< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان ابطال تالی اول (ابطال شق دوم تالی اول)/ الفصل الرابع عشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: بحثمان در این بو که هیولی نمی‌تواند ذات وضع باشد بدون گرفتن صورت جسمیه ولی با داشتن صورت جسمیه مانعی ندارد که ذات وضع باشد. برای اثبات این مدعا یک قیاس استثنایی آوردیم که در این قیاس خلاف مدعا را مقدم قرار می‌دهیم و دو فرض را که در مسئله پیش می‌آید تالی قرار می‌دهیم و بعد هر دو فرض را باطل می‌کنیم و در نتیجه مقدم نیز باطل می‌شود.

متن: و ذلك لأن الإشارة امتداد يبتدئ من المشير و ينتهي إلى المشار إليه...[1]

قیاس این بود که اگر هیولی به تنهایی قابل اشاره حسی باشد یا این هیولی قسمت می‌شود در تمام جهات و یا قسمت نمی‌شود در تمام جهات؛ آن وقتی که در تمام جهات قسمت نمی‌شود یا در دو جهت قسمت می‌شود و یا در یک جهت و یا اصلا تقسیم نمی شود. پس تالی دو قسم می‌شود و قسم دوم تالی نیز خود به سه قسم تقسیم می‌شود و ما ثابت می‌کنیم که همه این فرض‌ها باطل هستند.

فرض اول را باطل کردیم به این صورت که هیولی اگر بخواهد در تمام جهات تقسیم شود لازم می‌آید که صاحب حجم باشد در حالی که او حامل حجم است نه صاحب حجم چون حامل نباید صاحب آن چیز باشد.

اما اگر در تمام جهات تقسیم نشود که فرض دوم مسئله است گفتیم که در طرف که منتهی اشاره است قسمت نمی شود.

حال می‌خواهیم ثابت کنیم که آنجایی که اشاره منتهی می‌شود و اشاره قطع می‌شود در همان انتهای اشاره نمی‌توان مشارالیه را قسمت کرد که آن را دیروز به دو بیان توضیح دادیم که الآن بیان دوم را که بهتر بود را به صورت مختصر بیان می‌کنیم.

وقتی که به یک شیئی اشاره می‌کنیم بین خودمان و مشارالیه بعدی را فرض می‌کنیم که از ما شروع می‌شود و به مشارالیه ختم می‌شود.

در صورتی که مشار الیه جسم باشد و یا سطح باشد گفتیم که بعد موهوم جسم است که یک سطحش به ما متصل است و سطح دیگرش به مشارالیه متصل است.

این‌طور فرض کردیم که مشارالیه ما مثلاً سطحی است یک متر در نیم متر یعنی طولش یک متر است و عرضش نیم متر است و بر فرض فاصله ما تا مشارالیه ده متر است و در این حال جسمی بین ما و مشارالیه فرض می‌شود که عرضش نیم متر است و طولش یک متر و عمقش ده متر است و جهت اشاره همان جهت عمق است یعنی هر چقدر که مشارالیه دورتر باشد، عمق بیشتر می‌شود و اگر در یک جا مشارالیه ایستاد، عمق می‌ایستد پس معلوم شد که جهت مشارالیه عمق است و وقتی فاصله بین مشیر و مشارالیه ده متراست، پس این جسم فرضی که فاصله شده است باید تا ده متر پیش برود و بیشتر از ده متر پیش نرود و بیشتر تقسیم نشود چون اشاره باید به مشار الیه منتهی شود.

اما اگر مشارالیه خط باشد یعنی جسمی را فرض می‌کنیم در فاصله ده متری و این جسم سطحی دارد نیم متر در یک متر و ما می‌خواهیم به آن خط نیم متری که عرض است اشاره کنیم و چون مشار الیه خط است باید بین خودمان و مشار الیه یک سطحی را فرض کنیم که داری عمق نیست و عرض این سطح همان نیم متری است که مورد اشاره قرار می‌گیرد و چون بین مشیر و مشارالیه ده متر فاصله است لذا طول این سطح ده متر می‌شود. در این صورت این سطح در جهت عمق قسمت نمی شود چون سطح است اما در دو جهت قسمت می‌شود یکی در طول و یکی در عرض چون سطح است ولی آن جهت که فاصله بین مشیر و مشار الیه است که در فرض ما طول ده متری بود نیز وقتی به مشارالیه رسید دیگر تقسیم نمی‌شود پس منتهای اشاره از یک لحاظ تقسیم می‌شود چه بعد طولی باشد و چه بعد عرضی.

و اگر مشار الیه نقطه باشد، یعنی مشار الیه جسمی است که دارای سطح است و سطحش دارای خط است انتهای خط نقطه است و ما می‌خواهیم به این نقطه اشاره کنیم و برای اشاره به این نقطه باید فاصله بین خودمان و این نقطه را خطی فرض کنیم که این خط وقتی می‌رسد به این نقطه‌ای که مشارالیه است قطع می‌شود و دیگر پیش نمی‌رود و قابل تقسیم نیست یعنی در عمق و عرض که اصلاً قابل تقسیم نبود و الآن که مشار الیه نقطه است اصلا تقسیم نمی‌شود پس مشار الیه یا در دو جهت تقسیم می‌شود یا در یک جهت و یا اصلا تقسیم نمی شود و این که در هر سه جهت تقسیم شود ممکن نیست چون اشاره به انتها رسیده و قطع شده است و وقتی قطع شده است در همان جهتی که اشاره امتداد پیدا کرده بوده وقتی به مشار الیه رسید دیگر تقسیم نمی شود پس از یک جهت اصلا تقسیم نمی شود و از دو جهت دیگر نیز یا در هر دو جهت تقسیم می‌شود و یا در یک جهت و یا اصلا تقسیم نمی شود.

پس مقطع اشاره از یک جهت تقسیم نمی‌شود خواه از دو جهت دیگر تقسیم شود و خواه نشود.

بنابراین اگر هیولی مشارالیه باشد و از هر سه جهت تقسیم نشود، معلوم می‌شود که مقطع منتهای اشاره است و در این صورت یا این هیولی از دو جهت تقسیم می‌شود یعنی سطح است و یا اینکه از یک جهت تقسیم می‌شود یعنی خط است و یا اینکه از هیچ جهت تقسیم نمی‌شود و مادی است یعنی نقطه است.

نکته: مجردات نیز از هیچ جهت تقسیم نمی‌شوند ولی نقطه هم از هیچ جهت تقسیم نمی شود و هم مادی است.

پس اگر هیولی به تنهایی قابل اشاره حسی باشد یا در هر سه جهت تقسیم می‌شود یا در جمیع جهات تقسیم نمی شود و تالی به هر دو قسمش باطل است و به عبارت دیگر هیولی اگر منفرداً ذات وضع باشد یا جسم است و یا جسم نیست یعنی یا صاحب حجم است که جسم باشد و یا صاحب حجم نیست چه سطح باشد و چه خط باشد و چه نقطه باشد.

قسم اول را باطل کردیم که هیولی جسم باشد و دارای حجم باشد و حال تالی دوم که خود مشتمل بر سه فرض است را نیز باطل می‌کنیم.

حال مصنف به توضیح مقطع منتهی اشاره می‌پردازند و بعد وارد این بحث می‌شوند که هیولی در صورتی که از هر سه جهت قسمت نشود یا باید سطح باشد و یا خط باشد و یا نقطه باشد و هر سه قسم باطل هستند.

ترجمه و شرح متن:

از یک سطر عقب‌تر شروع می‌کنیم.

و يريد به [و اراده کرده است مصنف از این جمله (او غیر منقسم کان فی نفسه مقطع منتهی اشاره) که] أن الحامل [یعنی هیولی] إن كان بانفراده [اگر بدون صورت جسمیه] ذا وضع [دارای وضع باشد یعنی بتواند مورد اشاره حسی واقع شود] و كان غير منقسم [و غیر منقسم در تمام جهات باشد یعنی در همه جهات قسمت نشود] كان بانفراده [در این صورت این حامل به تنهایی] مقطع منتهى إشارة [مقطع منتهی اشاره است]

و ذلك [و اینکه می‌گوییم که حامل یعنی هیولی به تنهایی مقطع منتهی اشاره است به این جهت است که] لأن الإشارة امتداد [اشاره امتدادی است موهوم] يبتدئ من المشير [که شروع می‌شود از مشیر] و ينتهي إلى المشار إليه [و منتهی می‌شود به مشارالیه] و ينقطع انتهاؤه بما لا ينقسم [(«بما لاینقسم» متعلق به «ینقطع» است و «فی جهة» متعلق به «لا ینقسم» است) انتهای این امتداد موهوم قطع می‌شود به آن چیزی که قسمت نمی‌شود] في جهة ذلك الامتداد [در جهت آن امتداد یعنی آن امتداد قطع می‌شود و می‌رسد به چیزی که در جهت آن امتداد دیگر تقسیم نمی شود، جهت امتداد در آن مثال اول عمق بود و وقتی مشار الیه سطحی است که ده متر با ما فاصله دارد وقتی اشاره به آن ده متر رسید قطع می‌شو‌د و دیگر ادامه نمی‌یابد و اصطلاحاً به آن مقطع منتهی اشاره می گویند یعنی اشاره به آن رسید و قطع شد و ادامه پیدا نکرد و اگر ادامه پیدا کند خلاف فرض می‌شود چون فرض این است که مشارالیه در ده متری است و در مثال بَعد که بُعد موهوم بین مشیر و مشارالیه سطح است، خود سطح ابتداءً به جهت عمق تقسیم نمی شد و فقط در جهت طول و عرض تقسیم می‌شود و وقتی به منتهی اشاره می‌رسیم در آن جهتی که اشاره امتداد پیدا می‌کرد هم تقسیم نمی شود یعنی مثلاً چون در طول پیش می‌رفت وقتی به مشارالیه رسیدیم، دیگر در طول تقسیم نمی‌شود و فقط در عرض تقسیم می‌شود و در مثال بعد که فاصله بین مشیر و مشارالیه خط بود وقتی به مشارالیه رسیدیم دیگر در هیچ جهت این امتداد فرضی تقسیم نمی‌شود. دقت شود که منظور از تقسیم نشدن این است که پیش نمی رود که امتداد جدیدی حاصل شود که در آن قسمت، تقسیم شود و الآن در آن امتدادی که گذشت تقسیم می‌شود.

ما برای توضیح بهتر مطلب، مطلب را وارونه توضیح دادیم و اصل توضیح مطلب این است که یک مشارالیه داریم و می‌دانیم چیست و اگر بعد موهوم که فاصله بین مشیر و مشار الیه است جسم بود، این جسم در عمق تقسیم نمی شود وقتی به مشار الیه رسدیم و این نشان می‌دهد که مشار الیه سطح است و اگر در عمق و عرض تقسیم نشد این نشان می‌دهد که مشار الیه خط است و اگر در هیچ جهت تقسیم نشد این نشان می‌دهد که مشارالیه نقطه است. وقتی بعد موهوم تقسیم نشد، آن مشارالیه نیز تقسیم نمی شود چون بعد موهوم از مشیر می‌رود تا منطبق شود بر مشارالیه پس آن امتداد یعنی همان اشاره قطع می‌شود به چیزی که قسمت نمی شود در جهت آن امتداد هر چند ممکن است در جهت دیگری تقسیم شود و یا در جهات دیگر نیز تقسیم نشود یعنی آن چه که مسلم است این است که یک جهت قابل قسمت نیست] لأنه لو انقسم في تلك الجهة [زیرا آن امتداد اگر منقسم شود در همان جهتی که امتداد اشاره است،] لكان وراء المقطع شي‌ء من المشار إليه [ در این صورت لازم می‌آید که بخشی از مشارالیه وراء مقطع اشاره باشد و هنوز اشاره به منتهی نرسیده باشد] فإذن لا يكون المقطع مقطعا [و در این صورت خلاف فرض لازم می‌آید و آنچه که مقطع اشاره فرض شده است، مقطع اشاره نخواهد بود و این خلف فرض است و باطل است لذا اینکه آن امتداد یعنی اشاره در جهت مشارالیه ادامه پیدا کند باطل است. دقت شود که این قسمت از عبارت یک قیاس استثنایی است که با بطلان تالی، مقدم نیز باطل می‌شود.] فكل مقطع إشارة [بعد از اینکه این قیاس اخیر را چیدیم، حال نتیجه می‌گیریم که هر مقطع اشاره‌ای] هو ذو وضع غير منقسم [دارای وضع است یعنی قابل اشاره است و غیر منقسم است حداقل در آن جهتی که به آن اشاره شده است یعنی در جهت امتداد اشاره تقسیم نمی شود و بعد خواجه این قضیه یعنی این نتیجه را عکس می‌کند تا به نتیجه دلخواه خود برسند.

سؤال: عکس موجبه کلیه باید موجبه جزئیه باشد نه موجبه کلیه پس چرا در اینجا موجبه کلیه به موجبه کلیه عکس شده است؟

جواب: در اینجا منظور عکس اصطلاحی نیست بلکه در هر جا که رابطه موضوع و محمول تساوی باشد می‌تواند جای موضوع و محمول را عوض کرد یعنی هر جا بین دو امر کلی تساوی بود، همان‌طور که می‌توان مثلاً انسان را موضوع قرار داد و ناطق را محمول، می‌توان بر عکس کرد و ناطق را موضوع قرار داد و انسان را محمول لذا خواجه وقتی این نتیجه را می‌گیرند، بعد آن را منعکس می‌کنند و منظور مصنف را که در عبارت است بیان می‌کنند] و كل ذي وضع غير منقسم [و هر صاحب اشاره حسیه ای که غیر منقسم باشد که هیولی نیز بنا بر فرض انیتچتین است] فهو عند فرض إشارة يمتد إليه و لا يتجاوزه [در صوتی که فرض کنیم که اشاره‌ای به سمت او امتداد پیدا کرده و قطع شده است یعنی تجاوز پیدا نکرده] يكون مقطعا لها [آن ذی وضع غیر منقسم، مقطع اشاره می‌شود. پس حرف مصنف توضیح داده شد و گفتیم که چرا اگر شیئی ذی وضع و غیر منقسم بود، مقطع منتهای اشاره‌ای می‌شود] و هذا هو المراد من قوله أو غير منقسم كان في حد ذاته مقطع منتهى إشارة [و این منظور از قول مصنف است].

متن: قوله نقطه إن لم ينقسم البتة أو خطا أو سطحا...

از نقطه تا آخر عطف بیان است از مقطع منتهی اشاره یعنی در این صورت نقطه است و در این صورت خط است و در این صورت سطح است. بنابراین اگر هیولی منفردا بخواهد ذی وضع باشد و منقسم نباشد در همه جهات، لازمه‌اش این است که یا اصلا تقسیم نشود که نقطه شود و یا از یک جهت تقسیم شود که خط باشد و یا از دو جهت تقسیم شود که سطح باشد.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: قوله نقطه إن لم ينقسم البتة أو خطا أو سطحا إن انقسم في غير جهة الإشارة

شارح: أي ذلك المقطع لا يخلو [یعنی اینکه این مقطع خالی نیست از اینکه] إما أن لا ينقسم في جهة أخرى [یا اینکه علاوه بر اینکه در آن جهتی که منتهی اشاره بود، در جهت دیگری نیز تقسیم نمی شود که در این صورت نقطه خواهد بود] أو ينقسم [و یا تقسیم می‌شود] و الثاني لا يخلو إما أن ينقسم في جهة واحدة أو ينقسم في جهتين [و در صورتی که تقسیم شود یا در یک جهت تقسیم می‌شود و یا در دو جهت] و كان الحامل على التقدير الأول نقطه و على التقدير الثاني خطا و على التقدير الثالث سطحا [و این حامل بنا بر تقدیر اول نقطه می‌شود و بنا بر تقدیر دوم یعنی فرض دوم خط می‌شو‌د و بنا بر فرض سوم سطح می‌شود].

متن: و إنما لم يحتمل قسما آخرا...

مصنف حامل را که اولاً ذی وضع باشد و ثانیاً غیر منقسم در تمام جهات باشد به سه قسم تقسیم کردند.

سؤال: سؤال می‌شود که چرا چهار قسم نشد؟ یعنی چرا جسم را نیز ذکر نکردند؟

پاسخ: جواب این است که جسم بیش از سه جهت ندارد و وقتی یک جهت از این دو جهت به خاطر مقطع منتهی اشاره بودند منتهی شد، دو جهت باقی می‌ماند و یا این مقطع از دو جهت تقسیم می‌شود یا از یک جهت تقسیم می‌شود و یا اصلا تقسیم نمی‌شود لذا سه فرض حاصل می شود.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و إنما لم يحتمل قسما آخرا [و همانا مصنف قسم دیگری را ذکر نکردند] لأن الأبعاد الجسمية ثلاثة [زیرا ابعاد جسمیه سه تا هستند] و إذا فرض أحدها مأخذا للإشارة [و وقتی یکی از این ابعاد سه‌گانه مأخذ (منتهی اشاره و یا اینکه به معنای ابتدای اشار باشد به این معنا که مثلاً اشاره را در عمق شروع کرده باشیم. در بعضی از عبارت مقطع اشاره است که این نسخه بهتر است.) اشاره باشد] لم یبق الا اثنان [در این صورت باقی نمی ماند مگر دو جهت و این دو بعد نیز سه حالت دارند یا هر دو تقسیم می‌شود یا یکی یا هیچ‌کدام] فالحاصل [این قسمت حاصل این استدلالی است که از اول صفحه قبل شروع شده بود یعنی حاصل کل استدلال است به صورت خلاصه و به بیانی دیگر. بیان اول این بود که اگر هیولی دارای وضع باشد یا منقسم می‌شود در تمام جهات و یا منقسم نمی شود و در صورت دوم یا خط است و یا سطح است و یا نقطه است] أن الهيولى لو كانت ذات وضع بانفرادها [اما در اینجا با بیانی دیگر تقسیم را انجام می دهند و از اول چهار تالی درست می‌کنند و می‌گویند که اگر هیولی به تنهایی دارای وضع باشد] لكانت إما جسما أو نقطه أو خطا أو سطحا [یا جسم است و یا نقطه است و یا خط است و یا سطح است].

متن: و كلها باطل...

بعد شارح می‌گویند که هر چهار تالی باطل است لذا مقدم نیز باطل است.

اما جسم بودن باطل است به بیانی که گفته شد چون هیولی حامل حجم است و حامل جسم است لذا نمی‌تواند ذا حجم باشد.

البته اگر بخواهیم امانت داری کنیم و حرف مصنف را همانطور که گفته نقل کنیم این‌طور می‌گوییم ولی اگر بخواهیم حرف مصنف را با کمی توسعه بیان کنیم، جسم بودن را جدای از سطح و خط بیان نمی‌کنیم یعنی این‌گونه می‌گوییم که اگر هیولی جسم باشد و یا خط باشد و یا سطح باشد، در این صورت متصلی است قابل انفصال و چنانچه در فصول قبلی گفته شود اگر انفصالی عارض شود، قابل می‌خواهد و آن قابل نباید خودش متصل و یا منفصل باشد و آن هیولی است و لذا هیولی متصلی که بتواند منفصل شود نیست بلکه قابل اتصال و انفصال است.

این بیان این است که هیولی خط و جسم و سطح نیست.

اما بیان اینکه هیولی نقطه نیست این است که نقطه به صورت مستقل در خارج موجود نیست چون اگر موجود شود، لازم می‌آید که جزء لایتجزی موجود شود و ما آن را باطل کردیم پس اگر نقطه بخواهد موجود شود به محلی احتیاج دارد و آن محل هیولی است لذا هیولی حامل نقطه است نه اینکه خود نقطه باشد.

پس اگر هیولی ذات وضع باشد مستقلاً و بدون همراهی با صورت، یا باید جسم باشد و یا سطح باشد و یا خط باشد و یا نقطه باشد در حالی که هر چهار تالی باطل است لذا هیولی نمی‌تواند ذات وضع و مستقل باشد.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و كلها باطل [و هر چهار تالی باطل است] فكونها ذات وضع بانفرادها باطل [پس مقدم نیز باطل است و اینکه هیولی بدون صورت جسمیه داری وضع باشد باطل است] و بطلان كونها أحد هذه الأشياء [و بطلان اینکه هیولی یکی از این اشیاء باشد ] يتبين من تصور ماهياتها [روشن می‌شود با تصور ماهیات این اشیاء] فإن الجسم و الخط و السطح لكونها متصلة الذوات قابلة للانفصال [چون جسم و سطح و خط متصل بذاته هستند و قابل انفصال هستند] تكون محتاجة إلى حامل [به خاطر این احتیاج دارند به حاملی] فهي غير الحامل [و این سه غیر از حامل هستند یعنی چون هیولی حامل این سه است لذا با این سه فرق دارد و نمی‌تواند یکی از این سه باشد] و النقطة لا يمكن أن تكون الا حالة في غيرها [و نقطه موجود نمی‌شود مگر اینکه حال در غیر باشد] و الا لكانت جزءا لا يتجزأ [و اگر در خارج مستقلاً موجود باشد، جزء لایتجزی می‌شود در حالی که وجود چنین جزئی را قبلاً باطل کردیم] و الحامل لا يكون حالا [پس نقطه احتیاج دارد به حاملی و حامل نمی‌تواند حالّ باشد یعنی یک چیز نمی‌تواند هم حامل باشد و هم محمول باشد] فهي ليست بنقطة [پس هیولی نقطه نیست. این عبارت دارای یک قیاس اقترانی شکل دوم است به این بیان که:

استدلال: قیاس اقترانی شکل دوم

صغری: الهیولی حامل و النقطة حالّ (او محول).

کبری: و الحامل لا یکون حالا (او محمولا).

نتیجه: فالهیولی لا یکون نقطةً.

دقت شود که وجه احتیاج جسم و سطح و خط به محل و وجه احتیاج نقطه به محل با هم فرق دارد] و لوضوح هذه المعاني لم يتعرض الشيخ لبيانها [شارح هر چهار تالی را باطل کردند ولی مصنف چون بطلان این تالی‌ها واضح بود لذا آن‌ها را باطل نکردند و فقط آن‌ها را ذکر کردند و به خاطر واضح بودن دلایلی که مبطل تالی هستند، شیخ متعرض بیان این چهار تالی نشدند] و وسم الفصل بالتنبيه [قبلاً گفته بودیم که هر فصلی که احتیاج به استدلال دارد و استدلالش قبلاً نگذشته است را مصنف معنون می‌کنند به اشاره و هر فصلی که احتیاج به استدلال ندارد و یا استدلالش قبلاً گذشته است موسوم است به تنبیه و چون این فصل احتیاج به استدلال ندارد و با تقسیم، مدعا ثابت می‌شود لذا این فصل را معنون به تنبیه کردند. و مصنف این فصل را موسوم کردند به تنبیه] لأنه لم يحتج فيه الا إلى قسمة [چون مصنف در این فصل احتیاج ندارند برای اثبات مدعایشان الا به تقسیم و همین تقسیم مدعای مصنف را ثابت می‌کند.

فصل بعد همان‌طور که گفته شد در مورد هیولی منفرد غیر ذات وضع است و می‌خواهیم این قسم را نیز باطل کنیم تا این فرض که هیولی به تنهایی موجود شود، باطل شود].


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo