< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/10/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اینکه محل قوه اتصال و انفصال، صورت جسمیه نیست و صورت جسمیه با آمدن انفصال از بین می رود و دو صورت دیگر جایگزین آن می شوند و بعد از اینکه شیءِ منفصل، دوباره متصل شد صورت جسمیه جدیدی حادث می شود و بیان تمام استدلال به صورت خلاصه/ الفصل السادس/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: بحثمان در اثبات هیولی بود و خلاصه استدلالمان این بود که جسمی که متصل است معروض انفصال واقع می شود و صورتش که متصل است نمی تواند معروض انفصال واقع شود پس جسم باید دارای بخش دیگری باشد که نه متصل باشد ذاتاً و نه منفصل باشد ذاتاً که بتواند هم اتصال را بپذیرد و هم انفصال را.

قوله و تلك القوه لَغيرُ ما هو ذات المتصل بذاته الذي عند الانفصال يعدم و يوجد غيره و عند عود الاتصال يعود مثله متجددا [1]

در تتمه استدلال مصنف می گویند که این قوه انفصال غیر از خود متصل بذاته یعنی صورت جسمیه است.

گفتیم که قوه به معنای قوه استعدادی است.

قطب رازی در اینجا مراد از «تلک القوة» و همچنین مراد از «قوة هذا القبول» در قبل را «محل قوه» می دانند و در نتیجه این متن را اینگونه معنا می کنند که محل این قوه غیر از متصل بذاته یعنی صورت است و صورت نمی تواند محل این قوه باشد.

پس آن محل قوه غیر از متصل بذاته خواهد بود چون متصل بذاته با آمدن انفصال باطل می شود و مقبول نباید با آمدن قابل باطل شود و همچنین نمی تواند اتصال را نیز بپذیرد چون خودش اتصال است.

خلاصه نتیجه گرفتیم که باید در جسم دو جزء داشته باشیم و فقط صورت جسمیه برای جسم کافی نیست زیرا صورت جسمیه نمی تواند اتصال و انفصال را بپذیرد.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: و این قوه (محل این قوه) غیر از آن صورتی است که متصل بذاته است (صورت جسمیه) آن صورتی که در هنگام انفصال از بین می رود و دو صورت دیگر که غیر از او هستند به وجود می آیند و در هنگام ایجاد اتصال جدید، مثلش بر می گردد حادثاً و متجدداً یعنی خودش بر نمی گردد زیرا اعاده معدوم محال است بلکه در هنگام اتصال، صورت جدیدی حادث می شود که مانند صورت قبلی است.

نکته: دقت شود که ماده بعد از پذیرش صورت یعنی اتصال، ذاتش متصل نمی شود و همچنین بعد از پذیرش انفصال نیز ذاتش منفصل نمی شود و إسناد اتصال یا انفصال به ماده مجاز است و ماده بالعرض متصل یا منفصل می شود و ذات ماده پذیرنده هر دو است و در هر دو حالت ثابت است.

نکته: اتصال نه ذاتی ماده است (که در نتیجه با از بین رفتنش ماهیت ماده از بین رود) و نه عرض لازم ماده است (که در نتیجه با از بین رفتنش شخص ماده از بین رود و متفاوت شود) بلکه عرض مفارق ماده است و با تغییرش در ماده تغییری رخ نمی دهد و همچنین است انفصال. و ماده با حلول انفصال، منفصل می شود و با حلول اتصال، متصل می شود.

نکته: تقوّم ماده به صورت است و اگر صورت از بین رود تا بخواهد صورت دیگری عارض شود، ماده از بین می رود البته صورت جسمیه بلافاصله بعد از بین رفتن، صورت دیگری جایگزینش می شود لذا هیچ خللی به ماده وارد نمی شود مثلاً تا شیئی منفصل می شود با همان از بین رفتن صورت متصله واحده، دو صورت دیگر جایگزین آن می شوند.

اصلاح مطالب گذشته:

در عبارتِ قبل، مصنف اینگونه گفته بودند که: «فاذن قوة هذا القبول غیر المقبول بالفعل».

«قوة هذا القبول» را معنا کردیم به «قوة الانفصال» و با توضیح قطب رازی در محاکمات گفتیم یعنی «محل قوه الانفصال».

«مقبول بالفعل» را معنا کردیم به صورت جسمیه ولی بعد که با فخر درگیر شدیم آن را ترجمه کردیم به انفصال. فعلاً همان معنای اول یعنی صورت جسمیه را در نظر می گیریم.

پس «قوة هذا القبول» شد «قوة الانفصال» و «وجود مقبول» شد «صورت جسمیه» در نتیجه مفاد عبارت این می شود که «قوه انفصال غیر از صورت جسمیه» است.

حال در عبارت اکنون «تلک القوه» یعنی «قوه الانفصال» و «متصل بذاته» یعنی «صورت جسمیه» در نتیجه معنا این می شود که «قوه انفصال غیر از صورت جسمیه است». پس این عبارت با این معنا با عبارت دیگر هیچ تفاوتی ندارد و در نتیجه تکرار پدید می آید.

پس باید عبارت را به گونه دیگری معنا کنیم تا تکرار پیش نیاید.

پس باید در معنای قبل تجدید نظر کنیم و «وجود مقبول بالفعل» را عبارت از «صورت جسمیه» نگیریم تا تکرار پیش نیاید و باید همانطور که خود فخر و خواجه «وجود مقبول بالفعل» را به معنای «خود انفصال» قرار دادند، در نتیجه ما نیز «مقبول بالفعل» را به معنای «نفس انفصال» می گیریم (نه صورت جسمیه اتصالیه) تا اشکال و تکرار پیش نیاید.

خود خواجه در صفحه 42 سطر 4 ابتدا مقبول بالفعل را به معنای صورت جسمیه گرفتند ولی در ادامه بحث وقتی داشتند جواب فخر را می دادند مقبول بالفعل را به معنای نفس انفصال گرفتند که این نیز صحیح است.

آن وقت اشکالی که پیش می آید این است که در صورتی که مراد از مقبول بالفعل، نفس انفصال باشد در این صورت معنای الفاظ «هیئته» و «صورته» چه می شود؟ چون صورت جسمیه هم دارای صورت است (جسم تعلیمی) و هم دارای هیئت است (شکل) ولی انفصال که اینچین نیست در نتیجه مجبوریم که مراد از هیئت و صورت را مطلق عوارضِ انفصال بدانیم کما اینکه شیخ اشراق و بعضی ار فلاسفه مشاء هیئت و صورت را به معنای عوارض اطلاق می کنند و مثلاً شیخ اشراق همه عوارض را موسوم به هیئات می کنند.

پس اگر منظور از مقبول بالفعل را، انفصال بگیریم نه صورت جسمیه در نتیجه این تکراری که گفتیم پیش نمی آید و معنای کلام دقیق تر و بهتر می شود و اشکالی که وارد است که منظور از «هیئت و صورت» مبهم می شود را نیز جواب دادیم و گفتیم منظور مطلق عوارض است.

پس آن محلی را که قطب رازی هم در جمله اول و هم در جمله دوم در تقدیر گرفتند، ما فقط در جمله دوم در تقدیر می گیریم و این بهتر است.

پس معنای این عبارت مصنف این می شود که «محل این قوه انفصال (که هیولی است)، با صورت جسمیه متفاوت است و فرق دارد».

نکته: اصل استعداد، ذاتی ماده است و ماده استعداد و قوه است ولی استعدادِ اتصال و انفصال ذاتی ماده نیست بلکه عرض لازم ماده نیز نیست و عرض مفارق ماده است و ماده نسبت به همه چیز مستعد است و اتصال، ذاتیِ ماده نیست چون ماده می تواند انفصال را قبول کند و همچنین انفصال ذاتی ماده نیست چون ماده می تواند اتصال را قبول کند و همچینن عرض لازم ماده نیز نیستند به همین دلیل بلکه فقط عرض مفارق ماده هستند.

المتصل بذاته ما دام موجود الذات فهو ذو اتصال واحد متعين ثم إذا طرأ الانفصال زال ذلك الاتصال الواحد المتعين فانعدم ذلك المتصل و حدث اتصالان آخران بالشخص و متصلان آخران بحسبهما فهو عند الانفصال قد عدم و وجد غيره و عند عود الاتصال يعود مثله متجدداً و لا يعود هو بعينه لأن إعادة المعدوم ممتنعة فإذن الشي‌ء الذي فيه قوة الانفصال الباقي في الأحوال جميعاً هو غير متصل بذاته و هو الهيولى

شارح می فرماید که این جسم که متصل است، واحد متعین است و وقتی انفصال را بر آن عارض می کنیم هیچ چیزی از آن باطل نمی شود جز وحدت اتصالیش و تعینش (وحدت اتصالی و تعین یک چیز اند) در نتیجه صورت جسمیه نمی تواند قابل انفصال باشد چون قابل با آمدن مقبول نباید باطل شود در حالی که صورت جسمیه با آمدن انفصال، باطل می شود پس باید شیء ثابت دیگری باشد که انفصال را قبول کند.

و همچنین بعد از اینکه ما دوباره جسم را متصل کردیم حتی به گونه ای که شکافی نیز باقی نماند (مثلا مقداری آب را دو قسمت کردیم و دوباره آن دو قسمت را یکی کردیم)، در این حالت نیز آن اتصال بر نمی گردد و اتصال جدیدی حاصل می شود چون اعاده معدوم محال است پس آن چیزی که باطل می شود و برنمی گردد به طریق اولی نمی تواند قابل باشد چون اصلاً قابل نباید باطل شود چه برسد به اینکه باطل شود و بر نگردد.

بحث دیگری نیز خواهیم داشت که خود جسم نیز نمی تواند قابل باشد کما اینکه متکلمین ادعا کرده اند که در آینده بیان خواهد شد.

ترجمه و شرح متن:

شارح: صورت جسمیه (المتصل بذاته) ما دام اینکه ذاتش متصل است، دارای اتصال واحد متعین است سپس وقتی انفصال عارض می شود، این اتصال واحد متعین (این شخص اتصال) از بین می رود در نتیجه این صورت جسمیه (متصل) از بین می رود و دو اتصال دیگر که فقط شخصشان با اتصال قبلی متفاوت است حاصل می شوند و چون دو اتصال حاصل شده است، پس دو متصل دیگر نیز به حسب آن دو اتصال و مطابق با آن دو اتصال، حاصل می شوند.

خلاصه اینکه با از بین رفتن اتصال قبلی، متّصل قبلی از بین رفته است و با وجود دو اتصال جدید، دو متصل جدید حاصل می شود.

پس آن اتصال اول، در هنگام انفصال از بین رفته است و اتصال دیگری که غیر اوست به وجود آمده است.

نکته: اتصال و متصل را در اینجا بر هر یک از دو معنای اتصال و متصل که گفته شد حمل کنیم عبارت صحیح خواهد بود.

و وقتی اتصال برگشت، اتصال دیگری که مثل اتصال قبلی است بر می گردد و آن اتصال قبلی بر نمی گردد زیرا اتصال قبلی معدوم شده است و اعاده معدوم محال است.

پس بنابراین آن شیئی که قوه انفصال را دارد، که باید در همه احوال (چه اتصال شخصی اول و چه انفصال و چه اتصال شخصی دوم) باقی باشد (چون قابل است و قابل حقیقی باید شخص واحدی باشد که در همه احوال ثابت بماند)،آن غیر از متصل بذاته است (چون متصل بذاته آن شرایط را ندارد و در دو حالت از آن سه حالت موجود نیست) و آن هیولی است (چون در هر سه حالت ثابت است).

و تلخيص هذا البرهان أن نقول لما ثبت أن الجسم لا يخلو عن اتصال ما في ذاته و أنه قابل للانفصال حال كونه متصلا فقوة قبول الانفصال حاصلة له حال الاتصال و نفس الاتصال ليست بقابلة للانفصال على وجه يكون حال كونها اتصالا موصوفة بالانفصال فإذن للجسم شي‌ء غير الاتصال به يقوى على قبول الانفصال و هو الذي ينفصل و يتصل مرة بعد أخرى فهو الهيولى

چون خواجه کلام مصنف را تقطیع کردند و توضیح دادند گمان می شود که استدلال مصنف به خوبی بیان نشده است لذا شارح یک بار دیگر استدلال را به صورت خلاصه بیان می کنند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و خلاصه برهان این است که چون ثابت شد که جسم خالی از اتصال در ذاتش نیست (ان للجسم مقدارا ثخینا متصلا) یعنی جسم دارای صورت جسمیه است و صورت جسمیه نیز دارای جسم تعلیمی است و همچنین ثابت شد که جسم در حالی که متصل است، قابل انفصال است پس قوه قبول انفصال حاصل است برای جسم در همان زمانی که جسم دارای اتصال است و خودِ اتصال، قابل برای انفصال نیست (چون قابل باید با آمدن مقبول باقی بماند در حالی که با به فعلیت رسیدن قوه انفصال، اتصال باقی نمی ماند) به گونه ای که در حالی که این اتصال، اتصال است موصوف به انفصال باشد (یعنی اتصال تا زمانی که موجود است، انفصال عارض نمی شود در نتیجه اتصال قابل انفصال نیست).

پس بنابر این برای جسم شیئی است غیر از اتصال که به سبب آن شیء، جسم توانایی دارد برای قبول انفصال و آن شیء چیزی است که گاهی منفصل می شود و گاهی متصل می شود و آن هیولی است.

پس ثابت شد که صورت جسمیه نمی تواند قابل باشد و در ادامه ثابت می کنیم که خود جسم نیز نمی تواند قابل باشد کما اینکه متکلمین چنین ادعایی دارند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo