که در بدن انسان حلول کرده غیر از صورت نوعیه ای است که در بدن فرس حلول کرده است و این صورت نوعیه است که بین این دو جسم اختلاف ایجاد می‌کند.

در تعبیری که داشتیم گفتیم که صورتی که در بدن انسان حلول کرده است با صورتی که در فرس حلول کرده است فرق دارد لذا می‌فهمیم که منظور از صورت نوعیه انسان، نفس انسان نیست چون فلاسفه نفس انسان را مجرد می‌دانند و اجازه حلول به نفس انسان نمی‌دهند ولی در فرس یعنی حیوانات اجازه حلول نفس را می‌دهند لذا نفس فرس همان صورت نوعیه فرس است پس انسان مرکب از سه چیز است: بدن و صورت نوعیه و نفس.

صورت نوعیه حالّ در جسم است و حالّ و محلّ بدن را تشکیل می‌دهند.

اینکه صورت نوعیه و نفس چه نسبتی دارند مورد اختلاف فلاسفه است و مشاء آن را ابزار بدن می‌دانند ولی صدرا آن را از مراتب نازله نفس می‌دانند و در شفا نیز اشاره خفی به آن شده است و حتی وقتی این مطلب را در جایی بیان کردم یکی از مدرسین شفا به من گفتند که این مطلب در شفا نیامده است در حالی که در علم النفس شفا این مطلب بیان شده است ولی به صورت خفی و این حرفی که صدرا زده‌اند در اثبات معاد جسمانی خیلی تأثیر دارد.

نکته: در نوع کتاب‌هایی که طبق مبانی ملاصدرا نوشته شده است آمده است که بدن ذیل نفس است در حالی که بدن غیر از نفس است و مباین با نفس است لذا خیلی از مدرسین به این مطلب اشکال کرده‌اند در حالی که این‌ها متوجه نشده‌اند که منظور صدرا از «بدن»، «صورت نوعیه انسانی» است که در ماده عنصری حلول می‌کند و حتی یکی از کسانی که دکتری داشت می‌گفتند که مقاله‌ای نوشته‌ام بر علیه صدرا و بیان کرده‌ام که صدرا در این مطلب اشتباه کرده است و وقتی من این مقاله را دیدم فهمیدم که این شخص اصلا متوجه منظور صدرا نشده‌اند و من با این شخص درگیر شدم و سعی کردم که مطلب صدرا را برای ایشان توضیح دهم ولی سایرین واسطه شدند و مطلب نیمه تمام ماند.

هر جسمی مرکب است از ماده و صورت (صورت نوعیه) و همه اجسام این ترکیب را دارند و ماده هم می‌تواند ماده اولی باشد چنانچه در عناصر بسیطه است و هم می‌تواند ماده ثانیه باشد چنانچه که در عناصر مرکبه است.

در عناصر، هیولی را داریم که صورت جسمیه در او حلول می‌کند و بعد یکی از صور نوعیه بسیطه در هیولی حلول می‌کند که عبارت باشد از خاک و آب و هوا و آتش ولی سایر موجودات که عبارت باشند از جماد و نبات و حیوان از ماده ثانیه ساخته شده‌اند یعنی اینکه بدن ما خودش ماده ثانیه است و خودش از ترکیب آن چهار عنصر ساخته شده است و یا به قول جدیدی‌ها از ترکیب این صد و ده عنصر ساخته شده است و در تشکیل اجسام مرکب از عناصر شکی نیست و فقط در تعداد این عناصر اختلاف است.

پس بدن ما از ماده ثانیه و صورت نوعیه تشکیل شده است و این صورت نوعیه موظف است که ترکیب بدن ما را حفظ کند و اگر این صورت نوعیه از ما گرفته شود، این ترکیب بدن از بین می‌رود و اجزاء بر می‌گردند به محل خودشان یعنی اگر حافظ ترکیب که صورت نوعیه است نباشد، بدن متلاشی می‌شود و اختلاف در این است که این صورت که از بدن جدا می‌شود آیا به دور ریخته می‌شود و یا همراه با نفس به عالم برزخ منتقل می‌شود؛ مشاء می‌گویند که این صورت نوعیه همراه با بدن از بین می‌رود ولی صدرا می‌گوید که همراه با نفس به عالم برزخ می‌رود و در برزخ این صورت نوعیه ماده دیگری را می‌گیرد که ماده برزخی است و در عالم آخرت نیز در ماده اخروی حلول می‌کند یعنی این ماده‌ای که صورت در او حلول داشت ماده عنصری بود و بعد در ماده برزخی و اخروی حلول می‌کند یعنی این نفسی که از صورت طبیعی شروع شد و تا مرحله عقل که مرتبه تجرد است رسید، آن عرض عریضی که اسم آن را «نفس» می‌گذاریم، آن را از عنصر جدا می‌کنند و به عالم برزخ و سپس آخرت می‌برند و به تعبیر دیگر نفس ما چهار طبقه دارد: صورت طبیعی و نباتی و حیوانی و انسانی و صدرا می‌گویند دو طبقه اول که صورت طبیعی و نباتی است حلول در جسم یعنی حلول در ماده ثانیه دارد و دو طبقه دیگر بیرون از بدن است که صورت حیوانی تجرد برزخی دارد ولی صورت انسانی تجرد تام دارد ولی مشاء هر سه طبقه را در درون بدن می‌دانند و فقط چهارمی را مجرد می‌دانند و می‌گویند که موقع مرگ این طبقه اخیر جدا می‌شود و به عالم آخرت می‌رود ولی صدرا می‌گویند که هر چهار تا به عالم برزخ می‌روند و ماده جدیدی را می‌گیرند لذا موجب تفاوت و از بین رفتن شخص نمی‌شود همان‌گونه که ماده بدن ما در طول عمر چندین باز عوض شده است و می‌گویند که هر هفت سال یک بار همه سلول‌های انسان عوض می‌شود یعنی ماده در انسانیت انسان نقشی ندارد و صورت اوست که در حقیقت او نقش دارد لذا هر چه که انسان در دنیا دارد منتقل به عالم برزخ می‌شود و فقط این ماده عنصری است که در این عالم باقی می‌ماند و تنها چیزی که بعد از مرگ در انسان عوض می‌شود ماده اوست پس معاد جسمانی حل می‌شود و اینکه مشاء معاد جسمانی را محال می‌دانسته‌اند به خاطر همین است که گفته شد ولی با بیانات صدرا مشکل حل می‌شود. پس انسان بنفسه و ببدنه منتقل می‌شود ولی با ماده‌اش منتقل نمی‌شود.

انصافاً صدرا در این مسئله خوب پیش رفته است ولی در عین حال ما این معاد جسمانی را که ایشان ادعا می‌کنند دربست قبول نمی‌کنیم و اشکالاتی از قرآن بر نظر ایشان مطرح است و ایشان همه را جواب می‌دهند ولی اشکالی که طبق آیه‌ای از سوره یس بر ایشان مطرح است را وارد می‌دانیم و توجیه صدرا را صحیح نمی‌دانیم هر چند صدرا در کل بهتر از مشاء پیش رفته است ولی ما معاد جسمانی را آن‌طور که قرآن گفته است قبول می‌کنیم ولی صدرا در کتاب مبدأ و معاد می‌گویند که حرف من همان حرف قرآن است و این همان حرفی است که عوام از قرآن می‌فهمند.

و عدم مطابقت حرف صدرا با قرآن آیه «من یحیی العظام و هی رمیم[2] » است که طبق این آیه خداوند می‌گویند که همین ماده را می‌آورند و این آیه است که صدرا نمی‌توانند آن را توجیه کنند البته صدرا توضیحی را بیان می‌کنند و می‌گویند اینکه خداوند گفته است همین عظم (استخوان) را می‌آورم منظور همین عظم است با صورتش چون حقیقت هر چیز صورت اوست البته این توجیه با ظاهر آیه منافات دارد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo