< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان وجود کلی طبیعت لابشرط امتداد در خارج و بیان اینکه طبیعت امتداد کلی نوعی است نه جنسی و با فرض تعدد افراد اقتضای واحدی دارد/ الفصل السابع/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: بعد از اینکه هیولی را با دلیل مربوطه اثبات کردیم وارد بیان اعتراضی شدیم به این بیان که هیولی در جسمی که فصل در او عارض شود ثابت است ولی در جسمی که فک و فصل خارجی عارض نمی شوند نمی توان با این برهان هیولی را ثابت کرد و نیاز به برهان دیگری است.

مصنف در این فصل هفتم این وهم را مطرح می کنند و به آن جواب می دهند.

در دلیلی که اقامه کردیم آمده بود که فصل خارجی بر بعضی از اجسام عارض می شود و صورت جسمیه با آمدن انفصال از بین می رود پس این صورت جسمیه قابل نیست چون قابل باید با آمدن مقبول موجود بماند پس احتیاج به چیز دیگری است که فصل را قبول کند و آن هیولی است.

دقت شود که برهان ما بر اساس فصل و انفصال خارجی بیان شده است لذا وجود هیولی در خارج را نشان می دهد و اگر از فصل وهمی استفاده می کردیم وجود هیولی در وهم اثبات می شد نه در خارج در حالی که ما می خواهیم وجود هیولی در خارج را اثبات کنیم.

ولی خواجه در عبارت، فصل وهمی را اخذ کرده بود و نمی توان از فصل وهمی فصل خارجی را نتیجه گرفت لذا نمی توان وجود هیولی در خارج را نتیجه گرفت پس نمی توان با در نظر گرفتن فصل وهمی هیولی را در خارج اثبات کرد و همچنین فصل خارجی در همه اجسام ممکن نیست لذا نمی توان هیولی را در خارج برای همه اجسام ثابت کرد پس در اجسامی که قابل فصل خارجی نیستند باید دلیل دیگری را بر ثبوت هیولی اقامه کنیم.

پس تقسیم وهمی، هیولی وهمی را اثبات می کند و تقسم خارجی، هیولی خارجی را اثبات می کند ولی تقسیم خارجی نسبت به همه اجسام عام نیست مثلا فلک قابل تقسیم خارجی نیست لذا با این برهان نمی توان هیولی خارجی را برای فلک اثبات کرد.

این اشکالی است که در اینجا وارد است و قطب رازی نیز در اینجا به آن اشاره کرده اند.

پس کلام خواجه مورد اشکال است و خواجه نباید از تقسیم وهمی استفاده می کردند.

البته بقیه کلام خواجه صحیح است و جوابی که ایشان به اشکال مستشکل دادند کافی است و تنها همین نکته ای که گفتیم مورد خدشه و اشکال است و خواجه نباید از تقسیم وهمی استفاده می کردند یعنی اضافه کردن تقسیم وهمی در این عبارت لازم نبود و نقشی در جواب به اشکال ندارد.

ما یک قانون کلی داریم که «ما صح علی الطبیعة صح علی الافراد».

اشکال مستشکل این بود که در فلک فصل و انفصال وارد نمی شود پس این دلیل نمی تواند هیولی را در فلک اثبات کند پس چرا شما هیولی را در افلاک نیز موجود می دانید؟

یک جواب امروزی این است که افلاک قابل فصل هستند لذا دلیل شامل فلک نیز می شود.

اما جزئی که در اجسام موجود است و قابل فصل نیست و ذی مقراطیس و اتباعش به آن معتقد اند که امروزه نیز ثابت شده است که جسم دارای اجزائی است که قابل تقسم خارجی نیستند پس در مورد اینها چه می شود چون اینها واحد هستند و نمی توان آنها را تقسم کرد به گونه ای که اجزاء مانند کل باشند در حد و رسم (می توان اجسامی مثل اتم را تقسیم کرد ولی به دو جزء مختلف الصوره یعنی مثلا هر جسم دارای اجزائی است که نمی توان آن را تقسیم کرد به دو جزئی که مشابه او باشند ولی قابل تقسیم است به اجزائی که با او متفاوت هستند مانند اینکه آب تقسیم می شود به هیدروژن و اکسیژن).

خلاصه اینکه این اشکال را می توان در بعضی از اجسام مثلا اجزاء صغار که قابل انفصال خارجی نیستند وارد دانست پس باید جواب دومی به این اشکال بدهیم همانگونه که مصنف و شارح چنین جوابی دادند و هیولی را در همه اجسام ثابت کردند.

جوابی که مصنف دادند و در جلسه قبل نیز مطرح شد این است که «ما صح علی الطبیعة صح علی الافراد».

ما در بیانی که داشتیم حکم انفصال را بر طبیعت جسم عارض کردیم و قید نزدیم که جسم عنصری باشد یا فلکی و گفتیم که طبیعت امتداد اینچنین است که فصل را می پذیرد و با پذیرش فصل باطل می شود و لذا همین امتداد نمی تواند قابل باشد و در واقع این فصل عارض بر صورت جسمیه نشده است چون قابل باید مقبول را بپذیرد نه اینکه با پذیرش مقبول از بین برود لذا باید چیز دیگری باشد که فصل را قبول کند.

پس دقت شود که در دلیلی که اقامه کردیم از اصل امتداد استفاده کردیم و فصل را قابل عروض بر مطلق امتداد دانستیم.

حال که انفصال بر طبیعت جسم عارض شده است پس هر جا طبیعت امتداد موجود باشد می توان هیولی را اثبات کرد و هیولی در همه اجسامی که دارای امتداد هستند ثابت است.

اگر در استدلال از جسم فلکی یا جسم عنصری استفاده می کردیم، آن وقت اشکال وارد بود و می توان گفت که استدلال عام نیست ولی ما استدلال را با کمک گیری از طبیعت امتداد و طبیعت جسم بیان کردیم و وجود هیولی را نتیجه گرفتیم.

پس حکمی که بیان شد برای طبیعت جسم بود و اگر حکمی بر طبیعت جسم وارد شود، بر تمام افراد او نیز صادق است چون طبیعت در تمام افراد موجود است پس وقتی دلیل را به گونه ای مطرح کردیم که نظر بر خود طبیعت داشت، در نتیجه هیولی برای همه افراد ثابت است.

نکته: اختلافاتی که بین اجسام موجود است ربطی به طبیعت جسمیه آنها ندارد لذا این اختلافات نمی تواند نقشی در بطلان استدلال داشته باشد.

عنصری یا فلکی بودن فصولی هستند برای طبیعت امتداد و وقتی حکمی برای طبیعت امتداد یعنی جنس ثابت شد پس برای افرادش نیز صادق است.

و اعلم أن الامتداد المذكور قد يمكن أن يؤخذ من حيث هو عام و كلي جنسا كان ‌أو نوعا و قد يمكن أن يؤخذ من حيث هو خاص و جزئي و قد يمكن أن يؤخذ من غير اعتبار شي‌ء من ذلك كما سبقت إليه الإشارة في النهج الأول و إنما يكون إذا أخذ وحده موجودا في الخارج لا شك في وجوده فالشيخ أخذه كذلك و أشار إليه بقوله طبيعة الامتداد فإن الطبيعة تطلق على المأخوذ كذلك كما مر و لا شك في أنه من حيث هو طبيعة شي‌ء واحد في نفسه مغاير لسائر الطبائع [1]

این استدلال مبتنی بر وجود طبیعت در خارج است پس باید از خود طبیعت نیز بحث کنیم که آیا در خارج موجود است یا خیر؟

طبیعت را می توان به چهار نحو ملاحظه کرد:

- بشرط عموم

- بشرط خصوص

که این دو بشرط شیء هستند.

- بشرط لا

این قسم فعلا از بحث ما بیرون است.

- لا بشرط

فعلا با سه قسم از این چهار قسم کار داریم طبیعت بشرط عموم و بشرط خصوص و لا بشرط.

طبیعت بشرط عموم در خارج موجود نیست و کلی طبیعت بشرط عموم فقط در ذهن موجود است و مفهومی ذهنی است.

طبیعت بشرط خصوص که بالوضوح در خارج موجود است و هر شخصی از جسم، طبیعتی خاص از جسم است.

اما بحث اصلی این است که طبیعت مطلق و لابشرط در خارج موجود است و یا موجود نیست و این همان دعوای معروف بین رجل همدانی و ابن سینا است.

البته هر دو قبول دارند که طبیعت مطلق در خارج موجود است ولی اختلاف است که چگونه موجود است.

رجل همدانی می گوید که یک طبیعت کلی واحد در خارج موجود است.

ولی ابن سینا و اکثر منطقیین می گویند که به تعداد هر شخصی از اشخاص طبیعت، یک طبیعت لابشرط موجود است و فقط اختلاف این است که آیا در ضمن هر فرد یک طبیعت لا بشرط موجود است و یا به عین هر فرد یک طبیعت لابشرط موجود است.

علی ای حال طبیعت لابشرط یا همان ماهیت وحدها و طبیعت وحده در خارج موجود است.

پس حال که ثابت شد که مطلق طبیعتِ صورت جسمیه و مطلق امتداد در خارج موجود است پس استدلال ما تام می شود و اینگونه می گوییم که انفصال بر طبیعت امتداد عارض می شود و با عروض انفصال، امتداد از بین می رود پس این امتداد نیست که قابل حقیقی است و باید چیز دیگری باشد که قابل حقیقی انفصال باشد که آن ماده و هیولی است.

نکته: لابشرط قسمی در ضمن به شرط شیء موجود است و فقط مخفی است.

نکته: بعضی معتقد اند که کلی طبیعی همان لابشرط قسمی است و بعضی می گویند لابشرط مقسمی است که توضیحش در جای خود بیان خواهد شد.

پس تا اینجا ما دو چیز را اثبات کردیم:

یکی اینکه حکم و استدلال ما مبتنی بر طبیعت امتداد بود.

دوم اینکه طبیعت امتداد در خارج موجود است.

و امر سومی که باید ثابت شود این است که طبیعت امتداد در همه اجسام ثابت و یکی است یعنی باید ثابت کنیم که این طبیعت، طبیعتی واحد است و متعدد نیست و در این صورت است که حکم به همه افراد سرایت می کند چون اگر آن را متعدد بدانیم مانند طبیعت جنسی در این صورت نمی توانیم ادعا کنیم که این طبیعت یک اقتضا دارد مثلا طبیعت جنسی که متعدد می شود در هر نوع یک اقتضای خاص دارد و لذا اگر طبیعت امتداد را نیز طبیعت جنسی بدانیم می توان ادعا کرد که در یک جا اقتضای مقارنت با هیولی را دارد و در یک جا چنین اقتضایی ندارد.

ما ثابت کردیم که طبیعت امتداد، طبیعت جنسی نیست چون آن را به قید عموم اخذ نکرده ایم.

حال باید ثابت کنیم که طبیعت امتداد ثابت است و منحل به طبایع متعدده نمی شود.

شارح اینگونه می فرمایند که وقتی به طبیعت امتداد نگاه می کنیم می بینیم که واحد است و هیچ طبیعتی در دل او نیست و این طبیعت امتداد مشتمل بر هیچ طبیعت دیگری نیست مثلا طبیعت امتداد مشتمل بر طبیعت انسان و یا فرس و یا جمادات و نباتات نیست و همه این طبایع با طبیعت امتداد فرق دارند.

پس طبیعت امتداد نیز واحد است و با ضمیمه این مطلب جواب به استدلال کامل می شود.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و بدان که امتداد مذکور یعنی امتداد جسمانی به چهار نحو قابل لحاظ است:

- یکی به لحاظ بشرط لا که اکنون بیان نشده است و بعدا بیان می شود.

- به نحو عام و کلی چه به صورت جنسی و چه به صورت نوعی.

- و گاهی ممکن است به نحو خاص و جزئی اخذ شود.

- و گاهی ممکن است بدون اعتبار عموم و خصوص اخذ شود.

همانگونه که اشاره به این امور در نهج اول از منطق گذشت.

و به تحقیق این امتداد وقتی وحده (لابشرط و بدون اخذ قید عموم و خصوص) اخذ می شود، در این حالت موجود در خارج است و شکی در وجودش نیست (یا به نحو کلی که رجل همدانی می گوید و یا به صورت غیر کلی که جمهور می گویند که یا به عین وجود افراد موجود است و یا در ضمن وجود افراد موجود است و خلاصه اختلافی در وجود آن در خارج نیست).

«وحده» متعلق به «اخذ» است.

و شیخ امتداد را به این صورت (لابشرط) اخذ کرده است و اشاره کرده است با قولش «طبیعة الامتداد» به همین طبیعت لابشرط و همانا طبیعت اطلاق می شود بر آنچه که به صورت لابشرط (امتداد لابشرط نه به شرط عموم یا خصوص) اخذ شده باشد.

پس شیخ در اینجا از امتداد، امتداد لابشرط را اراده کرده است چون فرموده است که «طبیعة الامتداد».

و شکی نیست که این طبیعت از این جهت که طبیعت لابشرط است، شیئی واحد است و با سایر طبایع مغایر است هر چند با موجود شدن در ضمن موجودات خارجی متعدد می شود ولی خودش به تنهایی و بدون در نظر گرفتن سایر اشیاء واحد است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo