< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان نظر فخر و خواجه در مورد اینکه چرا مصنف در استدلال خود بر اثبات هیولی به جای استفاده از «انفصال»، از «قوه انفصال» استفاده کردند/ الفصل السادس/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: بحث در اثبات هیولی داشتیم و مصنف مطالبی را ذکر کردند که به توسط آنها منتهی شدند به اثبات هیولی و از جمه این مطالب این بود که قوه انفصال غیر از خود انفصال است و فخر قیاسی را برای اثبات این مطلب بیان کردند.

خواجه بعد از نقل عبارت مصنف توضیح دادند که قوه شیء با خود شیء فرق دارد و این دو با هم متقابل اند یعنی جمع نمی شوند.

مراد از قوه همانگونه که گفته شد قوه استعدادی است و مراد از شیء در اینجا انفصال است و در نتیجه «قوة الشیء» به معنای «قوة الانفصال» می باشد یعنی استعداد انفصال غیر از انفصال است البته این قاعده کلی است و به لحاظ بحث ما تطبیق بر انفصال می شود.

مراد از «قوة الشیء» ماده نیست و مراد همان قوه و استعداد است و ماده فقط قبول کننده این قوه است.

پس آنچه که قوه انفصال را قبول می کند، ماده است که ما در صدد اثبات آن هستیم.

وقتی جسم متصل است، قوه انفصال را دارد ولی خود انفصال را ندارد ولی بعد از اینکه انفصال عارض می شود، قوه انفصال که در فرض اتصال حاصل بود، از بین می رود پس روشن شد که قوه انفصال با انفصال جمع نمی شود و از اینجا می فهمیم که بین انفصال و قوه انفصال مغایرت است و این دو با یکدیگر متفاوت هستند.

در عبارت مصنف آمده است که «قوة هذا القبول» و این قبول یک حالت بالفعل دارد یعنی وقتی که مثلاً انفصال حاصل باشد و قوه قبول یعنی اینکه جسم بتواند انفصال را قبول کند و دارای قوه انفصال باشد پس مراد از «قوة هذا القبول» همان قوة انفصال است.

ما می خواهیم بگوییم که هیولی به خاطر وجود قوه انفصال، انفصال را می پذیرد و کذلک به خاطر وجود قوه اتصال، اتصال را می پذیرد.

البته در مورد مقبول بحثی که لازم است انجام نگرفته است و در پاورقی محاکمات آمده که مقبول در این کلمات گاهی بر اتصال حمل می شود و گاهی بر انفصال و خلاصه اینکه تشویشی در عبارات خواجه و فخر وجود دارد.

ثم قال ‌و إثبات المادة لا يمكن إلا بهذه النتيجة لأنا إن قلنا الجسم المتصل قد يعرض له انفصال و لا بد لذلك الانفصال من محل و ليس محله الاتصال فلا بد من شي‌ء آخر كان غير صحيح لأن الانفصال عدم الاتصال عما من شأنه أن يتصل و الأمور العدمية لا تستدعي محلا ثابتا فلا بد من بيان مغايرة قوة الانفصال لنفس الانفصال بتلك المقدمات ثم بيان أنها ثبوتية بأنها من الأمور الإضافية التي تستدعي محلا حتى إذا بينا أن ذلك المحل ليس هو الاتصال ثبت شي‌ء آخر هو الهيولى [1]

سؤال: فخر رازی در گذشته گفتند که حرف مصنف از یک قیاس مرکب تشکیل شده است و حال می فرمایند که چرا مصنف این عبارت را آورده اند و چرا قوة الانفصال را مطرح کرده اند و به خود انفصال اکتفا نکرده اند؟

پاسخ فخر رازی: فخر رازی می فرمایند که اگر انفصال مطرح می شد و تا آخر ادامه داده می شد یک جای برهان خلل وارد می شد و به خاطر اینکه این خلل پیش نیاید مصنف قوة الانفصال را مطرح کرد زیرا اگر فقط خود انفصال را ذکر کنیم دلیل به این صورت می شود که:

جسمی که متصل است انفصال را می پذیرد ولی صورتش نمی تواند انفصال را بپذیرد زیرا که صورت متصل است و با پذیرفتن انفصال، از بین می رود و هیچگاه قابل حقیقی با پذیرفتن مقبول، از بین نمی رود پس صورت قابل انفصال نیست و آنچه که بالحقیقة انفصال را می پذیرد، ماده است.

این استدلال به ظاهر تمام است ولی می توان به این استدلال اشکال کرد زیرا انفصال امری عدمی است و امر عدمی نیاز به محل ندارد لذا اصلا نیازی به پذیرنده ندارد که بخواهیم بگوییم که صورت آن را نمی پذیرد و ماده باید آن را بپذیرد و به خاطر اینکه این اشکال پیش نیاید مصنف به جای «انفصال» گفتند «قوه الانفصال» و قوه انفصال امری وجودی است لذا نیاز به محل دارد و آن محل نمی تواند صورت باشد پس ماده است.

پس دلیل را هم می توان با انفصال مطرح کرد و هم با قوه انفصال ولی انفصال مورد اشکال است لذا مصنف استدلال را با قوة الانفصال مطرح کردند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: سپس فخر رازی گفته است که:

اثبات ماده ممکن نیست مگر به وسیله این نتیجه ای که از قیاس مرکب گرفته شد و خلاصه نتیجه این بود که قوه قبول غیر از خود مقبول است یعنی قوه انفصال با انفصال فرق دارد.

ما در جلسه گذشته مقبول را اتصال گرفتیم ولی اکنون مقبول را به معنای انفصال می گیریم و این همان حرفی است که قطب می گوید که کلام فخر و خواجه اضطراب دارد (بعداً خواهیم گفت که مقبول را می توان به نحو دیگری معنا کرد تا مشکلی پیش نیاید).

پس فخر می گویند که اضافه کردن «قوة الانفصال» به استدلال واجب است زیرا اگر از قوه بحث نکنیم باید اینگونه بگوییم که:

جسمِ متصل، گاهی بر او انفصال عارض می شود و انفصال به محل احتیاج دارد (که فخر به همین مقدمه اشکال می کنند) و محل انفصال، اتصال نیست پس چاره ای نیست که شیء دیگری نیز وجود داشته باشد که قبول انفصال کند و آن ماده است.

ولی این برهان با این بیان صحیح نیست همانطور که بیان شد.

من شأنه ان یتصل: این قید مجردات را خارج می کند چون شأن آنها اتصال نیست و همچنین دو ماهیت جدای از هم نیز شأنشان اتصال نیست، لذا انفصال بر آنها اطلاق نمی شود الا اینکه شأن را در اینجا به معنای قابلیت بگیریم که در این صورت بر تمام مادیات قابل صدق است و لو دو ماهیت جدای از هم مثل جسم انسان و جسم آب چون به هر حال قابل اتصال هستند.

پس انفصال عبارت است از عدم اتصال و قید «من شأنه ان یتصل» فقط مجردات را خارج می کند.

زیرا انفصال عبارت است از عدم اتصال از چیزی که می تواند متصل باشد و امور عدمیه محتاج و مستدعی محل ثابت نیستند.

پس چاره ای نیست که مغایرت قوه انفصال با انفصال با این مقدمات (قیاس مرکب) بیان شود و سپس باید بیان کنیم که قوه انفصال، امری ثبوتی است چون از امور اضافی است و امور اضافی ثبوتی هستند و مستدعی محل هستند.

امور اضافی عرض هستند و احتیاج به محل دارند.

سؤال: فخر رازی از کسانی است که می گوید که اضافه در خارج موجود نیست و امری اعتباری است ولی چرا اکنون می گویند که قوه انفصال که اضافه است امری ثبوتی است و احتیاج به محل دارد؟! این حرف با مبنای خودشان ناسازگار است.

این مبنای فخر رازی منافات با این ندارد که اینها محل بخواهند و ثبوتی باشند چون حتی امور اعتباری نیز در ذهن ثبوت دارند و هر چند اعتباری هستند ولی نیاز به محل دارند. پس این حرفی که در اینجا می زنند با مبنایشان منافات ندارد.

پس وقتی ثابت کردیم که قوه انفصال با خود انفصال فرق دارد و ثبوتی است، بعد بیان می کنیم که آن محل، اتصال نیست در نتیجه باید شیء دیگری ثابت باشد که آن هیولی است.

و أقول في هذا الكلام موضع نظر لأن أعدام الملكات ليست أعداما صرفة فهي تستدعي محالَّ ثابتةً كالملكات

خواجه می فرمایند حتی اگر انفصال را اخذ کنیم باز دلیل مخدوش نمی شود چون انفصال هر چند امری عدمی است ولی عدم مطلق نیست بلکه عدمِ ملکه است و عدم ملکه نیز مانند ملکه نیاز به محل دارد پس مصنف حتی اگر به جای «قوة الانفصال»، «انفصال» را ذکر می کردند باز نیز دلیل تام بود.

پس حرف فخر رازی با این بیان رد می شود.

ترجمه و شرح متن:

شارح: در این حرفی که فخر گفته است جای اشکال است زیرا اعدام ملکات، اعدام صرف نیستند در نتیجه مستدعی مکان و محل ثابتی هستند مانند ملکات.

«محالاًّ» صحیح نیست و «محالَّ» صحیح است زیرا محال جمع منتهی الجموع و غیرمنصرف است.

و الانفصال لمّا كان عدم الاتصال عما من شأنه أن يتصل على ما قال فقد أثبت محله و هو الذي من شأنه أن يتصل

از عبارت مصنف بر می آید که انفصال را عدم ملکه گرفته است (قد یعرض له الانفصال) و لذا برای او محل اثبات کرده اند و بعد فرموده اند که متصل بالذات یعنی صورت نمی تواند محل آن باشد در نتیجه چیز دیگری محل اوست و آن هیولی است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و انفصال چون عدم اتصال است از آنچه که شأنش این است که متصل باشد_همانطور که فخر گفت_ پس مصنف برای او محلی را ثابت کردند و او آن چیزی است که از شأنش آن باشد که متصل شود.

و الحق أن مراد الشيخ من ذكر مغايرة قوة الانفصال للانفصال في كلامه هو إدخال ما لا ينفصل بالفعل في الاحتياج إلى القابل ليكون البرهان كلياً

سؤالی که باقی می ماند این است که چرا مصنف قوه انفصال را ذکر کرد و به انفصال اکتفا نکرد؟

شارح می فرمایند اینکه مصنف به جای انفصال، قوه انفصال را ذکر کردند دو علت دارد:

پاسخ اول خواجه: یکی اینکه اگر مصنف از انفصال استفاده می کردند در جاهایی که انفصال ممکن است، دلیل می آمد و هیولی اثبات می شد ولی در جاهایی مانند فلک که انفصال راه ندارد و ممکن نیست، دیگر هیولی اثبات نمی شد لذا مصنف قوه انفصال را مطرح کردند تا این دلیل بر فلک نیز صادق باشد و هیولی هم برای عنصریات و هم فکلیات اثبات شود.

و همچنین اگر انفصال می گفتند دلیل شامل عنصریاتی که بالفعل منقسم و منفصل نشده اند نیز نمی شد لذا قوه انفصال گفتند تا شامل تمام عنصریات نیز شود.

خلاصه اینکه مصنف به انقسام بالفعل اکتفا نکردند چون بعضی از اجسام منقسم و منفصل بالفعل نیستند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و حق این است که مراد شیخ ره از ذکر مغایرت قوه انفصال با انفصال در کلامش این است که داخل بکند آنچه را که منفصل بالفعل نیست در احتیاج به قابل تا برهان کلی شود.

و أيضا التنبيه على وجود القابل للانفصال قبل طريانه و بعده إذ لا يوهم الاستدلال ‌بوجود الانفصال على وجود القابل له فيظن أنه إنما يحدث حال الاحتياج إليه من غير أن يستمر وجوده

پاسخ دوم خواجه: اگر مصنف انفصال را مطرح می کرد و به قوه انفصال نمی پرداخت، چون مبنای دلیل بر انفصال می شد شاید خواننده گمان می کرد که مصنف دارند اثبات می کنند هیولی را فقط در فرضی که انفصال وجود دارد یعنی فقط هیولی در حال انفصال موجود است نه قبل از آن و نه بعد از آن.

پس مصنف به خاطر اینکه این توهم پیش نیاید به جای انفصال، قوه انفصال را ذکر کردند زیرا قوه انفصال هم قبل از انفصال موجود است و هم بعد از انفصال.

و در حین انفصال نیز هر چند قوه همین انفصالِ در حال انجام موجود نیست ولی قوه انفصالات دیگر موجود است لذا قوه انفصال همیشه موجود است.

پس وجه اولی که خواجه ذکر کردند تعمیم به لحاظ افراد اجسام بود و این وجه تعمیم به لحاظ اوقات و ازمنه و احوال است یعنی در وجه اول فرمودند که مصنف به جای انفصال، قوه انفصال را ذکر کردند تا بفهمانند که همه اجسام هیولی دارند و در این وجه می فرمایند که علت این تعبیر این بوده که بفهمانند که اجسام در همه حالات دارای هیولی هستند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: علاوه بر این مصنف می خواستند تنبیه کنند بر اینکه قابل انفصال هم قبل از عروض انفصال موجود است و هم بعد از عروض انفصال چون بعید نیست که استدلال بر وجود قابلِ انفصال (هیولی) با استفاده از انفصال، به توهم بیندازد که قابل، حادث می شود فقط در حال احتیاج به آن یعنی فقط در حال انفصال بدون اینکه وجود این قابل یعنی هیولی مستمر باشد.

پس ممکن است که استدلال با انفصال بر وجود قابل(هیولی)، مُوهِم این باشد که هیولی فقط در هنگام انفصال موجود است نه قبل از آن و نه بعد از آن و مصنف به خاطر اینکه این توهم پیش نیاید، به جای انفصال از قوه انفصال استفاده کردند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo