< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان استدلال و بیان دو معنا برای عبارت مصنف و مقایسه آنها/ الفصل الأوّل/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه و تکمیل مباحث جلسه قبل: گفتیم که اگر جزء وسط و جزء طرف مداخله کنند باز نیز ما می توانیم مطلوبمان را در ضمن این فرض نتیجه بگیریم هر چند این فرض باطل است به خاطر بطلان تداخل.

مصنف این مطلب را اینگونه بیان کردند که اگر حیز و مکانِ این دو جزء، یکی باشد باز ما می توانیم مطلوب خود را اثبات کنیم و سپس به تفسیر مکان و حیز پرداختیم.

گفته شد که متکلمین مکان را تفسیر کردند به جایی که شیء بر او اعتماد دارد و ما مثال زدیم به اعماد تخت بر زمین.

سؤال: آیا تخت بر هوا نیز اعتماد دارد؟ که در نتیجه مکان همان معنایی شود که فلاسفه می گویند.

جواب: اعتماد تخت بر هوا نیست بلکه فقط بر زمین است و فشار تخت فقط بر زمین است و هوا مانع حرکت تخت نیست در حالی که فلاسفه مکان تخت را هم زمین و هم هوا می دانند در نتیجه بین اصطلاحات این دو گروه تفاوت است.

نکته: مکان و حیز با تفسیر فلاسفه و حیز با تفسیر متکلمین یکی نیستند و فقط حاصل تفسیر یکی است البته در فلک نهم اختلاف دارند و بنابر نظر فلاسفه فلک نهم مکان ندارد و بنابر نظر متکلمین مکان دارد.

نکته: فراغ متوهم همان بُعد متوهم است.

در درس جلسه گذشته داشتیم که حیز بنابر نظر فلاسفه فراغی است متوهم که اگر آن متحیز آن را اشغال نکند، خلأ پیش می آید و مراد خواجه این است که نسبت به آن شیء خلأ است و یا اینکه اگر آن متحیز و سایر متحیزات آن را اشغال نکنند آن محل خلأ می شود.

متن: قوله فيلقى غير ما لقيه و القدر الذي لقيه دون اللقاء المتوهم للمداخلة...[1]

مصنف بعد از اینکه تداخل دو جزء را توضیح دادند با این تعبیر که مکان و حیزشان واحد باشد وارد بیان مطلوبشان شدند که در جلسه اسبق نیز به صورت ناقص نقل شد و اکنون آن را به صورت کامل تقسیم و بیان می کنیم.

صورت اول (معنای اول): اگر دو جزء بخواهند با هم تداخل کنند پس اول دو جزء جدای از هم بوده اند و بعد در هم تداخل نموده اند و هر تداخلی مسبوق است به تماس و بعد از تماس نفوذ صورت می گیرد تا تداخل حاصل شود.

ابتدا دو جزء به سمت یکدیگر می آیند و با هم تماس پیدا می کنند و سپس نفوذ پیدا می کنند و تماس برخورد سطوح است و نفوذ برخورد اعماق و همین نشان می دهد که جزء هم سطح دارد و هم عمق پس در نتیجه جزء وسط دو بخش دارد و تقسیم یک جزء نشانگر تقسیم همه اجزاء است و همچنین می توان بقیه اجزاء را نیز به عنوان جزء وسط قرار داد و این تقسیمات را بر آن ها پیاده کرد.

ترجمه و شرح متن:

مصنف: قوله فيلقى غير ما لقيه [پس آن طرف در حالی که دارد نفوذ می کند ملاقات می کند غیر از آن بخشی را که در هنگام تماس و اتصال ملاقات کرده است] و القدر الذي لقيه دون اللقاء المتوهم للمداخلة [و آن بخشی که طرف با آن ملاقات کرده در هنگام تماس غیر از آن بخشی است که برای لقاء متوهم برای مداخله ملاقات شده است (پس دو لقاء داریم یکی لقاء مماسه و یکی لقاء نفوذ که این لقاء نفوذ در هنگام تداخل رخ می دهد).

می گویند متوهمه چون این تداخل را قبول ندارند و بنابر نظر ایشان تداخل باطل است].

شارح: أقول أي فيلقى الطرف حال النفوذ من الوسط غير ما لقيه حال المماسة قبل النفوذ [یعنی اینکه طرف در هنگام نفوذ ملاقات می کند از جزء وسط غیر از آن چیزی را که ملاقات می کند آن را هنگام مماسه و قبل از نفوذ] و القدر الذي لقيه حال المماسة قبل النفوذ دون اللقاء المتوهم حال النفوذ للمداخلة [و آن قدری که ملاقات می کند آن را در هنگام مماسه قبل از نفوذ غیر از آن لقائی است که هنگام نفوذ برای مداخله صورت می گیرد که این لقاء نیز متوهم است و در خارج اتفاق نمی افتد.

«للمداخله» یعنی «لتحقق المداخلة» یعنی برای انجام مداخله باید لقاء دیگری را تصور کنیم و لقاء دوم برای حصول مداخله شرط است و لقاء اول که «حینَ التّماس» بود کافی نیست]

و المراد بيان مغايرة الملاقى في الحالين من الجانبين فإنه يقتضي قسمة الوسط بقسمين [و مراد مصنف در این عبارت این است که بیان کند که حال ملاقی (ملاقات شونده: جزء وسط) در هر دو حال (تماس و نفوذ) از دو طرف (جزء سمت راست و جزء سمت چپ) متفاوت است.

این معنای اول عبارت مصنف است که معنای درستی است و این معنا مورد تأیید ما است]

متن: و يمكن أن يفهم من قوله فيلقى غير ما لقيه...

صورت دوم (معنای دوم): جزئی که شروع به تداخل می کند (جزء طرف) ابتداءِ شروع، تماس برقرار می کند و سپس شروع به نفوذ می کند و سپس نفوذش را تمام می کند در نتیجه سه ملاقات انجام می گیرد و به عبارت دیگر نفوذ به صورت تدریجی انجام می گیرد و در نتیجه وسط را به سه قسم تقسیم می کنیم.

پس روشن شد که ما می توانیم مداخله را به نحوی تصور کنیم که وسط سه جزئی شود.

اگر این معنا را بپذیریم دیگر جمله دوم مصنف، تفسیر جمله اول نیست بلکه هر کدام دو جمله جدا گانه هستند و ابتدا مصنف دو جزء درست می کنند یکی از ملاقات تماسی و دیگری از ملاقات نفوذی و در عبارت دوم ملاقات نفوذی را به دو قسم تقسیم می کنند و یکی را برای ابتدای نفوذ و دیگری را برای انتهای نفوذ می دانند.

هر چند این تفسیر همانگونه که گفته می شود صحیح نیست ولی به هر حال مطلوب ما ثابت است و جزء وسط حداقل دو قسم دارد.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و يمكن أن يفهم من قوله فيلقى غير ما لقيه [و ممکن است از قول مصنف که گفته «فیلقی غیر ما لقیه» اینگونه برداشت شود که] أنه يلقى حال النفوذ في الوسط قبل تمام المداخلة غير ما لقيه حال المماسة قبل النفوذ [طرف ملاقات می کند در حین نفوذ در وسط قبل از تمام مداخله غیر از آنچه را که ملاقات کرده است در حال مماسات قبل از نفوذ (در حین تماس بخش بیرونی را ملاقات کرده بود و در اول نفوذ بخش ابتدای درون را ملاقات کرده است)] و القدر الذي لقيه حال النفوذ غير ما يلقاه عند تمام المداخلة و هو اللقاء المتوهم للمداخلة [و آن قدری که ملاقات کرده است طرف آن را در هنگام (ابتدای) نفوذ غیر از آن چیزی است که آن طرف ملاقات می کند آن را در هنگام تمام مداخله و تمام مداخله (یا لقائی که در هنگام تمام مداخله انجام می شود) لقائی است که توهم می شود برای صورت گرفتن مداخله] و ذلك يقتضي قسمة الوسط بثلاثة أقسام [و این بیان مقتضی این است که وسط به سه قسم تقسیم شود].

متن: و الفاضل الشارح فسره على هذا الوجه...

فخر رازی عبارت مصنف را به صورت دوم معنا کرده است و به همین علت بر عبارت اشکال کرده اند که این بیان، بیانی اقناعی است که مستفاد است از ظنیات و مشهورات و این بیانی برهانی نیست.

معانی استدلال اقناعی:

استدلال اقناعی به دو معناست:

- استدلالی که از یقینیات استفاده می کند و مخاطب را قانع می کند.

این قیاس برهانی است چون از یقینیات تشکیل شده است و ناظر به واقع است و فقط از باب اینکه شنونده را قانع می کند اقناعی نیز نامیده شده است.

- استدلالی که از مشهورات و ظنیات استفاده می کند که این دلیلی اقناعی خواهد بود و فقط انسان را قانع می کند و واقعیت را اثبات نمی کند.

منظور فخر رازی اصطلاح دوم است یعنی بین مردم مشهور است که اگر جسمی بخواهد در جسم دیگر مداخله کند باید این سه مرحله (تماس و لقاء ناتمام و لقاء کامل) را بگذراند.

پس این استدلال از مطالب عرفی و غیر یقینی تشکیل شده است لذا استدلال آن برهانی نیست بلکه اقناعی است.

نکته: عقل بر مشهورات تکیه نمی کند و آنها را یقینی نمی داند الا اینکه بر این مشهورات، دلیلی عقلی اقامه شده باشد.

پس فخر می گوید که دلیل مصنف اقناعی است و از مشهورات و ظنیاتی گرفته شده است که برای اثبات آنها برهانی آورده نشده است لذا اقناعی است.

ولی شارح می گویند که این معنای دوم اقناعی نیست بلکه اصلا دلیل مصنف به این معنا باطل و دارای دور است نه که اقناعی باشد چون دلیل اقناعی دلیلی است که ظاهرش صحیح است ولی از ظنیات گرفته شده است ولی این دلیل با این معنا (معنای دوم که مورد نظر فخر است) مصادره به مطلوب و باطل است پس اشکال فخر بر این معنا وارد نیست بلکه باید اشکال می کردند به مصادره به مطلوب.

نکته: ابن سینا در نمط ششم می فرمایند که بسیاری از مردم اعتمادشان بر مشهورات بیشتر است تا یقینیات حتی به گونه ای که گاهی وقتی مشهوری بر شخص عرضه می شود و شخص نیز می داند این مشهور باطل است ولی باز به فکر فرو می رود که شاید آن دلیل عقلی که مخالف این مشهور است باطل باشد.

خلاصه اینکه ما در معنای دوم برای حرکت سه بخش قائل شدیم و لذا برای آن جزء وسط نیز سه بخش قرار دادیم.

ولی اینکه حرکت مرکب از اجزاء باشد بین متکلمین و فلاسفه نیز مورد بحث است و اینکه ما نفوذ را با سه بخش یعنی به تدریج انجام دادیم این مصادره به مطلوب است و خصم آن را قبول ندارد چون نفوذ نوعی حرکت است و ما با دو جزئی کردن نفوذ، در واقع حرکت نفوذی را به دو بخش تقسیم کرده ایم و همین مطلب مورد بحث بین متکلمین و فلاسفه است و متکلمین قبول ندارند که حرکت نفوذی با دو بخش واقع شود.

پس بنابر معنای دوم، استدلال مشتمل بر مصادره به مطلوب است و مطلوب به عنوان مقدمه در استدلال اخذ شده است.

پس اشکال فخر رازی بر مصنف وارد نیست و اصلا مصنف معنای دوم را قصد نکرده اند و در معنای اول فقط یک حرکت اتصالی و یک حرکت نفوذی وجود دارد و هیچکدام تقسیم نشده اند و اگر معنای دوم را مراد مصنف بدانیم، اصلا استدلال از بیخ باطل است و مشتمل بر مصادره به مطلوب است نه اینکه صحیح باشد و اقناعی باشد.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و الفاضل الشارح فسره على هذا الوجه ثم طعن فيه بأن هذا البيان إقناعي لا برهاني [و فخر رازی استدلال را بر این صورت دوم معنا و تفسیر کرده است سپس به مصنف طعنه زده است به اینکه این بیان اقناعی است نه برهانی].

و أقول هذا التفسير يقتضي أن يكون للنفوذ الذي هو حركة ما أول و هو حال المماسة و وسط و هو الحال الذي بعد المماسة و قبل تمام المداخلة و آخر و هو حال تمام المداخلة [و می گویم که این تفسیر مقتضی این است که برای نفوذی که حرکت است، اوّلی باشد و آن حال مماسات است و وسطی باشد و آن حال بعد مماسات و قبل از تمام مداخله است و آخری باشد و آن حال تمام مداخله است] و هذا إنما يصح على رأي نفاة الجزء و هو أن تكون الحركة متصلة في ذاتها قابلة للانقسامات [و این بیان صحیح است بنابر نظر نافین جزء لایتجزی (فلاسفه) که حرکت ذاتاً متصل است و قابل انقسامات است] و إثباته مبني على نفي الجزء [و اثبات این رأی مبتنی بر این است که جزء لایتجزی نفی شود (پس این رأی مبتنی است بر نفی جزء لایتجزی و در معنای دوم نیز نفی جزء لایتجزی مبتنی بر این رأی است و این دور مصرح است)] و لا يصح على رأي مثبتيه [و این رأی بنابر نظر مثبتین جزء لایتجزی صحیح نیست] فإن المتحرك لا يمكن أن يلاقي بالحركة الواحدة عندهم شيئا منقسما [و ممکن نیست که متحرک در یک حرکت واحده ملاقات کننده شیء منقسم باشد] فلا يكون للنفوذ في الجزء الواحد وسط مسبوق بحالة [پس برای نفوذ در جزء واحد، وسطی نیست که مسبوق به حالتی باشد (که آن حالت ابتدای نفوذ است و وسط بعد از ابتدای نفوذ است)] و ملحوق بأخرى [و ملحوق به حالت دیگری باشد (یعنی حالتی بعد از او باشد که آن حالت تمام نفوذ است)] فإذن هذا الكلام على التفسير الثاني لا يكون إقناعيا بل يكون مشتملا على مصادرة على المطلوب [پس نتیجه اینکه این کلام (استدلال مصنف) بنابر معنای دوم اقناعی نیست بلکه بدتر از اقناعی است و مشتمل بر مصادره بر مطلوب است].


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo