< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/12/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان سه وجه برای عبارت مصنف و توضیح و ترکیب متن مصنف بنا بر هر سه وجه/ الفصل الثالث عشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه و تکمیل مباحث جلسه قبل: در فصل گذشته ادعا کرده بودیم که اگر امتداد جسمانی تنها باشد و مقتضی شکل باشد، اختلاف شکل و مقدار و اصلا جزء و کل محقق نخواهند شد.

معترضی گفتند که در اجسام بسیطه مثل فلک نیز مقتضی واحد است ولی جزء و کل و اختلاف شکل و مقدار محقق هستند.

پس چنین نیست که اگر امتداد جسمانی را تنها فرض کنیم یعنی اگر مقتضی واحد باشد این مشکلات پیش بیایند.

جواب دادیم که فلک تفاوت دارد با امتداد جسمانی و به خاطر همین تفاوت است که محذوری که در امتداد جسمانی پیش می آید در فلک پیش نمی آید و جواب را به صورت کامل توضیح دادیم.

در مورد قید «طبیعة قوة» گفتیم که شارح یک بار طبیعت را توضیح می دهند و یک بار قوه را و بعد مجموع دو قید را توضیح می دهند.

برای طبیعت دو معنای متناسب در اینجا ذکر کردند و قوه را نیز به معنای رایجش بیان کردند.

و سپس طبیعة قوة را تطبیق کردیم بر صورت نوعیه.

سؤال: سؤالی که در اینجا مطرح است این است که آیا قید «طبیعت» دال بر صورت نوعیه است و یا قید «قوه»؟

پاسخ: ظاهر گفته ما این طور بود که مجموع دو قید صورت نوعیه است ولی می توان گفت که قوه را بر صورت نوعیه حمل می کنیم و طبیعت را یک بار به معنای ذات می گیریم و یک بار به معنای مصدر اثر آن وقت اینگونه می گوییم که ذات قوة یعنی خود صورت نوعیه و یا طبیعة قوه یعنی مصدر ذاتی که صورت نوعیه است.

با این توضیح معلوم شد که اگر طبیعت را به معنای ذات بگیریم در حالی که قوه به معنای صورت نوعیه است، اضافه طبیعت به قوه اضافه لامیه است یعنی ذاتی که برای صورت نوعیه است ولی اگر طبیعت را به معنای مبدأ اثر و مصدر اثر بگیریم در اینجا اضافه بیانیه می شود یعنی مبدأ اثری که عبارت است از صورت نوعیه چون خود قوه نیز مصدر اثر است.

خب روشن شد که قوه را به معنای صورت نوعیه قرار می دهیم که اثر از او ناشی شود و طبیعت را یک بار به معنای ذات می گیریم و یک بار به معنای مصدر و در یک صورت اضافه لامیه می شود و در یک صورت بیانیه.

آن قید «ذاتی» که در گذشته بود و آن را توضیح دادیم با این توضیحات بیشتر روشن می شود یعنی وقتی ذات صورت نوعیه اثر کند در این صورت ذات را مقید نمی کنیم به ذاتی بلکه اثر را متصف به ذاتی می کنیم اما در وقتی که طبیعت را به معنای مصدر می گیریم، آن را مصدر ذاتی قرار می دهیم یعنی مصدری که مربوط است به خود همان صورت نوعیه یعنی در واقع خود صورت نوعیه و یا اگر شعبه ای از صورت نوعیه حساب شود باید شعبه ای باشد که بلاواسطه مرتبط با صورت نوعیه است.

البته با معنای امروز خود صورت نوعیه مصدر ذاتی می شود و این بهتر است ولی هر دو بیان صحیح هستند و تفاوت چندانی ندارند.

این مطلبی بود در مورد طبیعة قوة که باید توضیح داده می شد.

مطلب دومی که در جلسه قبل گفتیم این بود که اجزاء را به سه قسم تقسیم کردیم:

اجزائی که قبل از آمدن کل تحقق پیدا می کنند.

اجزائی که همراه با کل ایجاد می شوند.

اجزائی که بعد از آمدن کل تحقق پیدا می کنند.

توضیح بیشتر مطلب این است که آن کل را گاهی «کل مقداری» قرار می دهیم و گاهی «مطلق کل».

اگر کل، کل مقداری باشد، جزئش دو قسم بیشتر ندارد یعنی یا قبل از کل حاصل شده است و یا بعد از کل و اجزاء کل مقداری نمی توانند با کل به وجود بیایند مثل تخت که کل مقداری است یعنی اجزائی دارد که وقتی به یکدیگر می پیوندند، مقدار کل افزوده می شود یعنی تفاوت کل مقداری با اجزائش در مقدار است و در ذات اختلاف ندارند مثلا هر دو جسم هستند و یا هر دو نوعی خاص از جسم هستند.

در این حالت که کل را، مقداری فرض کنیم، هم می توان اول کل را داشت و بعد آن را تجزیه کرد و هم می توان اول اجزاء را داشت و بعد آنها را ترکیب کرد.

اما در صورتی که کل، مطلق باشد که شامل کل مقداری و غیر مقداری باشد هر سه حالت صحیح خواهند بود.

کل غیر مقداری مثل ترکیب جسم از هیولی و صورت که این دو، تفاوت به مقدار ندارند بلکه فرق به حقیقت دارند و ماده و صورت نیز با هم به وجود می آیند یعنی با هم می آیند و کل را می سازند یا مثل ماهیت و وجود.

در جایی که جزء و کل مقداری نباشند، جزء و کل با هم به وجود می آیند.

پس اگر کل، مقداری بود جزء دو حالت دارد و اگر اعم بود، سه حالت دارد و در مقداری قبل و بعد جاری است و در غیر مقداری یعنی حقیقی اجزاء و کل همزمان هستند.

مطلب سوم اینکه اگر جزئی قبل از کل تحقق پیدا کند، این جزء یک صورت نوعیه خواهد داشت و کل نیز صورت نوعیه دیگری خواهد داشت.

در این صورت به دو نحو می توانیم مطلب را بیان کنیم:

- هم می توانیم بگوییم که صورت نوعیه کل به جزء اجازه نمی دهد که صورت جسمیه و شکل کل را بپذیرد.

- و هم می توان گفت که صورت نوعیه جزء به کل اجازه نمی دهد که صورت و شکل او را بگیرد.

مطلب چهارم اینکه در چند جلسه قبل در صفحه 85 سطر پنجم اینگونه آمده بود که:

«و اما الامتداد المنفرد عن الماده .....بل لایتصور فیه اختلاف و لا تغایر».

سؤال: سؤالی که در اینجا مطرح است این است که «بل لایتصور فیه اختلاف و لا تغایر» چرا تکرار شده است چون شارح قبلاً اختلاف به جزء و کل و اختلاف در مقدار و شکل را نفی کردند پس چرا دوباره این را تکرار می کنند؟

پاسخ: علت بیان دوباره مطلب این است که شارح می خواسته اند مطلب را در عبارتی کوتاه جمع کنند یعنی به صورت خلاصه اصل مطلب را بیان کنند مثل اینکه اول مطلب کامل توضیح داده شود و بعد گفته شود بالجمله مطلب اینچنین است.

البته می توان عبارت دوم را کلی تر دانست یعنی گفت که اصلاً هیچ تغایری در بین اجسام نخواهد بود حتی مثلاً تغایر هایی مانند تفاوت رنگ و .... نیز منتفی هستند.

و قد اختلف النسخ هاهنا ففي بعضها تكرر لفظة صورة الكل إحداهما مخفوضة لكون الحصول مضافا إليها و الأخرى مرفوعة لكونها فاعلا لقوله لا يكون و معناه لا يكون ‌للجزء صورة الكل بعد حصول صورة الكل و هو الأصح و في بعضها لم يتكرر لفظة صورة الكل و يكون فاعل قوله لا يكون ضميرا يعود إلى لفظ ذلك في قوله فلما وجب لها ذلك يعني الشكل المقدم ذكره و يجوز أن يكون فاعل قوله لا يكون هو ما في قوله ما للكل و يكون على هذا التقدير ما هذه موصولة بمعنى الذي [1]

عبارت مصنف اینطور بود که «فلما وجب لها ذلک وجب بایجاب ذلک السبب ان ...»

این عبارت را به سه نحو معنا می کنیم که در دو نحوه «جزءًمّا» خوانده می شود و در یک نحوه «جزءً» از «ما» جدا است.

وجه اول عبارت:

«صورة الکل» دوم را اسم «لا یکون» قرار می دهیم که در این صورت بهتر است «لا تکون» خوانده شود و معنا اینگونه می شود که وقتی برای هیولای فلک این شکل لازم شد، واجب می شود با ایجابی که این سبب دارد (یعنی صورت نوعیه) اینکه صورت کل (یعنی صورت و شکلی که به کل داده شده است) ثابت نشود برای چیزی که بعد از تمام شدن کل، جزئی فرضی برای کل می باشد چون این جزء بعد از حصول صورت کل حاصل شده است لذا این صورت الکلی که برای کل حاصل شده است، برای جزء حاصل نمی شود.

بنابر این فرض باید «لاتکون» خوانده شود و «جزءًما للکل» خوانده می شود و «ما» نکره است.

وجه دوم عبارت:

نحوه دوم این است که «صورة الکل» دوم را اسم «لا یکون» قرار ندهیم و اسم «لا یکون» را ضمیر مستتری که به «شکل» برمی گردد قرار دهیم و «لما یفرض بعد ذلک....» خبر می شود و معنا اینگونه می شود که صورت نوعیه یعنی آن سبب واجب کرد که شکل ثابت نباشد برای چیزی که جزء برای کل فرض می شود زیرا این جزء، جزئی است مفروض بعد از اینکه صورت کل، صورت کل شد.

در معنای اول «صورت الکل» یعنی صورت جسمیه را اسم «لا تکون» قرار دادیم ولی در معنای دوم «شکل» که از توابع صورت جسمیه است را اسم قرار دادیم.

وجه سوم عبارت:

در نحوه سوم «جزءً» و «ما» را از یکدیگر جدا می کنیم و «ما» را معرفه موصوله قرار می دهیم و اسم «لایکون» است یعنی آنچه که برای کل است، برای آن جزئی که بعد از کل می آید ثابت نیست یعنی صورت نوعیه ایجاب می کند که آنچه که برای کل ثابت بود، برای آنچه که بعد از کل می آید و جزء فرض می شود ثابت نباشد زیرا که این جزء، جزئی است مفروض که بعد از صورت کل شدنِ صورت کل آمده است.

پس در وجه اول صورة الکل دوم اسم لاتکون است و در وجه دوم ضمیری که به شکل بر می گردد اسم لایکون است و طبق این دو نسخه «ما» نکره است ولی در وجه سوم «ما» موصوله و معرفه است و اسم لایکون است.

البته در بعضی از نسخه ها «صورة الکل» یک بار تکرار شده است که با وجه دوم و سوم سازگار است و می توان یک «صورة الکل» آورد و یا حتی اگر هر دو صورة الکل مذکور باشند نیز صحیح است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و نسخه ها در اینجا متفاوت هستند و در بعضی نسخ «صورة الکل» تکرار شده است که صورة الکل اول مجرور است زیرا که «حصول» به آن اضافه شده است و صورة الکل دیگر مرفوع است زیرا فاعل لا تکون است.

و معنای کلام بنابر این توضیحات اینگونه می شود که برای جزء صورت کل ثابت نیست بعد از حصول صورة کل و این اصح است.

و در بعضی از نسخه ها لفظ صورة الکل تکرار نشده است و فقط یک بار ذکر شده است که در این صورت فاعل لا یکون ضمیری است که عود می کند به لفظ «ذلک» که در قول مصنف که «فلما وجوب لها ذلک» ذکر شده است یعنی آن شکلی که ذکرش مقدم شد.

و همچنین جایز است که فاعل قول «لا یکون»، لفظ «ما» باشد که در قول مصنف «جزء ما للکل» آمده است که بنابر این تقدیر لفظ «ما» موصوله است به معنای «الذی» یعنی «ما» معرفه موصوله است.

پس بنابر توضیحاتی که شارح دادند، در وجه اول صورة الکل تکرار می شود و دو بار می آید ولی در وجه دوم و سوم، صورة الکل یک بار ذکر می شود و تکرار نمی شود که البته ما گفتیم که بنابر وجه دوم و سوم نیز اگر لفظ صورة الکل تکرار شود، قابل توجیه است.

قوله فهذا له عن عارض و مانع و بسبب مقارنة ما يقبل تلك الصورة و يحملها و يتجزأ بها

أي هذا الحال للفلك عن عارض و هو معنى الكل و الجزء المضاف أحدهما إلى الآخر و مانع و هو كون الجزء جزءا مفروضا بعد حصول الكل فإن هذا المعنى هو المانع له عن قبول ما يقتضيه السبب المذكور و لسبب مقارنة المادة القابلة للصورة الجسمية الحاملة إياها المتجزئة معها بطريان الانفصال عليها

در مورد فلک گفتیم که جزء و کلی درست می شود و به تبع، شکل مختلف و مقدار مختلفی برای آن جزء و کل درست می شود.

حال می خواهیم بگوییم که چرا در این فلک چنین اتفاقی می افتد و جزء و کل درست می شود.

مصنف می فرمایند به سه جهت: عارضٍ و مانعٍ و مقارنة ما یقبل تلک الصورة.

و هیچکدام از این سه عامل در امتداد جسمانی که مورد بحث ما است وجود ندارند.

عارضی که بر فلک عارض می شود معنای جزء و کل است.

جزء و کل لفظی دارند و معنایی.

معنای جزء و کل همان جزء و کل خارجی است و فلک واقعاً جزء و کلی دارد و اینکه فلک جزء و کل دارد همانطور که خواهیم گفت به خاطر ماده او است.

پس آن عارضی که در فلک است حصول جزء و کل است که سبب تغییر شکل و مقدار می شود.

مطلب دوم اینکه در فلک مانعی وجود دارد و آن مانع همان صورت نوعیه است که آن را توضیح دادیم و گفتیم که چون صورت نوعیه قبل از حصول جزء برای کل ثابت شده است و حاصل بوده است، لذا اجازه نمی دهد که آن شکل و مقدار و صورت جسمیه ای که برای کل بوده، برای جزء نیز باشد لذا جزء شامل شکل و مقدار و صورت جسمیه متفاوتی می شود و قهراً جزء و کل متفاوت می شوند.

مطلب سوم اینکه در فلک قابلی به نام ماده وجود دارد که آن قابل اگر تجزیه نشد، کل درست می شود و اگر تجزیه شد، جزء درست می شود.

پس خود این قابل نیز در وجود جزء و کل دخالت دارد و اگر تجزیه شد، اجزاء حاصل می شوند و اگر نشد، کل حاصل می شود و به تبعِ حصول جزء و کل، مقدار و شکل نیز متفاوت می شوند.

ترجمه شرح متن:

مصنف: و این وضع و اختلاف شکل و مقداری که برای فلک است، به خاطر عارضی است و مانعی است و به خاطر مقارنت با آن چیزی است (آن ماده ای) که صورت را قبول می کند و حمل می کند صورت را و آن صورت تجزیه می شود به سبب آن ماده.

شارح: یعنی این حال (اختلاف شکل و مقدار) برای فلک حاصل است از جهت عارضی که آن عارض، معنای کل و جزء است که این دو معنای جزء و کل به هم مضاف اند و مرتبط اند یعنی این جزء، جزئی است برای همین کل و این کل، کل همین جزء است.

و همچنین این حال ناشی از مانعی است که این مانع عبارت است از بعدیت جزء نسبت به کل یعنی اینکه جزء، جزئی است مفروض بعد از حصول کل و این بعدیت است که مانع شده است از اینکه جزء قبول کند آنچه را (صورت جسمیه و شکل خاص را) که سبب مذکور (صورت نوعیه) اقتضا می کرد آن را (برای کل).

«لسبب» صحیح نیست و «بسبب» صحیح است.

و علت سوم این است که فلک مقارن است با ماده ای که این ماده صورت جسمیه را قبول می کند و حمل می کند آن را و این ماده با صورت جسمیه تجزیه پیدا می کند به وسیله عروض انفصال بر ماده (چون قبلاً گفتیم که انفصال بر صورت عارض نمی شود و بر ماده عارض می شود).

پس فلک دارای سه عامل است که این سه عامل در امتداد نیستند لذا نمی توان بحث امتداد را با بحث فلک نقض کرد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo