< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/10/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح انحاء قسمت و شروع در فصل چهارم و بطلان فرض سوم و در نتیجه اثبات آخرین احتمال یعنی فرض چهارم (جسم دارای اجزاء بالقوه بی نهایت است)/ الفصل الثالث و الرابع/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: عبارت ابن سینا در آخر فصل سوم را خواندیم و حال به عبارت شارح می پردازیم.

متن: أي الجسم الذي حكمنا بكونه عديم الانفصال...[1]

تا اینجا ما ثابت کردیم که جسم دارای انفصال و اجزاء منفصل از هم نیست.

ممکن است کسی فکر کند که جسم نه اجزائی دارد و نه می تواند اجزائی داشته باشد و یا اگر بتواند اجزائی داشته باشد ولی این اجزاء منتهی می شوند به جزئی که لایتجزی است.

ولی ما این حرف را قبول نداریم و نفی اجزاء بالفعل را موجب نفی اجزاء بالقوه نمی دانیم و اجزاء جسم را هر چقدر که صغیر باشند باز هم قابل تجزیه می دانیم.

ترجمه و شرح متن:

شارح: أي الجسم الذي حكمنا بكونه عديم الانفصال [یعنی آن جسمی که حکم کردیم به اینکه اجزاء بالفعل ندارد،] ليس مما لا ينفصل بوجه [اینگونه نیست که به هیچ وجه قابل انقسام نباشد] بل يجب أن يكون قابلا للانفصال لما مر في الفصل الأول [بلکه واجب است که جسم قابل انفصال باشد به خاطر آنچه که در فصل اول گذشت (در بطلان جزء لایتجزی)].

متن: و أسباب وقوع المفاصل لا يخلو عن الثلاثة المذكورة...

اسباب تقسیم سه تاست:

یکی اینکه جسم را در خارج جدا کنیم.

و دیگری اینکه جسم را در خارج جدا نکنیم ولی به وسیله ی دیگری آن را امتیاز دهیم.

و قسم سوم اینکه جسم را در ذهن جدا و تقسیم کنیم.

توضیح مطلب اینکه جسم یا بر اثر تقسیم منفصل می شود و یا منفصل نمی شود.

وقتی منفصل نمی شود یا در خارج اجزائش امتیاز دارند یا در ذهن.

قسم اول مانند بسیاری از اجسام که آنها را در خارج تکه تکه می کنیم.

قسم دوم مانند جسمی که سیاه و سفید است و قسمت سفیدش از قسمت سیاهش جداست هر چند به هم متصل اند.

و قسم سوم یعنی اینکه ما می توانیم با وهممان همه چیز را تقسیم کنیم.

دقت شود که تقسیم وهمی از ابتدا موجود است و همه اجسام را می توان با وهم تقسیم کرد ولی در بعضی از مواضع فقط می توان تقسیم وهمی را جاری کرد مانند اینکه جسم آنقدر ریز باشد که تقسیم فکی و قطعی در آن ممکن نباشد و یا مانند فلک که قابل تجزیه خارجی نیست.

پس نتیجه این شد که تقسیم وهمی و فرضی همیشه ممکن است ولی تقسیمات قطعی و فکی همیشه ممکن نیستند.

نکته: اموری مانند وضع و اضافه باعث جدایی خارجی نمی شوند و فقط باعث جدایی و انفصال ذهنی می شوند مثلا اینکه جسم سمت راست و چپی دارد موجب جدایی و انفصال و دو تکه شدن جسم و یا امتیاز خارجی این دو قسمت از هم نمی شود و فقط ذهن می تواند آن دو قسمت را جدای از هم فرض کند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و أسباب وقوع المفاصل لا يخلو عن الثلاثة المذكورة في الكتاب [و اسباب وقوع جدایی و تقسیم خالی از این سه وجه مذکور در کتاب نیستند (تقسیم ثنایی). تمام تقسماتی که در فلسفه و کلام و منطق و سایر علوم عقلیه مطرح می کنیم، دائر بین نفی و اثبات است و اگر تقسیمی به نفی و اثابت برنگردد، از جهت عقلی معتبر نیست.

تقسیم ثنایی از این جهت معتبر است که دائر مدار بین نقیضین است و نقیضین، سومی ندارند لذا مقسم منحصر می شود در این دو قسم و اگر بخواهیم اقسام را بیشتر کنیم باید تقسیم بین نفی و اثبات را در یکی از این اقسام دوباره تکرار کنیم.

خواجه این تقسیم ثنایی را اینگونه بیان می کنند که:] لأن الانفصال إما أن يكون مؤديا إلى الافتراق أو لا يكون [انفصال و تقسیم یا مؤدی به افتراق است و یا مؤدی به افتراق نیست] و الثاني إما أن يكون في الخارج أو في الوهم [آن تقسیمی که مؤدی به افتراق نیست یا در خارج است و یا در وهم است. در نتیجه سه قسم حاصل می شود و علت انحصار بین این سه قسم این است که ما دو تقسیم عقلی انجام دادیم در نتیجه سه قسم حاصل می شود.

البته دقت شود که آن تقسیمی که در ذهن است نیز منقسم به وهمی و عقلی می شود] مثال الأول ما بالفك و القطع [مثال اول تقسیمی است که با فک (در اجسام سخت) و قطع (در اجسام نرم) حاصل می شود] و مثال الثاني ما باختلاف عرضين [قارین] [مثال قسم دوم تقسیمی است که به وسیله اختلاف دو عرض قارّ حاصل شود.

گفته شد که عرض غیر قار موجب تقسیم ذهنی می شود یعنی از قسم سوم است] و مثال الثالث ما بالوهم‌ [و مثال قسم سوم تقسیمی است که با وهم انجام می شود]

متن: [الفصل الرابع] تذنيب [في إبطال الاحتمال الثالث]...

در قبل از ورود به فصل اول طرحی از مباحث داشتیم و اینچنین گفتیم که جسم یا دارای اجزاء بالفعل است و یا دارای اجزاء بالفعل نیست یعنی دارای اجزاء بالقوه است و هر کدام از این اجزاء بالفعل و بالقوه یا متناهی هستند و یا غیرمتناهی.

پس مجموعا چهار فرض مطرح است.

فرض اول اینکه جسم مرکب باشد از اجزاء بالفعل متناهی که این قول متقدمین از فلاسفه و اکثر متکلمین است.

فرض دوم این است که جسم مرکب باشد از اجزاء بالفعل نامتناهی که این قول نظام و طرفدارانش بود.

فرض سوم اینکه جسم دارای اجزاء بالقوه متناهی باشد که این قول شهرستانی است و اکنون می خواهیم آن را بررسی کنیم.

فرض چهارم این است که جسم دارای اجزاء بالقوه نامتناهی باشد که این قول فلاسفه از جمله ابن سینا است.

قول اول و دوم را رد کردیم و اکنون قول سوم را نیز رد می کنیم در نتیجه قول چهارم اثبات می شود.

مصنف برای اثبات قول چهارم استدلالی را اقامه نمی کنند بلکه فقط سه قول اول را باطل می کنند و از بطلان آنها، قول چهارم را نتیجه می گیرند.

ظاهرا جناب شهرستانی تقسیم فکی را مد نظر داشته است و برای تقسیم وهمی اعتباری قائل نبوده است لذا جسم را تا بی نهایت قابل تقسیم ندانسته است.

مصنف می فرمایند بعد از اینکه ما قبول کردیم که جسم دارای آحاد لاتتجزی نیست، پس با توضیحی که داده می شود جسم قابل تقسیم است تا بی نهایت.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: أ ليس إذا لم يكن تأليف من آحاد لا تقبل القسمة [آیا چنین نیست (استفهام انکاری) که اگر تحقق پیدا نکرد ترکیب جسم از اجزاء و آحاد غیر قابل قسمت (یعنی قول به ترکیب آحاد لا یتجزی چه متناهی و چه غیر متناهی رد شد)،] وجب أن يكون أحد وجوه هذه القسمة لا سيما الوهمية لا يقف إلى غير النهاية [واجب باشد که یکی از وجوه ثلاثه قسمت (فکی و قطعی، اختلاف عرضین قار، وهمی و فرضی) خصوصا تقسیم وهمی (و فرضی) متوقف نشود تا غیرنهایت؟ مصنف می خواهند بگویند وقتی آن دو قول را باطل کردیم، پس جسم دارای اجزاء بالقوه است و وقتی اجزاء بالقوه حاصل شد، پس این اجزاء می توانند با یکی از انحاء تقسیم تا بی نهایت قابل تقسیم باشند و منتهی به جایی نمی شوند کما اینکه شهرسانی ادعا کرده است.

بحث در اصل جزء لایتجزی تمام شده است.] و هذا باب لأهل التحصيل فيه إطناب و المستبصر يرشده القدر الذي نورده [و این مسئله (بحث از ترکیب جسم از اجزاء) بابی است که اهل تحصیل در آن اطناب داشته اند و بحث را خیلی طولانی کرده اند و کسی که بصیرتش (چشم عقلش) فعال است، راهنمایی می کند او را همان مقداری که ذکر می کنیم (و در بعضی از نسخه ها آمده راهنمایی می کند او را همان مقداری که ذکر کردیم).

تحصیل در لغت به معنای به دست آوردن است و در عرف عام به معنای به دست آوردن علم است ولی در علم فلسفه خصوصا در فلسفه مشاء تحصیل به معنای اجتهاد در فلسفه است و مثلا اینکه می گویند مناقشه در مثال در شأن محصلین نیست منظور این است که وقتی مجتهد در علم فلسفه به نتیجه ای رسید مهم نیست که مثال درست باشد یا نه.

پس محصلین و اهل تحصیل به کسانی گفته می شود که در فلسفه عالم باشند و مثلا کتابی هم نوشته باشند و مصنف می فرمایند که علمایی که در این زمینه کتاب نوشته اند، اطناب داشته اند.

مستبصر یعنی کسی که بصیرتش فعال باشد و همه فلاسفه معتقدند که در فلسفه بصیرت کار می کند و بصیرت یعنی چشم عقل و همه حتی فلاسه حکمت متعالیه و اشراق نیز به این امر معتقد اند و بصیرت را در فلسفه لازم می دانند و با بصر که چشم سر است نمی توان فلسفه را فهمید و با بصیرت که چشم عقل است باید فلسفه را فهمید].

ترجمه و شرح متن:

شارح: لما أبطل الاحتمالين من الأربعة المذكورة بقي الحق أحد الآخرين [وقتی مصنف آن دو قول از اقوال اربعه را باطل کردند، باقی می ماند حق یکی از آن دو احتمال دیگر یعنی حق یکی از این دو احتمال باقی مانده است] فأشار هاهنا إلى بطلان أحدهما بقوله وجب أن يكون أحد وجوه هذه القسمة لا سيما الوهمية لا تقف إلى غير النهاية و تعين الرابع الذي هو مذهب الجمهور من الحكماء [پس اشاره کردند مصنف در اینجا به اینکه یکی از این دو فرض باطل است با قول خودش که «وجب .... غیر النهایة» و در نتیجه تعین پیدا کرد قول چهارم که مذهب جمهور از حکما است] و وجوه‌ القسمة هي الثلاثة المذكورة [و وجوه قسمت که مصنف ذکر کردند همان سه نحوی از قسمت هستند که در جلسات قبل مذکور شد] و إنما قال لا سيما الوهمية لأن البرهان المذكور في الفصل الأول لا يفيد إلا القسمة الوهمية [و مصنف قسمت وهمیه را به صورت مخصوص ذکر کردند زیرا آن برهانی که در فصل اول ذکر شد (که از لقاء موهوم استفاده کردیم و در نتیجه قسمت وهمی ایجاد شد) افاده نمی کند مگر قسمت وهمیه را] و سمى الفصل تذنيبا لأن هذا الحكم فرع على ما تقدم [و مصنف این فصل را تذنیب نامیدند زیرا این حکمی که در این فصل ذکر شده فرع مطالب گذشته است و ذنب یعنی دنباله]

قوله و هذا باب أي مسألة الجزء الذي لا يتجزأ و ما يتبعه من مباحث الحركة و الزمان [و اینکه مصنف گفتند «هذا باب....» یعنی اینکه مسأله جزء لایتجزی و توابع این مسأله مانند مباحث حرکت و زمان] فإن أهل العلم قد أطنبوا الكلام فيها و المستبصر يرشده القدر الذي نورده أي في هذا الكتاب [پس همانا اهل علم در این باب کلام را طولانی کرده اند و مستبصر را ارشاد می کند همان مقداری که آن را وارد می کنیم در این کتاب] و في بعض النسخ القدر الذي أوردناه‌ [و در بعضی از نسخه ها آمده قدری که آن را وارد کردیم.

شارح برای توجیه «نورده» اینگونه گفتند که ما خودمان را خارج از کتاب فرض می کنیم و لذا «نورده» را اینگونه معنا می کنیم که «آنچه که در این کتاب ذکر می کنیم» ولی با توجه به نسخه «اوردنا» دیگر احتیاج به این مطلب نیست یعنی همان مقداری که در مطالب گذشته از کتاب ذکر کردیم کافی است].


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo