< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تکمیل مباحث جلسات قبل/ الفصل السادس/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه و تکمیل مباحث جلسه قبل: بحثمان در اثبات هیولی بود و مقدمةً گفتیم که هر جسم طبیعی دارای جسم تعلیمی است و به عنوان مقدمه دوم خواهیم گفت که برای هر جسمی انفصال و انفکاک عارض می شود و بعد وارد استدلال می شویم.

چند مطلب از مباحث گذشته مانده است که باید آنها را توضیح دهیم.

- مطلب اول اینکه جسم تعلیمی عرض لازم است برای جسم طبیعی و جسم طبیعی بدون این عرض وجود ندارد البته آنچه که عرض جسم طبیعی است، مطلق جسم تعلیمی است ولی مطلق جسم تعلیمی به تنهایی در خارج موجود نیست بلکه جسم تعلیمی معیّن در خارج موجود است مثلا مومی را که به صورت مکعب در می آوریم، جسم تعلیمی معینی در ضمن آن موجود است و همچنین در سایر اشکال.

شکل کیفی است که عارض بر کم یعنی عارض بر جسم تعلیمی می شود و این اَشکال به جسم تعلیمی تعین می دهند و این جسم تعلیمی متعین همراه با جسم طبیعی موجود می شود.

خلاصه اینکه هر جسم طبیعی، مطلق جسم تعلیمی را لازم دارد ولی چون جسم تعلیمی مطلق مانند هر مطلق دیگری به تنهایی در خارج موجود نیست، باید با عروض شکل متعین شود و اَشکالی علی سبیل البدلیه بر جسم عارض می شوند و جسم تعلیمی معینی را می سازند در نتیجه مطلق جسم تعلیمی برای جسم می ماند و عرض لازم جسم می شود ولی جسم تعلیمی خاص عرض مفارق جسم است.

دقت شود این طور نیست که ما طبق قرارداد خودمان جسم تعلیمی و طبیعی را از هم جدا کرده باشیم، بلکه آن دو واقعا متفاوت هستند و جسم تعلیمی مقدار جسم طبیعی است یعنی عرض است ولی جسم طبیعی جوهر است و این جوهر یعنی جسم طبیعی مقداری دارد که جسم تعلیمی است.

- مطلب دوم اینکه در عبارت مصنف آمده بود که «ان للجسم مقدارا ثخینا متصلا». گفتیم که «متصل» باید مقدم باشد و فقط به خاطر اینکه مورد اختلاف بوده و «ثخین» مورد اتفاق بوده «ثخین» مقدم شده و «متصل» مؤخر شده است ولی به صورت منطقی اول باید «متصل» بیاید تا کم منفصل خارج شود.

این مطلب را می توان به گونه دیگری نیز توضیح داد و آن اینکه:

متصل اعم است از ثخین چون متصل هم شامل جسم تعلیمی و هم خط و هم سطح می شود ولی ثخین فقط شامل جسم تعلیمی می شود و در تعاریف، اعم باید مقدم بر اخص باشد لذا ترتیب منطقی این است که متصل بر ثخین مقدم باشد ولی از جهتی چون ثخین مورد اتفاق و اعرف و خالی از شبهه است مقدم شده است.

قاعده اولیه این است که هر اعمی اعرف از اخصش باشد یعنی اعم استحقاق اعرفیت را دارد ولی گاهی اخص از اعم معروف تر می شود مثل الآن که ثخین با اینکه اخص از متصل است ولی از متصل اعرف است.

نکته: اعم عند العقل اعرف است و اخص عند الحس اعرف است زیرا عقل برای درک یک کلی احتیاج به تحلیل کمتری دارد نسبت به جزیی ولی حس نمی تواند کلیات را درک کند البته بنابر نظر صدرا حس درون یعنی خیال می تواند کلیات را نیز درک کند.

- مطلب سوم اینکه شارح برای اتصال نسبی دو معنا را ذکر کردند یکی اینکه انتهای جسمی به جسم دیگر متصل شود و دیگر اینکه جسمی با جسم دیگر حرکت کند.

مثال قسم دوم اینکه مثلا کاغذی را بین میخ و آهنربا قرار می دهیم و در اینجا با اینکه میخ از آهنربا جداست و به آن متصل نیست ولی با حرکت دادن آهنربا میخ نیز حرکت می کند و یا اینکه دو جسم را با طناب به یکدیگر وصل می کنیم و در اینجا اصلا اتصالی بین دو جسم نیست ولی به خاطر این طناب با حرکت دادن یک جسم جسم دیگر نیز حرکت می کند.

- مطلب چهارم اینکه در جلسه قبل گفته شد که مصنف می خواهند جسم تعلیمی را برای جسم طبیعی ثابت کنند و اثبات شیء لشیء دال بر مغایرت بین این دو است و مستشکلی اشکال کرد که شما چرا می گویید که جسم تعلیمی و جسم طبیعی متفاوت هستند و این اول کلام است و اول باید مغایرت این دو ثابت شود و بعد یکی را برای دیگری اثبات کنیم.

در جلسه گذشته توضیحی داده شد که با اینکه صحیح است ولی منظور خواجه نیست و ایشان می خواهند مطلب دیگری را بیان کنند لذا دوباره مطلب را با بیان خواجه توضیح می دهیم.

توضیحی که در جلسه گذشته داده شد این بود که خواجه در ابتدا می فرمیاند که آنچه که ما در جسم طبیعی داریم موجود لا فی موضوع یعنی جوهر بودن است ولی در جسم تعلیمی چنین چیزی را نداریم بلکه جسم تعلیمی مقدار متصل ثخین است یعنی عرض است و جوهر و عرض نیز با هم متفاوت هستند و در نیتجه جسم تعلیمی و جسم طبیعی از دو سنخ متفاوت هستند.

در جلسه گذشته اضافاتی نیز بیان کردیم که آنها خارج از این توضیحات است.

ولی خواجه نمی خواهند این مطلب را بیان کنند هر چند این مطلب صحیح است ولی خواجه در اینجا می فرمایند که:

ما جسم طبیعی را تعریف می کنیم به «جوهر قابل للابعاد الثلاثه»؛ ابعاد ثلاثه همان جسم تعلیمی است یعنی جسم طبیعی تعریف می شود به جوهری که دارای جسم تعلیمی است و «جوهر» جنس تعریف و «ذو جسم تعلیمی» فصل تعریف است پس جسم طبیعی دارای جنسی است که جوهر است و فصلی دارد که آن دارا بودن جسم تعلیمی است.

خواجه می فرمیاند که «جوهریت» جنس است و «ذو جسم تعلیمی» فصل است و وقتی این دو را با جسم تعلیمی مقایسه می کنیم هیچکدام از این دو قید را با جسم تعلیمی مطابق نمی دانیم یعنی جسم تعلیمی نه «جوهریت» است و نه «ذو جسم تعلیمی» است پس جسم تعلیمی غیر از جسم طبیعی است و جسم تعلیمی هم با جنس جسم طبیعی فرق دراد و هم با فصلش و در نتیجه با خود جسم طبیعی نیز فرق دارد و این جوابی است برای مستشکل که اشکال کرده بودند به عدم وجود مغایرت بین جسم طبیعی و جسم تعلیمی.

حال عبارت شارح را نیز تطبیق می کنیم تا مطلب کامل شود:

قلنا كونه موجودا لا في موضوع أعني جوهريته أوضح شي‌ء له و هو مغاير لهذه الأمور و كونه ‌شيئا من شأنه أن يكون ذا جسم تعليمي أمر غير جوهريته و هو فصله الذي يتحصل به جوهريته [1]

شارح: می گوییم که بودن جسم طبیعی موجود لا فی موضوع یعنی جوهریت جسم طبیعی، واضح ترین شیء است برای جسم طبیعی و این موجود لا فی موضوع بودن (جوهریت) مغایر با این امور (مقدار و ثخین و متصل) است و اینکه جسم طبیعی شیئی (جوهری) است که از شأنش این است که دارای جسم تعلیمی باشد، امری است غیر از جوهریت جسم و این دارای جسم تعلیمی بودن فصل جسم طبیعی است آن فصلی که به وسیله آن جوهریت جسم طبیعی تحصل پیدا می کند.

هر فصلی شأن این را دارد که به جنسش تحصل دهد زیرا جنس مبهم است و مثلا حیوان با همه انواع خودش سازگار است و این فصل است که ابهام آن را از بین می برد و جنس، تحصل (وجود) ندارد نه ذهناً و نه خارجاً یعنی جنس نه بدون فصل در خارج موجود می شود و نه بدون فصل در ذهن موجود می شود و ما نمی توانیم یک حیوان خالی را تصور کنیم و هر حیوانی را که تصور کنیم آن را در ضمن یکی از انواعش مثلا فرس یا بقر تصور می کنیم.

پس «ذو جسم تعلیمی» فصل جسم طبیعی است آن فصلی که به وسیله آن، جوهریت (یعنی جنس جسم طبیعی) تحصل و وجود پیدا می کند.

پس خواجه در بخش اول عبارت توضیح می دهند که جسم تعلیمی با جنس جسم طبیعی فرق دارد و در ادامه توضیح می دهند که جسم تعلیمی با فصل جسم طبیعی نیز فرق دارد.

قطب رازی در محاکمات گفته که شارح با همین صدر عبارت اشکال را رد کردند و مغایرت را اثبات کردند و دیگر احتیاجی به قسمت ذیل نیست ولی طبق این توضیحاتی که دادیم روشن شد که هم به صدر عبارت احتیاج است و هم به ذیل آن و صدر عبارت تفاوت جسم تعلیمی با جنس جسم طبیعی را اثبات می کند و ذیل عبارت فرق جسم تعلیمی با فصل جسم طبیعی را بیان می کند.

نکته: ما یک وقت حیوان را تصور می کنیم و ابهامش را نیز تصور می کنیم این اشکالی ندارد و می توان اینگونه حیوان را تصور کرد ولی حیوان مبهم را به صورت یک چیز نمی توان تصور کرد الا در ضمن انواعش یا افرادش مانند هیولی که نه به تنهایی در خارج موجود است و نه به تنهایی در ذهن قابل تصور است یعنی تحصل یا وجود مشروط است به تعین و هیچ مبهمی تعین ندارد لذا وجود ندارد البته در بیشتر اوقات ما حیوان را در ذهنمان با مصادیق تصور می کنیم ولی خودمان به آن مصادیق توجه نداریم.

نکته: «مبهم» با «صِرف» فرق دارد و مبهم آن چیزی است که قابل صدق بر افرادی است و تعینی ندارد ولی صرف متعین است و وجود صرف وجودی است که متعین است ولی هیچ خلط عدمی در آن نیست.

نکته: همه ممکنات مرکب اند از وجود و اعدام و تنها واجب تعالی است که صرف محض است ولی همین واجب تعالی که صرف محض است متعین است.

نکته: شَبَح عبارت است از آنچه که با شیء خارجی در بعض عوارض شریک است و در ذاتیات متفاوت است و آنهایی که قائل به این هستند که ماهیت به ذهن می آید اینگونه می گویند که آنچه که به ذهن می آید با موجود خارجی مشترک است در ذاتیات ولی قائلین به شبح موجود ذهنی را با خارجی در ذاتیات متفاوت می دانند و فقط بعضی از عوارض را بین آنها مشترک می دانند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo