< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان سه اشکال از جانب فخر رازی و پاسخ به آنها/ الفصل السابع/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: اشکال کسانی که معتقد بودند که در بعضی از اجسام می توانیم قائل به هیولی باشیم و در بعضی قائل نباشیم را مصنف جواب دادند و جواب متکی بر این بود که جسمیت طبیعت نوعیه است و طبیعت نوعیه حکمش در تمام افرادش یکسان است پس اگر در فرض عنصری احتیاج به قابل یعنی هیولی داشت پس در فرض فلکی نیز محتاج به هیولی است.

پس طبیعت امتداد طبیعتی نوعیه است و احتیاج به قابل دارد.

و الفاضل الشارح أورد الشك أولا في أن الجسمية طبيعة نوعية واحدة بأن ماهيتها غير معلومة و الاشتراك في قبول الأبعاد الذي هو معلوم لازم لها و الاشتراك في اللوازم لا يقتضي الاشتراك في الملزومات [1]

فخر رازی بر همین مطلب یعنی طبیعت نوعیه بودن امتداد اشکالاتی دارند که اول اشکال ها را ذکر می کنیم و بعد به جواب می پردازیم:

اشکال اول: عدم شناخت حقیقت صورت جسمیه لذا شاید صورت جسمیه، طبیعت نوعیه نباشد

ما حقیقت جسمیت (صورت جسمیه) را نمی شناسیم و نمی دانیم حقیقت آن چیست و اگر می دانستیم حقیقتش چیست می دانسیتم که آیا در تمام افرادش یکسان است و یا یکسان نیست ولی ما حقیقت طبیعت امتداد را نمی دانیم و احتمال می دهیم که این صورت جسمیه حقایق مختلفی داشته باشد. پس چون طبیعت صورت جسمیه را نمی شناسیم که آیا نوعی است و یا جنسی است احتمال این می رود که طبیعتی جنسی باشد در نتیجه اقتاضایات متفاوتی داشته باشد و اینکه قابلیت ابعاد در تمام اجسام واحد است دلیل بر واحد بودن حقیقت صورت جسمیه نمی شود چون صورت جسمیه جوهر است ولی قابلیت ابعاد عرض است و واحد بودن عرض مُوجِب واحد بودن جوهر یعنی صورت جسمیه نمی شود یعنی نمی توان با لازم واحد پی به ملزوم واحد ببریم بلکه یک عرض می تواند لازم چند چیز باشد مثل حرارت که هم لازم خورشید است و هم آتش و هم لامپ پس در فرض ثبوت وحدت امتداد، باز وحدت صورت جسمیه لازم نمی آید چون نمی توان از وحدت عرض پی به وحدت جوهر برد.

پس نه از طریق شناخت صورت جسمیه می توانیم حکم کنیم به وحدت حقیقی صورت جسمیه و نه از طریق وحدت لازم (یعنی وحدت اصل امتداد) می توان حکم کرد به وحدت صورت جسمیه و راه دیگری نیز نیست پس احتمال داده می شود که حقیقت صورت جسمیه متعدد باشد پس نمی توان بالجزم گفت که صورت جسمیه واحد است و حقیقتی واحد دارد تا در نتیجه احتیاج به هیولی برای همه افرادش ثابت باشد و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال و با همین احتمالِ تعدّدِ صورتِ جسمیه، حکم به وجوب وجود قابل برای هر صورت، باطل می شود.

این اشکال اول فخر رازی است و در این اشکال تمام همت فخر بر این بود که حقیقت واحده بودن صورت جسمیه را زیر سؤال ببرد و آن را قبول نکند یعنی گفت که نمی دانیم که صورت جسمیه حقیقت واحده باشد و شاید نباشد پس همانگونه که اصل وحدت مردد می شود، حکم احتیاج به قابل نیز مردد می شود.

پس خلاصه حرف فخر این جمله است که شاید طبیعت امتداد، طبیعت جنسیه باشد نه نوعیه.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و فخر رازی شکی را وارد کرده است در این امور:

اوّلاً در اینکه جسمیت طبیعت نوعیه واحده است شک وارد کرده است به اینکه ماهیتِ طبیعتِ صورتِ جسمیه نا معلوم است.

«فی ان الجسمیة...» محل شک را بیان می کند و «بانها...» بیان خود شک است.

و ناقض بالوجود الذي يقتضي في الواجب تجرده عن الماهية و في الممكن لا يقتضي ذلك

اشکال دوم: همیشه اینگونه نیست که طبیعت نوعیه اقتضای واحدی داشته باشد مثلا وجود که طبیعت نوعیه است گاهی مقتضی تجرد از ماهیت است و گاهی مقتضی ماهیت است

قبول می کنیم که صورت جسمیه طبیعتی نوعیه و حقیقتی نوعیه است (یعنی از احتمال و شکمان دست می کشیم) ولی آیا هر طبیعت نوعیه اقتضای واحد دارد؟ مثلا وجود که طبیعت نوعیه است در واجب تعالی اقتضای تجرد از ماهیت را دارد و در ممکنات اقتضای ماهیت را دارد.

پس فخر در این اشکال اصل قاعده را زیر سؤال بردند که اصلا اینگونه نیست که مقتضای طبیعت نوعیه واحده، واحد باشد بلکه یک طبیعت نوعیه نیز می تواند مقتضیات مختلف داشته باشد کما اینکه در وجود گفته شد و ما همین را می توانیم در مورد احتیاج به هیولی نیز بگوییم و طبیعت امتداد هر چند که طبیعت نوعیه باشد ولی می تواند در اجسام عنصری اقتضای هیولی داشته باشد و در اجسام فلکی چنین اقتضایی نداشته باشد.

اشکال اول صغروی بود یعنی اشکال در این بود که طبیعت امتداد، طبیعت نوعیه نیست و یا معلوم نیست که باشد ولی اشکال دوم کبروی است یعنی از کجا معلوم که طبیعت نوعیه اقتضای واحد داشته باشد.

گویا مصنف چنین قیاسی را تشکیل داده بودند که:

استدلال: قیاس اقترانی شکل اول

صغری: طبیعت امتداد، طبیعت نوعیه است.

کبری: هر طبیعت نوعیه اقتضای واحدی دارد.

نتیجه: پس طبیعت امتداد نیز اقتضای واحدی دارد و وقتی بعضی از طبایع امتداد اقتضای هیولی را داشتند پس بقیه نیز چنین اقتضایی دارند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و فخر نقض کرده است مطلب مصنف را به وجود که طبیعت نوعیه واحده است و در عین حال در واجب تعالی اقتضای تجرد از ماهیت را دارد ولی در ممکن چنین اقتضایی ندارد.

خواجه اشکال دوم فخر را در ضمن اشکال اول ذکر کردند.

و ثانيا بأن الحكم بحلول بعض الجسمانيات في محلٍ، لا يقتضي وجوب الحلول بل يقتضي صحته فإذن يمكن أن لا يحل فيه البعضُ الآخر

اشکال سوم: نتیجه برهان وصل و فصل، امکان حلول صورت در هیولی است نه وجوب آن

در این اشکال فخر می پذیرند که صورت جسمیه طبیعت واحده است و همچنین می پذیرند که طبیعت نوعیه اقتضای واحد دارد یعنی هم صغری و هم کبری را می پذیرد ولی اینگونه اشکال می کنند که آنچه که شما از طبیعت واحده بودن صورت جسمیه نتیجه گرفتید این است که ممکن است که صورت جسمیه حلول کند در ماده پس وجوب حلول نتیجه طبیعت واحده بودنِ صورتِ جسمیه نیست و امکان نیز تخلف بردار است یعنی امکان طرفینی است و وقتی چیزی ممکن باشد شاید اتفاق بیفتد و شاید اتفاق نیفتد و شاید در بعضی از موارد واقع شود و در بعضی دیگر واقع نشود مثل حلول در ماده که در جسم عنصری واقع شده است و در جسم فلکی واقع نشده است.

پس فخر به شیخ ره می گویند که شما باید وجوب حلول را اثبات می کردید نه امکان حلول را در حالی که با برهان وصل و فصل امکان حلول را اثبات کرده اید.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و همچنین اشکال کرده است فخر به اینکه حکم به حلول بعضی از جسمانیات (بعضی از صور جسمیه) در محلی اقتضا نمی کند وجوب حلول را بلکه اقتضا می کند صحت حلول یعنی امکان حلول را و در نتیجه وقتی حلول ممکن است و واجب نیست پس ممکن است که بعضی از صور جسمیه دیگر (صور فلکی) در محل (هیولی) حلول نکنند.

و الجواب عن الأول أن الاحتياج إلى القابل إنما يقتضيه الامتداد من حيث كونه متصلا بذاته قابلا للانفصال و المتصل بذاته‌لا ينفصل فهذا القدر معلوم و مشترك و مقتض للحكم و فيه كفاية و لا حاجة بنا إلى ما عداه مما لا نعلمه

خواجه به این سه اشکال پاسخ می دهند:

اشکال اول این بود که ما صورت جسمیه را نمی شناسیم و از طریق وحدتِ لازم نیز نمی توانیم وحدت صورت جسمیه را اثبات کنیم پس نمی دانیم که آیا صورت جسمیه واحد است یا واحد نیست.

پاسخ به اشکال اول: علم به وحدت حقیقت اتصال برای حکم به وجوب حلول صورت در ماده، کافی است و نیازی به علم به حقیقت صورت جسمیه نیست

جواب این است که ما برای اثبات وجوب حلول صورت در هیولی احتیاج نداریم که حقیقت صورت جسمیه را بشناسیم بلکه همینکه اتصال صورت جسمیه را می شناسیم کافی است و ما صورت جسیمه را در همه اجسام متصل می یابیم یعنی کل استدلال ما مبتنی بر اتصال صورت جسمیه بود نه بر حقیقت صورت جسمیه و ما اینگونه استدلال می کردیم که صورت جسیمه متصل است و می تواند انفصال را قبول کند و با عروض انفصال صورت جسمیه از بین می رود در نتیجه باید چیز دیگری باشد که قابل انفصال باشد.

خلاصه اینکه ما برای استدلالمان احتیاجی به شناخت حقیقت صورت جسمیه ندرایم و همینکه می دانیم که صورت جسیمه متصل است و به خاطر اتصالش نمی تواند انفصال را قبول کند در نتیجه احتیاج به قابل دارد، کافی است و از طرفی اتصال نیز امری واحد است و همینطور که عنصریات اتصال دارند فلکیات نیز اتصال دارند و وقتی اتصال که امری واحد است، مقتضی محل است پس در همه اجسام مقتضی محل است.

پس آنکه باید واحد باشد یعنی اتصال، واحد است و ما به حقیقت صورت جسمیه کاری نداریم که چگونه است و آنچه که برای ما مهم است اتصال است و اتصال نیز طبیعتی واحده و طبیعتی نوعیه است.

البته دقت شود که در این جواب خواجه مماشات می کنند و اینگونه نمی گویند که حقیقت صورت جسمیه اتصال است بلکه بحث را بر سر خود اتصال می برند با اینکه خودشان معتقد اند که حقیقت صورت جسمیه اتصال است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و جواب از اشکال اول این است که احتیاج به قابل را امتداد اقتضا می کند از این جهت که متصل بذاته است و قابل انفصال است و متصل بذاته انفصال را قبول نمی کند.

و همین مقدار معلوم است و مشترک است بین همه اجسام و مقتضی حکم به وجود هیولی است و همین برای ما کافی است و حاجتی به چیز دیگری که نمی دانیم (حقیقت صورت جسمیه) نداریم.

نکته: ما با ابطال جزء لایتجزی (که بیان شد) و با ابطال جسم لایتجزی (که بعداً بیان خواهد شد) پی می بریم که اتصال از جسم جدا نمی شود یعنی یا ذاتی جسم است و یا عرض لازم جسم است.

ما عداه: هم می تواند بدون تشدیدِ «د» خوانده شود یعنی احتیاجی به غیر از این نداریم و یا با تشدید بخوانیم که در این صورت فعل ماضی می شود یعنی احتیاج به آنچه که فخر شمرد نداریم.

و عن المناقضة أن الوجود ليس من الطبائع الجنسية و النوعية على ما سيجي‌ء بيانه

پاسخ به اشکال دوم: همه طبایع نوعیه اقتضای واحد دارند و وجود از سنخ ماهیت نیست و در نتیجه نوع یا جنس نیست

طبیعت نوعیه همیشه اقتضای واحد دارد و وجود اصلا طبیعت نوعیه و یا جنسیه نیست کما اینکه بعدا بیان خواهد شد.

طبق هر دو مبنا یعنی هم طبق اصالة الوجود و هم اصالة الماهیة وجود طبیعت نوعیه نیست:

- اگر وجود را اصیل بدانیم در این صورت می گوییم که اشیاء با اختلاف در وجود اختلاف دارند پس باز وجود هر شیء با شیء دیگر فرق می کند یعنی انسان حقیقتی دارد به نام وجود و فرس حقیقت دیگری دارد به نام وجود نازل و ملک حقیقت دیگری دارد به نام وجود راقی و اصلا این وجود ها مشترک نیستند و بین آنها اختلاف است.

- بنابر اصالة الماهیه نیز وجود را عرضی می دانیم که به صورت مشکک حمل بر ماهیات مختلف می شود و این حمل تشکیکی نشان می دهد که مصادیق مختلفی موجود است که به خاطر اختلاف آنها، وجود به صورت مشکک حمل شده است و اگر آنها یکسان بودند وجود به صورت متواطی حمل می شد و خلاصه وجود بین همه مشترک نیست به صورت طبیعت نوعیه.

و از طرفی وجود اصلا ماهیت نیست و جنس و نوع ماهیت هستند پس وجود جنس و نوع نیست.

پس قانون ما که می گفت که هر طبیعت نوعیه اقتضای واحد دارد به قوت خود باقی است و نقض به وجود وارد نیست.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و از مناقضه جواب داده می شود که وجود از طبایع جنسیه و نوعیه نیست همانگونه که بیانش خواهد آمد.

سؤال: مفهوم عبارت خواجه این است که امتداد نیز هم طبیعت نوعیه است و هم طبیعت جنسیه است چون شارح گفتند که وجود نه نوعی است و نه جنسی یعنی اینکه امتداد هم جنسی است و هم نوعی ولی ما گفتیم که امتداد طبیعت نوعی است. این دو چگونه قابل جمع اند؟

جواب: وقتی می گوییم که وجود طبیعت نوعی و جنسی نیست خلافش این است که امتداد یا «طبیعت جنسی» باشد یا «طبیعت نوعی» باشد و یا «هم جنسی و هم نوعی» باشد و در هر سه فرض مخالفت ثابت است و مخالفت با «نه جنسی و نه نوعی» منحصر در «هم جنسی و هم نوعی» نیست بلکه اثبات هر کدامیک از این دو قید (جنسیت و نوعیت)، باعث مخالفت با نفی هر دو می شود.

و عن الثاني أن الطبيعة المذكورة يقتضي وجوب الحلول لما مر لا الإمكان المحتمل لعدم الحلول

جواب به اشکال سوم: طبق برهانی که بیان شد طبیعت امتداد مقتضی وجوب حلول است نه امکان حلول

ما با بیانی که داشیتم ثابت کردیم که احتیاج واجب است نه اینکه ممکن است چون گفتیم که صورت جسمیه نمی تواند انفصال را قبول کند و قبول انفصال نیز حتمی است پس احتیاج به هیولی که قابل است نیز حتمی است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و از این اشکال جواب می دهیم که طبیعت امتداد مقتضی وجوب حلول در ماده است به خاطر بیانی که گذشت و صورت جسمیه مقتضی امکانِ حلول (که قابل جمع با عدم حلول است)، نیست.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo