< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اینکه هر چه که طبیعت امتداد دارای اوست (که در اینجا منظور هیولی است)، افرادش نیز دارای آن هستند زیرا که طبیعت امتداد، طبیعت نوعی محصَّل است/ الفصل السابع/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: بعد از اینکه هیولی را با استدلال ثابت کردیم مستشکلی گفت که این استدلال فقط می تواند هیولی را در اجسامی که قابلیت انفصال خارجی دارند اثبات کند و در اجسامی چون فلک هیولی با این برهان ثابت نمی شود.

و ما در جواب گفتیم که این حکم بر طبیعت امتداد ثابت است یعنی واجب است که طبیعت صورت جسمیه همراه با هیولی باشد و اصل طبیعت امتداد هیولی را احتیاج دارد و به عبارت دیگر دلیل ما از اول عام بوده است و شامل همه موارد می شده است.

و خلاصه اینکه گفتیم که طبیعت امتداد با عروض انفصال از بین می رود پس امتداد قابل نیست لذا باید شیء دیگری باشد که آن هیولی است و قابل وصل و فصل است.

پس هر جا طبیعت امتداد بود باید ماده نیز باشد.

قوله و ما لها من الغنى عن القابل أو الحاجة إليه متشابه [1]

مصنف می فرمایند که اگر ثابت کردیم که طبیعتی غَنِیّ از محل است، پس همه افرادش غنی هستند و اگر ثابت کردیم که طبیعت محتاج به محل است پس همه افرادش محتاج به محل هستند پس حتی افلاک نیز محتاج به محل یعنی هیولی هستند.

افلاک نیز ذاتا قابل انفصال هستند و چون دلیل ما قابلیت را مد نظر داشت، پس این دلیل شامل افلاک نیز می شود و از طرفی چون حکم انفصال بر طبیعت امتداد وارد شده است، پس وجود هیولی برای همه اجسام ثابت می شود.

در عبارت مصنف ما بعضی از این توضیحات را خواندیم و تطبیق کردیم و اکنون ما بقی را می خوانیم و تطبیق می کنیم.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: و آنچه که برای طبیعت (مثلا برای طبیعت امتداد) باشد چه غنای از قابل و چه حاجت به قابل، بین همه افراد متشابه است.

«ما» مبتدا است و «متشابه» خبر آن است و «من الغنی» بیان از «ما» است.

و ذلك بأن الشي‌ء المأخوذ من حيث هو هو لا يمكن أن يختلف الحكم عليه بالأمور المتقابلة معا فإن اختلف فقد اختلف لكونه مأخوذا مع أمور تقتضي الاختلاف‌

دلیلی که شارح برای این تشابه ذکر می کنند این است که وقتی چیزی را لابشرط ملاحظه کردیم تمام اختلافاتی که در افراد این شیء وجود دارد نادیده گرفته می شوند لذا حکمی که برای این امر لابشرط ثابت است بین همه افرادش متشابه و مشترک است یعنی چون در طبیعت لابشرط ما به الاختلاف ها ملاحظه نشده اند لذا در آن حکم، اختلافی بین افراد نیست.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و این تشابه به این جهت است که شیئی که ملحوظ است از آن جهت که خودش است، ممکن نیست که حکمی که بر او می شود به توسط اموری که با هم متقابل اند، مختلف شود یعنی آن شیء به خاطر وجود امور متقابله مختلف الحکم نمی شود چون اصلا امور مختلفه ملاحظه نشده اند.

و اگر حکم آن شیء مختلف شود، پس این حکم مختلف شده است زیرا آن شیء محکوم علیه ملحوظ و مأخوذ شده است با اموری که مقتضی اختلاف هستند و با هم متقابل اند.

پس اگر حکم بر شیئی واحد مختلف شد به خاطر اختلاف در اموری است که ملاحظه شده اند و وقتی این امور ملاحظه نشوند، حکم بر آن شیء مختلف نمی شود.

قوله و إذا عَرَّف بعض أحوالها حاجتها إلى ما تقوم فيه عرف أن طبيعتها غير مستغنية عما تقوم فيه و لو كانت طبيعتها طبيعة ما تقوم بذاته فحيث كان لها ذات كانت لها تلك الطبيعة

أي إذا صار بعض أحوالها _و هو إمكان طريان الانفصال عليها و امتناع وجودها مع الانفصال_ مُعرِّفا لكونها محتاجة إلى قابل تقوم تلك الطبيعة فيه عرف أن تلك الطبيعة محتاجة إلى القابل حيث كانت و لو كانت طبيعتها مستغنية عن القابل لكانت مستغنية حيث كانت

این عبارت «ما لها من القابل....» مقداری مبهم است و مصنف آن مطلب را دوباره توضیح می دهند ولی با لف و نشر نامرتب.

مصنف می فرمایند که اگر ما بعضی از احوال طبیعت امتداد را ملاحظه کردیم و آن بعض احوال به ما معرفی کرد که طبیعت محتاج به محل است باید در همه جا قائل به اثبات محل شویم ولی اگر بعضی از احوال را ملاحظه کردیم و این بعض احوال به ما فهماند که این طبیعت از محل بی نیاز است در این صورت باید در همه افراد حکم به غنی از محل کنیم.

در این بحث ما منظور از بعض احوال، «عروض انفصال» است و انفصال بر طبیعت امتداد عارض می شود و با عروضش به ما می فهماند که طبیعت امتداد احتیاج به محل دارد با همان توضیحاتی که بیان شد و در نتیجه این احتیاج برای طبیعت ثابت می شود و اگر برای طبیعت امتداد، احتیاج به محل ثابت باشد پس برای همه افراد او ثابت است.

پس احتیاج به محل در همه افراد طبیعت امتداد خواهد آمد چه در اجسام فلکی و چه در اجسام عنصری و چه اجسام کبیر و چه اجسام صغیر.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: و وقتی بعضی از احوال طبیعت امتداد، معرفی بکند به ما که این طبیعت احتیاج دارد به محلی که در آن قائم باشد، پس فهمیده می شود که طبیعت امتداد مستغنی از محل نیست.

و اگر طبیعت امتداد به گونه ای باشد که طبیعتِ قائم به ذاتش باشد و احتیاج به محل نداشته باشد، پس هر گاه که فردی از این طبیعت موجود شود و ذاتی از این امتداد محقق شود، دارای این طبیعت اینچنینی (قائم به ذات و بی نیاز از محل) خواهد بود.

خلاصه اینکه اگر طبیعت محتاج به محل باشد، پس هر وقت فردی از این طبیعت محقق شد، همراه با این احتیاج است و اگر طبیعتی مستغنی از محل باشد پس هر گاه ذاتی از این طبیعت محقق شد مستغنی از محل است.

نکته: کتاب شفا کتابی گفتاری بوده است و شاگردان ابن سینا کلام او را می نوشته اند لذا اشتباهات ادبی در آن وجود دارد مانند برگرداندن ضمیر مذکر به مؤنث یا بالعکس ولی کتاب اشارات را خود مصنف نوشته اند لذا اشتباهات ادبی در آن کمتر است ولی در اینجا مصنف ضمیر «طبیعتها» را مؤنث آورده اند با اینکه «امتداد» مذکر است.

شارح: یعنی اینکه وقتی بعضی از احوال طبیعت _که در اینجا امکان عروض انفصال بر طبیعت امتداد و امتناع وجود طبیعت امتداد در هنگام انفصال است_ معرفی کننده این باشد که این طبیعت امتداد محتاج است به قابلی که این طبیعت امتداد در آن قائم باشد، پس در نتیجه این طبیعت هر جا که باشد و موجود شود (یعنی در ضمن یا به عین هر فردی که باشد) محتاج است به قابل.

و اگر این طبیعت مستغنی از قابل باشد، پس در همه جا مستغنی از قابل است.

قوله لأنها طبيعة نوعية محصلة تختلف بالخارجات عنها دون الفصول

سؤال: چرا اگر حکمی بر طبیعت امتداد جاری شد بر تمام افراد آن نیز جاری است؟

جواب: زیرا که طبیعت امتداد طبیعتی نوعی است که تحصل پیدا کرده است و از حالت جنسی بیرون آمده است (یعنی دیگر طبیعت مطلق نیست بلکه طبیعتِ امتداد است) و اختلاف این طبایع امتداد موجود در خارج، به فصولشان نیست بلکه به وجود افراد خارجیشان است (مثلا بعضی مختص به فلک و بعضی مختص به عنصر).

خلاصه مطلب اینکه اگر طبیعتی مبهم بود و احتیاج به فصل داشت باید منتظر می ماندیم تا فصل بیاید و ببینیم که این فصل چه اقتضایی دارد تا آن اقتضا برای این طبیعت هم صادق باشد ولی طبیعت امتداد چون متحصل است دیگر محتاج به فصل نیست و به عبارت دیگر طبیعت نوعی است و فصلش آمده است و با وجود افراد خارجی مقتضایت اصل طبیعت امتداد، متغیر نمی شود.

سؤال: ما قبلا گفتیم که جنس لابشرط است در حالی که جنس را مشروط می کنیم به این که باید کلی باشد پس چرا جنس را لابشرط می نامیم؟

جواب: جنس نسبت به کلیت بشرط شیء است و اینکه می گوییم جنس لابشرط است منظورمان این است که جنس نسبت به فصولش لابشرط است و می تواند هر یک از فصولش را قبول کند. پس لابشرط بودن جنس نسبت به کلیتش نیست بلکه نسبت به فصولش است که آن فصول برای جنس عرض خاص هستند.

نکته: گفتیم که اگر حکمی بر طبیعت حمل شود بر افراد او نیز حمل می شود و باید اضافه کنیم که منظور از محمول در اینجا ذاتی و یا عرض لازم است یعنی اگر عرض لازمی و یا ذاتی طبیعت بر او محمول شود، بر همه افراد او نیز حمل می شود ولی عرض مفارق همانگونه که گاهی با طبیعت است و گاهی با طبیعت نیست، همینطور نیز گاهی با افراد موجود است و گاهی با افراد موجود نیست. البته دقت شود که اعراض مفارق مربوط به اشخاص هستند و طبیعت یا ذاتی دارد و یا عرض لازم پس می توان گفت که هر چه که بر خود طبیعت از آن جهت که طبیعت است حمل شود، بر همه افراد او نیز حمل می شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo