< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اینکه اگر طبیعتی همراه با عائق از فصل باشد، این طبیعت بیشتر از یک فرد نخواهد داشت و بیان اینکه هیولی به صورت حقیقی متکاثف و متخلخل می شود/ الفصل التاسع و العاشر/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: قول ذیمقراطیسی ها را با بیان استدلالی رد کردیم.

[الفصل التاسع]

تنبيه

و كل نوع يحتمل أن تكون له أشخاص كثيرة فعاق عن ذلك عائق لازم طبيعي فإنه لا يوجد للأشخاص المحتملة أن تكون لذلك النوع اثنينية و لا كثرة تعرض بل يكون نوعه في شخصه أي لا يوجد ذلك النوع إلا شخصا واحدا و كيف يوجد اثنينية أو كثرة لأشخاص ذلك النوع و العائق عنه لازم طبيعي

هذا الفصل لا يوجد في بعض النسخ و يوجد في بعضها مترجما بالإشارة و في بعضها بالتنبيه و في بعضها بلا ترجمة و يشبه أنه كان حاشية فأثبت في المتن سهوا و ذلك لأنه تقرير للمسألة المذكورة و معناه ظاهر [1]

در پایان فصل قبل مطلبی گفتیم که در این فصل این مطلب توضیح بیشری داده می شود و حتی احتمال دارد که این فصل توضیحی برای مطلب قبلی باشد.

بحثی که در این فصل مطرح می شود این است که اگر نوعی داشتیم که به لحاظ ذاتش بتواند دارای اشخاصی باشد ولی به خاطر مانعی نتوانست دارای افراد متعدد شود، در این صورت اگر این مانع، مانع زائلی بود با زوالش نوع می تواند دارای افراد متعددی باشد ولی اگر ین مانع لازم بود در این صورت هیچوقت این نوع نمی تواند دارای افراد کثیره شود.

علت این امر مشخص است چون اگر مانعی باشد و این مانع لازمِ طبیعت باشد و طبیعت را رها نکند، در این صورت اثر این مانع همیشگی خواهد بود و تا وقتی که این نوع موجود است، فقط یک فرد خواهد داشت و نوعش منحصر در فردش خواهد بود.

چون این مطلب تکراری است و در فصل قبل توضیح داده شده است، خواجه احتمال می دهند که این فصل از عبارات مصنف نباشد بلکه این مطلب در حاشیه نوشته شده بوده و شرحی برای قاعده ای که در فصل قبل مطرح شده است باشد و اشتباهاً توسط ناسخ به متن اصلی اضافه شده است.

و از طرفی در عبارتی که اکنون می خوانیم دو کلمه بر هم عطف شده اند که خیلی شبیه به هم هستند و تفاوت خاصی بین آنها نمی باشد لذا بعضی این کلمات مرادف را قرینه ای بر این می گیرند که این فصل از نوشته های مصنف نیست چون مصنف در این کتاب بنا را بر اختصار گذاشته اند و تا می توانند مطلب را خلاصه و مغلق بیان می کنند و حتی در آخر کتاب اشارات نیز به این پیچیدگی عمدی اشاره می کنند لذا با در نظر گرفتن این مطالب، احتمال قوی این است که این فصل از نوشته های مصنف نباشد.

نکته: در آخر کتاب مصنف اشاره می کنند به این مطلب که کتاب را سخت نوشته اند تا کسانی که استعداد یادگیری آن را ندارند و یا کسانی که می خواهند از این مطالب سوء استفاده کنند، نتوانند از این کتاب بهره مند شوند.

بعضی نیز توجیه می کنند که شاید مصنف این فصل را در ابتدا ننوشته اند و بعد از تکمیل کتاب یا بعد از گذشت مدتی این فصل را اضافه کرده اند لذا دقت نداشته اند که این مطلب را در فصل قبل گفته اند و مطلب را دوباره بسط داده اند ولی این توجیه درستی نیست و با حافظه های معمولی ما سازگار است نه با حافظه قوی ابن سینا.

ظاهرا همان توجیه شارح بهتر است و این فصل احتمالاً به قلم ناسخ اضافه شده است و نمونه های این مطلب در سایر کتب نیز دیده می شود.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: هر نوعی که به لحاظ ذاتش تحمل این را داشته باشد که دارای افراد کثیره ای باشد، ولی منع کند نوع را از داشتن اشخاص مانعی که لازم طبیعت باشد (زائل نباشد) پس همانا در این صورت برای اشخاصی که محتمل اند برای این نوع باشند برای این اشخاص تعدد و اثنینیت حاصل نمی شود یعنی این نوع بیش از یک فرد نخواهد داشت و همچنین برای این اشخاص کثرتی که بتواند عارض شود، موجود نمی شود.

کثرت همیشه عارض است و ذات بما اینکه ذات است کثیر نمی شود و عوارض خارجی باید عارض شوند تا افراد کثیر حاصل شوند مثلاً ذات انسان به لحاظ خود ذات تکثّر پیدا نمی کند و برای تکثر باید مثلا یکی رنگ مختلفی و یا قد مختلفی داشته باشد تا افراد متعددی پیدا شوند و خود ذات بما اینکه ذات است کثرتی ندارد چون بین همه مشترک است و مشترک باعث تعدد و اختلاف نمی شود پس قید «تعرض» قیدی توضیحی است و هر کثرتی عارضی است.

همین عبارت «اثنینیة و کثرة تعرض» را بعضی قرینه برای این گرفته اند که این فصل از کلام مصنف نیست چون تکراری است البته تفاوتی بین این دو قید وجود دارد و قید دوم می فهماند که کثرت به وسیله عوارض ایجاد می شود.

حال که این نوع (نوع همراه با مانع لازم)، اثنینیت و تعددی نداشت پس نوعش در شخصش منحصر می شود و نوعش بیشتر از یک فرد نخوهد داشت یعنی اینکه یافت نمی شود از این نوع الا شخصی واحد.

قید «ای لا یوجد من ذلک الّا شخصاً واحداً» نیز قرینه دیگری بر این است که این فصل از کلام مصنف نیست چون مصنف در این کتاب معمولا کلام خودشان را تفسیر نمی کنند خصوصا اگر مطلب به این واضحی باشد.

و چگونه برای اشخاص این نوع اثنینیت و کثرتی باشد در حالی که مانع از کثرت و انفصال، لازم طبیعی است و همیشه همراه با این نوع است.

شارح: این فصل در بعضی از نُسَخ یافت نمی شود و در بعضی از نسخه ها معنون به «اشارة» است و در بعضی معنون به «تنبیه» است و در بعضی بدون عنوان است.

و به نظر می رسد که این فصل حاشیه ای بوده است و به صورت سهوی در متن نگاشته شده است و علت اینکه می گوییم که این فصل جزء کتاب نیست و حاشیه است به خاطر این است که این فصل تقریر آن مسأله ای است که در فصل گذشته خواندیم و معنای آن نیز واضح است.

قال الفاضل الشارح في شرحه:

«كل ماهية إما أن يكون نفس تصورها مانعة عن الشركة فإذن لا يحصل منها إلا شخص واحد أو لا يكون و إذن يكون تشخص الشخص الذي يدخل منها في الوجود زائدا على الماهية فذلك الزائد إن كان لازما لم يحصل منها إلا شخص واحد لا يقبل الانفكاك و إلا فيلزم الخلف»

و في مصدر هذه القسمة نظر لأن الماهية المعقولة لا يكون نفس تصورها مانعة عن الشركة إلا إذا عنى بالماهية غير ما اصطلحوا عليه

خواجه از فاضل شارح تقسیمی را ذکر می کنند که در توضیح متن دخالت دارد ولی تمام این تقسیم را نمی آورند و فقط قسمتی از تقسیم که به نظرشان اشتباه است را نقل و اصلاح می کنند.

تقسیم به این بیان است که:

هر ماهیتی یا نفس تصورش مانع از این است که اشخاصی داشته باشد و یا مانع نیست.

قسم اول که ماهیت جزئیه است را کنار می گذاریم و قسم دوم یا مانعی از وجود اشخاص دارد و یا ندارد و این مانع یا لازم است و یا زائل است.

خواجه فقط به ابتدای تقسیم فخر اشاره می کنند و آن را اصلاح می کنند.

پس دو ماهیت است که نمی توانند اشخاص متفاوتی داشته باشند یکی آن ماهیتی که نفس تصورش باعث این می شود که نتواند اشخاص مختلفی داشته باشد و قسم دوم ماهیتی است که نفس تصورش می تواند افراد مختلفی داشته باشد ولی به خاطر مانع لازمی نمی تواند افراد متعددی داشته باشد.

خواجه به ابتدای تقسیم یعنی به قسم اول اشکال می کنند و می گویند که هر ماهیتی نفس تصورش اجازه وجود افراد مختلف را می دهد و حتی مفهومی مثل «واجب الوجود» نیز می تواند افراد متعددی داشته باشد و ما با براهینی که برای توحید می آوریم، آن را منحصر در فرد می کنیم.

پس ابتدای تقسیم اشتباه است و همه مفاهیم اجازه شرکت را می دهند چون کلی هستند الا اینکه این مفهوم را به وسیله ای خاص کنیم مثل اشاره و علمیت و ... یعنی ماهیت جزئیه نداریم الا اینکه با ضمیمه قیود، جزئی شود.

مثال واجب الوجود برای تقریب به ذهن بود زیرا مفهوم واجب الوجود اصلا ماهیت نیست و فخر ماهیت را به این دو قسم تقسیم کرده اند.

پس خواجه می فرمایند که حرف فخر اشتباه است و نفس تصور ماهیت نمی تواند مانع از شرکت باشد الا اینکه منظور از ماهیت چیز دیگری باشد و در نتیجه ماهیت را بر جزئیات نیز اطلاق کنیم چون ماهیت در اصطلاح بر کلی طبیعی اطلاق می شود و اصلا در مورد شخص خاص به «ما هو» سؤال نمی شود بلکه به «من هو» سؤال می شود.

ترجمه و شرح متن:

شارح: فاضل شارح در شرح این متن اینگونه گفته اند که:

هر ماهیتی یا نفس تصورش مانع از شرکت است یعنی ماهیتی جزئی است که در این صورت برای او بیش از یک شخص حاصل نمی شود.

و یا اینگونه نیست (ماهیتی کلی است) و در این صورت اگر چنین ماهیتی بخواهد تشخص پیدا کند به وسیله عوارض زائده است و این ماهیت کلی یا می تواند این عوارض را بپذیرد و یا نمی تواند به خاطر وجود مانعی و این مانع یا زائل است و یا لازم است.

و اگر این ماهیت نفس تصورش مانع از شرکت نباشد، در این صورت تشخص شخصی از ماهیت که می خواهد داخل در وجود شود، زائد بر ماهیت خواهد بود یعنی تشخصش به وسیله امور زائده بر ماهیت خواهد بود و خود ماهیت شخص نمی شود و آن تشخص زائد اگر لازم طبیعت بود (یعنی طبیعت دائماً همراه این خصوصیت بود)، در این صورت حاصل نمی شود از این ماهیت الا شخصی واحد که قبول انفکاک از آن خصوصیت نمی کند یعنی دائماً همراه با آن خصوصیت است و اگر این فرد قبول انفصال کرد و اجازه داد که خصوصیت دیگری به ماهیت ملحق شود و شخص دیگری را بسازد، در این صورت خلف فرض پیش خواهد آمد چون فرض بر این بود که این خصوصیت از ماهیت جدا نشود.

خواجه همین دو قسم را مطرح می کنند و دو قسم دیگر را مطرح نمی کنند که یک قسم این است که این خصوصیت (که مانع است) زائل باشد و یا اینکه اصلاً مانعی وجود نداشته باشد که در این دو صورت ماهیت می تواند افراد مختلفی داشته باشد.

و خواجه می فرمایند که در ابتدای این تقسیم اشکال است زیرا ماهیتی که تعقّل می شود، نفس تصورش مانع از شرکت نیست الا اینکه فخر رازی قصد کرده باشند از ماهیت غیر از آن چیزی را که فلاسفه بر آن اصطلاح دارند.

پس ابتدای تقسیم فخر در صورتی درست است که جعل اصطلاح جدیدی انجام داده باشند.

[الفصل العاشر]

تذنيب

في أن الهيولى غير متقدرة في نفسها

أ ليس قد بان لك أن المقدار من حيث هو مقدار أو الصورة الجرمية من حيث هي صورة جرمية مقارنة لما تقوم معه و يكون صورة فيه و يكون ذلك هيوليها و شيئا هو في نفسه لا مقدار و لا صورة جرمية له و لتكن هذه هي الهيولى الأولى فاعرفها و لا تستبعد أن لا يتخصص في بعض الأشياء قبولها لقدر معين دون ما هو أكبر أو أصغر منه

از عنوان این فصل به «تذنیب» فهمیده می شود که این فصل دنباله مطالب گذشته است چون ذنب یعنی دم و دنباله.

مطلب قبل این بود که هیولی موجود است و حال می خواهیم بحثی در مورد هیولی داشته باشیم و خصوصیات هیولی را توضیح دهیم.

در گذشته هم هیولی را اثبات کردیم و هم لابشرط بودن آن را اثبات کردیم و حال می خواهیم هیولی و لابشرط بودن آن را توضیح دهیم و بگوییم که آیا هیولی بزرگ و کوچک می شود؟ یا همیشه ثابت است؟

و جواب این است که هیولی هر صورتی را می پذیرد چه صورت بزرگ و چه صورت کوچک چون هیولی قابل محض است و با همه حالات سازگار است.

اصطلاحاً هیولی را در وقت کوچک شدن می گویند که منقبض شد یا متکاثف شد و در حال بزرگ شدن اصطلاحا گفته می شود که منبسط شد و یا متخلخل شد.

در این فصل بحثمان در این است که آیا می توان هیولایی را بزرگ و یا کوچک کرد و یا به تعبیر دیگر منقبض و منبسط کرد و یا به تعبیر دیگر متکاثف یا متخلخل کرد؟!

اولا باید توجه داشت که تخلخل و تکاثف به دو قسم حقیقی و مشهوری تقسیم می شوند.

و ثانیا باید دقت شود که در اینجا ما دو بحث داریم یکی این است که آیا جسم را می تون متخلخل یا متکاثف کرد؟ و بحث دیگر این است که آیا هیولی را می توان متخلخل و یا متکاثف کرد؟

پس در نتیجه ما چهار بحث داریم:

یکی اینکه جسم متخلخل یا متکاثف شود به تخلخل و تکاثف حقیقی.

دوم جسم این دو را بپذیرد به اصطلاح مشهوری.

سوم اینکه هیولی متصف به این دو شود به صورت حقیقی.

چهارم هیولی به این دو متصف شود به صورت مشهوری.

حکما در جسم تخلخل و تکاثف مشهوری را اجازه می دهند ولی حقیقی را اجازه نمی دهند.

اما در هیولی هر دو را اجازه می دهند هم حقیقی را و هم مشهوری را منتها مشهوری را کسی نمی تواند در هیولی احداث کند که توضیح آن خواهد آمد.

ابتدا تخلخل و تکاثف مشهوری را در جسم توضیح می دهیم.

مثلا می خواهیم در جسمی تخلخل ایجاد کنیم مثلاً تشکی که سالها بر آن خوابیده ایم را به ندّاف می دهیم تا آن را ندّافی کند و بعد از اینکه این پنبه را زد آن را دوباره در تشک می گذاریم و همان تشکی که نازک بود و ضخامتی نداشت، الان ضیخم تر شده است.

وقتی این پنبه فشرده می شود و هوای درون آن خالی می شود می گویند متکاثف شده است و وقتی هوا را دوباره به آن اضافه کردیم می گویند که متخلخل شده است.

و یا اینکه مثلا شیره انگور را بر روی آتش قرار می دهیم در این صورت قسمتی از آب انگور تحلیل می رود و در نتیجه آب انگور غلیظ می شود و اگر بخواهیم آن را دوباره متخلخل کنیم، در آن دوباره آب می ریزیم.

پس تخلخل و تکاثف مشهوری به وسیله زیاد یا کم کردن چیزی به جسم حاصل می شوند.

این تکاثف و تخلخل مشهوری به صورت عادی در هیولی محال است چون بحثمان در هیولی اولی است و فرض این است که در جهان چیزی جز هیولی اولی وجود ندارد تا بخواهد به آن اضافه شود لذا نمی توان به هیولی چیزی را اضافه یا از آن کم کرد الا اینکه خداواند چیز دیگری را بیافریند و به هیولی اضافه کند.

تخلخل و تکاثف حقیقی این است که بدون اضافه یا کم کردن چیزی، شیئی بزرگ و یا کوچک شود و مشخص است که در جسم تکاثف و تخلخل حقیقی ممکن نیست.

اما در هیولی تخلخل و تکاثف حقیقی ممکن است همانگونه که بیان خواهد شد.

پس در این فصل می خواهیم ثابت کنیم که هیولی متخلخل و متکاثف می شود به صورت حقیقی.

سر بطری یا ظرف یا قاروره ای را به صورت محکم می بندیم در این حالت در این ظرف مقداری هوا موجود است که این مقدار هوا که جسم است هم هیولی دارد و هم صورت جسمیه دارد و هم صورت نوعیه دارد و بعد مقداری از هوا را از این شیشه خالی می کنیم و دوباره سر آن را می بندیم امروزه به وسیله دستگاه های مکنده هوار را می توان تخلیه کرد ولی در گذشته به این صورت هوا را از ظرف خالی می کردند که آن را در آب جوش قرار میدادند و در این صورت هوا منبسط می شد و اگر در شیشه را باز نمی کردند، هوا شیشه را می ترکاند و بیرون می آمد ولی قبل از اینکه شیشه را بترکاند در شیشه را باز می کنیم و مقداری از هوا که خالی شد دوباره در آن را می بندیم.

اکنون این هیولی که در این شیشه است صورت جسمیه هوا را قبول کرده است و البته صورت نوعیه را نیز قبول کرده است ولی فعلا با آن کاری نداریم.

این هیولی قبلا صورت جسمیه مربوط به هوای درون قاروره را قبول کرده بود و اکنون با اینکه چیزی به هوا ضافه نکرده ایم و هوای جدیدی را به درون شیشه اضافه نکرده ایم همان هیولایی که قبلا نصف شیشه را پر می کرد الآن تمام شیشه را پر کرده است چون نصف هوا را خارج کردیم یعنی مثلا نصف بالای هوا که در شیشه بوده بعد از اینکه سر شیشه را باز کردیم بیرون رفت و آن نصف پایین تمام شیشه را پر کرد.

پس وقتی با دستگاه مکنده ای یا با کمک گیری از حرارت مقدرای از هوا را خارج کردیم، آن مقدار دیگر بزرگ و متخلخل می شود و جای قسمت قبلی هوا را نیز پر می کند و این تخلخل حقیقی هیولی است.

و اگر مقداری هوا را به ظرف اضافه کردیم هوا متکاثف می شود و این تکاثف حقیقی است .

این تصویری از بحث است و برای اثبات اینکه هیولی تخلخل و تکاثف را می پذیرد می گوییم که هیولی قابل محض است لذا تخلخل و تکاثف را می پذیرد.

دقت شود که صورت جسمیه را بزرگ یا کوچک نمی کنیم بلکه صورت جسمیه بزرگی را بر هیولی وارد می کنیم و یا صورت جسمیه کوچکی را بر هیولی وارد می کنیم و این تعاقب صُوَر است و صورت جدیدی جایگزین صورت قبلی می شود یعنی صورتی از بین می رود و صورتی جدید جای آن می آید چون قوام صورت به مقدار است و با تغییر مقدار، صورت عوض می شود ولی هیولی متقوم به مقدرا نیست و قابل محض است.

مصنف به نحو دیگری وارد بحث می شوند که در جلسه آینده آن را توضیح می دهیم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo