< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مغایرت بین قوه انفصال و خود انفصال و بیان استدلالی از جانب فخر رازی بر اثبات این مطلب/ الفصل السادس/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: در حال بیان برهان وصل و فصل بر اثبات هیولی بودیم و مقدمات استدلال را ذکر کردیم و بعد به خود استدلال پرداختیم.

قوله فإذن قوة هذا القبول غير وجود المقبول بالفعل و غير هيئته و صورته [1]

مصنف قبل از اینکه نتیجه بگیرند بحث را و اثبات کنند هیولی را این جمله را ذکر می کنند و فخر رازی معتقد اند که این جمله در اثبات هیولی از دلیل، نقش مهمی دارد و باید حتما ذکر شود و خواجه در ابتدا مفاد این جمله را ذکر می کنند و بعد به حرف فخر رازی می پردازند و می فرمایند که فخر رازی در اینجا دو مطلب گفته است:

یکی اینکه بیان کرده اند که این عبارت مصنف از کجا استنباط شده است.

و دوم اینکه بیان کرده اند که این عبارت باید موجود باشد چون در اثبات هیولی دخالت دارد.

فخر ابتدا بیان می کنند که این مطلب که مصنف در اینجا بیان کرده اند نتیجه قیاسی است که مصنف به آن تصریح نکرده اند و فقط یک مقدمه آن را ذکر کرده اند و باقی مقدمات را حذف کرده اند و بعد توضیح می دهند که این نتیجه ای که از قیاس ضمنی گرفته می شود در استدلال نقش مهمی دارد.

خواجه بعد از نقل کلام فخر رازی به نظر خودشان می پردازند.

اما توضیح عبارت مصنف:

مصنف می فرمایند که ما قبلا گفتیم که جسم (که متصل است) انفصال را قبول می کند اما قبولی که می تواند اتصال و انفصال هر دو را داشته باشد و اکنون می فرمایند که این قبول و قوه این قبول که بعداً خواهیم گفت که از آن هیولی است این غیر از مقبول است و غیر از هیئت مقبول است و غیر از صورت مقبول است؛ مقبول آن اتصال است که عبارت باشد از صورت جسمیه که ماده، آن را قبول می کند و هیئت مقبول آن شکلی است که بر جسم متصل عارض می شود و صورت مقبول همان جسم تعلیمی است البته جسم تعلیمی صورت نیست بلکه عرض است ولی چون به منزله صورت است (برای جسم طبیعی یا برای صورت جسمیه) لذا به آن در اینجا صورت می گویند.

حال مصنف می فرمایند آنچه که قبول می کند اتصال و انفصال را نه آن صورت جسمیه است و نه آن شکل است و نه آن جسم تعلیمی است.

اگر یکی از اینها انفصال و اتصال را قبول می کردند دیگر احتیاجی به اثبات شیء دیگری به نام هیولی برای جسم نداشتیم ولی چون اینها نمی توانند انفصال و اتصال را قبول کنند لذا به ماده یا همان هیولی نیز احتیاج داریم.

در گذشته گفتیم که چرا صورت جسمیه اتصال و انفصال را قبول نمی کند و گفتیم که انفصال با ذات صورت جسمیه منافات دارد و صورت جسمیه بعد از پذیرش انفصال باقی نمی ماند و اتصال نیز در صورت جسمیه حاصل است.

و بعداً باید بیان کنیم که چرا جسم و شکل و جسم تعلیمی نیز نمی توانند اتصال و انفصال را قبول کنند.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: پس بنابراین قوه یِ این قبول (قبولا یکون هو بعینه الموصوف بأمرین)، غیر از وجود مقبول بالفعل است (صورت جسمیه) و غیر از هیئتِ مقبول بالفعل است (شکل) و غیر از صورت مقبول بالفعل است (جسم تعلیمی).

جسم تعلیمی عرض است ولی به منزله صورت است برای صورت جسمیه.

ما گفتیم که جسم قبول می کند اتصال و انفصال را؛ اتصال که همان صورت جسمیه است و انفصال نیز که یعنی دو اتصال و تبدیل یک صورت جسمیه به دو صورت جسمیه و به عبارت دیگر انفصال یعنی تبدیل یک اتصال به دو اتصال لذا می توانیم به جای انفصال و اتصال بگوییم اتصال و لذا مقبول بالفعل را صورت جسمیه نامیدیم و صورت جسمیه را هم اتصال و هم انفصال می دانیم.

‌قوة الشي‌ء بمعنى إمكان وجوده و إمكانُ وجودِه و وجودُهُ متقابلان فالمغايرة بين قوة الانفصال قبل وجوده _أي في حال الاتصال_ و بين وجود الانفصال المنافي للاتصال ظاهرة و الموصوف بتلك القوة ليس هو الاتصال على ما سبق فهو شي‌ء غير الاتصال قابل للاتصال و الانفصال و هو الهيولى

خواجه اول ثابت می کنند که قوه شیء با خود شِیء فرق دارد و به تعبیر دیگر قوه شیء با وجود شیء فرق دارد و به تعبیر سوم قوه شیء با فعلیت شیء فرق دارد لذا وقتی فعلیت می آید قوه از بین می رود و این در قوه استعدادی به صورت واضح دیده می شود مثلا قوه کتابت با خود کتابت فرق دارد و وقتی کتابت حاصل می شود، «کاتب بالفعل» با «مستعد للکتابة» فرق دارد.

خواجه اینگونه می فرمایند که قوه شیء با خود شیء فرق دراد و متقابلان اند و بعد این مطلب را بر بحث خودمان تطبیق می کنند و می فرمایند که وقتی شیء متصل است، دارای قوه انفصال است و وقتی منفصل می شود این قوه را از دست می دهد و منفصل بالفعل می شود و بین قوه انفصال و خود انفصال فرق است و اگر بخواهیم فرق را خوب بفهمیم باید دقت کنیم که بین اتصال و انفصال فرق است چون وقتی شیء متصل بالفعل است، قوه انفصال را دارد و همچنین وقتی شیء منفصل بالفعل است، قوه اتصال را دارد و خلاصه اینکه فرق بین قوه انفصال و انفصال مانند فرق بین اتصال و انفصال است و همچنین فرق بین قوه اتصال با اتصال مانند فرق بین انفصال و اتصال است.

نکته: دقت شود که وقتی فعلیت می آید قوه استعدادی و امکان استعدادی از بین می رود ولی با فعلیت، امکان ماهوی از بین نمی رود و هنوز باقی است.

نکته: ماده قوه است و قوه استعدادی نیز قوه است ولی ماده جوهر است و قوه استعدای کیف است و آنچه که با آمدن صورت اتصال باطل می شود، قوه استعدادی اتصال است که کیف است ولی ماده که جوهر است باقی می ماند خلاصه اینکه هر قوه ای که به فعلیت برسد باطل می شود مانند قوه استعدادی که کیف است و عرض است ولی قوه ای که فعلیت را قبول می کند (نه اینکه خودش به فعلیت برسد) باطل نمی شود مانند ماده که خودش به فعلیت نمی رسد بلکه فعلیت که صورت است را قبول می کند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: قوه شیء به معنای امکان وجود شیء است و امکان وجود شیء با وجود شیء متقابل است پس قوه شیء با وجود شیء متقابل است.

منظور از متقابل در اینجا این است که با هم متفاوت اند نه اینکه با هم جمع نمی شوند چون ماده و صورت حالتی بالا تر از اجتماع دارند و با هم متحد هستند و به عبارت دیگر امکان وجود که امکان ماهوی است حتی در حالت وجود شیء نیز موجود است مانند همه ممکن الوجود ها که با اینکه موجود اند ولی هنوز امکان وجودی را دارا هستند و هنوز ممکن الوجود هستند خلاصه اینکه منظور از متقابلان در اینجا معنای اصطلاحی نیست بلکه منظور متغایران است.

نکته: تضاد در جواهر معنا ندارد چون تضاد یعنی اینکه دو شیء در یک موضوع جمع نشوند ولی جواهر اصلا موضوع ندارند که تضادی بین آنها پیش بیاید.

پس مغایرت بین قوه انفصال قبل از وجود انفصال _یعنی در حال اتصال_ و بین وجود انفصال که منافی با اتصال است (پس در نتیجه منافی با قوه انفصال است)، ظاهر است.

و موصوف به این قوه (یعنی آنچه که می تواند منفصل شود) آن اتصال (صورت جسمیه) نیست بنابر آنچه که گذشت پس آنچه که موصوف به قوه انفصال می شود، شیئی است غیر از اتصال که قابل اتصال و انفصال است و آن هیولی است.

دقت شود که در فرض اتصال، قوه انفصال موجود است ولی خود اتصال قوه انفصال نیست یعنی چیز دیگری هست که این قوه انفصال را در فرض اتصال دارد.

فالمقبول هاهنا هو الصورة الجسمية و هيئته الشكل التابع لوجودها و صورته الجسم التعليمي اللازم لها فإنه كالصورة للصورة الجسمية

بعد از اینکه شارح این مطلب را توضیح دادند و با توضیحشان مغایرت معلوم شد، می خواهند بیان کنند که خود مقبول همان اتصال است و اتصال نیز همان صورت جسمیه است و بعد نیز هیئت و صورت مقبول را بیان می کنند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و مقبول در اینجا عبارت است از صورت جسمیه (چون صورت جسمیه همان اتصال است) و هیئت آن مقبول عبارت است ازشکلی که تابعِ (عرض=کیف) وجودِ مقبول است و صورت مقبول، جسم تعلیمی است که عرض لازم صورت جسمیه (مقبول) است و همانا مصنف از جسم تعلیمی با اینکه عرض است تعبیر به صورت کردند زیرا جسم تعلیمی مانند صورت است برای صورت جسمیه.

و هذا أيضا يدل على أن الشيخ إنما أراد بالمتصل بذاته الصورة الجسمية دون المقدار

خواجه مقبول را تطبیق کردند بر صورت جسمیه و صورت مقبول را تطبیق کردند بر جسم تعلیمی و همانطور که می دانیم جسم تعلیمی مقدار صورت جسمیه است در نتیجه عبارت مصنف اینگونه می شود که:

قوه این قبول غیر از وجود مقبول یعنی غیر از وجود صورت جسمیه است و غیر از صورت مقبول یعنی غیر از مقدار صورت جسمیه است.

مقبول در اینجا همان متصل بالذاتی است که در عبارت قبل گفته شده بود و چون با این بیان ثابت کردیم که مقبول در اینجا صورت جسمیه است و صورتِ این مقبول جسم تعلیمی است، لذا نتیجه می گیریم که متصل بالذات در آنجا نیز به معنای صورت جسمیه است نه جسم تعلیمی.

خواجه در عبارت قبل تأکید داشتند بر اینکه مراد از متصل بذاته در عبارت مصنف، صورت جسمیه است هر چند گفتند که اگر مراد جسم تعلیمی نیز باشد خللی به بحث وارد نمی شود و در اینجا نیز مؤید دیگری برای نظر خودشان می آورند زیرا در اینجا مصنف صورت جسمیه را با «صورته» که جسم تعلیمی است از هم جدا کرده است و به جای «متصل بذاته» که در عبارت قبل بود در اینجا «مقبول» گفته اند و چون مقبول بر صورت جسمیه اطلاق می شود، پس متصل بذاته نیز بر صورت جسمیه اطلاق می شود و چون جسم تعلیمی (صورته) نیز در اینجا جدا شده و از وابستگان مقبول قرار داده شده نه خود مقبول پس در آنجا نیز جسم تعلیمی از متعلقاتِ متصلِ بالذات است نه خود متصل بالذات.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و این مطلب نیز دلالت می کند بر اینکه شیخ ره اراده کرده است از متصل بذاته، صورت جسمیه را نه مقدار (جسم تعلیمی) را.

دقت شود که اگر مقبول را عبارت از جسم تعلیمی بگیریم، در این صورت نمی توانیم «صورته» را معنا کنیم چون صورت جسمیه که صورت جسم تعلیمی نیست.

قال الفاضل الشارح قوله فإذن قوة هذا القبول غير وجود المقبول نتيجة قياس مذكور بالقوة و ذلك أنه ذكر أن بعض الأجسام يحدث له الانفصال فينبغي أن يضاف إليه و كل ما يحدث فقوة حدوثه حاصلة قبل حدوثه و كل ما هو حاصل قبل شي‌ء فهو غير ذلك الشي‌ء حتى ينتج فإذن قوة قبول الشي‌ء غير وجود ذلك المقبول و إنما اقتصر على المقدمة الأولى لوضوح الباقيتين

فاضل شارح در اینجا دو مطلب را بیان کرده اند:

- یکی اینکه مصنف این ادعا (فاذن...) را از کجا استنباط کرده اند و چه برهانی برای اثبات این مدعی وجود دارد.

- و دوم اینکه برفرض که این مدعا ثابت باشد چه نقشی در اثبات هیولی دارد.

در باره مطلب اول می فرمایند که مصنف این نتیجه را از قیاسی گرفته است که فقط یک مقدمه آن را ذکر کرده اند و مقدمه دیگر را به خاطر وضوحش بیان نکرده اند و قیاس به صورت کامل از این قرار است که:

استدلال: قیاس اقترانی

صغری: مصنف قبلا فرمودند که «بعض الاجسام یحدث له الانفصال (انفکاک نیز در ضمن انفصال حاصل است)»

کبری: و ما از خارج می دانیم که هر چه که بخواهد حادث شود باید از قبل قوه و قابلیت حدوث را داشته باشد پس «کل ما یحدث له الانفصال ففیه قوة الانفصال قبل حدوث الانفصال».

نیتجه: پس «بعض الاجسام ففیه قوة الانفصال قبل حدوث الانفصال».

و این نتیجه را صغری قیاس دیگری قرار می دهیم به این بیان که:

استدلال: قیاس اقترانی

صغری: بعض الاجسام ففیه قوة الانفصال قبل حدوث الانفصال.

کبری: و کل ما هو قبل الشیء فهو مغایر الشیء.

نتیجه: فقوة الانفصال مغایر لنفس الانفصال.

پس حرف مصنف نتیجه قیاسی مرکب است که مصنف فقط به یک مقدمه آن اشاره کرده بودند و بقیه را به خاطر وضوح بیان نکرده بودند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: فخر رازی اینگونه گفته است که:

قول مصنف که «قوة هذا القبول غیر وجود المقبول» نتیجه قیاسی است که این قیاس بالقوه مذکور است (صریحا مذکور نیست) و این به خاطر این است که مصنف این مقدمه را ذکر کردند که:

- بعضی از اجسام برای آنها انفصال حادث می شود.

- و سزاوار است که به این مقدمه این مطالب را اضافه کنیم که:

«هر چیزی که حادث می شود، پس قوه حدوث آن چیز، حاصل است قبل از حدوثش»

و «هر چیزی که حاصل است قبل از شیء، پس آن غیر از خود شیء است».

تا نتیجه گرفته شود که: «بنابر این قوهِ قبولِ شیء، غیر از وجودِ خودِ شیءِ مقبول است».

و مصنف اقتصار کرده است بر مقدمه اول و دو مقدمه دیگر را ذکر نکرده است به خاطر وضوح دو مقدمه دیگر.

ما دو قیاس را تشکیل دادیم که شامل چهار مقدمه بود ولی چون مقدمه اول قیاس دوم همان نتیجه قیاس اول بود در قیاس مرکب آن را ذکر نکردیم و در نتیجه قیاس مرکب ما شامل سه مقدمه شد که یکی را مصنف ذکر کرده بودند و دو تا را فخر بیان کردند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo