< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/09/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان وجوه انقسامات/ الفصل الاول/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: بحثمان در این بود که ترکیب جسم از اجزاء لایتجزی باطل است.

در ابتدا مصنف به قول این گروه اشاره می کنند و خصوصیات و احکامی که مربوط به قولشان است را بیان می کنند و با همین احکام به بطلان قول اینها می پردازند.

حکم اول این بود که این اجزاء جسم نیستند و حکم دوم این بود که از این اجزاء جسم تشکیل می شود و حکم سوم این بود که این اجزاء قابل تقسیم نیستند نه بالکسر و نه بالقطع و نه بالوهم و الفرض و حکم چهارم این بود که جزئی که بین دو جزء واقع می شود حاجب و مانع دو جزء است از ارتباط با یکدیگر.

متن: و في الحكم الثالث أشار إلى وجوه الانقسامات الممكنة...[1]

در حکم سوم اشاره شد که این اجزاء قابل تقسیم نیستند نه بالکسر و نه بالقطع و نه بالوهم و الفرض.

اگر جسم صلب باشد آن را باید بالکسر تقسیم کرد یعنی باید آن را شکست و به تقسیم چنین جسم صلبی کسر می گویند ولی اگر جسمی لین باشد یا مقداری از لینت در آن باشد، به تقسیم آن قطع می گویند.

و گفتیم که اگر جسم مثلا به قدری صغیر باشد که ما نتوانیم آن را تقسیم کنیم در این صورت گفتیم تقسیم را می توان با فرض و وهم ادامه داد.

واهمه نیز در ادامه راه متوقف می شود چون قوه واهمه هر چند معانی را درک می کند ولی معانی جزییه را درک می کند یعنی مدرکاتش را به نحوی از قوای ادراکی ظاهری می گیرد و ارتباطی با حواس ظاهری دارد یعنی معانی جزییه به حواس ظاهری بستگی دارند و وقتی قوه واهمه نتوانست این جسم را تصور کند دیگر نمی تواند آن را تقسیم کند ولی قوه عاقله چون مُدرِک کلیات است و با احساس ربطی ندارد می تواند تا ابد به تقسیم ادامه دهد.

جهت دیگری نیز برای عدم کارآیی واهمه است به این بیان که شاید که واهمه هنوز بتواند تقسیم را ادامه دهد، ولی چون خسته شده و تعداد بسیاری تقسیم را انجام داده است لذا دیگر توانایی انجام تقسیم را ندارد اما قوه عاقله چون مدرک کلیات است لذا با یک حکم تا بی نهایت را ملاحظه می کند و بر آن حکم می کند و از اول می گوید که جسم قابل انقسام است تا هر جا که برود و مشخص است که این با یک حکم انجام می شود لذا قوه عاقله دیگر خسته نمی شود.

پس خلاصه اینکه ما اجسام را در ابتدا به سه نوع تقسیم، تقسیم می کنیم مثلا در جسمی کسری و وهمی و فرضی و در بعضی دیگر قطعی و وهمی و فرضی انجام می دهیم و بعد از مدتی کسری و یا قطعی متوقف می شوند ولی وهمی و فرضی ادامه می دهند و سپس به جایی می رسد که تقسیم وهمی متوقف می شود ولی تقسیم فرضی تا بی نهایت ادامه پیدا می کند و متوقف نمی شود.

از عبارت «و قد ینقسم الاول بالکسر» فهمیده می شود که گاهی نیز تقسیم از ابتدا با وهم و فرض شروع می شود.

مصنف بین وهم و فرض «لا نافیه» را اضافه ننمودند و فرمودند که «لا کسرا و لا قطعا و لا وهما و فرضا» و علت این است که این وهم و فرض مانند کسر و قطع نیستند که با هم نباشند و فقط یکی از آنها باشد بلکه با هم هستند و همچنین مثل کسر و وهم و یا قطع و وهم نیستند که بگوییم که کسر و قطع خارجی هستند و وهم داخلی است بلکه هم وهم و هم فرض داخلی هستند و با قوای باطنی انسان انجام می شوند و تنها تفاوت بین وهم و عقل این است که وهم متوقف می شود ولی عقل متوقف نمی شود پس تفاوت بین وهم و فرض زیاد نیست لذا مصنف بین آنها «لا» فاصله نیاوردند بلکه آنها را با «و» بر هم عطف کردند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و في الحكم الثالث أشار إلى وجوه الانقسامات الممكنة [و در حکم سوم (عدم پذیرش انقسام) مصنف اشاره کردند به راه های ممکن برای انقسام یک جسم] و هي ثلاثة [و این راه ها سه تا هستند] و ذلك لأن الأجسام إما أن تقبل الانفكاك و التشكل بعسر كالأشياء الصلبة أو بسهولة كالأشياء اللينة و إما أن لا تقبل كالفلك عند الحكماء [و این حصر در سه به خاطر این است که اجسام یا قبول می کنند انفکاک (از هم جدا شدن) و تشکل (پذیرش شکل) را با سختی مانند اشیاء صلبه (دارای سختی زیاد) و یا انفکاک و تشکل را با سهولت قبول می کنند مانند اشیاء لینه و یا اصلا انفکاک و تشکل را نمی پذیرند مانند فلک در نزد حکما.

قدیمی ها معتقد بودند که کواکب همگی به دور زمین می چرخند و جدیدی ها می گویند که زمین به دور خود می چرخد و حرکت وضعی دارد وقتی قدیمی ها می دیدند که همه چیز دور زمین می چرخد نمی توانستند این چرخش را توجیه کنند (جدیدی ها می گویند که این حرکت ناشی از قوه جاذبه و گریز از مرکز است) و از طرفی چون می دیدند که کوکب یک کار و یک نوع حرکت انجام نمی دهد لذا نمی توانستند بگویند که این کوکب نفس دارد و به اختیار حرکت دورانی می کند لذا ناچار شدند که برای توجیه این حرکات قائل به فلک شوند و فلک در نظر اینها جسمی است شفاف که دور زمین را احاطه کرده است که در بخشی از این فلک، کوکب مانند میخ کوبیده شده است و هر کوکب چند فلک دارد تا بتوان با آنها حرکات مختلف کواکب را توجیه کرد خلاصه اینکه قدیمی ها قائل بودند که فلک کل زمین را احاطه کرده است و افلاک در نزد اینها اجسامی هستند که دارای ضخامت اند و درونشان خالی است و چون این افلاک شفاف هستند ما می توانیم کواکبی را که در افلاک بالایی هستند را نیز ببینیم.

قدما معتقد بودند که فلک قابل خرق و التیام نیست (لذا می گویند که کوکب مانند میخ در فلک کوبیده شده است و تکان نمی خورد چون اگر بخواهد در فلک جابجا شود موجب خرق فلک می شود) نه بالکسر و نه بالقطع و متکلمین معتقداند که افلاک قابل خرق و التیام هستند و علت تفاوت نظر متکلمین و فلاسفه در این است که متکلمین پایبند به شریعت هستند و چون پیامبر صلی الله علیه و آله معراجی جسمانی داشته اند و در این معراج به آسمانها رفته اند لذا لازمه این کار خرق افلاک و بعد از برگشت پیامبر صلی الله علیه و آله التیام افلاک است و از طرفی متکلمین قائل به معاد جسمانی هستند لذا باید فرضشان به گونه ای باشد که جهان از بین برود و افلاک خرق شوند ولی فلاسفه چون افلاک را قبل خرق و التیام نمی دانند لذا قائل به معاد جسمانی نیز نیستند و معاد را روحانی می دانند و بعدا نیز معلوم شد که حق با شریعت و متکلمین است و ما نباید همیشه بر عقلمان اعتماد کنیم].

و قد ينقسم الأول بالكسر [و این اقسام نوع اول که صلب هستند گاهی (اشاره به اینکه می توان با وهم و فرض نیز آنها را تقسیم کرد) تقسیم می شوند به کسر] و الثاني بالقطع [و اقسام لینه نیز گاهی تقسیم می شوند به قطع] و الثالث بالوهم و الفرض [و قسم سوم که اجسامی هستند مانند فلک که تقسم خارجی نمی پذیرند تقسیم می شوند بالوهم و الفرض] و الفائدة في إيراد الفرض أن الوهم ربما يقف إما لأنه لا يقدر على استحضار ما يقسمه لصغره [و فائده در آوردن فرض این است که وهم گاهی متوقف می شود یا به خاطر اینکه قادر بر استحضار آنچه که می خواهد تقسیم کند نیست به خاطر صغیر بودنش (یعنی چون صغیر است واهمه نمی تواند آن را تصور کند)] أو لأنه لا يقدر على الإحاطة بما لا يتناهى [و یا اینکه نمی تواند وهم احاطه داشته باشد بر غیر متناهی (چون محدود است و به عبارت دیگر خسته می شود و از کار می ایستد و کارش جزیی است و مانند عقل کلی نیست)] و الفرض العقلي لا يقف لتعلقه بالكليات المشتملة على الصغير و الكبير و المتناهي و غير المتناهي [ولی فرض عقلی متوقف نمی شود به خاطر اینکه متعلق به کلیاتی است که مشتمل است بر صغیر و کبیر و متناهی و غیر متناهی (یعنی از نظر عقل همگی یکسان هستند)].

متن: و العبارة عنها في النسخ مختلفة...

مصنف می فرمایند که در اینجا سه نسخه موجود است:

یک نسخه همان است که در کتاب آمده و مورد تأیید شارح است.

نسخه دوم از جهتی خوب نیست چون بین قطع و کسر فرقی نگذاشته و هر دو را با «و» بر هم عطف کرده است و نسخه سوم نیز بین وهم و فرض «لا» اضافه کرده است که این نیز مناسب نیست چون در عبارات مصنف در سایر مواضع کتاب این دو با هم می آیند و بین آنها فرقی گذاشته نمی شود و عطف آنها با «و» صورت می گیرد.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و العبارة عنها في النسخ مختلفة [و عبارت در اینجا در نسخ متفاوت است] ففي بعضها هكذا لا كسرا و لا قطعا و لا وهما و فرضا و في بعضها بحذف لفظه لا عن القطع [در بعضی از آنها مانند متن است و در بعضی نسخه ها «لا» از «قطع» حذف شده است و قطع و کسر بر هم با «و» بدون «لا» عطف شده اند و این صحیح نیست و کسر و قطع با هم متفاوت هستند] و في بعضها بإثباتها أيضا في الفرض [و در نسخه ای دیگر نیز بین وهم و فرض «لا» فاصله شده است که این نیز صحیح نیست] و الأول أصح لأنه لم يفرق بين القسمة الوهمية و الفرضية في موضع من الكتاب [و نسخه اول اصح است چون مصنف در هیچ جای کتاب بین قسمت وهمیه و فرضیه فرقی نگذاشته اند].


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo