< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان وجه تسمیه فصل به «تذنیب» و بیان اینکه هیولی می تواند تکاثف و تخلخل حقیقی داشته باشد و بیان اینکه تکاثف و تخلخل در هیولی فلکی واقع نمی شود هر چند ممکن است/ الفصل العاشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: در این فصل همانطور که در جلسه گذشته گفته شد مصنف می خواهند بیان کنند که هیولی می تواند متخلخل و متکاثف شود به تخلخل و تکاثف حقیقی.

[الفصل العاشر]

تذنيب

في أن الهيولى غير متقدرة في نفسها

أ ليس قد بان لك أن المقدار من حيث هو مقدار أو الصورة الجرمية من حيث هي صورة جرمية مقارنة لما تقوم معه و يكون صورة فيه و يكون ذلك هيوليها و شيئا هو في نفسه لا مقدار و لا صورة جرمية له و لتكن هذه هي الهيولى الأولى فاعرفها و لا تستبعد أن لا يتخصص في بعض الأشياء قبولها لقدر معين دون ما هو أكبر أو أصغر منه

يريد بيان صحة وجود التخلخل و التكاثف الحقيقيين [1]

اکنون به نحوی که مصنف وارد بحث شده اند توضیح می دهیم ولی مطلب همان است که بیان شد.

مصنف می فرمایند که برای تو قبلاً روشن شد که صورت جسمیه متقوم است به امری که به آن هیولی می گوییم و این دو همیشه همراه هم هستند و بر فرض که صورت جسمیه را قبول نداشته باشید، ولی وجود مقدار را نمی توان رد کرد پس هیولی امری موجود است که همراه با صورت جسمیه یا مقدار است.

همچنین از مطالب گذشته روشن شد که هیولی نسبت به همه امور لابشرط است الا نسبت به قبول که نسبت به قبول مشروط است یعنی قابل است و می تواند همه چیز را قبول کند.

قبلا گفتیم که هیولی نسبت به اتصال و انفصال لابشرط است ولی اکنون می گوییم که هیولی نسبت به عِظَم و صِغَر نیز لابشرط است و هر لابشرطی نسبت به شرایط، حالتی مساوی دارد و هر شرطی را می تواند بپذیرد.

مصنف می فرمایند که ما می توانیم آن همراه صورت یعنی هیولی را با صورت بزرگ، بزرگ قرار دهیم و با صورت کوچک، کوچک قرار دهیم اولاً چون آن هیولی باید همراه با صورت باشد و ثانیاً هیولی نسبت به بزرگی و کوچکی لابشرط است هم می تواند بزرگی را بپذیرد و هم کوچکی را لذا اگر صورت بزرگ به او دادیم بزرگ می شود و با صورت کوچک نیز کوچک می شود.

علت همه این امور این است که هیولی لابشرط است لذا به هر وضعی در می آید.

حال مصنف می فرمایند که بعید نشمر که هیولی اختصاص به مقداری خاص نداشته باشد بلکه می تواند آن مقدار یا مقدار کمتر یا بیشتر از آن را قبول کند و هیولی می تواند مقدارش را عوض کند.

مصنف در ضمن تفسیر این مطلب می گویند که در بعضی از افراد هیولی اینچنین است و این جزئیت (در بعضی از افراد) بخاطر این است که فلک خارج شود زیرا فلک نیز هیولی دارد ولی به خاطر صورت فلکی که قابل تغییر نیست، هیولی نیز متغیر نمی شود و چون همیشه صورتش حالتی ثابت دارد لذا هیولای فلک نیز ثابت است و کوچک و یا بزرگ نمی شود.

پس قانون، کلی است ولی در هیولی عنصری جاری می شود ولی قابلیت آن در همه هیولی ها چه عنصری و چه فلکی موجود است.

پس هیولی قابلیت تعویض مقدار را دارد ولی به حسب واقع در خارج هیچگاه هیولای فلکی مقدار خود را از دست نمی دهد ولی هیولای عنصری تغییر مقدار می دهد.

نکته: هیولی تقوم دارد به صورت در تحققش و صورت متقوم به ماده است در تعینش مثلاً صورت انسانی معین نیست و وقتی به این بدن تعلق می گیرد، معین می شود و مثلا بر فرض که بین دو انسان هیچ تفاوتی در عوارض نباشد، ولی به هر حال هر کدام یک بدن دارند لذا ماده اولاً مُمَیِّز است و عوارض ثانیاً ممیز هستند و عواض اصلا گاهی ممیز نیستند ولی ماده همیشه ممیز است.

دقت شود که چون جهت وابستگی ماده به صورت و صورت به ماده متفاوت است، لذا دور حاصل نمی شود.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: آیا برای تو آشکار نشد (استفهام انکاری وارد بر ادات نفی مفید اثبات است یعنی برای تو آشکار شد) که مقدار از آن جهت که مقدار است و یا صورت جرمیه از آن جهت که صورت جرمیه است مقارن است با آنچه که صورت جرمیه یا مقدار به آن قوام دارند (هیولی).

جرم و جسم در لغت با هم تفاوت چندانی ندارند و هر دو بر همه اجسام اطلاق می شوند لذا فرقی ندارد که گفته شود «صورت جسمیه» یا «صورت جرمیه» ولی در اصطلاح حکما رایج است که جرم را بر اجسام فلکی اطلاق می کنند و جسم را بر اجسام عنصری حمل می کنند ولی در اینجا این اصطلاح لحاظ نشده است و منظور، مطلقِ اجسام است و شاید به خاطر اشاره به اینکه حتی اجرام فلکی نیز چنین قابلیتی دارند، به جای «صورت جسمیه» از «صورت جرمیه» استفاده شده است چون مطلب در اجسام عنصری واضح است و در اجرام فلکی شاید مورد تردید و یا مبهم باشد ولی به هر حال صورت جسمیه و صورت جرمیه معنای واحدی دارند.

تقوم معه: ضمیر «هی» در «تقوم» هم به «مقدار» و هم به «صورت جسمیه» بر می گردد ولی چون «صورت جسمیه» جوهر است اَولی از این است که ضمیر (هی) به آن برگردد لذا ضمیر مؤنث آورده شده است.

و آن صورت جرمیه، صورتی می شود که حلول کرده در آنچه که صورت به آن قوام دارد و آنچه که صورت در آن حلول کرده هیولای صورت می شود و شیئی می شود که فی نفسه و ذاتاً (با قطع نظر از صورت و مقداری که الآن دارای اوست) نه مقداری دارد و نه صورت جرمیه ای برای اوست .

پس چون هیولی نسبت به این امور قابل است لذا هر مقداری را می تواند قبول کند.

پس این مطلب را بدان و بعید نشمار که هیولی مختص نباشد قدر معینی را غیر از آنچه که بزرگتر یا کوچکتر از آن باشد.

یعنی هیولی هم می تواند بزرگ شود و هم کوچک شود و هیولی مختص به قدر خاصی نیست و با توضیحات گذشته این مطلب بعید نیست.

شارح: مصنف می خواهند بیان کنند صحت وجود تخلخل و تکاثف حقیقی را.

قال الفاضل الشارح:

هذه المسألة تفريع على إثبات الهيولى و إذ لم تكن من بيان مقوِّمات الجسم المقصود في هذا النمط سماها تذنيبا

وجه تسمیه این فصل به «تذنیب»:

فاضل شارح در تبیین اینکه چرا مصنف عنوان این فصل را «تذنیب» قرارا داده است اینگونه بیان کرده اند که:

این بحثی که مصنف در اینجا مطرح می کنند وابسته است به هیولی (قبلاً در مورد لابشرط بودن هیولی بحث کردیم) ولی ما در این نمط مباحثی که داریم مطرح می کنیم در مورد جسم طبیعی است و جسم طبیعی هم مقوم است به هیولی و هم به صورت و ما اگر می خواستیم از مقومات جسم بحث کنیم شایسته بود که بحث را معنون به «تنبیه» یا «اشاره» می کردیم ولی چون بحث فعلی بحث از مقومات جسم نیست بلکه در مورد هیولی است و مستقیماً مربوط به جسم نیست، لذا اسم فصل را «تذنیب» قرار می دهیم و با این عنوان می فهمانیم که بحث ما در اینجا مربوط به هیولی است و مربوط به جسم طبیعی نیست.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و فخر رازی گفته است که:

این مسأله متفرع است بر اثبات هیولی و چون این مسأله از بیان مقوِّمات جسم که مقصود در این نمط می باشد، نیست آن را تذنیب نامیدند.

و المشهور عند الجمهور أن العظيم لا يصير صغيرا إلا إذا كان أجزاؤه منتفشة فتندمج أو يتحلل بعض الأجزاء و ينفصل و الصغير لا يصير عظيما إلا بالعكس و غير هذين الوجهين عندهم مستبعد جدا فالشيخ أزال ذلك الاستبعاد ببيان كون الهيولى غير متقدرة في نفسها و كون المقادير إليها متساوية النسب فإن ذلك يقتضي تجويز تبدل المقادير عليها فيصير العظيم صغيرا و بالعكس

حال خواجه به بیان اصل مطلب می پردازند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و آنچه که مشهور است در نزد جمهور متکلیمن این است که بزرگ، کوچک نمی شود الا به این صورت که اجزائش متفرق و پراکنده باشند و بعد فشرده شوند (مانند پنبه که در بینش هوا نیز موجود است و با فشردن پنبه، هوا از بین آن خارج می شود).

این در صورتی است که جسم جامدی داشته باشیم ولی اگر جسم مایعی داشته باشیم باید مقداری از آن را تحلیل کنیم مثلا تبخیر کنیم.

یا بعض اجزاء جسم تحلیل رود و منفصل شود کما اینکه در مایعات اینگونه است.

و همچنین کوچک را نمی توان بزرگ کرد الا بالعکس.

این تکاثف و تخلخل جمهوری و مشهوری است که گفتیم در اجسام ممکن است.

و غیر از این دو وجه (تکاثف بدون کم کردن چیزی و یا تداخل بدون اضافه کردن چیزی) بعید است نزد متکلمین و شیخ ره اراده کرده است که این استبعاد را از بین ببرد با بیان اینکه هیولی فی نفسه و ذاتا دارای مقدار نیست و با بیان اینکه نسبت جمیع مقادیر به هیولی متساوی است.

زیرا متقدر نبودن هیولی فی نفسها و متساوی النسبه بودن هیولی به مقادیر اقتضا می کند این را که اجازه دهیم تبدل مقادیر را بر هیولی به این صورت که عظیم صغیر شود و یا صغیر عظیم شود.

مطلب تمام شد و استدلال مصنف نیز در ضمن این مطالب بیان شد.

و هذا لا يفيد القطع بوجود التخلخل و التكاثف لأن هيولى الفلك أيضا بهذه الصفة مع امتناعها عن الخلو عن مقداره المعين لسبب يقارنها بل يفيد التجويز و إزالة الاستبعاد و لذلك قال الشيخ و لا تستبعد و احترز عن الفلك بقوله أن لا يتخصص في بعض الأشياء

و يوجد في بعض النسخ بعد قوله «و لا صورة جرمية له»، «و لتكن هذه هي الهيولى الأولى» و قيدها بالأولى لأن مادة كل مركب تكون هيولاه و إن كان جسما

بحث بعد این است که چرا مصنف فرمودند بعید نیست و مطلب را به صورت قطعی بیان نکرده اند؟

خواجه می فرمایند که مصنف نخواستند مطلب را به صورت قطعی و کلی بیان کنند چون فلک قبول اضافه و نقصان نمی کند و اجازه تغییر مقادیر را نمی دهد هر چند اصل هیولای فلک قابلیت تغییر مقدار را دارد ولی این تغییر مقدار هیچگاه به فعلیت نمی رسد لذا مصنف حکم را به صورت قطعی و کلی صادر نکردند چون حکم عقلی و کلی را نمی توان استثنا کرد لذا مصنف دو راه در پیش داشتند:

- یکی اینکه حکم را بر روی قابلیت ببرند یعنی بگویند که قابلیت تغییر مقدار کلی است و این صحیح است و قابلیت تغییر مقدار هم در هیولای عنصر موجود است و هم در هیولای فلک.

- راه دوم این است که حکم را بر روی فعلیت ببرند ولی موضوع را به صورت ضیق و جزئی بیان کنند تا فلک از ابتدا داخل نشود چون فلک هر چند قابلیت تغییر مقدار را دارد، ولی این قابلیت هیچگاه به فعلیت نمی رسد.

در اینجا مصنف راه دوم را در پیش گرفتند و از اول به بعضی از اجسام اشاره کردند و از ابتدا افلاک را خارج کردند چون می خواستند حکم را به صورت بالفعل بیان کنند نه بالقوه مثلاً هم می توان گفت که هر انسانی کاتب بالقوه است یا اینکه بگوییم که هر انسانی که خواندن و نوشتن بلد است کاتب بالفعل است ولی اینکه بگوییم که هر انسانی کاتب بالفعل است الا کسانی که سواد ندارند این از جهت فلسفی صحیح نیست چون نمی توان قاعده عقلی را تخصیص زد.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و این مقدار از بیان مفید قطع به وجود تخلخل و تکاثف نیست زیرا هیولی فلک نیز اینچنین است (به مقدار معینی مختص نیست ذاتاً و قابل هر مقداری است) در حالی که به خاطر آن سبب خاصی که در فلک موجود است (صورت نوعیه اش که مانع از تبدل می شود) ممتنع است که خالی شود از مقدارش و مقدار دیگری را بپذیرد یعنی هیولی فلک همراه با سببی است که آن سبب اجازه تغییر مقدار را نمی دهد.

بلکه این حکم مفید تجویز و از بین بردن استبعاد است و لذا شیخ فرموده اند که «لاتستبعد».

و احتراز کرده است مصنف از فلک با قولش که گفت: «هیولی در بعضی از اشیاء مختص به مقدار خاصی نیست» و نگفتند که هیولی در همه اجسام مختص به مقدار خاصی نیست.

و در بعضی از نسخ بعد از قول مصنف که «و لا صورة جرمیة» مطلب دیگری نیز اضافه شده است که بیان باشد از «و لتکن هذه هی الهیولی الاولی» و مصنف هیولی را مقید به اولی کردند زیرا ماده هر مرکبی هیولی آن مرکب است هر چند آن ماده جسم باشد (که هیولی ثانی است) ولی آنچه که در اینجا مورد بحث است هیولی اولی است.

پس چون در اینجا بحث از هیولی اولی یعنی قابل محض بود لذا فرمودند «هیولی اولی» و جسم که هیولی ثانی است قابل تکاثف و تخلخل حقیقی نیست.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo